Browsed by
Category: ضدخاطرات

C(-1) rants from the denormed dusk manifold of the Riemannian night

C(-1) rants from the denormed dusk manifold of the Riemannian night

خواب‌ام نمی‌برد: به رخت‌خواب نمی‌روم.
دل‌ام می‌خواهد چیزی بنویسم: نه هر چیزی. اما نه می‌توانم، نه می‌شود که نوشت. اختیار باید کرد سکوت فعلا.
اه! لعنتی … فارسی را هم چپه می‌نویسد. چپه می‌نویسد فارسی را نیز آن لعنتی! (Ùˆ غیره!)
تفریح جدیدی پیدا کرده‌ام – یکی دو ساعت اخیر مشغول‌اش بودم: بروم در Amazon دنبال کتاب‌های مختلف یک موضوع خاص، آن‌هایی را Ú©Ù‡ به نظر خوب می‌آیند Ùˆ ازشان تعریف‌شده ببینم کتاب‌خانه‌مان دارد یا نه. اگر دارد می‌گیرم Ùˆ اگر نه، می‌روم سراغ یک موضوع دیگر برای جست‌وجو.
شب پیش از پریروز متوجه شدم که این روزها دارم چیزی را می‌خوانم که زمان بچگی برای‌ام بسیار دست‌نیافتنی -و غریب- می‌نمود. به نظر خوش‌حال‌کننده می‌آید؟ متاسفانه نه! چون وقتی می‌خوانم هم زیاد چیزی نمی‌فهمم. اما به هر حال شاید زیاد هم بد نباشد؛ به هر حال!

ذهن فراکتالی؟

ذهن فراکتالی؟

پس عقاید شبیه فراکتال‌اند؟ -ریزافکار افراد نیز شبیه درشت‌افکارشان است. همان‌گونه در زندگی تصمیم می‌گیرند که میز صبحانه‌شان را می‌چینند؟

دینامیک رقصان

دینامیک رقصان

Dancing Girls
و آن موجودات گاهی دوست دارند دینامیک‌شان را به هم couple کنند و رفتارهای دینامیکی‌ی جدیدی از خود بروز دهند؛ چرخان، رقصان، شادان!

A Great Day for Freedom

A Great Day for Freedom

On the day the wall came down
They threw the locks onto the ground
And with glasses high we raised a cry for freedom had arrived

On the day the wall came down
The Ship of Fools had finally run aground
Promises lit up the night like paper doves in flight

I dreamed you had left my side
No warmth not even pride remained
And even though you needed me
It was clear that I could not do a thing for you

Now life devalues day by day
As friends and neighbours turn away
And there’s a change that, even with regret, cannot be undone

Now frontiers shift like desert sands
While nations wash their bloodied hands
Of loyalty, of history, in shades of gray

I woke to the sound of drums
The music played, the morning sun streamed in
I turned and I looked at you
And all but the bitted residue slipped away…slipped away
A Great Day for Freedom, Division Bell, Pink Floyd

این را برای مرگ اکبر محمدی این‌جا کپی کردم. نپرسید چه ربطی دارد که خودم هم نمی‌دانم.

حساسیت

حساسیت

فکر کنم حساسیت‌مان کم شده. آدم‌ها هم‌دیگر را می‌کشند، کانال را عوض می‌کنیم، و بعد همین!

مهر الموت

مهر الموت

بله! من هم تایید می‌کنم!
من دوستان خیلی خوبی دارم.
که مثلا؟
نمونه‌اش همین‌ها که دو سه روز پیش با هم رفته بودند الموت. گمان نکنم کس‌ای بتواند موجودات به آن خوبی پیدا کند. مگر نه؟
یک توصیه اما می‌خواهم به‌شان بکنم. مواظب باشند چه دوستان‌ای اختیار می‌کنند. خبرها حاکی است که همه آن‌قدر که باید خوب نیستند.

