Browsed by
Category: ضدخاطرات

بوی اماکن

بوی اماکن

بخش‌ای از تاریخ هر مکان‌ای به آن‌هایی که در آن نفس کشیده‌اند باز می‌گردد. با زیارت آن اماکن، ما هم‌نفس ایشان می‌شویم. برای بعضی‌ها هم‌نفس‌ای با حسین مهم است، برای بعضی‌های دیگر هم قهوه‌نوشی در Les Deux Magots سن‌ژرمن پاریس. در نهایت ولی نه این الزاما حسین‌وار می‌زید و نه آن نویسنده و شاعر می‌شود.

Sandy

Sandy

و یا روایت‌ای دیگر:

باد ما را خواهد برد
به نهایت تاریکی شهری
که سیاهی در آن هفت‌رنگ است
و مردمان خسته و دل‌تنگ
در گوشه‌های خیابان سردند.

فن مناظره از نگاه پاپ سولوژنیوس اول

فن مناظره از نگاه پاپ سولوژنیوس اول

سه‌شنبه شب دور دوم مناظره‌ی اوباما و رامنی برگزار شد. این دور بدین‌گونه بود که حضاری از میان مردم عادی سوال‌هایی از کاندیداها می‌پرسیدند و آن‌ها هم پاسخ می‌دادند. عمل‌کرد اوباما به مراتب به‌تر از مناظره‌ی پیش بود. در مناظره‌ی نخست اوباما گوشه‌ی میدان کز کرده بود و سر افسوس تکان می‌داد و کتک می‌خورد. این بار اما هر دو طرف خوب و قوی بودند و حتی شاید اوباما کمی به‌تر بود، اما از نظرم تفاوت خیلی چشم‌گیر نبود. هر دوی‌شان حمله‌های خوبی کردند و دفاع‌شان کم مشکل بود (فیلم مناظره‌ی به هم‌راه متن سخنرانی و هم‌چنین اطلاعات جانبی درباره‌ی صحت گفته‌ها را از این آدرس نیویورک‌تایمز ببینید/بخوانید).

برای خودم هم که شده خوب است یک سری نکات‌ای را که در این مناظره به چشم‌ام آمد بنویسم. نکات درباره‌ی محتوای حرف‌های‌شان نیست، بلکه بیش‌تر درباره‌ی فرم آن است (و گاهی متا-محتوا). پیش از شروع لازم است بگویم که من تخصص‌ای درباره‌ی فرم مناظره ندارم: یعنی نه درباره‌اش خوانده‌ام و نه در مناظره‌های چندانی شرکت کرده‌ام که تجربه‌ی شخصی داشته باشم (مثلا برخلاف سخنرانی که تجربه‌اش را دارم و درباره‌اش هم می‌خوانم). اما به هر حال وبلاگ خواننده دارد و خواننده هم مطلب می‌خواهد. (;
در نهایت توجه کنید که همه‌ی نکات خیلی جدی نیستند و این‌که من مناظره را از حدود دقیقه‌ی ۱۶ به بعد دیدم و احتمالا نکاتی را ندیده‌ام.

و حالا این شما و این هم فن مناظره از نگاه پاپ سولوژنیوس اول:

 ۱) مناظره بیش و پیش از هر چیزی راجع به bullshitting است! هدف اصلی‌ مناظره رسیدن از یک سری داده و دانسته به معقول‌ترین نتایج ممکن نیست، بلکه هدف نشان‌دادن درستی‌ی موضع شما و غلط‌بودن موضع طرف مقابل است. حقیقت درستی یا نادرستی‌ی موضع شما اهمیتی ثانویه دارد.

 ۲) پرسش‌هایی که از شما می‌شود تنها کلمات کلیدی‌ای هستند که می‌توانید اطراف‌شان مانور بدهید. هم اوباما و هم رامنی از آن کلمات استفاده می‌کردند تا راجع به سیاست‌های خودشان صحبت کنند و سیاست‌های طرف مقابل را بکوبند. پاسخ دقیق و صریح به سوال‌ها لزومی ندارد. فردای مناظره هم مردم یادشان نمی‌آید که چه پرسیده شد، بلکه یادشان می‌آید که چه گفته شد.

