Browsed by
Category: ضدخاطرات

بدو وادو

بدو وادو

یا من باید دنبال‌اش بدوم، یا او باید دنبال من بدود. بازی‌ای است برای خودش – Ùˆ البته هیچ‌کدام در بدجنسی (گیریم خیلی ملایم) کوتاهی نمی‌کنیم!

خشم‌ای و درنگ‌ای

خشم‌ای و درنگ‌ای

خشم‌گینی. چیزی می‌نویسی و می‌خواهی خشم‌ات را با بقیه تقسیم کنی. اما درنگ: نگران هستی که خشم‌ات باعث از بین رفتن انصاف‌ات شود. ولی آیا جایی هم برای انصاف مانده است؟ مگر او انصاف داشت که زبان‌بسته را این‌گونه کرد؟ و یادت می‌آید که همیشه از ظلم متنفر بوده‌ای.
آرزو می‌کنی Ú©Ù‡ با ظلم مبارزه Ú©Ù†ÛŒ. همین …

وهم داغ

وهم داغ

وهم است یا واقعیت؟ دنیا را خیلی داغ می‌بینم.
و از این شرایط نگرانم.

پیش چشمان‌ات

پیش چشمان‌ات

وقتی به دم‌دمای تکینگی‌ی اساسی زندگی برسی، همه‌ی چیزهای ممکن -همه چیز- جلوی چشم‌ات ظاهر می‌شود؛ جز شاید یک چیز. اجازه می‌دهی اسم‌اش را بگذارم امید؟

بیش‌تر بخوانید:قضیه‌ی گندهه‌ی پیکارد

آیا بوش غلط می‌کند؟

آیا بوش غلط می‌کند؟

بله! غلط می‌کند با بقیه‌ی احمق‌های مشابه جامع الاجمعین!

نکات تکمیلی:
-چرا این حرف را زدم؟ واقعا باید حتما یک لینک ارایه بدهم و مثلا بگویم بوش این کار را کرده؟ بدون لینک مشخص نیست؟
-می‌پرسند بقیه‌ی احمق‌های چون بوش چه کسانی هستند؟ گفتن دارد؟ بوش مشت نمونه‌ی خروار است.
-می‌پرسند آیا صفت درست حماقت است یا که چه؟ باید اذعان کنم که پاسخ منفی است. صفت مناسب چیزهای مختلف‌ای است از جمله حماقت به علاوه‌ی پفیوزی و عوضی‌بودن و این و آن!
-تذکر می‌دهند Ú©Ù‡ در معنای “جامع الاجمعین” Ø´Ú© وجود دارد. به شک‌شان احترام می‌گذارم!
-اصرار می‌کنند بر لینک‌دادن و مرجع مشخص‌نمودن. بیایید،‌ این هم لینک!

سرشیر

سرشیر

داشتم از گالن چهار لیتری شیر سر پرِ تازه بازشده شیر می‌ریختم در یک لیوان پیزوری‌ی کوچک که شیر سرریز کرد و ریخت روی کابینت. یادم افتاد آن شیرهای شیشه‌ای گذشته‌های نه چندان دور را که آن اول باید سرشیرشان را ناخنک می‌زدی تا چیزی از بطری بیرون بیاید (نظیف بودی با قاشق چای‌خوری، نبودی هم که شیوه معلوم است) و بعد به نظرم آمد این تکنولوژی‌ی دست-و-گیر هموژنیزه‌کردن همه چیز (از جمله آب پرتقال، برنزه‌گی‌ی مصنوعی و نظرهای مردم در فرآیند رای‌گیری‌ی دموکراتیک) خیلی وقت است نعمت دست‌یازی به سرشیر خامه‌ای (و تنوع نظرها!) را از من گرفته است.
حتی این روزها دیگر مطمئن نیستم شیری Ú©Ù‡ می‌خورم از گاوی واقعی با چهارپای تمام است یا از اندام‌ای پـسـتان Ø´Ú©Ù„ Ú©Ù‡ از یک طرف لاکتوز Ùˆ دو درصد چربی (یا یک درصد – اگر مشتری رژیم داشته باشد) Ùˆ پنج شش تا چیز دیگر دریافت می‌کند Ùˆ آن طرف‌اش هم شیر دوشیده می‌شود. دنیای لامروت مدرن!

