تنها صداست که می‌ماند
-نوای‌اش در ذهن‌ات غوغا می‌کند. به خاطر نمی‌آوری Ú†Ù‡ آهنگ‌ای بود. Pink FloydØŸ! AnathemaØŸ! یا چیزی دیگر؟ سعی می‌کنی ملودی‌اش را با سوت بزنی. درست نمی‌توانی این‌کار را بکنی. نه Ùقط به دلیل سوت‌زدن بلد نبودن‌ات.
-صدای مخملین‌اش را می‌شنوی. گویا از ته چاله‌ای می‌آید. شاید هم چاه‌ای. به خاطر نمی‌آوری کجا شنیده‌ای‌اش. چاله؟ چاه؟ چرا من باید آن صدا را شنیده باشم؟
-صدایی نمی‌آید جز نوازش داغ آب بر پشت‌ات. سرت را به دیوار تکیه داده‌ای Ùˆ به هیچ Ùکر می‌کنی. بعد صدایی می‌آید. شبیه ناله است. می‌گوید “سولویی …”. Ú©Ù‡ بود؟
-آخرین کلمات‌ای Ú©Ù‡ از او به خاطر داری یک چنین چیزی است “به هر Øال ما با هم دخترعمو، پسرعمو هستیم!”. ده سال‌ است Ú©Ù‡ دیگر صدای‌اش را نشنیده‌ای. اگر الان زنده بود هم سن Ùˆ سال دختر مو ÙرÙری‌ی بار نزدیک خانه‌تان است. هر وقت موی ÙرÙری می‌بینی (ÙرÙری درست منظورم را می‌رساند؟ پیچ Ùˆ تاب زیاد، کم‌تر از وزوزی، بیش‌تر از مجعدی چون من) به خاطرش می‌اÙتی. به دخترک انعام بیش‌تری می‌دهی.
-به خاطر آوردن صداها سخت است. نمی‌توان صدای آدم‌ها را به راØتی به یاد آورد. من نمی‌توانم. چهره‌شان را نیز. اما با کلمات‌شان مشکل‌ای ندارم. اما آن‌چه تاثیر می‌گذارد صدای‌شان است. اگر ناگهان اتÙاقی صدای‌شان را به خاطر بیاورم ÙˆØشت برم می‌دارد.
-او هیچ‌گاه برای‌ام آن نامه‌اش را نخواند. عجیب است Ú©Ù‡ من آن نامه‌اش را با صدا به خاطر دارم (البته نه این جمله‌اش را: “اسلام ناب Ù…Øمدی امریکایی”).
-صدای‌اش را … صدای‌ام را … Ú¯Ùت آرام باش!‌ آرام باش! نمی‌توانید تصور کنید راجع به Ú†Ù‡ چیزی صØبت می‌کنم. خودش نیز. من هم. هیچ‌کس نمی‌تواند.
-گاهی دوست داشتم بتوانم صØبت کنم. بیش‌تر از پیش. چیزهای Ù…Ú¯Ùˆ را بگویم. منتظر روز سخن‌ Ú¯Ùتن‌های‌ام – قیامت.
ضدکمالات زنانه
خیلی Ùکر کردم. نه! صدای یک زن خواننده جزو Ù…Øسنات‌اش Øساب نمی‌شود.
بررسی‌ی آناتومیک یک لبخند
این‌طوری می‌شود:
Øر٠می‌زند، به ØرÙ‌های‌اش Ùکر می‌کنی، لبخند به لب‌ات است، Øر٠می‌زند، به ØرÙ‌های‌اش Ùکر می‌کنی، لبخند به لب‌ات است، ادامه می‌دهد، ادامه می‌دهد، Ùکر می‌کنی‌، Ùکر می‌کنی، سخت Ùکر می‌کنی، Ùˆ مغزت دیگر پیغام‌ای به عضلات‌ چهره‌ات -Ú©Ù‡ لب‌های‌ات را کشیده‌اند تا لبخند زده باشی- نمی‌Ùرستد، Øر٠می‌زند، Ùکر می‌کنی، ماهیچه‌ها شل می‌شوند، لب‌های‌ات آرام آرام به Øالت طبیعی برمی‌گردد. او هم‌چنان Øر٠می‌زند Ùˆ تو دیگر لبخند نمی‌زنی.
