Chaos in Brain
خواب‌های تب‌دار بعد از ظهر یک روز تابستانی (+)
خواب‌های تب‌دار بعد از ظهر یک روز تابستانی (+)
… Ùˆ آن‌گاه نتیجه‌ی یک دختر بلوند ظری٠و نازنازی Ùˆ یک مرد سیاه زنگی با عضلات بیرون‌زده می‌شود یک نی‌نی‌ی شکلاتی!
آخه یکی نیست به‌ش بگه “نخود! تو دیگه Ú†ÛŒ می‌گی؟!”
یا Øتی “آن پشه هم تویی!” یا چیزی در همین Øدود.
Ùکر کنم خصلت‌ای Ú©Ù…-Ùˆ-بیش عمومی‌ای باشد Ú©Ù‡ اگر به آدم‌ها رو بدهی، روی‌شان زیاد می‌شود. اگر ساکت باشی Ùکر می‌کنند مواÙق‌شان‌ای، اگر Ùریاد نزنی گمان می‌برند از همه چیز راضی هستی، Ùˆ اگر نظرت را نگویی به خیال‌شان می‌رود Ú©Ù‡ کلا با مقوله‌ی نظر ناآشنایی Ùˆ -متاسÙانه- به هم‌چنین اگر سوارشان نشوی Ùکر می‌کنند باید سوارت شوند!
تا به Øال بارها Ùˆ بارها به همین دلیل ضربه خورده‌ام. معمولا نرÙته‌ام در صورت طر٠داد بزنم. یا آمده‌ام این‌جا چیزکی نوشته‌ام، یا در آن دÙتر رو به موت‌ام Ùˆ یا به کس‌ای Ú¯Ùته‌ام Ú©Ù‡ ربط مستقیمی به آن شخص نداشته است. یعنی در واقع Øلقه‌ی Ùیدبک را هیچ‌وقت کامل نبسته‌ام. ناراضی نیستم. ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡Ù… ساکت باشم Ùˆ به نظر اØمق بیایم تا این‌که خلاÙ‌اش را عمل کنم Ùˆ روزی دیگران بیایند Ùˆ در موردم همین‌گونه Ùکر کنند Ú©Ù‡ من در مورد ایشان Ùکر می‌کنم. البته باز هم تاکید کنم Ú©Ù‡ هیچ چیز خالص نیست Ùˆ من هم همیشه این‌گونه Ú©Ù‡ می‌گویم نبوده‌ام Ùˆ نیستم.
خب! غرغر تمام شد!
گاهی این‌جا کم ضدخاطرات است، گاهی زیاد.
گاهی این‌جا خاطره است، گاهی ضدخاطره.
گاهی این‌جا طنز می‌نویسم، گاهی جدی (اما معمولا هر دو با هم).
گاهی این‌جا من می‌نویسم، گاهی من نمی‌نویسم.
راستی ضدخاطرات‌ام را دیده‌اید چگونه به دنیا آمد؟ آخر سر اولین پست‌های‌اش را از Øالت draft (Ú©Ù‡ در انتقال وبلاگ این‌گونه شده بود) به وضعیت قابل خواندن تبدیل کردم. بخوانید نوشته‌های اغازین‌ام را در ژانویه Û²Û°Û°Û² .
راست است می‌گویند قشون‌کشی‌ی اسکندر به ایران Ùقط به خاطر یک دختر خوش‌گل ایرانی بوده است Ú©Ù‡ بعدا پدر همه را هم در آورد؟
راست است می‌گویند اولین جنگ بنی‌بشر سر یک موز بود؟ موزی که باعث شد قابیل با بیل هابیل را بکشد؟
Ùˆ راست است می‌گویند شیرازی‌ها تنبل‌اند Ùˆ تاکنون در هیچ جنگ واقعی‌ای شرکت Ùعال نداشته‌اند؟
این‌چطور: دلیل اصلی‌ی جنگ جهانی‌ی اول این بود Ú©Ù‡ رابطه‌ی نایکوئیست هنوز به دست نیامده بود Ùˆ در نتیجه خط رو خط اÙتاده بود Ùˆ بعضی‌ها چیزهایی را Ú©Ù‡ نمی‌بایست بشنوند خش‌خش‌دار شنیده بودند؟
آقا! خانم! راست است می‌گویند یازده سپتامبر اصلا کل‌اش الکی است؟ امریکا خودش زده برج را آورده پایین تا بهانه داشته باشد برای ÙØªØ Ø¯Ù†ÛŒØ§ØŸ
خانم! آقا! تو را به خدا به من بگویید Ú©Ù‡ دلیل اصلی‌ی جنگ جهانی‌ی دوم نپذیرÙته‌شدن هیتلر در آکادمی‌ی نقاشی‌ی وین نبوده است.
