و اين را نيز
… Ùˆ 13 کودک در آتش‌ها مي‌سوزند.
… Ùˆ 13 کودک در آتش‌ها مي‌سوزند.
خب، ÙŠÚ©ÙŠ از چيزهايي Ú©Ù‡ اذيت‌ام مي‌کند –و دوست دارم آن را بلند بلند در اين‌جا بگويم- اين است Ú©Ù‡ آن‌قدر Ú©Ù‡ بايد دوست‌هاي‌ام را نمي‌بينم Ùˆ خبري ازشان ندارم (گويا دچار ÙŠÚ© بيماري شده‌ام Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ مي‌گذرد کم‌تر وقت خالي پيدا مي‌کنم). طبيعي است Ú©Ù‡ آن‌ها هم زياد خوشنود از اين وضعيت نباشند. اممم … نمي‌خواهم اسم تک‌تک دوستان‌ام را Ú©Ù‡ دل‌ام براي‌شان تنگ شده بياورم (Ú©Ù‡ Ú©Ù… نيستند)،‌ اما دوست دارم بدانند Ú©Ù‡ به يادشان هستم. ببخشاييد از اين وضعيت!
بعضي از اتÙاقات جوري هستند Ú©Ù‡ مرا از سخن Ú¯Ùتن باز مي‌دارند: چيز خاصي نمي‌توانم بگويم، Øتي Ùکر خاصي هم نمي‌توانم بکنم. در مقابل‌شان کور Ùˆ کر مي‌شوم، يا به‌تر بگويد لال Ùˆ ناتوان از سخن Ú¯Ùتن. ÙŠÚ©ÙŠ از اين‌ها، زلزله‌ي اخير است Ùˆ موج تسونامي‌ي ÙˆØشتناک پي آن. نمي‌توانم باور کنم Ú©Ù‡ چطور Øدود 110 هزار Ù†Ùر در زماني کوتاه نابود شوند. واقعا نمي‌توانم تصور کنم. ديگر چيزي نمي‌گويم …
خب، رÙتيم عروسي، دست عروس را گذاشتيم در دست داماد، برگشتيم! آخيش!
به طور کلي مي‌توان Ú¯Ùت خبري نيست جز مشغله‌هاي درسي Ú©Ù‡ آن هم اکثرا به نوعي –چه مستقيم Ùˆ Ú†Ù‡ غيرمستقيم- به پروژه‌ام مربوط مي‌شود. اين مدل زندگي هم خوبي‌هاي خودش را دارد. جدا از اين‌که وقتي موضوعي براي‌ام از جنبه‌ي تÙنني خارج شود Ùˆ به صورت کار Ùˆ وظيÙÙ‡ در آيد، تنش خاص خودش را پيدا مي‌کند، از اين وضعيت راضي‌ام. به نوعي تقريبا همان چيزي‌ست Ú©Ù‡ دوست دارم. جالب اما آن است Ú©Ù‡ وقتي موضوعي بخش بزرگي از Ùکرت را به کار گيرد، بقيه‌ي چيزها Ú©Ù… Ùˆ بيش کم‌رنگ مي‌شوند. بعضي وقت‌ها اين موضوع خوب است Ùˆ گاهي هم نه. طولاني‌اش نمي‌کنم: به نظرم در رÙتارهاي اجتماعي آدم بسيار خاصي شده‌ام. Øجم ابتذالات براي‌ام زياد شده است، جذابيت خيلي از چيزها براي‌ام از بين رÙته است، به همه چيز نمي‌خندم، توزيع اهميت دادن‌هاي‌ام تغيير کرده است Ùˆ تغييراتي از اين دست. البته لازم نيست بگويم Ú©Ù‡ همه‌ي همه‌ي اين‌ها به “يادگيري‌ي سلسله مراتبي در معماري‌هاي رÙتارگرا” بازنمي‌گردد، بلکه به مجموعه‌ي تÙکرات‌ام در چند وقت اخير ربط دارد. يعني نه تنها متون تخصصي Ùˆ رياضي اين‌گونه تاثير مي‌گذارد، Ú©Ù‡ متون
ÙلسÙÙŠ Ùˆ خوانش‌هاي مربوط به آن، روان‌شناسي، ادبيات Ùˆ چيزهايي از اين دست همگي با هم چنين تاثيري گذاشته است. گرچه طبيعي‌ست Ú©Ù‡ اين مدل تغيير مسير Ùکري‌ام بسيار به پروژه‌ام ارتباط داشته باشد يا به‌ترست بگويم در طي رابطه‌اي دو طرÙÙ‡ بين موضوعي Ú©Ù‡ به طور مستقيم Ùˆ ØرÙه‌اي روي‌اش کار مي‌کنم Ùˆ آن چيزهايي Ú©Ù‡ Ùکرم را اشغال کرده است، جهت کلي‌ي زندگي‌ام به اين سمت تغيير پيدا کرده. به هر Øال، اينک آدمي هستم Ú©Ù‡ متاسÙانه (يا خوش‌بختانه؟) سوي جذاب زندگي‌ام تغيير کرده است.