کنج
گاهی دل‌ات نمی‌خواهد Øتی قیاÙه‌شان را ببینی. بعد به نظرت می‌آید این Øالت موقتی باشد. تجربه به‌ات نشان داده Ú©Ù‡ پل‌ها را نباید خراب کرد. تو البته هنوز پل‌ها را با میل خراب می‌کنی.
—
شرایط وقتی بد می‌شود Ú©Ù‡ ببینی گروهی Ùعالیت‌ای هیجان‌انگیز می‌کنند Ùˆ تو نه تنها در بازی شرکت نداری Ú©Ù‡ Øتی خبردار هم نشده بودی. در این شرایط با غیض گوشه‌گیر می‌شوی. آه! تا Ùراموش نکرده‌ام: نمی‌گویم همه این‌گونه‌اند؛ من این‌طوری‌ام!
دو Ú©Ø´Ù
دی‌روز Ú©Ù‡ از خواب پاشدم Ùهمیدم Ú©Ù‡ در خواب دو کش٠بزرگ کرده‌ام. یکی‌اش را ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡Ù… به خاطر نیاورم Ùˆ دیگری را هم کنار گذاشته‌ام برای اولین کتاب‌ای Ú©Ù‡ می‌نویسم.
—
در ضمن Ùهمیدم Ú©Ù‡ Ú©Ù„ÛŒ از ای-میل‌هایی را Ú©Ù‡ Ùکر می‌کرده‌ام داشته باشم، ندارم. نمی‌دانم Ú†Ù‡ شده است. پاک‌شان کرده‌ام یا خودشان پاک شده‌اند؟ البته اØتمالا مقداری‌اش در hotmail بوده Ú©Ù‡ Ùلان‌Ùلان‌شده پاک‌اش کرد. نص٠دیگرش هم در gmx بوده است Ú©Ù‡ جدیدا Ùهمیده‌ام ای-میل‌ها را پاک می‌کند. اما دیگر از یاهو! انتظار نداشتم – پدرسگ!
خدای چیزهای کوچک
گاهی وقت‌ها چیزهای بسیار Ú©ÙˆÚ†Ú© -مثلا Ùریم کائوچویی عینک مخاطب‌ات- می‌تواند آینده‌ات را از این رو به آن رو کند.
تئوری سیستمی‌ی دوستی
Ù…Ùهوم‌ای داریم در شناسایی‌ی سیستم ها (شاخه‌ای از تئوری کنترل ) به نام Persistent Excitation. معنای‌اش این است Ú©Ù‡ اگر می‌خواهی سیستم‌ای را شناسایی Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ بدانی چگونه رÙتار می‌کند باید ورودی‌ی تØریک‌کننده‌ی آن سیستم به اندازه‌ی کاÙÛŒ متنوع باشد. مثلا اگر می‌خواهید بدانید یک اتومبیل چطوری کار می‌کند کاÙÛŒ نیست تنها روشن‌اش کنید Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ با سرعت پایین برانیدش، بلکه هم‌چنین لازم است با سرعت بالا Øرکت کنید، ترمز شدید کنید Ùˆ از این دست (اگر سیستم خطی بود سرعت پایین Ùˆ بالا تÙاوت‌ای نمی‌کرد. اما می‌دانیم Ú©Ù‡ اتومبیل سیستم‌ای خطی نیست).
آها … می‌خواستم بگویم این Ù…Ùهوم منØصر به سیستم‌های مهندسی نیست. در روابط انسان‌ها نیز چنین چیزی دیده می‌شود. مثلا برای شناخت یک ملت کاÙÛŒ نیست آن‌ها را تنها در رÙاه اجتماعی قرار دهی Ùˆ بعد بگویی Ú†Ù‡ ملت خوبی‌اند. اگر در Ùقر بودند ولی دزدی نکردند، می‌توان تشویق‌شان کرد (راست‌اش من Ùکر می‌کنم ملایمت اجتماعی‌ای Ú©Ù‡ در غرب می‌بینیم چنین ریشه‌هایی دارد. مطمئن نیستم البته.).
