آخرین روز
روز آخر!
روز آخر!
آغاز روز با Ø¢Ùتاب نبود؛
با اضطراب بود.
ابرها پنبه‌هایی سÙید نبودند؛
خاراسنگ بودند.
و این آسمان نبود که می‌بارید؛
مردمان بودند که خون می‌گریستند.
آیا اعضای تیم ملی یک کشور به خاطر افتخارآفرینی برای آن کشور عضو تیم ملی میشوند؟ یعنی آیا هدف یکسره ایثار است؟
— سولوژن (@SoloGenBlog) July 27, 2013
خانه آنجا باید باشد که جنگل داشته باشد، کوه داشته باشد، و دریا!
— سولوژن (@SoloGenBlog) August 20, 2013
پشیمانی صد سایه دارد Ùˆ هزار چهره. ملایم‌ترین Ùˆ بی‌آزارترین‌شان همان‌که پس از مدت‌ها Ú©Ù‡ در خلوت خویش چهارزانو نشسته به کاری مشغول‌ای بوده‌ای (Ú†Ù‡ می‌دانم، شاید کتاب می‌خواندی، شاید آلبوم عکس‌های قدیم را ورق می‌زدی، یا اصلا Ú©Ù…ÛŒ روزمره‌تر: روی توالت Ùرنگی نشسته بودی روزنامه می‌خواندی، البته ترجیØا نه چهارزانو!) قصد میکنی برخیزی Ú©Ù‡ ناگهان سوزش شدیدی در عمق رگ‌های ران‌ات Øس می‌کنی Ùˆ در می‌یابی Ú©Ù‡ ای دل غاÙÙ„ پای‌ات انگار Ú©Ù‡ سال‌هاست به خواب رÙته است. اینک راه بازگشت‌ای وجود ندارد. اگر هم‌چنان بنشینی، پای‌ات بیش‌تر Ùˆ بیش‌تر به خواب می‌رود Ùˆ اگر برخیزی خونْ ناگزیر به رگ‌های خشک‌شده‌ات می‌دود Ùˆ درد وجودت را بیش از پیش در برمی‌گیرد.
درد پای خواب‌رÙته کشنده نیست، اما شدید است. سعی می‌کنی بلند شوی Ùˆ بلند می‌شوی ولی ثانیه‌ای بعد گزگز پای‌ات وادارت می‌کند Ú©Ù‡ Ùرو-اÙتی. هر دو می‌دانیم Ú©Ù‡ اینک تو چون سگ پشیمانی Ú©Ù‡ چرا در طول نیم ساعت گذشته Ú©Ù…ÛŒ این پا آن پا نشده بودی. اما پشیمانی تو را Ùˆ پای خواب‌رÙته‌ات را Ú†Ù‡ سود؟ جدا Ú†Ù‡ سود؟
پشیمانی صد سایه دارد Ùˆ هزار چهره. ملایم‌ترین Ùˆ بی‌آزارترین‌شان همین بود Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم. هر دوی‌مان می‌دانیم Ú©Ù‡ زندگی پشیمانی‌های بزرگ‌تری هم دارد. گاهی آن‌قدر بزرگ‌تر Ú©Ù‡ Øتی جایی برای سقوط نیز نمی‌گذارد. اما پیشمانی تو را Ùˆ مرا Ú†Ù‡ سود؟ جدا Ú†Ù‡ سود؟
https://twitter.com/SoloGenBlog/status/353180016474980353
مخاطب ایدهآل آدم گاه اوییست که نیست، نبوده است، و نخواهد بود.
— سولوژن (@SoloGenBlog) July 2, 2013
ما دو تیپ منتقد هنری داریم: ۱) «برادر مثل خورشید؛ سر میکشه تو خونه؛ خونه مادربزرگه» را جرم هنری میدانند و۲) شاهکارش میدانند.
من ۲ام.— سولوژن (@SoloGenBlog) June 24, 2013
این‌که پیش‌تر Ú†Ù‡ اتÙاق‌ای اÙتاده بود مهم نیست. اما Ùقط این‌که هوا داشت تاریک می‌شد Ú©Ù‡ از در Ùروشگاه بیرون آمدم Ùˆ ماشین جیپ‌ای را دیدم Ú©Ù‡ آمد Ùˆ پارک کرد. خود٠خود وودی آلن از آن بیرون آمد. دویدم سمت‌اش Ùˆ به‌ش Ú¯Ùتم می‌دانم خیلی‌ها ازش چنین درخواست‌ای می‌کنند، اما می‌شود عکس‌اش را بگیرم؟ Ú¯Ùتم اگر به دوستان‌ام نشان بدهم، خودشان را می‌کشند از Øسادت!