[خب، اين‌ها را پارسال دقيقا همين 29 آذر نوشته بودم! وضعيت Ùرق کرده؟! اي … ÙŠÚ© مقدار!]
بگويي نگويي خنده‌دار است Ú©Ù‡ من نمي‌توانم ÙŠÚ©ÙŠ از مقالات‌ام را پيدا کنم!!! هاها! موضوع‌اش راجع به تکامل Ùˆ HMM Ùˆ اين‌جور چيزها بود. Øالا بايد بيش‌تر بگردم.
مي‌خواهيد باور کنيد،‌ مي‌خواهيد نکنيد،‌ اما هوا جدا سرد شده است! شما هم قبول داريد؟! خيلي خوب!! جي. اي. مور (G.E. Moore) درست از همين نقطه شروع مي‌کند به Ù„Ùاظي Ùˆ ثابت مي‌کند Ú©Ù‡ ما با ÙŠÚ© متاÙيزيک ايده‌آليستي طر٠نيستيم Ùˆ در عوض ماجرا رئاليستي است.
سه سال است روي بينايي ماشيني کاري نکرده‌ام، اما امروز ØµØ¨Ø Ø¨ÙŠØ¯Ø§Ø± نشده شنيدم Ú©Ù‡ مقاله‌اي به ÙŠÚ© Ú©Ù†Ùرانس بينايي Ùرستاده‌ام Ùˆ صد البته خودم خبر ندارم. عيب‌اش اين است Ú©Ù‡ در آن مقاله‌ي کذايي، Øتي ÙŠÚ© سنسور Ùاصله سنج هم وجود ندارد Ú†Ù‡ برسد به دوربين Ùˆ از اين ØرÙ‌ها. هممم … دنياي عجيبي شده است: بعد هي شما بگوييد به معجزه باور نداريد Ùˆ نوشته‌هاي‌ام در مورد آشوب را نخوانيد!!!
[راستي الان Ú©Ù‡ ÙŠÚ© نگاهي به Ú©Ù†Ùرانس انداختم، سوال عجيبي براي‌ام پيش آمد: آيا طبيعي است رييس ÙŠÚ© Ú©Ù†Ùرانس از موضوع Ú©Ù†Ùرانس هيچ اطلاعي نداشته باشد؟! يعني رياست اÙتخاري Ùˆ اين ØرÙ‌ها … ØŸ!]
Ùاطمه به دنيا آمد! Ùاطمه اولين بچه‌ي جمع دوستان نزديک‌ام –و Øتي هم دوره‌اي‌هاي‌ام- Øساب مي‌شود. ترسناک نيست؟! بگذريم … مامان‌اش! باباش! مبارک باشه! (: اميدوارم بچه‌ي خوب Ùˆ سالم‌اي داشته باشيد (البته Ùراموش نشود Ú©Ù‡ خوبيت نسبي است!).