به هم‌چنین اگر می‌خواهی کس‌ای را بشناسی کاÙÛŒ نیست تنها از یک یا دو جنبه با او برخورد داشته باشی. مثلا دیدن یک شخص در Ù…Øیط کار چیز زیادی در مورد زندگی‌ی شبانه‌اش نمی‌گوید یا مثلا دیدن دختری در مهمانی برای این‌که نتیجه بگیری او برای زندگی‌ات مناسب است یا نیست کاÙÛŒ نیست (مشابه‌اش برای دخترها نیز وجود دارد).
دقیقا به همین دلیل است Ú©Ù‡ من از Ù…Ùهوم‌ای به نام fun friend خوش‌ام نمی‌آید. کسانی را می‌شناسم Ú©Ù‡ به صر٠این‌که می‌توانند رابطه‌ای fun با کس‌ای داشته باشند Øاضر به دوستی با اویند. من (چندان) این‌گونه نیستم – یا Øداقل این‌گونه نبودم. نمی‌توانم با کس‌ای تنها برای مهمانی‌رÙتن دوست باشم. دل‌ام می‌خواهد دوست‌ام همه‌جانبه باشد. هم بتوانم با او خوش بگذارنم، هم راجع به پسندهای‌ام صØبت کنم Ùˆ هم این‌که موقع سختی به او رو بیاورم. با اÙراد Ú©Ù…ÛŒ است Ú©Ù‡ این‌گونه‌ام. اما خب،‌ اگر کس‌ای چنین ویژگی‌ای داشته باشد خیلی برای‌اش اØترام قایل خواهم بود.
یک زمان -شش سال پیش در اوایل دوستی‌مان- رامین به‌ام Ú¯Ùت دوستی باید چند جانبه باشد. نباید Ùقط در یک بعد گسترش پیدا کند. Ú¯Ùت بیا راجع به چیزهای دیگر (مثلا جدا از سیگنال پروسسینگ!) هم صØبت کنیم. از ایده‌اش خوش‌ام آمد! شاید این ØرÙ‌های‌ام از همان ØرÙ‌های شش سال پیش او بیاید. اممم … راستی عجیب نیست Ú©Ù‡ من با رامین شش سال (Ùˆ یا Øتی Ù‡Ùت سال) دوست‌ام؟! اوه!‌ چقدر زیاد! (:
آها … آها … می��خواستم بگویم بعضی‌ها هستند Ú©Ù‡ تازه با ایشان آشنا شده‌ام اما Øس می‌کنم دوستان خوبی برای‌ام خواهند بود.
قصه‌ی غصه‌دار من
بعضی وقایع Ú©Ù‡ برای‌ات رخ می‌دهد غصه‌اند اما زمان Ú©Ù‡ بگذرد می‌شوند قصه! Øالا سوال این است Ú©Ù‡ قصه‌ی مرا در آینده به عنوان تراژدی یاد می‌کنند یا کمدی؟ امیدوارم Øتی Happy End هم باشد – اما Ùعلا Ú©Ù‡ آخر Ùˆ عاقبت‌اش مشخص نیست! Øالا شاید تعری٠کنم زمانی برای‌تان!
—
البته یک‌هو Ùکر نشود Ú©Ù‡ ناراØت‌ام یا غصه‌دارها!!! گاهی سوژه‌ی داستان آن‌قدر درگیر ماجراها شده است Ú©Ù‡ دیگر نمی‌Ùهمد باید Ú†Ù‡ کار کند. گرچه اعترا٠می‌کنم Ú©Ù‡ Ú©Ù…ÛŒ عصبی‌ام.
اÙسار Ùˆ اختیار
می‌خواستم بروم بخوابم که ناگهان(!) جمله‌ی قصارم آمد:
هیچ‌وقت اÙسار خودت را به دست کس‌ای نسپار.
اما این جمله خیلی Øس بی‌قیدانه‌ای به مخاطب می‌دهد در Øالی Ú©Ù‡ من اÙسارگسیختگی را پیش‌نهاد نمی‌کنم. پس جمله‌ام را به این صورت تعدیل کردم:
هیچ‌وقت اÙسار خودت را به دست کس‌ای نسپار یا دست‌ Ú©Ù… از اÙسار کش‌دار استÙاده Ú©Ù†.
