Browsed by
Category: ضدخاطرات

اينک، پاپ (8)

اينک، پاپ (8)

بگذاريد پسران‌مان به خانه بازگردند. هيهات بر آنان که پسران‌مان را مي‌گيرند تا خون بريزند. آنان را به خانه بازگردانيد.

اينک، پاپ (7)

اينک، پاپ (7)

دروغ نگوييد! هرگاه به دروغ تمايل پيدا کرديد، و آن‌گاه که به پنهان کردن آن‌چه نمي‌بايست سوق يافتيد، بدانيد که جاذبه‌‌ي شوم شيطان شما را به چاه خود فراخوانده است. چه حقيقتي را پنهان مي‌کنيد که حقيقتي از او پنهان نيست؟ راست بگوييد و ديگران را به آن‌چه بايد بدانند خبر دهيد. اين است پيام عيسي مسيح به شما!

دوست پسر و انتخابات رياست جمهوري

دوست پسر و انتخابات رياست جمهوري

-اي کساني که دوست‌پسر مي‌خواهيد، به اين‌جا مراجعه کنيد. توجه داشته باشيد که به دليل آن‌که شخص مورد نظر ولنتاين من است، اپليکيشن(!)‌هاي ضعيف در همان مرحله‌ي اول رد مي‌شوند.
-بالاخره به نتيجه رسيدم: من به برتراند راسل راي مي‌دهم!

اينک، پاپ (6)

اينک، پاپ (6)

براي‌ام شنيدن‌اش باور کردني نبود، ولي دلايل قابل استنادي وجود دارد که مرا مجبور به قبول‌اش مي‌کند. هيچ‌گاه دل‌ام نمي‌خواست وضعيت بدين صورت شود. به هر حال اگر من اينک پاپ شما زمينيان هستم و روح‌القدس بر من فرود آمده است، اما هم‌چنان روحيات‌ام آن‌چنان متفاوت با پيش‌ترها نيست. يعني دروغ‌گويي هم‌چنان مرا مي‌آزارد و غيبت به شدت عصباني‌ام مي‌کند. البته که مسيح نيز چنين مي‌انديشيد. حال نمي‌خواهم ذهن پيروان‌ام را با اين مسايل خسته کنم، اما شايد مجبور شوم که درباره‌اش بيش‌تر براي‌تان بنويسم. بگذريم و بگذاريد که گذري داشته باشيم به معرفت آسماني در مختصر خطابه‌اي:

نمي‌دانيد –يا که خود را به نديدن مي‌زنيد- که دنيا با تمام نيکي‌هاي‌اش به روزي بيش نيست. دروغ نگوييد، جنگ نيافروزيد، و هم‌ديگر را دوست داشته باشيد. و اين است تقدير نماينده‌ي پدر مقدس بر زمين.

اينک، پاپ (5)

اينک، پاپ (5)

خوش‌حال‌ام که اگر ژان پل دوم از ميان ما رفت، فرزندان تعميد شده‌ي او هم‌چنان در ميان مايند، و اگر چارلزْ دايانا را از دست داد، با کاميلا کام‌ياب شد. فرزندان من! زندگي هم‌چنان در پيش روست!

اينک، پاپ (4)

اينک، پاپ (4)

بس خسته‌ام! تقلاي سختي بود. دور شدن از او هم تلخ است و هم شيرين. تلخ است چون مي‌داني که ديگر چهره‌ي آرامش‌بخش او را نخواهيم ديد، و شيرين است چون مي‌داني به نزد پروردگارش شتافته است. دي‌روز ژان پل دوم را به پدر سپرديم. باشد که رستگار شود.

اينک، پاپ (3)

اينک، پاپ (3)

هان به شما اجازه نخواهم داد که جنگ بيافروزيد و برادران‌تان را در قتل‌گاه‌هاي‌تان به خون کشيد و خواهران‌تان را بي‌ناموس کنيد. من، سولوژنوس اول، شما را به رافت و مهرباني فرامي‌خوانم که سنت پدر ما و پسرش جز اين نبوده است.

اينک، پاپ (2)

اينک، پاپ (2)

خواب بود يا بيداري؛ روياي صادقه بود يا وحي الهي؛ اما هر چه که بود، و هر گاه که بود، توصيف شدني نبود و نيست: وحي شد که رويا مي‌بينيم يا رويا ديديم که بر ما وحي شد –و بر ما وحي شد- که ما اينک، نماينده‌ي عرش بر ارض هستيم و وظيفه داريم اين خاک کثيف را به سرزمين موعود تبديل کنيم.
جنگ‌هايي بر ما فرود آمده است و آوارها هم‌چنان بر سرمان فرو خواهد ريخت؛ دروغ‌هايي گفته شد و نارواهايي هم‌چنان بيان خواهد شد؛ غيبت‌ها نيز، و تهمت‌ها چون؛ و هم‌سايه‌هاي‌مان از ما در آسايش نخواهند بود. بگذاريد ديگر چنين نباشد، بگذاريد آن‌ها را نجات دهيم. آمين!