وودی آلن Ú©Ù‡ وودی آلن باشد قبول کرد Ú©Ù‡ دلیل‌ام موجه است. رÙتیم گوشه‌ای تا عکس بگیریم. دوربین موبایل‌ام را به راه انداختم. وودی وروجک‌بازی در می‌آورد Ùˆ دوربین نمی‌توانست درست Ùوکوس کند. ده تا سر توی عکس‌ها می‌اÙتاد Ùˆ من دوباره عکس می‌گرÙتم Ùˆ باز بیست تا پا معلوم بود. من هم اضطراب گرÙته بودم Ú©Ù‡ زیادی وقت‌اش را نگیرم. بعد خواستم با هم عکس بگیریم. موبایل‌ام هم جلوی‌اش Ùˆ هم پشت‌اش دوربین دارد. خواستم جهت دوربین Ùعال را عوض کنم تا بشود با هم عکس بگیریم. Ù‡ÛŒ نمی‌شد. Ù‡ÛŒ دست‌ام به صÙØه‌ی Øساس‌اش می‌خورد Ùˆ یک چیز دیگر باز می‌شد، بعد منوی‌اش غریب شد، Ù‡ÛŒ من استرس‌ام بالاتر می‌رÙت Ú©Ù‡ چقدر این بدبخت را معطل Ù†Ú¯Ù‡ داشته‌ام. درست این‌جا از خواب پریدم.
نکته‌ای Ú©Ù‡ الان برای‌ام جالب است این است: تØلیل این خواب چقدر چیز درباره‌ی دغدغه‌های روزمره‌ی من نشان می‌دهد. مثلا این‌که […]
راستی درست پیش از این صØنه‌ی آخر خواب، صØنه از این قرار بود Ú©Ù‡ هواپیمایی مساÙری داشت سقوط میکرد Ùˆ نیروی هوایی امریکا هواپیماهایی جنگی Ùرستاده بود تا بروند زیر آن هواپیما Ùˆ اگر بمب‌های‌اش در Øال سقوط بود بگیرندش تا در مناطق مسکونی نیاÙتد. به نظرم شاید ربط داشته باشد به انÙجار قطار باری در Û²ÛµÛ° کیلومتری مونترال Ùˆ همچنین سانØÙ‡ هوایی در سانÙرانسیکو.
بØØ« مهم‌ای در جامعه‌شناسی‌ی مقاومت این است Ú©Ù‡ آیا پاسخ‌مان باید overshoot داشته باشد یا خیر. برای هر دو Øالت هم می‌شود مزیت‌ها Ùˆ معایب‌ای برشمرد. Øالا بروید بØØ« کنید!
می‌دانم Ú©Ù‡ سجل‌های‌تان در دست، شال Ùˆ کلاه‌کرده، Ú©Ùش‌ها به پا، مضطرب به ساعت‌های‌تان می‌نگرید Ùˆ عرق از پیشانی پاک می‌کنید Ùˆ تشنه‌اید بدانید نظر انتخاباتی‌ی Øضرت پاپ سولوژنیوس اول چیست.
عزیزان!
بدانید Ú©Ù‡ پاپ‌تان در بØر انتخابات اندر شد Ùˆ به جست‌وجوی غار معرÙت به اعماق زد. ولکن توÙان سیاست Ùˆ گردآب اØساساتْ دریای اندیشه را سخت متلاطم کرده بود Ùˆ آب‌اش را تیره Ùˆ کدر. Øاصل سÙر این غواص اندیشه‌ها، جوینده‌ی نورها در همه‌ی Ø·ÛŒÙ‌های مرئی Ùˆ نامرئی، نماینده پروردگار بر زمین Ùˆ خود پروردگار در آسمان نه گوهری است از غار معرÙت Ùˆ نه دÙری است از راه مغÙرت Ú©Ù‡ سخن‌گÙتن از معرÙت در این آب کدر رسم صداقت نباشد Ùˆ امید مغÙرت‌دادن به بندگانْ رسم پیامبران قرن آگاهی.
آن‌چه پاپ‌تان Ú¯Ùت تا به شما بگویم این است: «از نظرم رای‌دادن به‌تر از رای‌ندادن است. من اگر می‌توانستم رای می‌دادم. خودتان عاقل‌اید Ùˆ می‌Ùهمید Ú†Ù‡ می‌کنید. باریکلا!»
Ú†Ù‡ ساده! Ú†Ù‡ موجز! Ú†Ù‡ Ùروتنانه!