 ۳) منطق استفاده‌شده در مناظره باید ساده باشد. زنجیر بلندی از «الف نتیجه می‌دهد ب»، «ب نتیجه می‌دهد ع»، Ùˆ «درست نبودن غ نتیجه می‌دهد Ú©Ù‡ ع نیز درست نیست» از لحاظ منطقی معادل این است Ú©Ù‡ «الف نتیجه می‌دهد غ». چنین استدلال‌ای سخت‌فهم است Ùˆ با مخاطب مناظره ارتباط برقرار نمی‌کند. استدلال مناسب در حد «الف نتیجه می‌دهد ب» است. آن‌چه باید روی آن مانور داد،‌ شواهد است: بازتفسیری از بعضی از شواهد را باید بیان کرد، بعضی‌ها را هم اصلا نه. بخش زیادی از مناظره بر این اساس است Ú©Ù‡ اولا شواهد مناسب در تایید حرف‌مان بیاوریم (اوباما برای این‌که نشان دهد درباره‌ی مساله امنیت ملی شوخی ندارد مثال زد Ú©Ù‡ گفته بودم از عراق خارج می‌شویم Ú©Ù‡ شدیم، مسببین یازده سپتامبر را هم مجازات می‌کنیم Ú©Ù‡ بن لادن الان کشته شده است Ùˆ بعد به Ú©Ù…Ú© استقرای تجربی این‌طور القا کرد Ú©Ù‡ درباره‌ی مساله‌ی سفارت امریکا در لیبی هم بر سر حرف‌اش باقی خواهد بود) Ùˆ نشان دهیم Ú©Ù‡ شواهدی وجود دارد Ú©Ù‡ با استدلال طرف مقابل نمی‌خواند (رامنی ادعا کرده بود Ú©Ù‡ هدف‌اش پیش‌رفت همه‌ی امریکایی‌هاست – یا چیزی شبیه به این – Ùˆ اوباما در حرکتی ماهرانه ماجرای فیلم خصوصی Ùˆ گفته‌ی رامنی درباره‌ی Û´Û· درصد را به روی‌اش آورد).

 ۴) اسم پرسش‌گر را در پاسخ‌تان بیاورید و مستقیم خطاب‌اش کنید. بخش قابل توجه‌ای از صحبت‌تان نیز به روی او باشد، اما به دیگران هم بنگرید و در اطراف صحنه هم راه بروید. هر دوی اینان چنین کردند.

۵) بگویید که اگر حرف طرف مقابل را بپذیرند چه خواهد شد و موضع شما مخاطب را به کجا خواهد برد. مثلا رامنی اشاره کرد که اگر مردم اوباما را انتخاب کنند، همان چهار سال پیش تکرار می‌شود. در دور پیش هم اصولا شعار اوباما مبتنی بر تغییر بود: جدایی از وضع حاضر.

۶) عذرخواهی نکنید و خود را ضعیف جلوه ندهید. اوباما هیچ‌وقت عذرخواهی نکرد و نگفت کوتاهی شده است یا چیزی از این دست. در ضمن ننه من غریب‌ام بازی هم در نیاورید. با وجود این‌که جمهوری‌خواهان کلی مانع برای‌اش در این مدت درست کردند، اما نگفت «اگر می‌گذاشتند، فلان کار را می‌کردم اما نگذاشتند». در واقع شاید بتوان گفت که اوباما خود را در قالب کهن‌الگوی قهرمان مردمی جا می‌زد. رامنی چطور؟ (*)

۷) مناظره‌ی سیاسی جای فروتنی و تواضع نیست. یا دست‌کم گویا امریکایی‌ها با تواضع خر نمی‌شوند. ایرانی‌های شاید کمی فرق داشته باشند. هنوز اهمیت معنویات برای ما آن قدر است که اگر احساس کنیم که طرف مرتبط به عالم معناست و نور الهی چهره‌اش را روشن کرده است، کاری نداریم که طرف اصلا بلد است کاری بکند یا نه و یا حتی اصلا می‌تواند حرف بزند یا خیر.

۸) اتهام‌های طرف مقابل را بی‌پاسخ نگذارید. اوباما سعی کرد هر ادعای نادرست رامنی را پاسخ دهد، حتی شده با پریدن وسط حرف‌اش.