دي‌شب مي‌خواستم بروم ببينم آخر سر مي‌توانم با Ùانوس دريايي زوج ويرجينيا وولÙ/ØµØ§Ù„Ø Øسيني ارتباط برقرار کنم يا نه. رÙتم روي مبل جلوي تلويزيون نشستم، بعد ديدم بد نيست کمي اين طر٠و آن طر٠کنم ببينم تلويزيون ميهن آريايي‌مان چيز به درد بخوري –مثلا Ùوتبال- دارد يا نه Ú©Ù‡ بعد اراده نشان دهم Ùˆ خاموش‌اش کنم. ديدم برنامه‌ي پرسمان شبکه‌ي ÙŠÚ© برقرارست Ùˆ با چند Ù†Ùر از مسوولين نيروي انتظامي صØبت مي‌کند. آن هم Ú†Ù‡ مسووليني: نايب Ùرمانده‌ي نيروي انتظامي، رييس آگاهي، رييس پليس 110ØŒ Ùلاني، بيساري Ùˆ … ! درجات‌شان مرا کشته بود: هيچ‌کدام‌شان سردار به پايين نبودند. هممم … نمي‌گويم Ú†Ù‡ گذشت Ùˆ … ولي نتيجه‌ي نهايي‌اش اين بود Ú©Ù‡ آدم متقاعد مي‌شد نيروي انتظامي عجب جاي Ùوق‌العاده‌ايست Ùˆ هوس مي‌کرد هر Ú†Ù‡ زودتر به دليلي دست‌گير شود تا از امکانات Ùوق‌العاده‌ي نيروي انتظامي –از برخورد خوب ماموران Ú©Ù‡ دوره‌هاي سه ساله برخورد با مشتري ديده‌اند تا سيستم بسيار سريع سراسري‌ي اطلاعات آن‌جا- بهره‌مند شود. تازه باز هم هوس مي‌کرد تا با وجود برخورد خيلي خوب‌شان به دليلي بسيار واهي –مثلا اين‌که آدامس اوربيت اکاليپتوس نداشته‌اند- از آن‌ها به 197 شکايت کند تا در عرض 48 ساعت با سبد Ú¯Ù„ به عذرخواهي درگاه‌اش بيايند.
نمي‌دانم … شايد هم واقعا همين‌طوري است. من ديد خوبي نسبت به نيروي انتظامي ندارم. ÙŠÚ©ÙŠ دو بار چند سال پيش –قبل از راه‌اندازي‌ي سيستم 110- کارمان به‌شان اÙتاده بود Ú©Ù‡ مطلقا بي‌Ùايده بود. جدا از آن، وقايع 18 تير نيز چهره‌ي Ù…Øبوبي از آن‌ها براي‌ام نساخته است. هم‌چنين شنيده‌ها Ùˆ …ام چندان در راستاي دوست داشتني کردن‌شان نبوده است. اما خدا را Ú†Ù‡ ديدي، شايد واقعا هم Ùوق‌العاده شده باشند در اين چند سال. به هر Øال –با وجود آن‌که ÙŠÚ©ÙŠ از مسوولين آن‌جا مي‌گÙت هد٠ما اين است Ú©Ù‡ همه‌ي ايراني‌ها از هر قشري پاي‌شان به کلانتري باز شود- خدا به دور! (آها! راستي گذرنامه هم جزو نيروي انتظامي Ù…Øسوب مي‌شود ديگر، نه؟!)
بازي‌ي جالبي است مرگ هم‌زمان اين دو: ژاک دريدا Ùˆ کريستوÙر رييو!
از ÙŠÚ© طر٠ابراهيم نشانه‌ Ø´Ú©Ù† سرطان مي‌گيرد Ùˆ مي‌ميرد Ùˆ از طر٠ديگر بت اعظم هاليوود دچار Øمله‌ي قلبي مي‌شود Ùˆ از بين مي‌رود.
دريدا را تقريبا نمي‌شناسم Ùˆ شناخت‌ام نسبت به او Ù…Øدود به از کنارش رد شدن‌هاست. دريدا، Ùيلسو٠ساختارشکن ÙŠÚ©ÙŠ دو روز پيش از دنيا رÙت.