برای این‌که زبان جمله به ضرب‌المثل نزدیک‌تر شود‌ آن را بدین‌شکل تغییر دادم:
اÙسار Ù…Ùسار یک دست، Ú©Ø´ Ùˆ Ùنر دولا
ولی این همه‌ی Øس مرا نمی‌رساند. پس به رباعی (یا Øداقل چیزی Ú©Ù‡ من Ùکر می‌کنم رباعی است!) رو آوردم:
Ú†Ùˆ اÙسار دهی بر دیگران دست
مزن بر سر چون بی‌نوا دست
کشد آن را و تو ای پاتیل بد مست
زبون و خار و بی‌کار شوی پست
اما شعر باستانی نتوانست مرا ارضا کنم. اØتمالا باز هم مشکل Ùرم Ùˆ Ù…Øتوا Ùˆ Ù…Øدودیت Ùرم پیش آمده:
اسب سÙید کم‌رویی را می‌شناسم
که سم‌ها می‌ساید و
Ùˆ اÙسارش را
از ØµØ¨Ø ØªØ§ شب
با جاکلیدی خوش‌رنگی به این و آن می‌دهد
اسب سÙید کم‌رویی Ú©Ù‡
Ùردای‌اش چون خر
در گل می‌ماند
و زمزمه‌کنان با خود می‌گوید
“نگذار بگویم از آن بی‌همه‌چیز بر من Ú†Ù‡ گذشت!”
باید اعترا٠کنم Ú©Ù‡ بسیار لذت بردم! در واقع نمی‌دانم دÙترهای شعر برای این در می‌آید Ú©Ù‡ خوانندگان لذت ببرند یا این‌که شاعران Øظ شخصی‌ ببرند.
اما مشکل این شعر این است Ú©Ù‡ دقیق نیست. Ù…Øتوایی Ú©Ù‡ در ذهن‌ام داشتم به آن Ùرم در نمی‌آید. پس بگذار این‌گونه بگویم:
اگر اÙسارت را به کس‌ای بدهی، قدرت انتخاب‌ات را Ú©Ù‡ مهم‌ترین ویژگی‌ی تو است از دست خواهی داد.
این خیلی دقیق‌تر است Ùˆ اØتمالا واضØ‌تر از هر سعی پیشین. اما یک عیب دارد Ùˆ آن این‌که هنوز با معیارهای درست‌انگاری‌ی من Ùاصله دارد. این جمله علمی نیست، ÙلسÙÛŒ هم -آن‌گونه Ú©Ù‡ من ÙلسÙÙ‡ را تÙسیر می‌کنم.
پس بیایید دقیق‌ت� بگوییم:
اگر اجازه دهی کس‌ای به جای تو انتخاب کند (Øال این انتخاب واقعا Ùرآیندی اختیاری باشد یا تنها تظاهری این‌گونه داشته باشد)ØŒ قیدهایی به زندگی‌ی خودت اضاÙÙ‡ کرده‌ای Ú©Ù‡ ممکن است باعث شود در مسیری رانده شوی Ú©Ù‡ بیش‌ترین سود ممکن را -در هر معیاری Ú©Ù‡ بگیری- به دست نیاوری. البته در همان زمان‌ای Ú©Ù‡ اÙسارت را به دیگری می‌سپاری انتخاب‌ای انجام داده‌ای Ùˆ می‌توانی ادعا Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ انتخاب‌های بعدی‌ات را به صورت اختیاری به دیگری تÙویض کرده‌ای. اگر Ùرض کنیم واقعا اختیاری Ù…Ø·Ø±Ø Ø¨ÙˆØ¯Ù‡ (Ú©Ù‡ Ùرض می‌کنیم)ØŒ این Øالت ممکن است Ùˆ گاهی هیچ ایرادی ندارد. اما هیچ-ایرادی-نداشتن آن مستلزم این است Ú©Ù‡ انتخاب درستی انجام دهی. انتخابی Ú©Ù‡ در آن بدانی انتخاب شخص دیگر همیشه بر انتخاب تو برتری دارد. چنین چیزی -به گمان‌ام- به راØتی دست‌یاÙتنی نیست. نمی‌دانم استدلال‌ام درست است یا نه، اما برای این‌کار باید بدانی Ú†Ù‡ چیزهایی برای‌ات �یش