اضطراب

اضطراب

گاهی آدم حس عجیبی داره که دقیقا نمی‌دونه چیه. یعنی نمی‌تونه بگه الان این حس رو دارم یا اون یکی رو. تنها حس می‌کنه که همه‌ی حس‌هاش توی هم رفتن. نمی‌دونه خوش‌حاله، ناراحته، غم‌گینه یا که چی. وضعیت درست شبیه به اینه که یک سیگنال تصادفی رو توی عصب‌هات فرستاده باشن تا نتیجه‌اش حواس در هم رفته بشه. فکر کنم این سیگنال تصادفی -اگر اشتباه نکنم- چیزی از جنس اضطراب است.

(فرض استعاره‌ی سیگنال تصادفی و حواس‌ام این است که تبدیل فرکانسی‌ی وضعیت اعصاب همان احساس فرد است. مشخص است که این استعاره تنها کاربرد ادبی دارد. ضرب سیگنال تصادفی با سیگنال دیگر در یک فضا باعث پخش تبدیل فرکانسی‌ی آن سیگنال دوم می‌شود. این ایده‌ی اساسی‌ی spread spectrum است.)

پراکنده از ذهن‌ام

پراکنده از ذهن‌ام

کلی چیز است می‌خواهم بگویم، نمی‌شود! وقت نمی‌شود قربان!
فکر می‌کنی خلاصه بشود گفت‌شان؟! سعی می‌کنم:

-۱۸ تیر آمد و رفت. اتفاقی هم نیفتاد. چند سال پیش هم که ۱۸ تیر شد، خب، معلوم است که ۱۸ تیر آمد و رفت. فکر می‌کنید آن زمان اتفاقی افتاد؟

-فلسطین و اسرائیل. تمایل من این است که حق را به طرف فلسطینیان بدهم، اما آیا من به اندازه‌ی کافی از آن طرفی‌ها شنیده‌ام؟ درست است که یک طرف با هواپیما خانه‌های دیگری را آوار می‌کند، اما طرف دیگر هم آدم‌های بی‌گناه را می‌کشد. فکر کنم برای پایان‌دادن به این مساله نباید بیش از این فکر کرد که چه کس‌ای مقصرتر است. لازم است گذشته را فراموش کرد و تنها و تنها سعی کرد هیچ آدم‌ای بیش از این آزار نبیند. البته چنین موردی در تاریخ انسانیت زیاد معمول نبوده است.

-تا چند ساعت دیگر قرار است بروم ونکوور. حوصله‌اش را ندارم با این‌که می‌دانم اگر بخواهم می‌توانم حسابی خوش بگذارنم. موضوع این است که من خیلی طرف‌دار سفر نیستم.

-ممکن است در طول زمان عوض شود، اما همیشه بوی عادت‌های کودکی‌ات را کم‌رنگ یا پررنگ حس می‌کنی. ده سال پیش هم از سفر کردن خوش‌ام نمی‌آمد، بیست سال پیش هم همین‌طور! حس‌ام نسبت به آن شبیه به همین حس فعلی‌ام بود.

-حس‌ای ویژه نسبت به آشیانه‌ام دارم. بعضی آشیانه‌های‌ام را خیلی دوست داشته‌ام، بعضی را کم‌تر. اما به هر حال خوش‌ام نمی‌آید خیلی از آن دور بشوم.

-اگر ونکوورید، شاید بتوانیم هم‌دیگر را ببینیم. خبر دهید.

-یکی از دوستان‌ام از یک دانش‌گاه خوب پذیرش گرفت. خبرش را Ú©Ù‡ شنیدم خیلی خوش‌حال شدم. البته بعدش اندکی غم‌گین شدم چون دیگر معلوم نیست او را -Ùˆ دیگر دوستان‌ام را- چطوری می‌توانم جمع Ùˆ جور کنم Ùˆ یک‌جا ببینم. مضحک شده است. دنیا وقتی بخواهد اذیت‌ات کند می‌شود دشت بی در Ùˆ پیکر. حالا از این پس می‌دانم Ú©Ù‡ اگر هزار کیلومتر بروم سمت Ú†Ù¾ فلانی را می‌بینم، سه هزار کیلومتر سمت راست فلانی، پنج هزار کیلومتر پایین آن یکی، پانزده هزار کیلومتر سمت راست آن دیگری Ùˆ غیره! قبلاها زندگی راحت‌تر بود: ترافیک تهران فوق‌اش یک ساعت Ùˆ نیم آدم‌ها را از هم دور می‌کرد. ای بابا …

