Browsed by
Category: ضدخاطرات

You talk and I won’t listen

You talk and I won’t listen

ضبط شد،
ذخیره شد،
و اینک آماده‌ی پیام‌های گرم شماست،
این منشی‌ی سبیل‌کلفت تلفنی‌ی من!

به جای یک نوشته‌ی صمیمانه!

به جای یک نوشته‌ی صمیمانه!

گاهی شده است چیزهایی برای ضدخاطرات می‌نویسی، بعد به نظرت می‌آید چه خوب است کمی صمیمانه‌تر و دقیق‌تر بنویسی، و بعد می‌گذرد و می‌گذرد و می‌بینی دیگر چیزی نیستند که بتوانی در ضدخاطرات منتشرشان کنی.
این نوشته که می‌بینید، به جای یکی از آن نوشته‌ها در این‌جا قرار گرفته است.

چرا زندگی‌مان ریپ می‌زند؟

چرا زندگی‌مان ریپ می‌زند؟

خود را به زور از تخت‌خواب می‌کنم. بی‌کمک نمی‌شود.
صبحانه می‌خورم – مثل هر روز.
پیتزاها سرد شده است. سخنرانی‌ها بی‌مزه‌اند: تبلیغات این‌که چه کرده‌ایم و چقدر خوب‌ایم و از این حرف‌ها. بگذریم که نتیجه‌ی کارشان خیلی خوب است. چیزی که گفته نمی‌شود.
نهاری بدمزه. دارم فکر می‌کنم لازانیای‌اش را دفعه‌ی اول و دوم تنها به این دلیل دوست داشتم که مزه‌ی ساندویچ همبرگر نمی‌داد. نه بیش‌تر! الان هم عادت کرده‌ام به خوردن‌اش.
بحث‌ای طولانی. سه ساعت. دو تا پنج. موضوع؟

دنیا عجیب شده است. بحث‌ها عجیب شده‌اند. باید ثابت شود که eigenfunctionهای دو اپراتور مختلف (که یکی تخمین دیگری است) به هم هم‌گرا می‌شوند علاوه بر eigenvalueهای‌شان (ولی دو اپراتور -با نرم ۲- به هم هم‌گرا نیستند). اثبات مقاله اگر غلط نباشد، ناقص است. حالا هست یا نیست، که چه؟ خب، این‌طوری است به هر حال! بعد می‌توان چیزهای دیگر را ثابت کرد. و بعد چیزهایی دیگر. و باز هم چیزهایی دیگر. تا آخرش چه شود؟ Terminator؟! او AI (فیلم) را ترجیح می‌دهد. اما من می‌دانم که حتی اگر آخرش AIای شود، پیش از آن از مرحله‌ی Terminator گذر کرده‌ایم. فعلا این‌ها را چه کار داریم؟ بگذار ببینیم چرا فضای سوبویوف‌مان ریپ می‌زند.

عصر. قهوه می‌خورم. در حین قهوه خوردن خواب‌ام می‌برد. طبیعی نیست.
بعد تلاش. بعد هیچ؛ بی‌نتیجه.

هوای سرد. برف/باران. آدم‌هایی Ú©Ù‡ نمی‌آیند. ده درصد حضور به هم می‌رسانند. “شاید هفته‌های بعد بیاییم”. دلیل‌شان را دوست دارم. از جنس انتخاب بیش‌ترین سود است. غیرطبیعی است؟ نه! اما به فکر وادارم می‌کند.

به این می‌اندیشم که geekبودن یک مساله‌ی ظاهری نیست. می‌توانی ادای geekها را در بیاوری، اما geek نباشی (خنده‌دار است. الان رفتم تعریف geek را ببینم تا مطمئن شوم از چیزی که می‌گویم و بعد نگاهی کردم به nerd. این مساله مناقشه‌دار است که تفاوت بین این دو چیست! عجب!).