خواهد آمد، بدانی عقلانیت تو در وقت آن پیش‌آمدها چگونه انتخاب خواهد کرد Ùˆ هم‌چنین بدانی عقلانیت او در همان زمان Ú†Ù‡ انتخابی خواهد کرد Ùˆ در ضمن بدانی Ú©Ù‡ خوب Ùˆ بد (برای تو) در همه‌ی آن Øالات چیست Ùˆ با همه‌ی این مقدمات مطمئن شوی Ú©Ù‡ او انتخاب به‌تری برای تو انجام می‌دهد تا خودت. Øال اگر تو این همه بدانی، دیگر Ú†Ù‡ نیازی به کمک‌گیری از او داری؟ به گمان‌ام پاسخ‌ای Ú©Ù‡ می‌توان داد این است Ú©Ù‡ در این Øالت به اØتمال می‌دانیم Ú©Ù‡ او به طور متوسط به‌تر از ما عمل می‌کند: یعنی هم جای خطا برای انتخاب خود گذاشته‌ایم Ùˆ هم امکان عمل‌کرد بدتر او.
این است Ùکر من!
دوشنبه دو ژانویه سنه ۲۰۰۶ میلادی که نمی‌دانم معادل کدام تاریخ خورشیدی‌ی خودمان می‌شود
Blindfolded Feelings
عجیب‌ترین چیزی کمه می‌تواند رخ دهخد چیست؟
Ú†Ù‡ کاری دوست داری الان بکنی؟ بروی Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ کتاب بخوانی؟ مثلا Ú†Ù‡ کتابی؟ ایا دوست داری The Emotion Machine را بخوانی؟ یا این‌که دوست داری Ú©Ù…ÛŒ پداستن بخوانی. مثل همان کتاب گوگول را. یا شاید هم تاریخ ÙلسÙÙ‡ غرب راسل را Ú©Ù‡ nسال است نخوانده‌ای.
راستی چشم بسته نوشتن هم کی٠می‌دهد. البته اگر بخواهی قواعد بی‌قÙاصله ‌نویسی را رعایت Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù…ÛŒ مشکل می‌شود. در واقع این قوانین در Ú©Ù„ باعث کند‌تر شدن تایپ می‌شود. تکت اگر نخواهی، خب، مشکل زیادی نیست. اØتمال خطای‌ات هم گویا خیلی بالا نیست. یعنی پرت Ùˆ پلا نمی‌نویسی به هر Øال.
بگذار Ú©Ù…ÛŒ بیش‌تر بنویسم. آن هم چشم‌بسته. Ùکر می‌کنم این‌جوری چیزهایی به دست می‌آورم. بله! دقت دستان. قدرت لمس‌ام اÙزایش می‌یابد. برای این‌کار … نه!‌بگذار این‌طوری بگویم. من با این‌ کی‌بورد Øس می‌کنم Ú©Ù‡ خیلی وقت‌ها درست تایپ نمی‌کنم. یعنی خودم می‌Ùقهمم Ú©Ù‡ اشتباهی شده است. بعضی وقت‌ها قیقا می‌دانم اشتباه چجیست Ùˆ می‌خواهم ØØ°Ù‌اش کنم. یعنی باید برگردم عقب Ùˆ تصØÛŒØ Ú©Ù†Ù…. اما چجون نمی‌بینم ممک است تصØÛŒØ‌اش Ú©Ù…ÛŒ طول بکشد. نه! درست‌اش این است Ú©Ù‡ بگویم تصخØÛŒØ‌اش سخت می‌شود. الان مثلا نمی‌توانم آن کلمه‌ی “طول‌کشیدن” vh u,q ;kl. kld nhkl ]kn pvt fhdn fv’vnl fi urf. hlh ,rjd d;d n, pvt fda jv kvtji hd ld j,hkd ps ha ;kd , fv’vnd fi urf. ildk d;d n, pvt il kdhc fi jlv;c cdhnd nhvn. ildk hsj ;i ld ‘,dl ]al fsji k,ajk ;dt ohw hd nhvn. ;, hdk ;i fnhkd odgd ]dcih vh nvsj jhdm kld ;kd.