استغنا

استغنا

استغنا بر هفده اقلیم است و هر اقلیم بر صد و بیست و هفت آسمان.
هر آسمان را که بالا روی، یک سوم به آسمان‌های پیش روی‌ات اضافه می‌شود و هر اقلیم را که بکاوی، پانصد و هفتاد و هفت هزارم بر اقلیم‌های نجوییده‌ات افزون می‌گردد.
استغنا بر مراتب است و مراحل؛ و مراحل‌اش را نمی‌فهمی تا درک‌اش بر تو نازل شود. و درک‌اش چه کند و جان‌فرسا حاصل می‌شود.
باشد که خداوند همه‌ی ما را از موهب مستغنی‌شدگی نمایی مستفیض نماید.

-پاپ سولوژنیوس اول

آشفته‌گویی‌های شفته‌شده‌ی شایان شک

آشفته‌گویی‌های شفته‌شده‌ی شایان شک

می‌گوید:

“It seems that you are too busy, which is unusual during PhD studies abroad. Take a look at being too busy as a symptom and try to find the cause :-)”

به فکر فرو می‌روم. مشکل دقیقا چیست؟ این؟ آن؟ این و آن؟ آیا واقعا مشکل‌ای هست؟
گفته‌های بعضی‌ها را قبول دارم – حتی اگر خیلی زود متوجه نشوم Ú©Ù‡ باید قبول داشته باشم.

داشتم درباره‌ی ارتباط متافیزیک با سیاست این دنیایی فکر می‌کردم Ú©Ù‡ عوارض ناخوش‌آیند این دنیای مادی بر من نازل شد. Ú©Ù…ÛŒ سعی کردم تلقین کنم Ú©Ù‡ من در مرکز دنیای آیده‌الیست‌ی سولیپسیستیک‌ای هستم Ùˆ این وقایع ماهیت‌ای خارج از ذهن من ندارد. خیلی موثر نبود. بعد فکر کردم شاید همین شاهد بدی نیست برای این‌که قبول کنیم چنین نوع فلسفه‌های ایده‌آلیستی‌ای نگوییم غیرمنطقی ولی باورناپذیرند. در همین حین یاد ابوعلی سینا (احتمالا!) افتادم Ùˆ مثال این‌که محکم طرف را زد تا جبر Ùˆ اختیار را به او حالی کند (Ø´Ú© دارم ابوعلی سینا بوده باشد. اما فرض می‌کنیم او بوده!). Ùˆ البته باز به این فکر کردم Ú©Ù‡ شاید برای همین است Ú©Ù‡ آدمیان می‌روند دنبال شغل‌هایی Ú©Ù‡ دنیا را برای‌شان بخرد. Ùˆ باز …

گاهی وقایع ناخوش‌آیند کم‌تر از تاثیر غیرمستقیم‌شان ناخوش‌آیندند. یا جوری دیگر: چه بسیار اوقات‌ای که شرور قلیل به تالم کبیر منجر می‌شود در حالی که شرور کبیر به تالم کثیر خاتمه نمی‌یابند (بگذریم از این‌که آیا مفهوم شر معنادار هست یا نه).

بعضی وقت‌ها فکر می‌کنی چرا گاهی اوقات فرع بر اصل (آن‌گونه که خود تعریف‌اش می‌کنی) غلبه می‌کند. تفکر عقل‌گرا گاهی پاسخ‌ای برای این سوال دارد، اما که گفته است انسان‌ها از چنان نوع تفکری استفاده می‌کنند؟

گویا بایسته است به این وبلاگ، به کوله‌ام، به کتاب‌های‌ام و به هر چیز مربوط دیگری خرمهره آویزان کنم! می‌توانید از این پس خرمهره‌های فیروزه‌ای برای‌ام -به انضمام بقیه‌ی چیزها- هدیه بفرستید.

No Free Sleep Theorem

No Free Sleep Theorem

دو سوی‌اش این است: مقاله‌های خواب‌آلود و deadlineهای از دست رفته!

قصیده‌ای بینامتنی در باب نقدکردن اقشار جامعه مر دیگری را

قصیده‌ای بینامتنی در باب نقدکردن اقشار جامعه مر دیگری را

یازده دقیقه و شش ثانیه‌ی پیش این سوال در ذهن‌ام جرقه زد: کدام صنف به‌تر از بقیه گِل روی صورت هم‌کاران‌/رقیبان‌شان می‌کشند؟
سیاست‌مداران وقتی که درباره‌ی جناح مقابل صحبت می‌کنند؟
قصابان وقتی که درباره‌ی کم بوی زهم داشتن گوشت گوسفندی خودشان نسبت به آنِ قصاب محله بغلی ساتور به گوشت می‌زنند؟
راننده‌های تاکسی وقتی سر خط با هم دعوا دارند؟
یا
فیلسوفان وقتی پدیده‌گرایی[/منطق‌گرایی] آن دیگری را در میان تاریخ بی‌معنا[/خشک و کوتاه قد] می‌خوانند؟