Ùˆ باز برای‌ام جالب می‌شود Ú©Ù‡ آدم‌ها Ú†Ù‡ موجودات پیچیده‌ای هستند. نمی‌دانی دقیقا Ú†Ù‡ چیزی در سرشان می‌گذرد. رفتار این روزشان را نمی‌توانی بر اساس رفتار هفته‌ی پیش بفهمی. یا به‌تر بگویم: آدم‌ها موجودات ساده‌ای هستند، اما وقتی به عنوان انسان با آن‌ها سر Ùˆ کار داری، برای‌ات پیچیده به نظر می‌آید. یک هفته خوب‌اند، یک هفته بدند. یک هفته می‌شناسندت، یک هفته دیگر ای-میل‌ات را نیز جواب نمی‌دهند. نمی‌گویم دلیل‌اش چیست. دلیل‌اش را شاید بدانم. شاید هم نه. اما این حق را برای خودم قایل‌ام Ú©Ù‡ دلیل‌ای شخصی برای رفتارشان در نظر بگیرم. Ùˆ بعد تفسیرشان کنم. Ùˆ قضاوت‌شان. Ùˆ قضاوت … Ùˆ این قضاوت است Ú©Ù‡ آدم‌ها را از هم دور می‌کند. می‌دانم، خوب نیست.

۲۷ اکتبر ۲۰۰۶


تکمیلی:
این را بیش از یک سال پیش نوشته بودم. از آن موقع تا به حال خیلی چیزها عوض شده و یک چیزهایی هم نشده البته:

امسال یک‌بار هم نرفته‌ام تا از آن پیتزاهای سرد شده بخورم.
لازانیای طرف کمی به‌تر شده. اما هم‌چنان بیش‌تر شبیه لاستیک پخته است تا لازانیا.
بحث‌های طولانی هم‌چنان ادامه دارد. شاید حتی طولانی‌تر.

کم‌تر پیش می‌آید که موقع قهوه‌خوردن بخوابم. عوض‌اش اگر ساعت هشت شب قهوه بخورم، زودتر از دو سه خواب‌ام نمی‌برد.

eigenfunctionها هم در نهایت به هم‌دیگر هم‌گرا نشدند.
آدم‌ها هم‌چنان سود خودشان را بیشینه می‌کنند Ùˆ هم‌چنان می‌گویند شاید هفته‌های بعد بیاییم Ùˆ همیشه برنامه‌ی به‌تری پیدا می‌کنند Ú©Ù‡ نیایند. من هم هم‌چنان دعوت‌شان می‌کنم به نشانه‌ی “ادب”. از بس خرم دیگر!

به geek بودن بیش‌تر فکر کرده‌ام. به هر حال یک مدل زندگی است!
و در نهایت در مورد آدم‌ها از سال پیش تا به حال به شناخت خیلی به‌تری نرسیده‌ام. فکر کنم باید کم‌تر به‌شان اهمیت بدهم. مطمئن نیستم.

کشتی‌ی بی‌‌قرارِ محوِ ملتهب

کشتی‌ی بی‌‌قرارِ محوِ ملتهب

و اگر قرارمان بر این نباشد که
شب ملحفه‌ای باشد بر آرامشِ خواب‌مان
چرا پس بخوابیم
در این کشتی‌ی بی‌قرارِ محوِ ملتهب؟

فهمیدن و نفهمیدن

فهمیدن و نفهمیدن

بامزه این‌جا است که خیلی وقت‌ها آدم‌ها دوست دارند چیزهای اطراف‌شان را بفهمند،
اما گاهی هم ترجیح می‌دهند اصلا نفهمند.

زندگی‌ی منگنه‌ای

زندگی‌ی منگنه‌ای

احساس منگنه‌ای را می‌کنم Ú©Ù‡ بین دو منگنه گیر کرده Ùˆ آن دو منگنه خود نیز بین دو منگنه گیرکرده‌اند Ùˆ هر کدام هم بین روز Ùˆ شب گیر افتاده‌اند درست مثل آن دو منگنه‌ای Ú©Ù‡ مرا گیر انداخته‌اند بین شب Ùˆ روز Ùˆ چون خودم Ú©Ù‡ چون منگنه شده‌ام بین روز Ùˆ شب – Ùˆ هم‌چنین سحر!- Ùˆ ماجرا هم‌چنان ادامه دارد!
پوف!

