Browsed by
Category: خاطرات

لاگيدن ساعات پيش از دفاع (1)

لاگيدن ساعات پيش از دفاع (1)

نمي‌دانم لاگيدن پايان‌نامه کيف دارد يا نه. تا به حال انجام نداده‌ام،‌ اما درست به همين دليل هيجان‌انگيز است …
الان وسط‌هاي‌ توليد اسلايد هستم. اگر امروز وقت‌ام n ساعت به خاطر کارهاي اداري‌ي غيرمترقبه(!) تلف نمي‌شد، تا به حال تمام شده بود. الان آخر اسلايدهاي يادگيري رفتار هستم با اين توضيح Ú©Ù‡ هنوز نمودارهاي‌ام را نياورده‌ام. در ضمن خيلي دل‌ام مي‌خواست آن‌چيزي را Ú©Ù‡ مي‌توانم تصور کنم به صورت Ø´Ú©Ù„ در آورم تا ملت بفهمند منظور من از آن فرمول‌هاي رياضي چيست. اما خب، چندان قادر به اين کار نيستم – يعني اگر بودم، تا به حال کرده بودم Ùˆ در پايان‌نامه Ùˆ … ازشان استفاده کرده بودم. در واقع من نياز به انيميشن روابط رياضي دارم Ú©Ù‡ ديگر شرمنده!
خب، الان مي‌روم يک چرخي مي‌زنم و بعد اسلايدهاي تکامل رفتار را مي‌سازم.
راستي يک مشکل اساسي اين است که تعداد اسلايدهاي‌ام نبايد زياد شود. قرار است حدود 50 تا بشود. اگر با شيوه‌ي اوليه‌ام پيش مي‌رفتم، به 150 تا هم مي‌رسيد. الان سعي در مينيمال کردن همه چيز دارم: اسلايدها، صحبت‌ام، زمان لازم و حتي مصرف حوصله!

در مجلس باتوم خوردن حضرت سولوژن

در مجلس باتوم خوردن حضرت سولوژن

حضرت سولوژن دي‌روز باتوم خورد!
البته يک مقدار اندک.
مي‌خواستم از تقاطع 16 آذر-انقلاب رد شوم و منتظر بودم تا چراغ عابر سبز شود.
سرهنگ نيروي انتظامي گفت “پسر! با اين تشکيلات اين‌جا وايسادي Ú†ÙŠ کار؟” (لابد کيف‌ام را مي‌گفت!)
گفتم “منتظرم چراغ سبز بشه!”
Ùˆ بعد گفت “خب، باشه!”
بيست ثانيه‌ي بعد ÙŠÚ©ÙŠ ديگر آمد Ùˆ با باتوم زد گفت “برو!”.
گفتم “يعني از چراغ قرمز رد بشم؟”
گفت “برو! همه دارن رد مي‌شد. تو هم برو!”
بعد مرا بدون توجه به حقوق شهروندي‌ام فرستاد وسط خيابان درندشت.
چاره‌اي نبود: سولوژن مجبور شد قانون‌شکني کند و از چراغ قرمز رد شود.

بعد چون رگ انقلابي‌ام حسابي به جوش آمده بود، يکي دو بار از اين طرف راسته‌ي کتاب‌فروشي‌ها تا آن طرف را گز کردم تا ببينم چه خبر است. خبري نبود. در آن ساعت هيچ‌کس‌اي آن طرف‌ها نبود. اما نکته‌ي مهم اين بود که با وجود آن‌که نيروي انتظامي نمي‌گذاشت کس‌اي بياستد، اما هيچ‌کس به عابر متحرک کاري نداشت. پيش‌نهاد مي‌کنم از اين پس به جاي تجمع ساکن، تحرک متجمع برگزار شود.
اين بود خاطره‌ي من از آزادسازي‌ي اکبر گنجي در روز سه‌شنبه 21 تير ماه سال 1384 خورشيدي.

چندمين 18 تير

چندمين 18 تير

هه‌هه! امروز 18 تيره! هه‌هه!
يادمه من 19 تير بود Ú©Ù‡ فهميدم 18 تير شده. امتحان مدار 1 داشتم Ú©Ù‡ تعطيل شد Ùˆ افتاد ÙŠÚ© هفته‌ي بعد. دکتر ابريشميان اون موقع رييس آموزش بود. گفت بچه‌‌ها Ú©Ù‡ نمي‌تونن توي اين شرايط امتحان بدن. يادم مي‌آد توي دانش‌کده قرآن پخش مي‌کردن. اي بابا … باز هم يادمه Ú©Ù‡ همون روز براي تنوير Ùˆ آگاه‌سازي‌ي ملت رفتم فورا 10 تا روزنامه (فکر کنم همبستگي بود، شايدم نه) گرفتم پخش کردم بين بچه‌ها. فکر کنم نخوندن. هممم … اون روز حسابي حرص مي‌خوردم. بگذريم … 18 تير بود ديگه!