کريستوÙر رييو (Christopher Reeve)ØŒ اما، شخصيت شناخته‌شده‌اي براي‌ام بود. هيچ‌گاه اولين برخوردم با او را Ùراموش نمي‌کنم – برخوردي پر از ستايش Ùˆ تعجب. يادم مي‌آيد مهماني‌اي رÙته بوديم –که از اقوام شوهر خاله‌ام بودند- Ùˆ آن‌جا براي اين‌که من‌ شش Ù‡Ùت ساله را Ú©Ù‡ Øوصله‌ام سر رÙته بود سرگرم کنند پيش‌نهاد دادند تا Ùيلم‌اي ببينم. من تصور کردم منظورشان از آن Ùيلم،‌ همان زورو است (اسامي را قاطي کرده بودم) Ùˆ مخالÙت کردم چون از زورو خوش‌ام نمي‌آمد. با اين همه چندان طول نکشيد Ú©Ù‡ کاري کرد Ú©Ù‡ از عهده‌ي هيچ زورويي بر نمي‌آيد: آسانسور برج ايÙÙ„ را تا Ùضاي خارج جو برد Ùˆ در آن‌ها رهاي‌اش کرد تا انÙجار بمب درون آن به کسي آسيب نرساند! بله! Øالا مي‌شد اسم‌اش را باور کرد – آخر او واقعا سوپرمن بود!
دريدا را آن‌قدر نمي‌شناختم Ú©Ù‡ ناراØت شوم، اما سوپرمن جزو همان مجموعه نشانه‌هايي است Ú©Ù‡ شبکه‌ي پيچيده‌ي معاني‌اش (معناي سوپرمن بودن) در ناخودآگاه کودکي‌ام تنيده شده است Ùˆ رÙتن چنين اÙرادي –درست مثل لارا برانيگان- Øس خاص‌اي به من القا مي‌کند Ú©Ù‡ هنوز اسم‌اي براي‌اش ندارم ولي ترکيبي است از نوستالژي‌ي دوران کودکي Ùˆ ضربه‌هايي به ناخودآگاه در-کودکي Ø´Ú©Ù„ گرÙته‌ام Ùˆ چيزهاي ديگري Ú©Ù‡ هنوز درک درستي از آن‌ها ندارم. آيا مي‌بايست يواش يواش به چنين چيزهايي عادت کنم؟
پ.ن: اگر مي‌خواهيد در مورد دريدا چيز بيش‌تري بدانيد، مي‌توانيد براي شروع به اين نوشته‌ي پويان مراجعه کنيد.
ÙŠÚ©ÙŠ از کارهاي لذت‌بخش براي‌ام، به کار کشيدن کامپيوترهاست. خوش‌ام مي‌آيد ببينم کامپيوتري براي ØÙ„ مساله‌اي ساعت‌هاي متوالي به زØمت مي‌اÙتد Ùˆ البته در آخر جواب مورد نظرم را مي‌يابد. اولين تجربه‌هاي‌ام به 14-13 سال پيش Ùˆ زمان C64 باز مي‌گردد Ùˆ اين‌که کلي ضرب Ùˆ تقسيم Ùˆ … پشت سر هم ردي٠مي‌کردم Ùˆ بعد مي‌گÙتم Øساب‌اش کند Ùˆ کامپيوتر 1 مگاهرتزي‌ي بي‌چاره دو – سه ثانيه‌اي طول مي‌داد تا پاسخ بدهد. کاربرد طولاني‌ي ديگرم، کشيدن Ùراکتال مندلبرات بود Ú©Ù‡ Ùکر کنم Ú©Ù…Ù Ú©Ù… ÙŠÚ© ساعت طول مي‌داد – گرچه برنامه‌اش از خودم نبود Ùˆ Ùقط تايپ‌اش کرده بودم. پس از آن نيز مسايل ديگري پيدا مي‌شد Ú©Ù‡ کامپيوترم طول مي‌داد Ùˆ عشق من سريع‌تر کردن آن‌ها بود. هميشه از