از هم‌بستگی با دانش‌جویان زندانی، دهه‌ی فجر و دیگر قضایای بسیار مرتبط

از هم‌بستگی با دانش‌جویان زندانی، دهه‌ی فجر و دیگر قضایای بسیار مرتبط

کس‌ای چه می‌داند؛ آمدیم و هم‌بستگی و وابستگی و دم‌بستگی و بستگی و نابستگی‌ها دست در دست هم دادند و دیو چون بیرون رود فرشته در زد و گفت دهه‌ی فجر شما مبارک به یاد همه‌ی آن‌هایی که در تهیه و توزیع برنامه‌های مزخرف آن دهه که منجر به یادگیری‌ی تفاوت بین سیب‌زمینی‌ی پشندی و سیب‌زمینی‌ی استانبولی شدند قدردانی می‌کنیم و ای پدرسوخته‌ها زندانی‌ها را آزاد کنید مگر شما خودتان خواهر برادر ندارید بوگندوهایی که در ضمن یادآوری می‌کنیم تفاوت‌هایی دارند با آن‌چه تصور می‌شد و البته دهه‌ی فجر البته که دهه‌ی زجر بود ولی این دلیل نمی‌شود که نخواهیم عفو رهبری یا دست‌کم عفو مقام عالی‌ی قوه‌ی قضاییه یا کمینه سرآشپز سه قوه با توجه به وضعیت متشنج خلیج همیشه فارس و حتی پارس باید آزاد گردد مگر این‌که بتوان در دادگاه عادل با دادستان‌ای که دادِ دادخواه را در نیاورده باشد با حضور هیات منصفه‌ی عادل و قادر و مادر مگر شما ندارید که نمی‌بینید این بچه‌ها مادرشان ضجه می‌زنند ای نمک به گفته‌ی هم‌شهری ضمیمه‌ی رسمی‌ی روزنامه‌ی ایران آیا هنوز در می‌آید چون شنیده بودم وابسته به دولت است و اما با این وجود هیچ چیزی از ارزش‌های تیم ملی‌ی ایران و مربی‌ی وطنی کم نمی‌شود اگر بدانیم گفتار نیک همان کردار نیک است در فرجه‌ی بین دو ترم‌ای که آدم‌ها اگر بخواهند می‌توانند در زیر سایه‌ی حق تعالی به به‌ترین وجه به دوست‌پسربازی با تبرج فراوان و رعایت اعتدال اصول شرعی و فروع عقلی و حفظ دم‌شان در شرایطی که لندکروزهای با هیبت سیاه تن هر بشری را با غسل تعمید نشد با غسل‌ِ دیگری که حکم‌اش در هر رساله‌ی دکترایی آمده است مگر این‌که شک باشد که آن‌گاه انشالله گربه است و سگ نیست که ظرف شستن نداشته باشد و باید انداخت دور این وصله‌ی ناچسب چسبیده به تن‌مان را در این ایام مبارک که آرمان‌های انقلاب همین بوده است و انقلاب‌های آرمانی با اصول اصلاح‌طلبی صد و بیست درجه به سمت چپ می‌رویم و کابل‌های نوری‌ی خلیچِ هم‌چنان همیشه فارس چون همیشه در آب‌های نیل‌گون تنگ ماهی سیاه کوچولو به گذشته‌هایی می‌روند که آدم‌ها هم‌چون آینده به آدم‌ها رحم نخواهند کرد و تردید بر زمان‌های از دست رفته‌ای غلبه خواهد کرد بر زندانیانی که آب خنک می‌خورند و سخت پشیمان‌اند از این‌که چه کردند که کاش نکرده بودند و چه نکردند که کاش می‌کردند و اینک ده بهمن به گمان‌ام دو سه روز پیش بود و من هم‌بستگی نکردم که وابستگی ایجاد نشود چه عاطفی و چه معنوی -انشالله که قبول باشد- و چه دم‌ها که بستگی به چیزی نداشتند و چه بازدم‌ها که آمدند و رفتند و عمر گران‌مایه بدین صرف شد که چه بپوشد در پارتی کامبیزجان و چه کند در فردای آن روزی که ستاره‌ها غروب نکردند و خورشید طلوع نکرد و طلوع نکرد و هم‌چنان طلوع نکرد.

scrambling

scrambling

scrambleاش می‌کنیم،
و من همیشه یادم می‌آید آن نمودار شانموگام(*) را
که چگونه scrambler کار می‌کند!