و ۱۸ تیر: راست است بعضی‌ها می‌گویند همه چیز از بستن یک روزنامه شروع شد و به یک ماشین ریش‌تراشی ختم شد؟
یکی به من بگوید اشتباه می‌کنم Ú©Ù‡ ناصرالدین شاه پنجاه Ùˆ Ù‡Ùت هزار Ùˆ صد Ùˆ بیست Ùˆ سه کیلومتر مربع از ایران‌زمین را به اجانب بخشید تا برود Ùرنگ را ببیند.
آقایان! خانم‌ها! راست است قرار است ایران‌زمین سه شقه شود به خاطر یک “نمنه”ØŸ! نه! جان زن‌عمه‌تان واقعیت‌اش را به من بگویید. واقعا قصد چنین کاری دارید؟
کمی شاید برخورندانه باشد، اما مشاهده‌ی من است:
هوموساپینس مذکر در مقابل هموساپینس مونث بدجوری خودنمایی می‌کند آن‌قدر Ú©Ù‡ گاهی توی ذوق می‌زند. کاÙÛŒ است یکی از آن مونث‌ها در Ù…Øیطی Ú©Ù‡ به آن دانش‌گاه می‌گویند نیاز به یک ورق کلاسور پیدا کند تا همه‌ی مذکران نه تنها ورق Ú©Ù‡ دÙترهای خاطرات‌شان را (اگر داشته باشند) با همه‌ی قلب‌ها Ùˆ تیرهای کج‌اش جلوی جـنـس مونث پهن کنند. اما خدا نکند یکی از آن مذکران سر امتØان بدون خودکار بماند Ú©Ù‡ آخر سر مجبور می‌شود با زغال٠دماغ سوخته‌اش ورقه‌ را بنویسد. بگذار مثال دیگری بزنم: یکی دو سال است طر٠را می‌شناسی. پسری است خوب Ùˆ مهربان Ùˆ همیشه Ùعال Ùˆ پایه‌ی کار Ùˆ Ú©Ù…Ú© Ùˆ غیره. ناگهان در عرض چند Ù‡Ùته دگرجـنـسیت‌زده می‌شود Ùˆ دیگر ردی نیز از او نخواهی یاÙت. اسم این ناپدید شدن می‌شود سختی‌ی روزگار یا تقدیر تاریخی‌ی موجودات جـنــسیت‌زده.
این نامتقارنی‌ی جنسیت‌زده Øتی در دنیای مجازی نیز بروز دارد. وبلاگ‌های دختران بیش‌تر خواننده دارد،‌ بØث‌های خاله‌زنگی بیش‌تر از بØث‌های عمومردکی طرÙ‌دار دارد، پسران بیش‌تر مایل‌اند با دختران ارتباط مجازی برقرار کنند، Ùˆ پاسخ‌های ای-میل دختران به طور متوسط سریع‌تر از پاسخ ای-میل پسران داده می‌شود (همه‌ی این بیش‌ترها یک “به طور متوسط” هم دارد).
توجه کنید Ú©Ù‡ این موضوع با این‌که در بیش‌تر موارد دلیل‌ای جـÙت‌گیرانه دارد اما در مورد مذکران بی‌نیاز به جـÙت یا مونثان مزدوج نیز دیده شده است.
پیش از خواندن خطبه‌ی پایانی بگویم Ú©Ù‡ زنان نیز در مقابل مردان رÙتارهای خاص Ùˆ شگرÙ‌ای نشان می‌دهند Ú©Ù‡ قابل تامل Ùˆ بررسی است. پیش‌تر درباره‌اش نوشته‌ بودم، باز هم خواهم نوشت. Ùراموش نکنم Ùˆ بگویم Ú©Ù‡ متاسÙانه خودم کاملا مبرا از این ویژگی‌های جـنس‌زده نیستم.