 ۹) گه‌گاه پریدن در وسط حرف طرف دیگر بد نیست. اگر لازم شد مچ‌اش را بگیرید، همان موقع بگیرید.

۱۰) یک راه پا پرهنه وسط حرف دیگری پریدن این است که واقعا از صندلی‌تان بلند شوید و بیایید جلوی صحنه و حرف بزنید. از فیزیک خود بهره ببرید.

۱۱) راه‌رفتن و حرکت دست‌ها. چون چوب نیاستید،‌ دست‌های‌تان را هم تکان دهید اما نه خیلی زیاد. حرکت دستان‌تان در ببیننده تصور وجود هاله‌ای از انرژی می‌دهد.

۱۲) وقتی طرف دیگر حرف می‌زند و شما منتظرید، سرتان را پایین نیاندازید. دفعه‌ی پیش اوباما چنین کرد و گند زد. این دفعه همه‌اش سر بالا بود. در ضمن چند خنده‌ی بایدن اندر سفیه‌ای هم کرد که به نظر می‌آید موفق بود.

۱۳) مجری ممکن است شما را تایید کند؛ بخواهید که تاییدش را دوباره بلند بگوید. (وقتی رامنی گفت که اوباما فردای حمله به سفارت امریکا در لیبی آن را تنها ناشی از اغتشاش یا چیزی مثل آن دانست و نه حرکت تروریستی و اوباما مخالفت کرد، مجری حرف اوباما را تایید کرد. رامنی وسط حرف‌اش پرید ولی اوباما از مجری خواست تا حرف‌اش را دوباره بگوید.)

۱۴) از عصبانیت کنترل‌شده استفاده کنید، همان‌طور که اوباما عصبانی شد و اشاره کرد که فرمانده کل قوا اوست و اگر لازم باشد پدر همه را در می‌آورد! عصبانیت طرف مقابل را می‌ترساند و حدس می‌زنم ترس باعث تضعیف قدرت استدلال منطقی‌ی طرف مقابل می‌شود. اما مواظب باشید تا خودتان زیاد عصبانی نشوید که اختیارتان از دست برود. شاید به‌ترین کار این است که اگر شرایط ایجاب کرد اندکی عصبانی بشوید و با غلو برافروختگی‌ی پدرانه‌ی خود را بیش از عصبانیت درونی‌تان نشان دهید.

۱۵) به نظر حمله به شخصیت طرف مقابل بی‌فایده و یا حتی مضر است. سیاست‌مداری که بحث را از عرصه‌ی عمومی به نقایص فردی طرف مقابل می‌کشاند قلب مردم لیبرال فردیت‌محور امریکا را جلب نمی‌کند. این ماجرا شاید کمی در ایران فرق کند چون به هر حال معنویات مهم است. اما بیش از حد هم نمی‌توان به شخصیت طرف حمله کرد: ماجرای موسوی و احمدی‌نژاد و «بگم بگم؟» را که به خاطر داریم.

۱۶) به خاطر داشته باشید که فن مناظره به کل با آداب گفتار فرق دارد. یکی درباره‌ی سیاست است و بازی‌ی قدرت، دیگری درباره‌ی اخلاق است و تلاش برای درک متقابل. توصیه‌ی من این است که مناظره نکنید، اما اگر مناظره کردید آن را درست انجام دهید.

۱۷) مناظره تمرین می‌خواهد؛ همان‌طور که سخنرانی تمرین می‌خواهد. اوباما به طور خاص برای این دور تمرین کرد. رامنی هم که مدت‌هاست در اردوی سخنرانی و مناظره به سر می‌برد.

۱۸) در نهایت به خاطر داشته باشید که فن مناظره قدمت‌ای طولانی دارد و آدم‌ها خیلی به آن اندیشیده‌اند و تجربیات‌شان را هم ثبت کرده‌اند. اگر واقعا به یادگیری مناظره علاقه دارید بروید و منابع واقعی و اصولی را بخوانید. این نوشته‌ی من، همان‌طور که پیش‌تر هم گفتم، صرفا یک مشاهده است.