در ضمن آن بزرگ‌وار، پاپ سولوژنیوس اول Ùرمودند Ú©Ù‡ آیه انتخابات را Ú©Ù‡ هشت سال پیش نزول کرده بود دوباره برای‌تان بازگو کنم:
«مبادا آنان‌ای از شما Ú©Ù‡ رای داده‌اند دیگران‌ای را Ú©Ù‡ رای نداده‌اند شماتت کنند؛ Ùˆ تØریمیان از مزدور Ùˆ خیانت‌کار خواندن رای‌دهندگان برØذر باشند. بدانید در هر چیز Øکمت‌ای است Ú©Ù‡ شما از آن بی‌خبرید. به خداوند توکل کنید Ú©Ù‡ او داناتر است.»
خواننده‌ی عزیز،
دوست نازنین،
دل‌بندم،
خوش‌گل‌ام!
مطمئن‌ام Ú©Ù‡ این روزها انواع آرزوها Ùˆ دعاها Ùˆ غیره شنیده‌ای Ùˆ خوانده‌ای. بعضی از آرزوها شاید خیلی به مذاق‌ات خوش نیامده باشد Ùˆ ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù‡ باشی Ú©Ù‡ آرزوی به‌تری می‌شنیدی Ùˆ از طرÙÛŒ مطمئن‌ام بعضی‌های‌شان را بیش‌تر دوست داشته‌ای Ùˆ بنیادین‌تر یاÙته‌ای. مثال: «سلامتی مهمترین چیزه! بدن سالم داشته باشیم، بقیه‌ش هم خدا بزرگه!» Ùˆ یا «اصل شادیه، بقیه Ùرعیاتن جوون!» در مقابل «Øاج آقای پدرسگ Ú¯Ùت ایشالله زن نجیب گیرت بیاد امسال! Ú©ÛŒ زن می‌گیره این روزا؟!» Ùˆ یا «مرتیکه عقب‌اÙتاده Ú¯Ùت امیدوارم سال بعد ارشدت روی توی دانش‌گاه سراسری شروع Ú©Ù†ÛŒ! چشم ندارن اینا! من منتظر جواب پذیرش از امریکا هستم!». بقیه‌ی مثال‌ها هم به عهده‌ی خودت ای نازنین خشم‌گین!
این‌که Ú†Ù‡ چیز را می‌پسندی بدیهی است Ú©Ù‡ امری‌ست شخصی Ùˆ از هر سوژه‌ی شناسا به سوژه‌ی شناسای دیگر (اگر Ùرض کنیم بقیه زامبی نیستند Ùˆ سوژه‌های شناسای دیگری نیز وجود دارد) Ùرق می‌کند. با در نظر گرÙتن این موضوع، اجازه بده من هم آرزو خودم را برای سال ۱۳۹۲ات بگویم:
«همه‌ی آرزوها Ùˆ دعاهای این چند روزه را جمع‌آوری Ú©Ù†. سپس آن‌ها را به ترتیب پسندت روی کاغذ خط به خط از بالا به پایین بنویس. نوع کاغذ اهمیت چندانی ندارد، اما دقت Ú©Ù† Ú©Ù‡ پیش از شروع به نوشتن کاغذت تمیز Ùˆ بی‌نوشته باشد. تبعات نوشته‌های پیشین (مثلا شعر غم‌انگیز، نام سیاست‌مداران Ùˆ Ùهرست هزینه‌ها Ùˆ یا کارهای عقب‌اÙتاده بر کنج بالای کاغذ) می‌تواند عظیم باشد. Øال Øاشیه خالی پایین کاغذ را به دقت جدا Ú©Ù†. هد٠این است Ú©Ù‡ آن‌چه باقی می‌ماند از بالا تا پایین با آرزوها پر شده باشد. اینک کاغذ را جوری بگیر Ú©Ù‡ نوشته‌ها با اÙÙ‚ هم‌راستا باشند. Øال کاغذ را اÙÙ‚ÛŒ با قیچی به دو نیم Ú©Ù†. نیم پایین را با نیت «زردی من از تو» در آتش بینداز. نیم بالا،‌ آرزوهای من برای توست.»