مرتبط:
P{W|W}>P{M|W} and …
Øقيقت چيست؟ [يا Øقيقت زندگي‌ي ÙلسÙي‌ي استاد]
ملچ مولوچ!
خاطرات یک ساندویچ
ملچد مولوچد!
خاطرات دست‌جمعی‌ی ده‌ها دندان
طر٠آدم خیلی خوبی است. مثلا به اندازه‌ی پنج‌تا. بعد آدم‌ها به اندازه‌ی پانزده‌‌تا از خوبی‌های‌اش Øر٠می‌زنند.
واکنش آدم‌ها در این مورد دوگونه است:
۱-یک دسته به اندازه‌ی پانزده‌تا از او خوش‌شان می‌آیند.
Û²-یک دسته نسبت به آن شخص Øساسیت پیدا می‌کنند.
این را Ú©Ù‡ پایداری ÛŒ نقاط تعادل این سیستم کجاست نمی‌توانم دقیق مشخص کنم. بستگی به سیستم دارد. گاهی اÙراد از یک دسته به دسته‌ی دیگر می‌روند (یعنی آن نقاط تعادل الزاما ناپایدارند. به‌تر است به جای نقطه‌ی تعادل از نواØی‌ی جذب یک سیستم آشوبی صØبت کنیم. یا مثلا اگر دل‌مان خواست از همان Ù…Ùاهیم پیشین بهره ببریم لازم است نویز به سیستم اضاÙÙ‡ کنیم Ùˆ شانس Ùرار از نقطه‌ی تعادل پایدار سیستم nominal را به سیستم جدید بدهیم. اممم … بگذریم!). مثلا همین می‌شود Ú©Ù‡ ابتدا مردم Ùکر می‌کنند اتÙاق‌ای مقدس Ùˆ بسیار باارزش است اما بعد از گذشت ده بیست سال از تقدس‌اش جوک می‌سازند. بعضی وقت‌ها این اتÙاق در شش ماه می‌اÙتد. گاهی هم هیچ‌کس‌ای در دسته‌ی دو قرار نمی‌گیرد. در این صورت به آن جامعه می‌گوند گاو (Ùˆ گاهی هم گله‌ی بز).
باور کنید نمی‌گویم گاوبودن بد است. معمولا راØت‌تر است. چون Øساسیت داشتن به چیزی معمولا خوش‌آیند نیست. اما جدیدا از خداوند خواسته‌ام اجازه دهد Øساسیت داشته باشم تا گاو باشم. اما به هر Øال نمی‌توان همیشه هم گاو نبود. (;
-مردم مردم‌اند. همان‌طور Ú©Ù‡ آسمان اکثر جاها Ú©Ù… Ùˆ بیش یک رنگ است. مردم این‌جا همان‌طور شاد می‌شوند Ùˆ زمین Ùˆ زمان را به هم می‌دوزند Ú©Ù‡ مردمان ایران‌زمین. Øتی شاید بشود Ú¯Ùت این‌جایی‌ها الکی‌خوش‌ترند. نه! بدون تردید می‌توان Ú¯Ùت.
-تیم هاکی‌ی صنعت‌ Ù†Ùت این‌جا نمی‌دانم کدام تیم را برد Ùˆ از مرØله‌اش رÙت بالا. در واقع گویا (آن‌طور Ú©Ù‡ شنیده‌ها Øاکی است – وگرنه من Ú©Ù‡ تعقیب نمی‌کنم بازی‌های‌اش را) الان به Ùینال Ú©Ù†Ùرانس غرب امریکای شمالی (اسم‌اش همین است؟) رÙته است Ùˆ این اÙتخار برای خودش قابل توجه است. “خداوند پکا را بیامرزد” یا “شارک …!”. این‌ها شعار طرÙ‌داران بود.