(*):‌ این یکی دو جمله را حتی کم‌تر از جمله‌های دیگر جدی بگیرید. من در حال حاضر سواد چندانی درباره‌ی کهن‌الگوهای یونگی ندارم، اما حرف‌زدن درباره‌شان نویسنده را در هاله‌ی گرم و نرمی از عرفان اسطوره‌ای فرو می‌برد که مطلوب است.

حدیث روز: حبل الورید

حدیث روز: حبل الورید

که ترجمه‌ای است از بخش‌ای از آیه زیر(*):
«و لَقَدْ خَلَقَ مُحَرِّک البَحْث ÙˆÙŽ یَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ÙˆÙŽ جوجل أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» – سوره Ú¯

(*): برداشت از آیه ۱۶ سوره ق. لطفا خیلی جدی نگیرید! این آیه از قرآن نیست. بدیهی است که من قصد توهین به هیچ مذهب‌ای را ندارم. در ضمن هیچ گارانتی‌ی الهی‌ای هم وجود ندارد که توجه‌کردن به محتوای این آیه/حدیث باعث خوش‌بختی‌ی شما در این دنیا و به طور خاص آن دنیا بشود.

مخاطب عام و خاص

مخاطب عام و خاص

اگر پرسیدند مخاطب عام دارد یا خاص تکلیف چیست؟
اگر بگویم خاص است، هر کس از ظن خود می‌شود یار من. و نه این‌که این‌گونه باشد. هر کس‌ای نیست. خاص، خاص است. یک نفر در این هفت میلیارد نفر. گیریم دو نفر. یا اصلا پنج نفر. اصلا قصدمان این نیست اما، ولی دیده‌ایم دیگر، تجربه کرده‌ایم، آدم‌ها وقت‌های بی‌ربط خود را در آینه می‌بینند و می‌گویند «ها!‌ این فلان فلان شده در ضدخاطرات به من چنین گفت و چنان؛ حالی‌اش می‌کنم». حالا خر بیار و باقالی بار کن. خیر خانم جان، این نوشته‌های بنده مخاطب خاص ندارد!
اگر بگویم مخاطب عام است که می‌گویند فلانی از زمین و زمان، خلق و ناخلق شاکی‌ست و عینک بدبینی زده و نوسالژی خفه‌اش کرده. این هم درست نیست آقا جان، حقیقت ندارد حضرت عباسی، اصلا دروغ است، بهتان است!
اصلا ما کلا مخاطب خاص و عام نداریم. خلاص!(*)

(*): مگر این‌که خلاف‌اش ثابت شود.

در جست‌وجو و فرار از دوستی‌های از دست‌رفته

در جست‌وجو و فرار از دوستی‌های از دست‌رفته

یه سنی که ازش بگذره، میشه عینهو قبرستون. پر میشه از خاطره‌ها و حر‌فا و عشقایی که زیر خروارها بیت و بایت دفن شدن و آروم آروم دارن میپوسن. روش رو که نگا کنی اما تر و تمیزه. عکس شکوفه‌ای اینجاس و میوه‌ کاجی اون‌جا و لیست قطعات هم منظم و قشنگ اون کنار تا زمستونای دوردست این قرن ردیف شدن.

اما امروز صبح Ú©Ù‡ رفتی سراغ یکی از قبرای قدیمی، تا دستت رو گذاشتی روی سنگ مرمرینِ تر Ùˆ تمیز Ùˆ شروع کردی به فاتحه‌خوندن، هوا گرفت Ùˆ صدای خفه هیس‌هیسی بلند شد Ùˆ تا خواستی دور Ùˆ برت رو نگا Ú©Ù†ÛŒ تا منبع صدا رو پیدا Ú©Ù†ÛŒ یهو بخار سبز Ùˆ متعفنی پیچ Ùˆ تاب‌خوران از شیارای خاطرات قدیم زد بیرون Ùˆ محکم دور Ù…Ú† دستت پیچید Ùˆ تو رو با خشونت کشوند به فضای وهم‌انگیز Ùˆ تب‌آلود اون سالای تاریک Ùˆ رقت برانگیز. بخار سبز Ú©Ù‡ به تدریج به Ø´Ú©Ù„ Ùˆ شمایل صاب قبر در می‌اومد یقه‌ت رو گرفت Ùˆ تکون‌تکونت داد Ùˆ شروع کرد به فحاشی. تو اولش Ú©Ù…ÛŒ تقلا کردی Ùˆ سعی کردی خودت رو از شرش خلاص Ú©Ù†ÛŒ اما خیلی زود دو-زاریت افتاد Ú©Ù‡ مقاومت بیهوده‌س – همونطور Ú©Ù‡ قبلنا بیهوده بوده. مجبور شدی به گه‌خوردن از صاحب همیشه طلبکار قبر Ùˆ زیر لب به بخت خودت لعنت فرستادی Ú©Ù‡ چطور شد اصلا چنین خاطراتی توی قبرستونت داری Ùˆ از خودت پرسیدی Ú©Ù‡ ما Ú†Ù‡ غلطی میکردیم اون روزا Ú©Ù‡ اصلا سعادت آشنایی با این مرحوم رو پیدا کردیم؟

