Browsed by
Category: ضدخاطرات

{Holistic, Historical} Viewpoint

{Holistic, Historical} Viewpoint

در یک نگاه کل‌گرایانه به زندگی، اکثر بدبختی‌ها با یک “گور باباش” حل می‌شوند.
و با یک نگاه تاریخی به زندگی (حداقل تا جایی که تا به حال تجربه شده است) بسیاری از دردها به یک ماساژ محکم تبدیل می‌شوند و یا یک غذای تند یا چیزی در همان حدود.
البته نباید انکار کرد که همان نگاه تاریخی بنیان دردهای جدیدی است: نوستالژی!

آیه‌های زمینی

آیه‌های زمینی

خیلی دیرتر از آن است Ú©Ù‡ بخواهم چیزی بنویسم. وقت وبلاگ‌نویسی نیست. اما نتوانستم تحمل کنم Ùˆ نگویم Ú©Ù‡ این نوا Ú†Ù‡ زیبا است. مرا یاد چیزی می‌اندازد. نمی‌دانم Ú†Ù‡. شاید یاد هیچ‌چیز. شاید هم خیلی چیزها. اما می‌دانم با حس این روزهای‌ام سازگار است. دوست دارم اگر کس‌ای از ایران پرسید این نوا خود به خود در فضا طنین بیافکند Ùˆ بعد من بگویم “ایران یک چنین چیزی است!”. خب، متاسفانه ایران این نیست – اما گاهی دل‌ات می‌خواهد چیزها را جور دیگری نمایش دهی.
وبلاگ آیه‌های زمینی را تا به حال نخوانده‌ام اما قالب‌اش را دوست دارم، موسیقی‌اش را دوست دارم و فرم نوشتارش را نیز.
پ.ن: کس‌ای می‌داند آن نوا چیست؟!

کارها به راه‌اند

کارها به راه‌اند

همیشه یک ماه اول‌اش آسان است و همیشه یک هفته‌ی اول است که به ول‌گشتن می‌گذرد.
بعد از یک ماه stack (شاید هم queue) شروع به تشکیل‌شدن می‌کند!

TeXing

TeXing

فاجعه از وقتی شروع شد که Donald Knuth در سالی تصمیم‌گرفت که TeX را بیافریند که کارت پانج به‌ترین واسط کاربر محسوب می‌شد.

جزر و مد

جزر و مد

گاهی خیلی غیرمنتظره حس‌هایی به سراغ‌ات می‌آیند و ولوله‌ای درون‌ات راه می‌اندازند که بیا و ببین و بعد ناگهان در یک لحظه متوجه می‌شوی که دیگر هیچ اثری از آن‌ها در تو باقی نمانده است. در شگفت می‌مانی که چه شده بود و چه شده است: به نتیجه‌ای نمی‌رسی.
به گمان‌ام یکی از چیزهایی که آدم را آدم می‌کند و نه فقط یک حیوان هوش‌مندتر وجود این‌گونه احساسات باشد.

Hessian

Hessian

باور کنید به دست آوردن Hessian یک شبکه‌ی عصبی‌ی FFNN حتی با یک لایه‌ی مخفی هم از نظر عملی قابل انجام نیست. من همین‌طور دارم کاغذ سیاه می‌کنم Ùˆ ساده‌سازی می‌کنم ولی هنوز Ú©Ù‡ هنوز است تمام نشده است. حال فرض کنیم شد Ùˆ روابطش به دست آمد. از نظر محاسباتی هم کار بی‌هوده‌ای است. بعد من می‌آیم به صاحب‌اش نامه می‌زنم Ùˆ می‌گویم “ببخشایید مرا! Ú©Ù…ÛŒ یک‌جوری نیست این ماجرا؟” Ùˆ بعد او هم می‌گوید Ú©Ù‡ دقیقا منظورش همین بوده Ú©Ù‡ آدم‌ها بفهمند ماجرا یک جوری است. هممم … البته جدا از این موضوع، این استاد -تا به حال Ú©Ù‡ من دیده‌ام- خیلی Ú¯Ù„ است Ùˆ البته خیلی خدا!