سريع‌تر ساختن برنامه‌ها لذت مي‌بردم Ùˆ Øتي به ياد دارم Ú©Ù‡ کد اسمبلي مي‌نوشتم تا برنامه سريع‌تر شود (گمان کنم ديگر کم‌تر کسي در اين روزگار چنين کاري کند). از جمله‌ي اين برنامه‌هاي زمان‌بر Ùˆ البته سريع شده، برنامه‌ي دÙتر تلÙن‌ام بود Ú©Ù‡ با ليست‌هاي هزار تايي هم سر Ùˆ کله مي‌زد (خوب به خاطر دارم Ú©Ù‡ چقدر زØمت کشيدم تا بتوانم به صورت تطبيقي از Øداکثر Ùضاي باقي‌مانده‌ي 640KB قابل استÙاده در DOS استÙاده کنم) Ùˆ در زمان خيلي کمي ليست‌ها را مرتب مي‌کرد. در ضمن همه‌ي روتين‌هاي نمايش‌اش هم مستقيم به ØاÙظه‌ي تصوير مي‌نوشت Ú©Ù‡ آن زمان کار بسيار جالبي بود. همم … گاهي Ùکر مي‌کنم Ú©Ù‡ اگر مطابق آن‌چه از قبل انتظار مي‌رÙت مهندسي‌ي کامپيوتر را انتخاب کرده بودم، الان Ú†Ù‡ اتÙاقي براي‌ام مي‌اÙتاد. گرچه الان خوش‌Øال‌ام Ú©Ù‡ در آن مسير نياÙتادم. بگذريم، داشتم از عمليات زمان‌بر مي‌گÙتم. درست Ú©Ù‡ هميشه سعي مي‌کردم تا کارهايي بکنم Ú©Ù‡ Øسابي طول بکشد، اما Ú©Ù… پيش مي‌آمد برنامه‌اي مي‌نوشتم Ú©Ù‡ زمان Ù…Øاسبه‌اش از چند دقيقه Ùراتر مي‌رÙت. خوش‌بختانه زياد طول نکشيد تا به روش‌هاي تکاملي آشنا شدم. روش‌هاي تکاملي –اگر براي ØÙ„ مساله‌اي استخوان‌دار به کار رود- معمولا به چند دقيقه Ù…Øاسبه رضايت نمي‌دهد Ùˆ Øتي ÙŠÚ©ÙŠ دو ساعت زمان نيز براي‌شان غيرطبيعي نيست. مسايل زيادي را با اين روش‌ها ØÙ„ کرده‌ام Ùˆ هميشه هم دوست داشته‌ام Ú©Ù‡ مسايلي را انتخاب کنم Ú©Ù‡ Ù…Øاسبه‌ي fitnessاش (ميزان تطابق موجود با Ù…Øيط) Øسابي طول بکشد. يادم نيست رکورد اين ماجرا چقدر است ولي به هر Øال Ú©Ù… نبوده است Ùˆ Ùکر کنم ÙŠÚ©ÙŠ از بيش‌ترين‌هاي‌اش همين چند وقت پيش بود Ùˆ Øدود 5 ساعت طول کشيد. البته خوش‌بختانه دنيا پر است از چيزهايي Ú©Ù‡ Ù…Øاسبه‌شان وقت‌گيرست – مثلا ØÙ„ معادلات ديÙرانسيل با روش‌هاي عددي. ÙŠÚ© مورد ديگر –که رکورد من Øساب مي‌شود- استÙاده از شبکه‌ي عصبي‌ي هاپÙيلد (Hopfield) براي ØÙ„ مساله‌اي بهينه‌سازي است Ú©Ù‡ Ùکر کنم ÙŠÚ©ÙŠ از اجراهاي‌ام 36 ساعت متوالي طول کشيد. نمي‌شود باور کرد Ú©Ù‡ چقدر کي٠مي‌دهد وقتي مي‌بيني کامپيوتر بيچاره‌ات واقعا کند شده است Ùˆ به زور ÙŠÚ© صÙØه‌ي جديد را باز مي‌کند. اممم … نه،‌ اسم اين ساديسم نيست ولي بي‌شباهت هم نيست!