-این تیم ما اسم‌اش Oilers است Ùˆ رنگ‌‌اش آبی. هاکی [روی یخ] هم همان ورزش‌ای است Ú©Ù‡ ده Ù†Ùر آدم عظیم‌الجثه عین بچه‌های نازنازی Ùˆ ظری٠و چابک روی سطØ‌ای یخین لیز می‌خورند Ùˆ با میله‌هایی بسیار Ù…ØÚ©Ù… ضربات‌ای جان‌Ùرسا به دیسک‌ای می‌زنند Ùˆ هد٠نیز دروازه‌ای است بسان دروازه‌ی Ú¯Ù„ Ú©ÙˆÚ†Ú©. این ورزش خشن است Ùˆ مردم هم دیگر را کتک می‌زنند Ùˆ البته برخلا٠کتک‌های Ùوتبالی، هر برخوردی برخورد مجددی ندارد. ممکن است طر٠تو را بکوبد به دیوار Ù…Øوطه ولی تو هیچ کاری نمی‌کنی Ùˆ دوباره می‌دوی سراغ دیسک (Ú©Ù‡ به‌اش می‌گویند puck). چند Ù‡Ùته‌ی پیش گویا دندان‌های یک بابایی خرد شد به خاطر برخورد با همین دیسک ولی به بند Ú©Ùش‌اش هم نگرÙت Ùˆ به بازی ادامه داد.
-دوست‌داشتن هاکی سخت است. من از این ورزش خوش‌ام نمی‌آید. هیجان‌اش برای‌ام به هیچ‌وجه قابل مقایسه با Ùوتبال نیست Ùˆ در ضمن Øاضر نیستم رونالدینهو را با پکا یا هر بابای دیگری عوض کنم. البته باید اعترا٠کنم Ú©Ù‡ از نزدیک‌اش جالب‌تر است. ورزش خیلی سریع‌ای است (سریع‌تر از Ùوتبال) Ùˆ البته از نظر استراتژیک -تا جایی Ú©Ù‡ درک می‌کنم- ساده‌تر از Ùوتبال.
-تیم Oilers ما امشب برد Ùˆ ملت -مطابق همیشه- ریختند در خیابان. شور Ùˆ هیجان‌شان قابل مقایسه با شور Ùوتبال دوستان ایرانی پس از پیروزی‌های درخشان تیم ملی‌شان است. در خیابان تÙریØÛŒ ÛŒ اصلی‌ی شهر ریخته بودند Ùˆ کاملا خیابان را بند آورده بودند (این خیابان Ú©Ù‡ Whyte avenue نام دارد تقریبا معادل خیابان ولی‌عصر (عج) است). بساط Ùریاد Ùˆ خل Ùˆ Ú†Ù„ بازی Ùˆ بوق Ùˆ الکل Øسابی برپا بود. بوی گرس هم البته می‌آمد در خیابان (مثلا (+) را نگاه کنید).
-ملت شاد بالای درخت‌ها رÙته بودند، Ùˆ یا بالای سایبان‌های مغازه‌ها Ùˆ البته ایستگاه‌های اتوبوس Ùˆ تیر چراغ‌برق. هم‌چنین بعضی‌ها در سبد خرید Ùروش‌گاه‌ها می‌رÙتند (از همان چرخ‌دارهای بزرگ) Ùˆ ملت بلندشان می‌کردند. وقتی می‌رÙتند آن بالا همه از آن پایین Ùریاد می‌زدند Ùˆ طر٠را تØریک می‌کردند به انجام دادن کاری. دختران Ú©Ù‡ بیش‌ترین بالاروندگان ماجرا بودند لباس‌شان را اندکی بالا می‌زدند. یکی از مواردی Ú©Ù‡ دیدم طر٠پـستـان‌های‌اش را نیز نشان ملت داد Ùˆ برای این‌که همه خوب ببینند در چهار سو، شرق Ùˆ غرب Ùˆ شمال Ùˆ قبله، کارش را تکرار کرد.
-به نظر می‌رسد Ùشار جمع این‌جا است Ú©Ù‡ خودش را نشان می‌دهد. وقتی صدها جÙت چشم آن پایین از تو هیجان Ùˆ نشاط می‌خواهد به‌ترین کاری Ú©Ù‡ می‌توانی بکنی -Ùˆ متÙاوت‌ترین‌اش- نه قر دادن Ùˆ نه آوازخواندن Ú©Ù‡ نمایش ندیدنی‌های‌ات است. البته نباید از نقش الکل هم چشم پوشید. اگر من آن بالا بودم لابد اسلایدهای آماده‌نشده‌ی سخنرانی‌ی Ùردای‌ام را (از نظر تئوری امروز!)‌ نشان‌شان می‌دادم. (;
-من امشب در Øالی Ú©Ù‡ ملت جیغ می‌زدند Ùˆ عرق می‌کردند خیلی به mirron neuronها Ùکر کردم. به نتایجی هم رسیدم. Ùکر کنم جزو چیزهایی باشد Ú©Ù‡ ازش خوش‌ام می‌آید.