سول دو ره‌ی سکوت

سول دو ره‌ی سکوت

می‌دانید: گاهی از کنار ماشین‌ای رد می‌شوی، یا از کنار فروش‌گاه‌ای یا حتی هیچ‌کدام (همین‌طوری)،‌ صدای‌ای شروع می‌کند در گوش‌اش زمزمه کردن (دینگ، دینگ،‌ بام بارا بام، …) Ùˆ تو نمی‌دانی این کدام موسیقی‌ی شنیده (یا ناشنیده) است Ùˆ می‌خواهی پیدای‌اش Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ صدای‌اش را بلند Ú©Ù†ÛŒ (دیگر زمزمه نباشد) Ùˆ بلند Ùˆ بلندتر بشنوی‌ (وجودت را در بر بگیرد،‌تن‌ات را بلرزاند)‌ Ùˆ از اول گوش‌اش دهی Ùˆ دوباره از اول تا حال‌ات ازش به هم بخورد یا Ú©Ù‡ خواب‌ات ببرد.
بعد می‌بینی که نمی‌شود،‌ نه آرشیو موسیقی‌ات را به هم‌راه داری‌،‌ نه چیزی برای پخش موسیقی داری و نه هیچ چیزی از این دست. باور کردنی نیست ولی من حدود یک ماه است که موسیقی را تنها از ماشین‌های عبوری و فروش‌گاه‌های لباس شنیده‌ام. گاهی سکوت شب‌ها خیلی آزاردهنده می‌شود. دوست داری بروی یک چیزی بشنوی یا کمی تحرک ببینی. خب،‌ اما نمی‌شود!
(الان مثلا دل‌ام هوس موسیقی‌ی متن deadman کرده است!)
(هممم … ولی زیادم بد نیست. عوض‌اش آدم گاهی صدای سرش را می‌شنود.)

پریچهر

پریچهر

نمی‌دانم چه بنویسم. مساله‌ی گفتگوناپذیری است به گمان‌ام. و حساس.
نه! ناراحت نیستم. علاقه‌ی زیادی به او نداشتم. خیلی اذیت‌مان کرده بود. جدا از این فکر کنم خودش هم راحت شد. البته هیچ‌کس در مقام تصمیم‌گیری برای دیگری -آن هم برای این مساله- نیست، اما زندگی‌اش واقعا تعریفی نداشت. اما خب، به هر حال مرگ است دیگر …
داشتم می‌گفتم. همیشه سعی می‌کردم از او دوری بجویم. محبوب ما نبود. محبوب کم‌تر کس‌ای بود. ولی نمی‌توان منکر این شد که همیشه در زندگی‌ی من وجود داشته است. و خیلی قبل‌تر از آن. در واقع عمر او تقریبا معادل عمر خاطرات من و خاطرات نسل پیش و خاطرات نسل پیش‌ترم بوده است. حال حتی اگر محور شرارت هم بوده باشد، نمی‌توان نادیده‌اش گرفت.
امروز صبح ناگهان اسم خانواده‌ی تیبو (رمانی از روژه دوگار) به چشم‌ام خورد. فکر کردم اگر من بخواهم داستان‌ای شبیه به آن بنویسم (شبیه به آن‌چه من از چنین نامِ کتاب‌ای برداشت می‌کنم وگرنه که من آن کتاب را نخوانده‌ام) شاید از او شروع کنم. سعی کنم زندگی‌ی او را -آن‌گونه که تصورش می‌کنم- به تصویر بکشم و بعد آرام آرام بروم به سراغ شاخه شاخه‌ی اقوام و فامیل‌مان. شما که نمی‌دانید چه ترکیب جالبی است: قول می‌دهم خوراک چندین کتاب را فراهم کند! به گمان‌ام همین حدودها بود که او مرد. البته این را ده دوازده ساعت بعد فهمیدم. اما خب، شاید خودش مرا تحریک کرده بود که از او بنویسم.
خب، حالا چه بنویسم؟!