بعضي چيزها از بس اØمقانه‌اند،‌ باعث خنده‌ات مي‌شود: مي‌خواهي صÙØه‌اي مربوط به روباتيک از دانش‌گاه Essex انگلستان را باز کني، مي‌بيني Ú©Ù‡ Ùيلتر شده است. کمي Ùکر مي‌کني تا ببيني Ú†Ù‡ چيز روباتيک غيرشرعي است، بعد ياد اسم دانش‌گاه مي‌اÙتي Ùˆ Øسابي مي‌خندي. ابله‌ها! (ISPاش هم ParsCyberian است).
صداي عجيبي بود. Øس نوستاژيکي به آن داشتم. آشنا بود ولي نمي‌دانستم چيست. سال‌ها بود نشنيده بودم‌اش. به سمت تلويزيون آمدم Ùˆ نگاه کردم. بله! همان بود. آخرين بار Ú©ÙŠ شنيده بودم‌اش؟ ده سال پيش؟ يا بيش‌تر؟ آن‌قدر قديمي بود Ú©Ù‡ خودآگاه‌ام نسبت به آن واکنش نمي‌داد، بلکه ناخودآگاه‌ام بود Ú©Ù‡ آن را تبديل کرده بود به خاطره‌اي نوستالژيک. ÙŠÚ© سال پيش بود Ú©Ù‡ Ùهميدم اين آواي عجيب، Self Control از Laura Branigan است. آن زمان‌ها Ú©Ù‡ اولين بار شنيدم‌اش گمان‌ام Ùقط چهار پنج سال‌ام بود Ùˆ تقريبا هر Ú†Ù‡ از آن زمان براي‌ام باقي مانده است در لايه‌هاي زيرين شخصيت Ùˆ هويت‌ام پنهان است. Laura Branigan ÙŠÚ©ÙŠ از معدود خواننده‌هايي است Ú©Ù‡ آن‌قدر براي‌ام عميق Ùˆ دست نياÙتني شده است Ú©Ù‡ هيچ‌گاه نمي‌توانم Ùراموش‌اش کنم. Ùˆ Øالا او مرده است. او ÙŠÚ©ÙŠ دو Ù‡Ùته‌ي پيش در خواب مرد Ùˆ در آن هنگام 47 سال بيش‌تر نداشت. روØ‌اش شاد.
Self Control
Oh, the night is my world
City light painted girl
In the day nothing matters
It’s the night time that flatters
In the night, no control
Through the wall something’s breaking
Wearing white as you’re walkin’
Down the street of my soul
—
You take my self, you take my self control
You got me livin’ only for the night
Before the morning comes, the story’s told
You take my self, you take my self control
—
Another night, another day goes by
I never stop myself to wonder why
You help me to forget to play my role
You take my self, you take my self control
—
I, I live among the creatures of the night
I haven’t got the will to try and fight
Against a new tomorrow, so I guess I’ll just believe it
That tomorrow never comes
—
A safe night, I’m living in the forest of my dream
I know the night is not as it would seem
I must believe in something, so I’ll make myself believe it
That this night will never go
—
Oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh
Oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh
—
Oh, the night is my world
City light painted girl
In the day nothing matters
It’s the night time that flatters
—
I, I live among the creatures of the night
I haven’t got the will to try and fight
Against a new tomorrow, so I guess I’ll just believe it
That tomorrow never knows
—
A safe night, I’m living in the forest of a dream
I know the night is not as it would seem
I must believe in something, so I’ll make myself believe it
That this night will never go
—
Oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh, oh-oh-oh
You take my self, you take my self control
You take my self, you take my self control
You take my self, you take my self control …
آدم‌هايي Ú©Ù‡ هم‌ديگر را مي‌کشند …
قابل تصور است؟ آدم‌هايي Ú©Ù‡ هم‌ديگر را پاره‌پاره مي‌کنند …