بخار سبز از حفره‌های پوستت نفوذ کرد و تا عمق وجودت خزید و داشت چون اسید میخوردش و تو از درد گذشته‌های از دست‌رفته و زخم‌زبون‌های بر عمق روانت فرو رفته پیچ و تاب میخوردی و دیگه زمانی باقی نمونده بود تا تو هم بشی جنازه‌ای که باید توی همین قبرستون دفنت می‌کردن که یهو یادت افتاد چطور بار اول از شر صاب قبر و نیشای سوزانش رها شدی. راه رهایی از اون خاطرات چیزی نبود جز شمشیر ضدخاطرات. شمشیر رو در یک آن برکشیدی، خاطره‌ متجسم‌شده رو دو پاره و چار پاره و دویست و پنجاه و شش پاره کردی، ترکیبش رو به هم زده، به صورت پستی در ضدخاطرات منتشرش کردی. بعد دمت رو گذاشتی روی کولت و دو پا داشتی، دو پای دیگم قرض گرفتی و زدی به چاک و به هیاهوی روزمره برگشتی و حتی به پشت سرتم نگا نکردی که قبری تازه به تاریخ سوم آگوست ۲۰۱۲ کنده شده.

زوروی فرهنگی

زوروی فرهنگی

یکی از تیپ‌های شخصیتی‌ی ناخوش‌آیند،‌ تیپ آدم‌های همه‌چیزدانی است که درباره‌ی هر چیزی نظر دارند، بقیه را دایم نقد می‌کنند و آن‌ها را آدم‌هایی نادان، احمق، کم‌شعور و کم‌هوش‌ می‌شمارند. اسم این‌ها را بگذاریم منتقدان غرغرو.

از طرف دیگر یکی از تیپ‌های شخصیتی‌ی محبوب، تیپ آدم‌هایی است که به تیپ پیشین حمله کرده، آن‌ها را به سختی نقد کرده و ایشان را منتقدانی بی‌فایده و خاصیت می‌دانند که به‌تر است بروند و کاری مفیدتر بکنند. اسم این‌ها را بگذاریم زوروی فرهنگی!

و بعد تیپ شخصیتی‌ی ناخوش‌آیند دیگری وجود دارد که زوروهای فرهنگی را نقد کرده، آن‌ها را منتقدان غرغروی بی‌سوادی می‌دانند که در خانه‌شان آینه ندارند. اسم این‌ها را می‌گذاریم متامنتقدان غرغرو. ad infinitum … !

توضیح ضروری درباره‌ی ضدخاطرات

توضیح ضروری درباره‌ی ضدخاطرات

شاید تاکید دوباره‌اش مفید باشد: ضدخاطرات خاطرات‌ام نیستند. از آن‌ها تاثیر گرفته‌اند، اما زمان و مکان و ترتیب و ترکیب‌اش عوض شده است. ضدخاطرات را به طور خاص در دسته‌ی خودشان قرار می‌دهم و البته بیش‌تر نوشته‌های وبلاگ ضدخاطرات، ضدخاطره‌اند. بعضی‌ها هم البته خاطره‌اند، اما کم‌ترند. خاطرات را این‌جا گذاشته‌ام. خب، این از این. صلوات!
از آن بالاتر، داستان‌ها به طور خاص کلا داستان‌اند! مثل خیلی از داستان‌ها المان‌های از زندگی‌ی نویسنده دارند اما الزاما زندگی‌ی نویسنده نیستند. خلاصه این‌که نرخ تولد و عشق و جنایت و مرگ و میر در آن‌ها بالاتر است. داستان‌ها را هم این‌جا بخوانید.

