ترس
آیا باید ترسید از آن‌چه می‌توان Ù†Ú¯ÙØªØŸ
آیا باید ترسید از آن‌چه می‌توان Ù†Ú¯ÙØªØŸ
گاهی نیز،
هدÙÙ Ú¯ÙØªÙ…ان،
نه اثبات خود به خود، Ùˆ نه ØØªÛŒ اثبات خود به آن‌ها،
Ú©Ù‡ تلاشی [Ù…Ø°Ø¨ÙˆØØ§Ù†Ù‡] برای ØÙظ بقاست؛ Ø§ÙØ³ÙˆØ³ Ú©Ù‡ آن را نیز برنمی‌تابند.
«خبرهای رسیده از زندان اوین ØØ§Ú©ÛŒ است یکی از دانشجویان بازداشت شده در زندان اوین، با زدن رگ دست خود اقدام به خودکشی کرده است. …» (+)
—
منبع عکس از این‌جا است و به صورت چنین CCای منتشر شده است.
وقتی Ú¯ÙØª Ùˆ Ú¯Ùˆ می‌کنیم،
شاید Ùقط می‌خواهم
خود را
بÙهمم.
—
مثال عینی:
دی‌شب برنامه‌ای می‌دیدم (America at a Crossroads) راجع به گروه‌های دانش‌جویی در دانش‌گاه‌های امریکا
(مثل کلمبیا و برکلی)
Ú©Ù‡ عده‌ای پان‌اسراییلی بودند Ùˆ عده‌ای پان‌Ùلسطینی،
Ùˆ بعد این‌ها با هم Ø¨ØØ« می‌کردند Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ شود
و چه نشود،
و چرا شد
و چرا نشد.
چرا؟
Ú©Ù‡ دیگری را متقاعد کنند Ú©Ù‡ ØÙ‚ داشته‌اند؟
یا بقبولانند Ú©Ù‡ Ùلان کار طر٠مقابل‌شان غلط بوده؟
-وقتی نه سر پیازند و نه ته پیاز-
…
یا شاید تنها می‌خواستند
بÙهمند
Ú©Ù‡
وقتی به هویت خود می‌اندیشند
به چه چیزی می‌اندیشند.
Ú¯ÙØªÙ‌مان، گویا، Ú¯ÙØªÙ مان است.
و تو اگر نباشی و نبینی،
یادت می‌رود
که نبودند و ندیدند؟
وبلاگ‌های خسته،
بی‌خاصیت،
و خواب.
آدم‌های خسته،
بی‌خاصیت،
Ùˆ خواب …
… خواب!
خواب؟
شاید …
… شاید!
[به خاطر این نوشته‌ی جادی]
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ بر تن‌ Ùˆ پیشانی
غرق در خواب٠شن‌های گرم ساØÙ„‌ای خالی
آرامیده آرام
در اتاق‌ای شیشه‌ای
در انتهای استپ‌های یخ‌زده‌ی قطبی
دیر شده،
اما نه خیلی؛
تولدم اما
هم‌چنان مبارک است!
هممم …
همین!
می‌بینی‌اش؛
بعد تنها چیزی که نظرت می‌آید این است: «خدا به دور!»
ØØ§Ù„ا کاری هم نداریم Ú©Ù‡ Ù…Ù†ØµÙØ§Ù†Ù‡ است یا نه،
«خدا به دور!»
ساعت ۱۲:۳۸ بامداد یک‌شنبه است.
من؟ در دانش‌گاه.
امروز چندم است؟
ØØ³Ø§Ø¨ زمان Ùˆ مکان از دست‌ام در Ø±ÙØªÙ‡ است.
لعنتی‌ها!
شاید -Ùˆ Ùقط شاید- همه‌مان در گذر به سمت زامبی‌شدن باشیم. زامبی‌شدن صد البته کلمه‌ای است ساختگی. معنای‌اش اما -از نظرم- چیزی است شبیه به جسم‌شدن موجود زنده، کاهش بعد به سمت ØµÙØÙ‡â€ŒØ§ÛŒ تخت یا ØØªÛŒ خطی، Ùˆ زندگی نه برای زندگی Ú©Ù‡ به خاطر Ù…Ùهوم‌ای خارجی -Ùˆ بیگانه- از آن.