اينک، پاپ (1)

اينک، پاپ (1)

چاره‌اي نيست! با اين‌که هيچ وقت نمي‌خواستم اين مسووليت الهي را قبول کنم، اما گويا ديگر گريزي نيست. من، سولوژنوس اول، از اين پس پاپ شما زمينيان هستم.

برکت

برکت

بعضي وقت‌ها آرزوهايي چون “سال پربرکتي داشته باشي” کلي به‌ام کيف مي‌دهد. بار متافيزيکي‌ي خوش‌آيندي به ماجرا اضافه مي‌کند Ú©Ù‡ گاهي حسابي چسبيدن به آن‌ها غلغلک‌ام مي‌دهد.

خشانت

خشانت

خب، بعضي‌ها خشن‌اش را دوست دارند.
در ضمن،
گاهي آدم دل‌اش مي‌خواهد بگويد “گور باباي دنيا!” يا اگرم دل به چنين خشانتي راضي نشد، بگويد “گور باباي هم‌سايه‌ Ùˆ در Ùˆ ديوار Ùˆ تمدن!”
نه اين‌که فکر کنيد اعصاب اينا ندارم‌ها – همين‌طوري!

آخرين پست سال

آخرين پست سال

سال خوبي بود؟! سال بدي بود؟!
ممنون؟! متشکر؟! بد گذشت؟ خوش گذشت؟ از او چه خبر؟! داره زمان مي‌گذره؟ داريم نزديک مي‌شيم؟ الان زمين از يک جايي رد مي‌شه که هيچ وقت قبلا رد نشده بود؟ سال پيش رد شده بود؟ کجاييم ما؟ کي؟! چي؟! آخر سال؟! يک ساعت ديگر؟ کم‌تر؟! اوه! خداحافظ!

درهم و برهم‌هايي در روز ملي شدن صنعت نفت

درهم و برهم‌هايي در روز ملي شدن صنعت نفت

-آيا هيچ دقت کرده‌ايد که ما از فسيل‌ها نان مي‌خوريم و به دانش‌گاه مي‌رويم و کشف علم مي‌کنيم؟ ما نفت داريم، پس خوب‌ايم!

-29 اسفند شده است! روز ملي شدن نفت و اين جور قضايا. چند سال پيش بود که کلي آدم فاميل و غيرفاميل زحمت مي‌کشيدند تا ما به يک نوايي برسيم. خب، خسته نباشيد! فاتحه بخوانيد.

-راستي جالب نيست که خيلي از آدم‌هاي نام‌آور، روزگاري يک ربطي به اين خانه داشته‌اند؟ از همان دري که من هر روز –هر روز که نه!- از آن رد مي‌شوم رد شده‌اند، در �مان حوض (استخر؟) که من در بچگي شنا مي‌کردم،‌ وضو مي‌گرفتند و به همين تلفن ما زنگ مي‌زدند. جالب است که خيلي چيزها پشت همين ميزي که چند متر آن‌طرف‌ترم قرار گرفته است نوشته شده است و خيلي چيزهاي ديگر. حضور روح‌ها را حس مي‌کني؟

Read More Read More

اين آدم‌هاي موافق

اين آدم‌هاي موافق

بگذاريد اين را هم بگويم و بعد بروم و دنيا را به خود واگذارم: در عجب‌ام که چرا آدم‌ها اين همه در کامنت‌داني‌ي هم‌ديگر (و در تاکسي، و در بحث‌هاي پيش از شام، و در سخنراني‌هاي انتخاباتي، و در غيره!) موافق هم‌ديگر هستند ولي در عمل جور ديگري رفتار مي‌کنند. براي درک اين موضوع ، کافي است به يک وبلاگ‌اي سر بزنيد که تعداد کامنت‌هاي هر پست‌اش بيش از 15 تا باشد و ببينيد حدود ده درصد فحش مي‌دهند و ده درصد نظرات خاص خودشان (غير از فحش البته) را دارند و بقيه طرف‌دار سينه‌چاک مطالب آن پست هستند. اين درصد کمي بالا نيست؟!
اين پست، کامنت نخواهد داشت!!!