حالا چرا این حرف‌ها را می‌زنم؟ مطابق قول‌ای که در «می‌نویسد شاید که به زبان آید» داده است، سولوژن قرار است برای‌تان قصه بگوید و در همین وبلاگ بگذارد. راست‌اش را بخواهید سولوژن شانس آورده است و عباس معروفی‌ی عزیز و دوست‌داشتنی به شهرش آمده است و کارگاه داستان‌نویسی به پا کرده. حالا هم سولوژن دارد مشق می‌کند و زور می‌زند تا بیش‌تر داستان‌نویسی یاد بگیرد. و دست‌کم برای ثبت در تاریخ که هم شده می‌خواهد بیش‌تر مشق‌های‌اش را این‌جا بگذارد. آها! تا یادش نرفته بگوید که چون مشق‌ها، مشق‌اند، ممکن است کیفیت‌شان بالا و پایین برود. آخر روی بعضی‌ها فقط ده بیست دقیقه وقت گذاشته است (تمرین وسط کلاس) و روی بعضی‌ها چندین ساعت.
حضرت سولوژن به من گفت که از شما بخواهم تا نظرتان را درباره‌ی هر کدام از داستان‌های و نوشته‌های دیگرش بنویسید. بگویید که آیا به عنوان خواننده خوش‌تان آمد یا نه. آیا فضایی در ذهن‌تان ایجاد شد یا خیر؟ آیا شخصیت‌ها واقعی به نظر می‌آمدند؟ خلاصه هر چیزی را که به نظرتان می‌آید بگویید، اما نرم و آرام بگویید که سولوژن نازک‌نارنجی است بی‌تعارف!

می‌نویسد شاید که به زبان آید

می‌نویسد شاید که به زبان آید

آقا جان! شورش را در آورده‌ است از بس نمی‌نویسد این حضرت سولوژن – دامت برکاته. Ú†Ù‡ خبر است بابا؟ از بس ننوشته، مطمئن‌ام خوانندگان‌اش همگی دپرسیون گرفته‌اند Ùˆ له‌له‌زنان منتظر جرعه‌ای، یا تو بگو قطره‌ای، از دانش بی‌کران Ùˆ علم عالم‌نوازش‌اند. دی‌روز با کمال احترام Ùˆ با ادب فراوان گوش‌اش را محکم گرفتم Ùˆ فریاد برآوردم: «یا شیخ، ای فرشته‌ی روی زمین، کربلایی سولوژن، گلابی‌ی عالم لاهوت Ùˆ آناناس ناسوت، ای پاپ سولوژنیوس کبیر، بنویس!»
– منظورت «اقرا!» است؟
– نه، اون مال یکی دیگه بود. بنویس! بِهْ نِهْ ویس!
آن حضرت به عمق چاه تفکر فرو رفت، سری به افسوس تکان داد و آه‌ای دردمند کشید و زیر لب نجوا کرد: «نتوانم!»
متعجبانه چرایی‌اش را پرسیدم و او ماورای بشرانه گفت آن‌چه را که نتوان در هیچ زبان‌ای بیان کرد؛ و بیان کرد آن‌چه را که نتوان با هیچ صوت‌ای گفت.

زلیخا جیغ فرابنفش کشید. کلاغ‌ها بال کشیدند. صدای فالش تمرینِ صورِ اسرافیل از دوردست‌ها آمد. حواریون چپ‌چپکی به موعود نگریستند و زیرزیرکی به ساعت مچی‌های‌شان اشاره کردند.

من هوش از سر به کف داده و چشمان‌ام چهارتا گشته و اشک در کاسه‌شان جمع‌شده، فریادکشان سر به بیابان نهادم و جنگل‌ها به سراب دیدم و بحرها به آبِ دیده گریستم و عالم معنا جوییدم و این دنیا را به انتها رساندم و زمان را از عقب تا جلو و از جلو تا عقب به معرفت کاوییدم و دست‌کم دو بار صاحب‌اش را دیدم که شال و کلاه می‌کرد تا این‌که باز به نزد حضرت‌اش در آمدم و چهارزانو به ادب زیر پای‌اش مغموم در سکوت نشستم.
در همین لحظه سولوژن در آمد و گفت: «آن سِکِندْ تاتْ (on second thought)، چرا که نه؟!»