ملانین و رمان‌نویسی

ملانین و رمان‌نویسی

و کنت نگاه معناداری به آنت انداخت و در همان لحظه تمام بدن او سرخ شد! [درست مطابق آن‌چه از یک زنِ اشرافی انتظار می‌رود] (قسمتی از ژوزف بالسامو اثر الکساندر دوما)
همیشه از خودم می‌پرسیدم آدم‌ها چطوری این‌طوری ناگهان سرخ می‌شوند. آیا دوما و دیگران چرت می‌گویند یا نه؟ خب، الان مساله برای‌ام شفاف‌تر شد. حداقل می‌دانم ابزارهای لازم برای چنین کاری در مجموعه‌ی تعلیم روزانه‌ی من نبوده است.

وضعیت روزانه

وضعیت روزانه

یک آزمایش‌گاه خلوت، یک سیستم‌عامل ناشناخته و عجیب و غریب و یک عالم دوست خوب در دنیا بیان‌گر وضعیت فعلی‌ی من است!

تغييرات ساختاري ديناميک زندگي

تغييرات ساختاري ديناميک زندگي

بعضي زمان‌ها زندگي دچار bifurcation (دوشاخه‌گي) مي‌شود و ديناميک‌اش کلا تغيير مي‌کند: ممکن است نقطه تعادلِ آن جابه‌جا شود، ممکن است ناگهان تعداد نقاط تعادل عوض شود، نوع پايداري تغيير کند و يا هر چيز ديگري. پس از اين لحظات، زندگي از لحاظ ساختاري عوض مي‌شود. تازه بخش دهشت‌ناک‌اش اين است که گاهي اين‌قدر اين پديده پشت سر هم رخ مي‌دهد که سيستم آشوب‌ناک هم مي‌شود. به اين پديده گاهي period doubling مي‌گويند (يعني آن قدر bifurcationهاي متوالي -و گمان‌ام از نوع Hopf- رخ مي‌دهد تا سيستم آشوب‌ناک شود).
آممم … راستي گاهي اوقات سعي در ابجکتيو نگاه کردن به پديده‌ها، scramble کردن وقايع زندگي‌ي شخصي براي غيرشخصي کردن‌شان، در قالب طنز در آوردن فجايع، داستان‌گويي رنج‌ها Ùˆ چيزهايي از اين دست اصلا آسان نيست‌!

خاطره‌اي مبهم از خاطره‌اي بيان‌نشده؟

خاطره‌اي مبهم از خاطره‌اي بيان‌نشده؟

اينک، 3 بامداد فرداست. اما، قيدها را آن‌گونه انتخاب مي‌کنم گويا عقربه‌هاي ساعت کمي آن طرف‌ترند.
نمي‌گويم دي‌روز بر من چه گذشت. حيف است اين همه خواب باشم و آن هم شکوه و جذابيت را تعريف کنم.
ساعت‌ها مي‌گذرد. ساعت‌ها نمي‌گذرد. تو را چه باک؟!
جمعه 6 شهريور 1383 خورشيدي
[و من هيچ از آن‌چه بر من گذشت به ياد نمي‌آورم. خاطره‌اي از آن ندارم. اين چيست؟ ناخاطره؟ خاطره‌اي مبهم از يک خاطره؟ خاطره‌اي مبهم از خاطره‌اي بيان‌نشده؟ خاطره‌اي شناور بر فراز فضاي خاطرات؟ ضدخاطره؟!]

تنهايي و خلاقيت ادبي

تنهايي و خلاقيت ادبي

تنهايي لازمه‌ي خلاقيت ادبي است. آن هم تنهايي ممتد و طولاني و زجرآور. آن‌گاه‌اي که شروع به رنج کشيدن مي‌کني، جرقه‌هاي خلاقيت‌اند که از ذهن‌ات بيرون مي‌پرند.
گويا ارزش‌هاي ادبي ناشي از رنج‌هاي بزرگ ماي‌اند و رنج‌هاي بزرگ در تنهايي زاده مي‌شوند.