-تولد چند نفر از دوستان‌ام همین روزها است. امیدوارم بتوانم به موقع به‌شان تبریک بگویم. اگر نشد، خودتان تبریک‌تان را بردارید!

آدم‌ها و کنترلر PID

آدم‌ها و کنترلر PID

گاهی می‌شود آدم‌ها را شبیه یک کنترلر PID در نظر گرفت.
معمولا ضریب Pی‌شان زیاد است و در نتیجه تا به عقیده‌ای برسند حسابی نوسان عقیدتی دارند. یک روز می‌گویند آب سرد است، فردا می‌گویند گرم است، روز بعد می‌گویند سرد است، فردای‌اش می‌گویند گرم است تا این‌که آخر سر به این نتیجه برسند که ولرم است! بعضی‌ها هم که ضریب D دارند و کافی است ناگهان متوجه بشوند که تصور فعلی‌شان از حقیقت خیلی با آن‌چه مشاهده می‌کنند فرق دارد که دیگر شروع کنند به کفر گفتن. بعضی‌ها هم ضریب I در زندگی‌شان تاثیرگذار است و آرام آرام نظرشان عوض می‌شود ولی در نهایت حسابی می‌چسبند به آن‌چیزی که دیده‌اند.

بقیه‌ی اوقات که آدم‌ها شبیه کنترلر PID نیستند، لازم است با مدل‌های پیچیده‌تر توضیح‌شان داد! (;

توضیح مختصر: کنترلر چیزی است برای کنترل کردن چیزها. چیزها هم یعنی چیزهایی مثل هواپیمای جت، بچه، ترمیناتور و غیره.
اساس کار کنترلر این است که با مشاهده‌ی تفاوت بین نتیجه‌ی کار آن چیز و آن‌چه باید باشد، تغییری در آن چیزها(!)‌ ایجاد کند �ا در نهایت تفاوت از بین برود. در واقع کنترلر نقش تربیتی دارد.
کنترلر PID بر اساس سه مشخصه از آن تفاوت این تغییر را ایجاد می‌کند. مشخصه‌ی اول میزان تفاوت است. هر چه تفاوت بیش‌تر باشد، کنترلر سعی می‌کند تغییرات بیش‌تری در آن چیز(!) ایجاد کند (این بخش Proportional کنترلر PID است). مشخصه‌ی دوم، کل تفاوت در طول زمان است. اگر گذشته‌ی یک چیزی خوب نبود لازم است هم‌چنان به تغییر در آن چیز اهتمام ورزید. نتیجه‌اش این می‌شود که اگر احساس کردیم یک چیزی خوب شده است اما بدانیم که در گذشته بد بوده، نباید یک‌هو فکر کنیم کار تمام شده و برویم پی کارمان. هم‌چنان باید مثل قبل (حالا کمی رقیق‌القلب‌تر) با آن چیز رفتار کنیم (این بخش Integrator کنترلر است). در نهایت اگر ببینیم تفاوت بین کمال مطلوب(!) و هستِ واقع(!) ناگهان زیاد (کم) شد، ما هم باید ناگهان در تصمیم‌مان تغییر ایجاد کنیم. بخش سوم کنترلر PID (یعنی بخش Derivative) به این تغییرات توجه می‌کند.
به عنوان مثال عملی فرض کنید می‌خواهید بچه‌تان را تربیت کنید تا دست توی دماغ‌اش نکند. این‌کار را با شکلات‌دادن و کتک‌زدن انجام می‌دهید. بخش P می‌گوید هر وقت بچه دست توی دماغ‌اش کرد، به میزان فرورفتن انگشت (انتظار نداشتید که بگویم تا آرنج؟!) باید کتک‌اش بزنید. هر چقدر بیش‌تر رفت، بیش‌تر کتک بزنید. کاملا به همان نسبت. بخش D می‌گوید اگر خیلی سریع و ناگهانی دست‌اش را کرد توی دماغ‌اش که مثلا به خیال خام خودش شما را غافل‌گیر کند (حتی اگر نه خیلی زیاد)، فورا خیلی محکم کتک‌اش بزنید! بخش I هم می‌گوید اگر دیدید تا همین پنج دقیقه‌ی پیش دست‌اش توی دماغ‌اش بود اما دیگر دست‌اش توی دماغ‌اش نیست، زیاد گول‌اش را نخورید، بلکه هم‌چنان کتک بزنید! در ضمن شکلات را هم خودتان بخورید. البته قبل‌اش دست‌تان را بشویید.
این‌که این روش موثر است یا خیر، موضوع دیگری است. بستگی به این دارد که آن چیزی که می‌خواهید کنترلش �نید چطوری رفتار کند. برای بعضی سیستم‌ها این خوب است، برای بعضی نه. در واقع نکته‌ی مهم این است که چقدر به هر کدام از عناصر P و I و D اهمیت بدهید. مثلا اگر به P خیلی اهمیت بدهید ممکن است باعث رفتارهای عجیب و غریب از آن چیزتان بشود. بقیه عوامل نیز همین‌طورند. وظیفه‌ی مهندس کنترل این است که متناسب با بچه‌تان، شیوه‌ی مناسب کتک‌زدن را مشخص کند. البته این موضوع هنوز در حال تحقیق است و خیلی خوب شناخته شده نیست.