-نمی‌دانم آیا ممکن است یکی دو سال بعد طرÙ‌دار هاکی شوم؟ یاد گرÙته‌ام Ú©Ù‡ در مورد باورها/آرزوهای‌ آینده‌ام Ú©Ù…ÛŒ Ù…Øتاط عمل کنم. معمولا همان شده Ú©Ù‡ انتظارش را نداشته‌ام.
-در ضمن نکته‌ی آموزشی برای نیروی انتظامی‌ی Ùداکار Ùˆ غیورمان Ú©Ù‡ مهم‌ترین علت وجودی‌اش هدایت جوانان است (Ùˆ این‌که Ùیلم قتل عام هم در کشور پخش می‌شود به آن‌ها ربطی ندارد): خیابان پر از پلیس بود! اما نقش پلیس این بود Ú©Ù‡ بگذارد مردم با خیال راØت شادی کنند. تنها کاری Ú©Ù‡ دیدم پلیس بکند این است Ú©Ù‡ مسیر ماشین‌ها را تغییر می‌داد Ú©Ù‡ نزدیک مرکز تجمع نشوند. در ضمن پلیس‌ها هم اگر لازم می‌شد واکنش شادی‌آÙرین نشان می��دادند (نمی‌دانم اسم‌اش چیست وقتی دو Ù†Ùر دست‌شان را به هم می‌زنند به نشانه‌ی پیروزی Ùˆ موÙقیت یا چیزی در همین Øدود. یعنی یادم رÙت!). یاد در مجلس باتوم خوردن Øضرت اÙتادم.
مي‌دوني، هد٠هيچ خلباني رسيدن تا آخر همه‌ي باند‌هاي دنيا نيست. اصلاً کارکرد اين باند‌ها يک چيز ديگه‌ست.
همیشه از سیاه‌چاله‌های زیر Ùرش خوش‌ام می‌آمده. مخصوصا وقت‌هایی Ú©Ù‡ خانه‌تکانی داری Ùˆ Ùرش Ùˆ قالی را به قالی‌شوی می‌دهی Ùˆ همه‌ی آن سیاه‌چاله‌ها می‌ریزند بیرون با تمام خاطرات‌شان. Øال کاÙÛŒ است با چوب هاکی Ù…ØÚ©Ù… بزنی دهان‌شان را خرد Ú©Ù†ÛŒ: “راست‌اش خنده‌دارین صØنه وقتی بود Ú©Ù‡ Ùکر می‌کردم تو وجود داری”.
گشنه هستی. خیلی. نتوانستی کاری Ú©Ù‡ می‌خواسته‌ای بکنی. اعصاب‌ات خراب است. کماکان گشنه هستی. هر Ù„Øظه بدتر می‌شود. نای تکان خوردن نداری. به این Ùکر می‌کنی Ú©Ù‡ اگر همین‌طور آرام دراز بکشی اول بیهوش می‌شوی Ùˆ بعد می‌میری. بد است؟ مطمئن نیستی. Øداقل راØت می‌شوی از دست‌شان.
—
اما آن‌ها هم از دست‌ات راØت می‌شوند. نه! پا می‌شوی Ùˆ ادامه می‌دهی. به زور هم Ú©Ù‡ شده باید ادامه داد.
—
هم‌چنان قیاÙه‌ی خیلی‌ها را نمی‌خواهی ببینی. مار اگر خوش خط Ùˆ خال است، باز هم مار است. می‌ترسی. به پایین‌کشیدن کرکره‌ها Ùکر می‌کنی. مار هم‌چنان نیش می‌زند.
گاهی خودت می‌دانی داری Ú†Ù‡ کار می‌کنی، تنها Ú©Ù…ÛŒ آرامش می‌خواهی Ùˆ سکوت. دل‌ات می‌خواهد کس‌ای کاری به‌ات نداشته باشد. دل‌ات می‌خواهد ساکت شوند Ùˆ بگذارند کارت را بکنی. Ú©Ù… گیر می‌آید چنین روزگاری. دل‌ات در این روزگار Ùعلا چنان چیزی می‌خواهد: no more disturbance please!
ستاره‌ها که توق٠می‌کنند برای آسمان مجلس ختم می‌گیری یا زمین زیر پای‌ات؟