قبول دارم Ú©Ù‡ شاید Ú©Ù…ÛŒ بدجنسی کرده باشیم، اما شما Ú©Ù‡ نمی‌دانید نون خوش‌گله Ú†Ù‡ بد روی اعصاب همه Ø±ÙØªÙ‡ بود. پسرها شاکی بودند Ú©Ù‡ چرا هر Ú†Ù‡ به او توجه می‌کنند Ùˆ او را این جا Ùˆ آن‌جا دعوت می‌کنند، می‌آید Ùˆ خوش می‌گذراند بعد چون جن بسم‌الله‌شنیده ناپدید می‌شود انگار نه انگار Ú©Ù‡ پسران پروانه‌وار دورش گردیده بودند؛ Ùˆ از آن طر٠هم دخترها شاکی بودند Ú©Ù‡ چرا ØÙˆØ§Ø³ همه‌ی پسرها -ØØªÛŒ دوست‌پسران‌شان- پرت این لنگه دختر شده است.
واقعیت‌اش را بخواهید، میم یا شاید نون، یا Ú©Ù‡ شاید هم سین -Ùˆ مگر ÙØ±Ù‚ÛŒ هم می‌کند؟- دختر بدی نبود. جوان‌ای بود زیباتر از رویایی‌ترین آرزوهای هر دختری Ùˆ سکسی‌تر از خیالی‌ترین هذیان‌های هر پسری؛ Ú©Ù‡ هر روز با لباسی ÙØ§Ø®Ø±ØªØ± از دی‌روز با سری Ø§ÙØ±Ø§Ø´ØªÙ‡ Ùˆ موهای Ø§ÙØ´Ø§Ù† پا به دانش‌کده می‌گذاشت Ùˆ چشم همه را از هر کاری Ú©Ù‡ می‌کردند می‌ربود. میم ویژگی‌ای داشت، Ùˆ نمی‌دانم عیب‌اش بدانم یا ØÙسن -اما هر Ú†Ù‡ بود روی اعصاب همه Ø±ÙØªÙ‡ بود- Ùˆ آن هم این‌که خوب دست‌گیرش شده بود Ú©Ù‡ بد لعبتی‌ است Ùˆ هیکل خوش‌تراش Ùˆ صورت زیبا Ùˆ چشمان خمارش کاÙÛŒ است تا دل Ùˆ Ø±ÙˆØ Ù…Ø±Ø¯Ù…Ø§Ù† را بلرزاند. به اندازه‌ی کاÙÛŒ هم باهوش بود Ú©Ù‡ بداند عشق Ùˆ عاشقی یک طر٠داستان زندگی است، Ø¬ÙØª مناسب پیدا کردن طر٠دیگر. میم خوب Ùهمیده بود Ú©Ù‡ آن‌چه در دنیا Ú©Ù… نیست، خواستار Ùˆ طالب٠دین Ùˆ ایمان از دست‌داده است Ùˆ او ØØ§Ù„ا ØØ§Ù„اها می‌تواند ناز کند Ùˆ ادا بیاید Ùˆ سینه‌چاکان‌اش قطار قطار دنبال‌اش بدوند.
یک روز بعد از ظهر با جمع‌ای از پسران Ùˆ دختران دانش‌کده به ØµØØ¨Øª نشسته بودیم Ùˆ مطابق معمول آن روزها، Ø¨ØØ« ØÙˆÙ„ Ùˆ ØÙˆØ´ دخترک بود Ùˆ این‌که به تازگی دست رد بر سینه‌ی کدامین عاشق زده است Ùˆ هوش از سر کدامین مجنون ربوده. من دقایقی ساکت بودم Ùˆ با لیوان چای‌ام ور Ù…ÛŒâ€ŒØ±ÙØªÙ… تا این‌که یک‌هو پریدم وسط ØØ±Ù Ùˆ رو به یکی از دخترها کردم Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… یک پسر Ú†Ù‡ کاری می‌تواند بکند Ú©Ù‡ بیش از همه ØØ§Ù„‌ات را بگیرد؟
انگار درست نشنیده باشد Ú†Ù‡ Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù…ØŒ زل به‌ام نگاه کرد Ùˆ من خیلی جدی دوباره سوال‌ام را پرسیدم: «یه پسر Ú†ÛŒ کار بکنه ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ ØØ§Ù„‌ات Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ می‌شه؟ ÙØ±Ø¶ Ú©Ù† دوست‌پسر Ùˆ عشق جون‌جونی Ùˆ غیره‌ات هم هنوز نشده.».
Ú©Ù…ÛŒ بالا را نگاه کرد Ùˆ بعد بالا سمت Ú†Ù¾ Ùˆ بعدتر بالا سمت راست Ùˆ دوباره Ú†Ù¾ تا آخر سر در آمد Ú©Ù‡ …
اجازه بدید نگویم چه پاسخ‌ای داد. به جای‌اش تعری٠می‌کنم که چه بر سر نون آمد. قبول؟!
برای یک‌شنبه ظهر همان Ù‡ÙØªÙ‡ از سین دعوت کردم تا به خانه‌ام بیاید. Ú¯ÙØªÙ… تا هوا خوب است قرار گذاشته‌ایم در ØÛŒØ§Ø· خانه‌ام مهمانی‌ای بگیرم Ú©Ù‡ سه چهار Ù†ÙØ±ÛŒ از بچه‌های دانش‌گاه هستند Ùˆ چند Ù†ÙØ±ÛŒ هم از دوستان دیگرم.