هاا! خیلی عالی است. چند خط گذشته به Ùنا رÙت. دلیل‌اش هم مشخص است (آها! من هر پاراگرا٠که تمام می‌شود چشم‌های‌ام را باز می‌کنم ببینم Ú†Ù‡ کرده‌ام). جالب نیست؟ پارارگرا٠پیشین Ú†Ù‡ بوده است؟ کس‌ای Ú†Ù‡ می‌داند.
چشم‌های‌ام درد می‌کند. Ùکر کنم این چند روز زیادی به مانیتور نگاه کرده‌ام. باید بیش‌تر دنیا را ببینم. یا لااقل کاعذ را. مانیتور چشم‌های‌ام را نابو می‌کند.
—
تکمیلی: گویند در آن قسمت نامÙهوم من این‌ها را نوشته‌ام:
“… را عوض کنم. نمی دانم چند Øر٠باید برگردم به عقب. اما وقتی یکی دو Øر٠بیش تر نرÙرته ای Ù…ÛŒ توانی Øس اش Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ برگردی به عقب. همین یکی دو Øر٠هم نیاز به تمرکز زیا�ی به تمرکز زیادی دارد. همین است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گویم چشم بسته نوشتن کی٠خاص ای دارد. Ú©Ùˆ این Ú©Ù‡ بداین خیلی چیزها را درست تایپ نمی Ú©Ù†ÛŒ. ….”
ممنون از MVB Ú©Ù‡ رمزگشایی Ùرمودند Ùˆ MadEye Ú©Ù‡ رمزگشایی را تایید کردند.
سقوط
الÙ) وقتی در سراشیبی بیاÙتی دیگر نمی‌توانی بایستی. Ú†Ù‡ برسد Ú©Ù‡ بلند شوی Ùˆ بروی دوباره بالای قله.
—
ب) وقتی بسیار گشنه باشی نای بلندشدن از جا Ùˆ بیرون رÙتن از آزمایش‌گاه را نداری. اگر هم بلند نشوی، نمی‌توانی بروی چیزی بخوری. Ùˆ هم‌چنان ضعیÙ‌تر Ùˆ ضعیÙ‌تر می‌شوی تا دیگر مجبور شوند بیایند جمع‌ات کنند. Øالا Ùرض Ú©Ù† آخر Ù‡Ùته باشد!
تکمیلی:
الْ) … Ùˆ Ùقط می‌توانی منتظر دست‌ای باشی Ú©Ù‡ تو را از سقوطت نجات دهد.
ب’) اما غذایی Ú©Ù‡ ساعت سه نیمه‌شب طبخ شود می‌تواند Øال‌ات را Øسابی خوب کند. Ùکر کنم اسم مرا باید بگذارند Ø´Ø¨Ø Ù†ÛŒÙ…Ù‡â€ŒØ´Ø¨ آشپزخانه چون هیچ‌وقت زودتر از نیمه‌شب آن طرÙ‌ها نمی‌روم.
یک سوال ژنریک
گاهی از خودم می‌پرسم Ú©Ù‡ طر٠واقعا Ú†Ù‡ Ùکری با خودش کرده Ú©Ù‡ چنان کاری کرده/چنان ØرÙÛŒ زده/چنان تصمیم‌ای گرÙته؟
نه! جدا! خیلی Ùکر می‌کنم Ú©Ù‡ توی مغز یارو Ú†Ù‡ گذشته Ùˆ البته به هیچ نتیجه‌ای هم نمی‌رسم.
بعد یاد همه‌ی مظلومین جهان می‌اÙتم Ú©Ù‡ در طول تاریخ چه‌ها کشیده‌اند از این تصمیم‌های نوترونی‌ی دیگران.
Resurrection
ای پدر مقدس،
به پسرت توان برخاستن ده!
آمین!
اطلاعات از دست نمی‌روند بلکه از بازنمایی‌ای به بازنمایی‌ی دیگری تبدیل می‌شوند
در این‌جا پست‌ای در آرامش غنوده است.