(18 تير: در ميان دود و آتش را نيز ب�وانيد. خاطرات يک خبرنگار است.)

من، Word و خودم

من، Word و خودم

با وجود آن‌که چند سال است با MS-Word کار مي‌کنم، اما هم‌چنان گاهي به چيزهاي جالب Ùˆ عجيب Ùˆ غريب‌اي برخورد مي‌کنم. اکثر مواقع با غرايب‌اي مواجه مي‌شوم Ú©Ù‡ مي‌مانم Word اين را از کجاي‌اش در آورده است. بدتر از همه –براي من Ùˆ امثال من- چيدن شکل‌ها Ùˆ صفحه‌بندي است: گاهي پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ با اضافه کردن چند کلمه Ú©Ù„ صفحه‌بندي‌ات به هم مي‌ريزد. مخصوصا اگر دو ستوني بخواهي کار کني. يا شماره‌گذاري‌ي شک�‌هاي‌اش Ú©Ù‡ ديگر آخر اعصاب‌خرد‌کني است. من مدت‌هاست از شماره‌گذاري خودکار استفاده نمي‌کنم Ùˆ دستي شکل‌ها را شماره مي‌زنم. يا مثلا واقعه‌ي عجيب Ùˆ غريب‌اي Ú©Ù‡ چند وقت پيش براي‌ام رخ داد اين بود Ú©Ù‡ وقتي صفحه را ضبط مي‌کردم مثلا 12 صفحه بود ولي وقتي دوباره بازش مي‌کردم شده بود 13 صفحه. اين‌هاي‌اش مرا وادار کرده Ú©Ù‡ جدا به فکر نرم‌افزار ديگري بيافتم. احتمال دارد بروم سراغ TeX. البته دل‌ام مي‌خواهد با محيطي WYSIWYG کار کنم. ÙŠÚ© موقع بايد بروم سراغ‌اش. اما با وجود همه‌ي اين مصايب، Word گاهي کارهاي خوبي هم مي‌کند Ú©Ù‡ خوش‌حال‌ام مي‌کند. مثلا امروز عصر ياد گرفتم Ú©Ù‡ index درست کنم. منظورم از آن‌هايي است Ú©Ù‡ مثلا مي‌گويد لغت “سوسک افريقايي” در صفحه‌هاي 5 Ùˆ 20 Ùˆ 133 نوشته‌ات آمده. هميشه براي‌ام سوال بود Ú©Ù‡ نويسنده‌ها چقدر بي‌کار هستند Ú©Ù‡ اين‌ها را درست مي‌کنند (شوخي!). اين‌کار با Word آسان است. يا مثلا هوس کردم Ú©Ù‡ بالاي صفحه‌هاي‌ام headerاي مخصوص هر فصل داشته باشد. چنين کاري هم به آساني ممکن است. حالا دنبال اين‌ام Ú©Ù‡ آيا مي‌شود ÙŠÚ© ليست جداگانه‌اي از پانوشت‌هاي (footnote) متن جور کند. معمولا پانوشت‌ها را براي نوشتن ترجمه‌ي لغت فارسي استفاده کرده‌ام. مي‌خواهم آخرش ÙŠÚ© لغت‌نامه فارسي-انگليسي جور کنم براي فهم درست کلمات فارسي‌اي Ú©Ù‡ هيچ موجودي تا به حال به آن معنا به کارشان نبرده است. با اين همه فکر کنم ترجمه‌هاي‌ام قشنگ شده است. ÙŠÚ©ÙŠ از کلمات قشنگ‌اش ترجمه‌ي contribution است. البته دزدي کرده‌ام ولي خوب، کس‌اي Ú©Ù‡ نمي‌داند! ترجمه‌اش کرده‌ام به ياري‌بهر. قشنگ نيست؟

مذاکرات خوابانه

مذاکرات خوابانه

دي‌شب فهميدم Ú©Ù‡ Andrew Barto همان ريويوئر دوم مقاله‌ي من بوده است. ÙŠÚ© جوري با هم ارتباط داشتيم Ùˆ به اين نتيجه رسيديم Ú©Ù‡ اصلاح‌اي Ú©Ù‡ به‌اش فکر مي‌کردم، درست است Ùˆ با انجام آن بخش عمده‌اي از مشکل را از بين مي‌برد. هاها … به اين مي‌گويند کابوس يا رويا؟!