روز موعود Ú©Ù‡ شد، سین یک ساعت دیرتر از زمان مقرر با شلوار کوتاه خاکی‌ Ùˆ تاپ زرد رنگی Ú©Ù‡ به زØÙ…ت به میانه‌ی شکم‌اش می‌رسید سلانه سلانه وارد ØÛŒØ§Ø· شد. اگر هر روز Ùˆ هر جای دیگری بود، مطمئن‌ام دست‌اش نخورده به درْ پسری دوان‌دوان به سوی‌اش می‌دوید تا در را به روی‌اش باز کند -به بهانه‌ی این‌که در٠ØÛŒØ§Ø· کثی٠است یا سنگین است یا Ú†Ù‡ می‌دانم از همین جور بهانه‌ها Ú©Ù‡ پسرها از آستین‌شان در می‌آورند- Ùˆ سلام Ùˆ صلوات‌گویان او را به میانه‌ی جمع Ú©Ù‡ دور میزی نشسته بودند هدایت می‌کرد. اما این بار جز یکی دو Ù†ÙØ±ÛŒ Ú©Ù‡ سرشان را به زØÙ…ت کج کردند تا ببینند Ú©Ù‡ آمده، بقیه ØØªÛŒ سرشان را از روی بشقاب‌های‌شان هم بلند نکردند. من هم Ú©Ù‡ پشت به درْ کنار باربیکیو بودم، خودم را به Ù†Ùهمیدن زدم Ùˆ تا وقتی خود٠سین نیامد کنارم تا سلام کند واکنش‌ای نشان ندادم. سلام Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªØŒ Ú¯ÙØªÙ… «سلام! Ú†Ù‡ خوب Ú©Ù‡ آمدی!» Ùˆ بشقاب‌ای دادم دست‌اش Ùˆ دو سه تکه گوشت کبابی گذاشتم وسطش Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… برو بنشین Ú©Ù‡ من هم الان می‌آیم.
سین یک دست به بشقاب Ùˆ دست دیگر گیر صندلی،‌ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ مواظب بود کی٠دستی‌اش از شانه‌ی عریان‌اش نلغزد، به زØÙ…ت صندلی‌ای از گوشه‌ی ØÛŒØ§Ø· آورد Ùˆ خود را به زور دور میز٠شلوغ جا داد. آدم‌های بغل دستی‌اش لبخندی به او ØÙˆØ§Ù„Ù‡ دادند Ùˆ او هم سر به زیر نشست Ùˆ شروع کرد به خوردن.
ساعتی بعد Ú©Ù‡ غذا تمام شده بود Ùˆ شکم‌ها سیر، Ú¯ÙØªÛŒÙ… خوب است بازی کنیم. کس‌ای ایده‌ای دارد؟ سین یا میم یا Ú©Ù‡ شاید هم نون مشتاقانه داد زد «من یک پیش‌نهاد دارم! من یک پیش‌نهاد دارم!». یکی از آن Ø·Ø±Ù Ú¯ÙØª «بیاییم پوکر بازی کنیم!» Ùˆ بعد همه سریعا اعلام مواÙقت کردند بدون این‌که ØØªÛŒ از او بپرسند Ú©Ù‡ پیش‌نهادش Ú†Ù‡ بوده است.
پوکر را شرطی بازی کردیم Ùˆ برخلا٠همیشه بلوÙ‌های سین هیچ‌کس را نترساند Ú©Ù‡ هیچ، جری‌تر هم کرد Ùˆ در نتیجه سین هر Ú†Ù‡ وسط گذاشته بود دو دستی باخت.
دو ساعت‌ای Ú©Ù‡ گذشت Ùˆ ØÙˆØµÙ„ه‌ی همه از پوکربازی سر Ø±ÙØªØŒ Ú¯ÙØªÛŒÙ… بیاییم Ùیلم ببینیم. Ú†Ù‡ Ùیلم‌ای؟ پنج شش Ù†ÙØ± از جمله میم Ùیلم‌هایی پیش‌نهاد کردند. قرار شد بین آن‌هایی Ú©Ù‡ در آرشیوم دارم رای‌گیری کنیم. Ú¯ÙØªÙ† ندارد Ú©Ù‡ Ùیلم پیش‌نهادی‌ی میم تنها یک رای آورد. اتاق را تاریک کردیم Ùˆ نشستیم به Ùیلم‌دیدن. Ùیلم Ú©Ù‡ تمام شد Ùˆ چراغ‌ها روشن، صندلی‌ی میم خالی‌ی خالی بود. چند Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÛŒ به سکوت هم‌دیگر را برانداز کردیم Ùˆ بعد ناگهان همه زدیم زیر خنده Ùˆ شروع کردیم بلند بلند از میم Ú¯ÙØªÙ†.
ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨ØØŒ ده پانزده دقیقه از شروع کلاس گذشته بود Ú©Ù‡ درْ چهارطاق باز شد Ùˆ نون شادمان Ùˆ Ø³Ø±Ø§ÙØ±Ø§Ø´ØªÙ‡ با دامن‌ای سرخ Ùˆ پیراهن‌ای سÙید طول سالن را رژه Ø±ÙØª Ùˆ بر جلوترین صندلی‌ی کلاس نشست.
دی و بهمن ۱۳۸۷ خورشیدی
[با سپاس از نون-جیم، سامان، میم.، لنا، یاور و نیوشا(۲)]