زلیخا سرویس میوه‌خوری‌اش را از انباری در آورد. پنگوین‌ها دوباره تخم گذاشتند. در واکنش به آمادگی‌ی آن دنیا، کیهان شیشکی کشید Ùˆ آنتروپی‌اش را نصف کرد. اسرافیل آسوده‌خیال صورش را در جعبه‌ای گذاشت Ùˆ درش را دو-قفله کرد Ùˆ بساط مطربی‌اش را درآورد. حواریون شانه بالا انداختند Ùˆ به تخت‌های مقررشان بازگشته، حوری در بغلْ به مِیْ نوشی Ùˆ نان Ùˆ کره Ùˆ انگبین‌خوری‌شان ادامه دادند. Ùˆ قرار ما هم بر آن شد Ú©Ù‡ اگر از دست برآید سولوژن‌مان برای‌تان قصه بگوید Ùˆ در ضدخاطرات بگذارد – شاید Ú©Ù‡ خلق‌ای را خوش بیاید Ùˆ غصه‌ها نه Ú©Ù‡ سر آید اما دست‌کم به زبان آید.

هنرمندی در میان جنگل سبیل‌اش را تاب می‌دهد و می‌گوید

هنرمندی در میان جنگل سبیل‌اش را تاب می‌دهد و می‌گوید

هنرمند باید همیشه (یا دست‌کم به هنگام آفریش هنری، یا بعضی وقت‌ها، یا گه‌گاه، مثلا الان،‌ یا که نه) به یاد داشته باشد که هنرش آن‌قدر که مخاطب او قرار است تصور کند جدی نیست. فیلسوف اما در عوض نقطه‌ی مقابل هنرمند است: او می‌داند که اندیشه‌اش جدی است و جدی اندیشه‌ی اوست. دیگران مهم نیستند. دیگران حتی ممکن است نباشند. و البته فیلسوف هنرمند موجودی کاملا متفاوت است: «شاید هم نه، شاید هم آری!».

Mashdi will be back

Mashdi will be back

کت سنگین بر دوش
در کولاک ظلمات شب
درِ خانه‌ای باز شد
و از شراره‌ی نور
بزرگ‌مردی پدیدار شد، تنها
عازم به راه.

روستاها سپری شدند
کشورها پشت سر نهاده شدند
قاره‌ها گذشتند
دریاها فتح شدند
شب‌ها تاریک
روزها غم‌ناک
و مرد
خیره‌سرانه
هم‌چنان به سوی غرب فرانکوفن راه می‌سپارد.

در خلوت گوشه‌ها
در شلوغی‌ی انبوه
مردمان
چشم به انتظار نشسته‌اند
و بی‌وقفه می‌پرسند
آرام، زیر لب – این‌جا
بلند، به فریاد – آن‌جا
«مشدی کی خواهد آمد؟»

در کنار سینک

در کنار سینک

در چکاچک آب‌ها و سیل ظرف‌ها
دست‌های‌ات چه تنها می‌رقصند
من از این گوشه‌ی تاریک بی‌محبت
بر می‌خیزم
و نم‌نمک تا به زیر سایه‌ی گیسوان‌ات جاری می‌شوم
و تا تو برگردی
دست‌های‌ات را می‌گیرم
و تو را به تانگوی نگاه‌ها و بوسه‌ها دعوت می‌کنم.

روز نون

روز نون

بعضی از دوستی‌ها آن‌قدر آرام شکل می‌گیرند که روزی چشم باز می‌کنی و می‌بینی که او سال‌های سال است که دوست توست ولی هنوز که هنوز است دست هم را نفشرده‌اید و نگفته‌اید «از آشنایی با شما خوش‌وقت‌ام». نگفته‌ایم و می‌دانم شاید هم هیچ‌وقت یک‌دیگر را رو در رو نبینیم که بگوییم، اما نه این نه آن مانع از آن نیست که به طور رسمی -و از این جای‌گاه ضدخاطراتی- نگویم که تولدت مبارک نون عزیز!