(*): شانموگام که همان Shanmugam باشد، نام نویسنده‌ی کتاب مخابرات ۲مان بود. الان که می‌خواستم از نام‌اش مطمئن شوم دیدم که عجب کتاب قدیمی‌ای را به خوردمان داده بودند. کتاب چاپ ۱۹۷۹ است (گرچه واقعا کتاب خوبی بود؛ من که دوست‌اش داشتم).

شک در نظر و تاثیر عملی‌ی آن

شک در نظر و تاثیر عملی‌ی آن

گاهی باید در چیزهایی شک کرد،
اما نه همیشه!
یعنی
لازم است که
به هر حال
به چیزهایی پابند بود – دستِ Ú©Ù… از جنبه‌ی عملی!

مهم نیست

مهم نیست

حالا فرض کن یک چیزی گفتی و جواب‌ات را نداد؛ چه می‌خواهی بکنی؟ چه می‌توانی بکنی اصلا؟
ول‌اش کن! مهم نیست. جواب داد که داد، نداد هم نداد.
تو می‌خواستی یک چیزی به‌اش بفهمانی؛ نفهمید، گور باباش!

سوژه‌ی مشاور و مشاورِ سوژه

سوژه‌ی مشاور و مشاورِ سوژه

شاید یکی از شانس‌های هر فردی بتواند این باشد که شخص‌ای بسیار شبیه به خودش (از نظر ذهنی) را در دست‌رس داشته باشد و از او مشاوره بگیرد. من ممکن است مشاور خوبی باشم، اما وقتی خودم درگیر مساله‌ای هستم به آن خوبی واکنش نشان نمی‌دهم.
شما چطور؟

یک غروبِ تاریکِ تاریک

یک غروبِ تاریکِ تاریک

دوپامین‌هایی که بالا می‌رود و پایین،
و سروتنین‌هایی که ته می‌کشد،
تــه می‌کشد،
تَــــ …

دور تند

دور تند

می‌دانید Ú†Ù‡ چیزی کیف می‌دهد؟ دیدن زندگی‌ی آدم‌ها روی دور تند: خواندن آرشیو دو سه ساله‌ی وبلاگ‌ای ناشناس – مخصوصا اگر از خودش بنویسد Ùˆ تصور کند Ú©Ù‡ هیچ‌کس نخواهد خواند.

می‌دانید چه چیزی دردناک است؟ دیدن زندگی‌ی آدم‌ها روی دور تند.

دایناسورها و انقراض

دایناسورها و انقراض

چرا وقتی می‌خواهند بگویند کس‌ای بلد نیست درست و درمان زندگی کند و احتمال انقراض‌اش می‌رود از شدت بی‌عرضگی، او را با دایناسورها مقایسه می‌کنند؟
یعنی جمله‌ای شبیه به این: “اگر دایناسورها زندگی‌کردن بلد بودند Ú©Ù‡ منقرض نمی‌شدند!”.

یعنی منظورشان این است که دایناسورها رسم زندگی را بلد نبودند؟

تکمیلی:
مشکل این‌جا است که سابقه‌ی زیستن دایناسورها از انسان‌ها بسیار موفق‌آمیزتر بوده است. دایناسورها حدود ۱۶۰ میلیون سال بر زمین حکم‌فرمایی می‌کرده‌اند، اما انسان‌ها بسته تعریف‌مان از انسان چیزی بین ۲۰۰ هزار سال تا بیش و بس‌اش ۳ میلیون سال وجود داشته‌اند (و انسان مثلا پانصد هزار سال پیش را من و شما انسان در نظر نمی‌گیریم). حالا ادعای‌مان بر سر چیست؟

کوتاه می‌آید؟

کوتاه می‌آید؟

سوال:‌ چگونه به استاد خود بفهمانید که قصد دارید حدود یک هفته تا ده روز از تعطیلات رسمی‌ی دانش‌کده جدا بهره ببرید!؟