[Û±Û´ Ùوریه Û±Û´Û°Û° خورشیدی] پس از سال‌ها Ù†Ùرت متقابل بین عشاق طرÙ‌دار ولنتاین Ùˆ سینه‌چاکان سپندارمذگان Ùˆ دهه‌ها اختلا٠شدید بین طرÙ‌داران تقویم میلادی Ùˆ خورشیدی، در Ø·ÛŒ Ùرآیندی نیمچه دموکراتیک-مدنی تصمیم بر آن شد Ú©Ù‡ این مشکل عظیم جوانان مملکت را با مصالØه‌ای بینابین ØÙ„ کنند. قرار است از امسال طرÙ‌داران تقویم خورشیدی بی‌خیال هم‌زمانی با آغاز Ùصل‌ها شده، تقویم‌شان را ده روزی جابه‌جا کرده، روز Ûµ اسÙند (Û²Û´ Ùوریه Ùعلی) را Û±Û´ Ùوریه اعلام کنند. در Ù¾ÛŒ این تغییر نه تنها مردانْ زنان خانواده را به تخت شاهی نشانده Ùˆ از آنان اطاعت کرده Ùˆ به آن‌ها هدیه‌های گران‌بهای چشم‌گیر دهن‌پرکن می‌دهند، بلکه زنان نیز به مردان عروسک‌ها Ùˆ قلب‌های Ù…Ùت‌گران و شکلات‌های تلخ گران‌قیمت کادو می‌دهند.
…
هر کسای به خبرها میتواند واکنش نشان بدهد. اگر راست میگویید پیش از رخدادشان کنش نشان دهید!#کنشگری
— سولوژن (@SoloGenBlog) February 14, 2013
برای خودم هم باورکردنی نیست، اما واقعیت دارد: ضدخاطرات یازده ساله شد.
Ú†Ù‡ شد Ú©Ù‡ ضدخاطرات را نوشتم؟ Ú†Ù‡ Øس‌ای داشتم؟ شوق کش٠سرزمین‌ای تازه؟ Ùˆ یا بستری برای تمرین نوشتن؟ آیا آن زمان Ú©Ù‡ به نوشتن در این‌جا آغازیدم، از خوانده‌شدن می‌ترسیدم یا لذت می‌بردم؟ یا شاید هم هر دو!
واقعیت این است Ú©Ù‡ یازده سال پیش آن‌قدر دوردست است Ú©Ù‡ هر خاطره‌ای Ú©Ù‡ از آن داشته باشم نادقیق است – Øتی اگر بر این توهم باشم Ú©Ù‡ همه چیز انگار همین چند روز پیش بود. می‌توانم Øدس‌هایی بزنم از Øس‌ها Ùˆ Ùکرهای‌ام. می‌توانم تقلب کنم Ùˆ بروم ببینم آن زمان Ú†Ù‡ چیزهایی نوشته‌ام: به هر Øال یکی از مهم‌ترین کارکردهای وبلاگ همین ثبت وقایع Ùˆ اÙکار شخصی است. یک سری شاهد دیگر هم دارم. مثلا می‌دانم Ú©Ù‡ آن روز، زادروز یکی از مهم‌ترین آدم‌های زندگی‌ام است. Øدس می‌زنم (ولی مطمئن نیستم) Ú©Ù‡ روزی Ú©Ù‡ ضدخاطرات را به راه انداختم، در ساعت‌های پیش از جشن تولد بوده است. شاید، شاید هم نه. اکنون جزییات خیلی مهم نیستند. آن‌چه مهم است این‌که در نقطه‌ای از زمان-مکان (â€Û±Û· ژانویه Û²Û°Û°Û²-مرکز شهر تهران، ایران) به این نتیجه رسیدم Ú©Ù‡ می‌خواهم سرگرمی-تجربه‌ی تازه‌ای داشته باشم Ùˆ پس از آن ثابت‌قدم به تصمیم‌ام ÙˆÙادار ماندم Ùˆ یازده سال مرتب (یا نیمه‌مرتب) از این گوشه Ùˆ آن گوشه‌ی دنیا در آن نوشتم. شاید Ú©Ù…ÛŒ طنزآلود باشد Ú©Ù‡ تقریبا در هیچ پروژه‌ی دیگری این چنین ثبات‌قدم نداشته‌ام (شاید Ùقط با یک استثنا).
آیا ضدخاطرات برای من تجربه‌ی خوب‌ای بوده است؟ آیا از نوشتن‌اش راضی‌ام؟ آیا دوست داشتم جور دیگری می‌نوشتم؟ آیا دل‌ام می‌خواست به جای این همه وقت‌ای Ú©Ù‡ صرÙ‌اش کرده‌ام، کار دیگری می‌کردم؟ برنامه‌ام برای آینده‌اش چیست؟ دوست دارم به کجا برود؟ اصلا برنامه‌ای دارم؟
درباره‌ی همه‌ی این سوال‌ها می‌توان Øسابی اندیشید Ùˆ Øر٠زد. چنین نمی‌کنم. امروز Ùقط تولدش را با پست‌ات در ضدخاطرات جشن می‌گیرم: مختصر Ùˆ Ù…Ùید!