شروع کردم به تصمیم‌گیری. لحظه‌ی قضاوتِ مرزهای باریک و دشوار. آن‌جایی که مو را باید از ماست کشید وگرنه دریای دوغ‌تان spoil(!) می‌شود. و هم‌چنان اندیشه (و مرزهای اندیشه در کجای‌اند خدایا؟) و هم‌چنان تفکر (غول‌های تفکر، مردان اندیشه) و تخیل (من نویسنده‌ام که متن را خواب می‌بینم یا متن‌ام که نویسنده را خواب می‌بیند؟) و گذر زمان (من زمان‌ام که به بالای چوب‌رختی پیچیده‌ام) آن‌گاه که زمان به شصت و شش ثانیه‌ی پیش رسید.
*سوال!*
وای!!!
سریع شروع کردم به تایپ کردن. نوشته‌ی زیر شصت‌ای پیش شروع به نوشتن‌شدن کرد:

نکند ادبیاتی‌ها بدتر از دیگران می‌توانند -گلاب به روی‌تان- به هم‌کارهای‌شان بشاشند؟ نکند آن‌های‌اند Ú©Ù‡ می‌توانند جوری کلمات را انتخاب کنند Ú©Ù‡ رقیب‌شان نه تنها ناراحت شود، بلکه طعم [احتمالا] نامطبوع اوره را نیز حس کنند؟ بله!‌ ادبیات‌چی‌های‌اند Ùˆ کلمات‌شان. شاید این ادبیات‌چی‌ها هستند Ú©Ù‡ باید به عنوان صنف برتر انتخاب شوند؟ آن‌هایی Ú©Ù‡ به هنگام مسابقه …

و هفت ثانیه‌ی پیش این متن از نوشتن باز ایستاد. به این اندیشیدم که حال این را چه کنم.
شش ثانیه‌ی پیش تصمیم گرفتم آن را در وبلاگ‌ام قرار دهم. به بهانه‌ی چه؟ بهانه‌اش بماند. یا نه، بهانه‌اش پینگ‌ای است برای امروز و شاید لینک‌ای برای فردا. که می‌داند بهانه‌اش چیست؟

از دفترِ نوشته‌های ناتمام: آن‌چه دیر دیده بود

از دفترِ نوشته‌های ناتمام: آن‌چه دیر دیده بود

آدم‌ها دیگران را با نام‌ها و صفت‌ها می‌شناسند و خود را نیز به همین ترتیب می‌شناسانند: من این هستم، به این باور دارم، از این خوش‌ام نمی‌آید، فلان کاره هستم، فلان نویسنده مورد علاقه‌ام هست و غیره. همه‌ی این‌ها گزاره‌هایی می‌سازند که باور مرا نسبت به دیگری معین می‌کند.
هر چقدر تعداد این گزاره‌ها بیش‌تر باشد، شناخت فرد نسبت به دیگری بیش‌تر خواهد بود. یافتن این گزاره‌ها کار آسانی نیست چون
Û±) نیاز به پیش‌آمدن وضعیت‌ای برای شناخj دارد (مثلا تا وقتی بحث/موقعیت نوشیدن پیش نیاید احتمال زیادی دارد ندانی طرف نظرش راجع به این چیست – مگر این‌که قرینه‌های قوی‌ی دیگری وجود داشته باشد) Ùˆ
Û²) دریافت میزان صدق این گزاره‌ها نیاز به تجربه Ùˆ مشاهده دارد (به صرف این‌که طرف می‌گوید “من آدم خوبی هستم” نمی‌توان او را خوب دانست).
نتیجه این‌که طول می‌کشد بدانی یک شخص دقیقا Ú†Ù‡ کس‌ای است (Ùˆ البته هیچ وقت نمی‌توان کامل فهمید – چون به نظر لفظ “کامل” در این زمینه بی‌معنا است) Ùˆ دانش‌ات نسبت به او همیشه محدود خواهد بود.
اما انسان‌ها هیچ‌وقت برای قضاوت‌کردن منتظر زمان‌ای نمی‌مانند تا دانش‌شان نسبت به چیزی -از جمله شخص مقابل- کامل شود. در اولین فرصت ممکن قضاوت می‌کنند: از این شخص خوش‌ام می‌آید، از این شخص خوش‌ام نمی‌آید، این شخص احمق است، این شخص خاله‌زنک است، فلانی راست‌گو است، بهمانی کج است و غیره. این قضاوت را بر مبنای دانش ناقص‌شان انجام می‌دهند. اتفاق‌ای که گاهی می‌افتد این است که دانش ناقص‌شان گاهی بدجوری اشتباه می‌کند و باعث قضاوت‌های بعید می‌شود. البته در این مورد کاری نمی‌توان کرد.
حالا بیایید بحث را Ú©Ù…ÛŒ هیجان‌انگیز کنیم: من نوعی وقت‌ای می‌بینم طرف می‌گوید Ú©Ù‡ آزادی‌خواه است، به دموکراسی باور دارد، عقایدش Ú†Ù¾ است، از ادبیات امریکای جنوبی خوش‌اش می‌آید، فمینیست است Ùˆ موافق صداقت است Ùˆ از این حرف‌ها حسابی کیف‌ام Ú©ÙˆÚ© می‌شود Ùˆ از او خوش‌ام می‌آید. اما گاهی این برداشت اولیه‌ی من سازگار نمی‌ماند. پس از مدتی متوجه می‌شوم Ú©Ù‡ …