زامبی‌شدن در دنیای مدرن به تدریج رخ می‌دهد. چیزی تو را گاز نمی‌گیرد. خود خواسته‌ است. جلو می‌روی، جلو می‌روی، Ùˆ ندانسته -Ùˆ تو واقعا نمی‌دانی- تبدیل می‌شوی به موجودی بین جسم Ùˆ انسان Ú©Ù‡ برای تنها یک هد٠طراØÛŒ شده است Ùˆ آن هد٠نه از دل می‌آید Ùˆ نه از خواهش Ú©Ù‡ از خواست Ùˆ خواهش دیگران می‌آید. دیگرانی Ú©Ù‡ خود نیز زامبی‌هایی بیش نیستند.
هنگامی Ú©Ù‡ زامبی می‌شوی، هیچ ØªÙØ§ÙˆØª ظاهری‌ای با یک انسان -آن‌گونه Ú©Ù‡ پیش‌ترها می‌شناختیم- نداری. اما اگر کس‌ای تو را در طولانی مدت زیر نظر بگیرد، ØªÙØ§ÙˆØªâ€ŒÙ‡Ø§ به تدریج بیرون می‌زنند.
اگر از زامبی بپرسی هدÙ‌ات از زندگی چیست، چیزهایی می‌گوید Ú©Ù‡ بیش‌تر به توصی٠شغلی می‌ماند تا هدÙ٠شایستنی‌ی ÙØ±Ø¯ از زندگی،‌ Ùˆ اگر از نهایت‌اش بپرسی، سخت در عجب ÙØ±Ùˆ می‌رود. البته نباید Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„ شد. زامبی‌بودن را ÙØ±Ø§Ø±ÛŒ نیست – هر چقدر هم Ú©Ù‡ تلاش Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ در عجب ÙØ±Ùˆ روی.
زامبی‌بودن با شادی رخ می‌دهد. ابتدا شادی Ú©Ù‡ در مسیری Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡â€ŒØ§ÛŒ Ú©Ù‡ تو را در ظاهر به پیش می‌برد. تو -البته- چیزی از سرنوشت‌ات نمی‌دانی. Ú©Ù…ÛŒ Ú©Ù‡ گذشت،‌ شادی‌ات ÙØ±ÙˆÚ©Ø´ می‌کند Ùˆ آن‌چه می‌ماند ÙØ±ÙˆØ±Ùتن تدریجی‌ی تو در باتلاق روزمرگی است. هنگامی Ú©Ù‡ آن‌قدر ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÛŒ Ú©Ù‡ هر دست Ùˆ پا زدنی Ø¨ÛŒâ€ŒÙØ§ÛŒØ¯Ù‡ است، دیگر ØØªÛŒ نخواهی Ùهمید Ú©Ù‡ دست Ùˆ پازدن‌ات Ø¨ÛŒâ€ŒÙØ§ÛŒØ¯Ù‡ خواهد بود. آن‌قدر در عمق باتلاق ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§ÛŒ Ú©Ù‡ ØØªÛŒ از ÙØ±ÙˆØ±Ùتن خویش نیز غاÙل‌ای. آنک تو یک زامبی هستی: موجودی مرده Ú©Ù‡ ØØ±Ú©Øª می‌کند ولی چیزی از موقعیت خود در جهان زندگان -اگر کس‌ای مانده باشد- ندارد.
تو داری یک زامبی می‌شوی! مواظب باش!
پنج‌شنبه ۳ آگوست ۲۰۰۷
واقعا چرا این‌جا به روز نمی‌شود؟
واقعا چرا؟!
هام؟!
به نظر می‌آید باید بیش‌تر از الگوریتم‌های گریدی (greedy) در زندگی‌ام Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ کنم؛ مخصوصا در زندگی‌ی آکادمیک!