[یا Øداقل من این‌طور Ùکر می‌کنم.
و امیدوارم که شهود جدید استیون هاوکینگ درست باشد: سیاه‌چاله‌ها اطلاعات را دور نمی‌ریزند.
همه‌اش تقصیر یک backspace نابه‌جا بود.]
—
(اطلاعات‌ای که از دست می‌روند به کجا می‌روند؟)
کتاب‌هایی که گم می‌شوند، چه می‌شوند؟
خورشیدی که می‌سوزد،
آرامش‌ای که از دست می‌رود،
شادی‌ای که می‌رود،
غم‌ای که زدوده می‌شود،
عارÙ‌ای Ú©Ù‡ Ù…ØÙˆ می‌شود،
به کجا می‌روند؟
Ùضاهای خالی چه؟
Øقیقت نیز؟ آن نیز نابود می‌شود؟
—
دل‌ام -ناگهان- سÙر به انتهای شب خواست. ای کس‌ای Ú©Ù‡ سÙر به انتهای شب مرا باز نگردانده‌ای، برش گردان!
عقاید یک دلقک چه؟ بقیه‌ی کتاب‌های‌ام؟ کوری‌ام دست که است؟ ناتانیل بورزینسکی‌ام چه؟
گمان می‌کنم کتاب‌های‌ام گم شده‌اند.
—
باید اعترا٠کنم زمان‌ای تاثیر شگرÙ‌ای روی مردم با کتاب به‌شان قرض‌دادن/هدیه‌دادن داشتم. اعتقاد دارم به‌ترین کتاب [داستانی] هدیه‌ده دنیا بودم! (Ú¯Ùتم که،‌ اعتقاد!) Øتی شده اشاره‌هایی به رازهای Ù…Ú¯ÙˆÛŒ طر٠(Ú©Ù‡ از دیگری‌ای شنیده بودم) در کتاب‌ای Ú©Ù‡ به او داده بودم کرده باشم. البته دیگر چند سال است عشق خرید کتاب برای دیگران‌ام را -جز یکی دو Ù†Ùر- از دست داده‌ام.
آها! می‌گÙتم … کتاب‌های‌ام را چرا پس نمی‌دهید؟ چرا من کتاب‌های دیگران را پس نمی‌دهم؟ خب … بگذارید اعترا٠کنم:
-یک کتاب از راه‌نمایی تا به Øال هنوز دست‌ام است. هیچ‌وقت هم نخواندم‌اش. تنها به این دلیل پس ندادم Ú©Ù‡ یکی دو ماه‌ای تاخیر داشتم Ùˆ Ùکر می‌کردم جریمه‌اش خیلی زیاد می‌شود. در واقع کتاب سر به نیست شد. Øدس می‌زنم کتاب‌اش به ØÙ‚ مسلم ما هم یک جورهایی ربط داشت.
-یک کتاب هم از سهیل ه. دست‌ام است که هنوز به او پس نداده‌ام! در واقع این آخرین واقعه از این‌گونه است.
-بقیه‌ی کتاب‌ها را پس داده‌ام؟ یک سری کتاب هست Ú©Ù‡ اØتمالا در بین کتاب‌خانه‌ی من Ùˆ بعضی‌ها(!) در Øرکت است. آن‌ها را Øساب نمی‌کنم.
—
موسیقی‌ای Ú©Ù‡ گوش می‌کنی روی چیزی Ú©Ù‡ می‌نویسی پیچیده‌گون تاثیر دارد. معمولا ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡Ù… موقع نوشتن به آهنگ کلام‌دار گوش نکنم. موقع خواندن نیز به آهنگ کلام‌دار همان زبان٠خوانش نمی‌توانم گوش کنم (مثال: زمان‌هایی Ú©Ù‡ به لاتین کتاب می‌خوانم، اگر کس‌ای بیاید Ùˆ آواز اسپرانتو سر دهد اعصاب‌ام به هم می‌ریزد Ùˆ مجبور می‌شوم به تلاÙÛŒ ناسزای چینی بگویم‌اش).
Ùˆ اینک اعتراÙ: این نوشته متاثر از آهنگ‌هایی از Anathema بوده است!