انسان با نام

انسان با نام

و اگر نام برنیاید چه؟!
گویا همه چیزمان بر نام است. نام‌ای انتخاب می‌کنیم و درباره‌اش صحبت می‌کنیم. به نام‌ها عشق می‌ورزیم و به خاطرشان کشته می‌شویم. با نام‌ها خود را معرفی می‌کنیم و به نام‌ها سر تعظیم فرود می‌آوریم.
نام‌پرستی از غرایب ما آدمیان است. صفت ویژه‌مان است. بدون نام فلج‌ایم. بدون نام سخن نمی‌گوییم – حتی فکر هم نمی‌کنیم. مگر نه این است Ú©Ù‡ خداوند نام را به ما آموزاند؟

نام

نام

به نام‌اش می‌اندیشی. و منتظری نام‌ او بر تو فرود آید.

ساعت‌های‌مان

ساعت‌های‌مان

ساعت‌ها که می‌گذرند تو به‌شان نگاه نمی‌کنی. می‌گویند طلای‌اند. می‌گویند می‌آیند و می‌روند و دیگر باز نخواهند آمد. می‌گویند ساعت ۲:۳۲ بعد از ظهر دوشنبه ۱۰ جولای ۲۰۰۶ میلادی دیگر نخواهد آمد. مهم نیست. پریشب زیر دوش به این نتیجه رسیدم که مهم نیست. سال‌ها است دیگر ساعت دست‌ام نمی‌کنم. بعد نامنظم می‌شوم. می‌گویند مهم است؟ می‌گویم مهم نیست. نظم خاشاک به چه کار می‌آید؟

نظام لایه‌ای حقیقت

نظام لایه‌ای حقیقت

حقیقت خود را چون پیاز به ما می‌نمایاند: هر چه بیش‌تر بیاندیشی به لایه‌ی عمیق‌تری می‌رسی ولی بعد از آخرین لایه به هیچ‌چیزی نمی‌رسی (البته شاید به‌ات بگویند روشن‌فکر آب‌گوشت‌خور!).
[گزاره‌ی بالا الزاما دارای حقیقت‌ای نیست.]