[سولوژن وقتی این‌ها را می‌نوشت که خورشید زودتر از ساعت ده یازده شب غروب نمی‌کرد. الان من دیگر یادم نمی‌آید که آن موقع به چه چیزی می‌اندیشید و چه شد که دیگر ادامه نداد. شما می‌دانید؟ اما مگر همین هم کافی نیست؟]

ABBA – Gimme Gimme Gimme

ABBA – Gimme Gimme Gimme

آبا را دوست دارم چون موسیقی‌ی بچه‌گی‌ام بوده است. چون دخترخاله‌ام با آن می‌رقصید و لابد من هیجان‌زده می‌شده‌ام و می‌رقصیده‌ام! آبا، مدونا، مایکل جکسون و دو سه گروه دیگر، موسیقی‌ی بچه‌گی‌ی من و جوانی‌ی پدر و مادرم هستند. درود بر موسیقی‌ی دهه‌ی هفتاد و هشتاد!

Half past twelve
And I’m watching the late show in my flat all alone
How I hate to spend the evening on my own
Autumn winds
Blowing outside my window as I look around the room
And it makes me so depressed to see the gloom
There’s not a soul out there
No one to hear my
prayer

Gimme gimme gimme a man after midnight
Won’t somebody help me chase the shadows away
Gimme gimme gimme a man after midnight
Take me through the darkness to the break of the day

Movie stars
Find the end of the rainbow, with a fortune to win
It’s so different from the world I’m living in
Tired of T.V.
I open the window and I gaze into the night
But there’s nothing there to see, no one in sight
There’s not a soul out there
No one to hear
my prayer

Gimme gimme gimme a man after midnight
Won’t somebody help me chase the shadows away
Gimme gimme gimme a man after midnight
Take me through the
darkness to the break of the day

Gimme gimme gimme a man after midnight…

There’s not a soul out
there
No one to hear my prayer

Gimme gimme gimme a man after midnight
Won’t somebody help me chase the
shadows away
Gimme gimme gimme a man after midnight
Take me through the darkness to the break of the day

ABBA, Gimme Gimme Gimme, 1979
Download (MP3 – 4.4MB)

تعطیلات خود را چگونه می‌گذرانید؟

تعطیلات خود را چگونه می‌گذرانید؟

-آقا پسر! تعطیلات خود را چگونه می‌خواهید بگذرانید؟
+آممم … چطوری بگم، آها! کتاب کفرگویانه می‌خوانم!

-دختر خانم! تعطیلات خود را چگونه می‌خواهید بگذرانید؟
+من؟! به کفرورزی با پسرای کفرخوان!

-حالا می‌بینیم!

Talagrand’s Concentration of Measures

Talagrand’s Concentration of Measures

بعضی وقت‌ها می‌شود احساس کنم گنج‌ای در اختیار دارم که هنوز ارزش‌اش را خوب درک نمی‌کنم. در واقع حس می‌کنم ارزش آن چقدر است، اما دقیقا نمی‌دانم چطوری باید از آن استفاده کنم.
بعضی وقت‌ها هم می‌شود حس می‌کنم چقدر گنج‌های مختلف‌ای دارم که نمی‌دانم اول باید بروم سراغ کدام‌شان.