يک روز تفريحي

يک روز تفريحي

امروز به من خيلي خوش گذشت! از همه‌ي دست‌اندرکاران، شرکت‌کنندگان، آدم‌هاي جالب (ولي بي‌ربط) آن جمع Ùˆ … (Ú©Ù‡ البته ÙŠÚ©ÙŠ دو نفرشان را هم نفهميدم Ú©Ù‡ بودند) متشکرم! حيف Ú©Ù‡ حداقل يک‌اي اين وسط Ú©Ù… بود. آممم …

نمايش‌گاه کتاب

نمايش‌گاه کتاب

دي‌روز Ùˆ پريروز ÙŠÚ© نمايش‌گاه کتاب‌اي رفتيم Ú©Ù‡ Ù†Ú¯Ùˆ! دل همه‌ي آدم‌ها بسوزد. کلي کتاب خوب، يار به‌تر Ùˆ … ! آممم … ! حالا تعريف مي‌کنم!

نمايش‌گاه کتاب

نمايش‌گاه کتاب

به نظر شما اشکالي ندارد که امسال بروم نمايش‌گاه کتاب در حالي که هنوز بعضي از کتاب‌هاي نمايش‌گاه پارسال را نخوانده‌ام؟! نه؟! واقعا؟! خب، پس نمايش‌گاه کتاب! امروز مي‌آيم سراغ‌ات و البته با تعلقات و تطورات جديد!

13 به در

13 به در

امروز حسابي به من خوش گذشت! از همه ممنون‌ام!

مصاحبه

مصاحبه

عجب برنامه‌اي داشتيم امروزها!!! حالا بايد ديد چه مي‌شود.

يادنگار چهارشنبه سوري

يادنگار چهارشنبه سوري

1) چهارشنبه سوري –از آن موقع که به ياد دارم- هيچ‌گاه بي سر و صدا نبوده است. سر و صداي‌اش هم نه از قاشق و صداي سوختن بته و هيزم که از انفجار مواد شيميايي بوده است. راست‌اش را بگويم،‌ هيچ‌گاه قاشق‌زني‌اي را نديده‌ام.

2) حس مثبت‌اي نسبت به چهارشنبه سوري ندارم. شايد تنها خوبي‌اش براي‌ام خاصيت تداعي‌کنندگي‌ي عيد آن بوده باشد. هيجان اين روز براي‌ام زيادي است: ميل‌اي به هيجان‌اش ندارم.

3) آن روزها: فشفشه، دارت، زرنيخ، اکليل-سرنج (سرنگ) و نارنجک، کپسول گاز، و اين روزها: سيگارت، کپسول (نوعي متفاوت)، آبشار، سفينه،‌ پروانه، موشک سه پايه و … .

Read More Read More

بلنداي کارها

بلنداي کارها

به بلنداي آسمان کار دارم: بايد فلان مقاله را بخوانم، فلان برنامه را بنويسم، فلان کتاب را بخوانم، به فلان موضوع فکر کنم –و البته اين کار هميشه انجام مي‌شود- Ùˆ درباره‌ي بهمان چيز بنويسم Ùˆ غيره Ùˆ حتي ذلک. خوش‌بختانه امروز کارهاي‌ام سبک‌تر شده است: قبلا به بلنداي هفت آسمان کار داشتم. صبح‌ها پاي کامپيوتر بيدار شدن، شب‌ها پاي کامپيوتر خميازه کشيدن، سوختن چشم‌ها،‌ Ùˆ نخواندن حتي ÙŠÚ© رمان. وبلاگ‌گردي، البته، وجود دارد! مي‌شود گفت تنها تفريح‌ام همين است Ú©Ù‡ آن هم باز هم چشم سوختن دارد. بگذريم … وضعيت خيلي هم بد نيست. در واقع، راضي‌کننده است. هاه! رضايت هم از آن چيزهاي عجيب Ùˆ غريب است. نيست؟

روز زالوي انرژي

روز زالوي انرژي

بايد اعتراف کنم که امروز روز خسته‌کننده‌اي بود: نه به اين خاطر که خيلي اين طرف و آن طرف دويدم –که البته در مقياس آکادميک خيلي هم کم نبود- و يا اين‌که خيلي خلاقيت به خرج دادم –که واقعا به خرج ندادم- بلکه به اين دليل که دچار زالوي انرژي شده بودم. خب،‌ ولي بالاخره تمام شد، نه؟