Browsed by
Category: ضدخاطرات

توهم قدرت است!

توهم قدرت است!

از طرف خوش‌ات نمي‌آيد. مي‌داني خيلي‌هاي ديگر هم همين‌طوري‌اند ولي نه آن‌ها چيزي مي‌توانند بگويند و نه تو: طرف رييس قلدري است! تازه خوش نيامدن‌تان زياد هم بي‌دليل نيست، به اعتقادت او شايسته‌ي موقعيت‌اش نيست. فکر مي‌کني که آيا او هم از چنين چيزي خبر دارد و دو دستي –و با خشونت- آن بالا نشسته يا دچار توهم شده است و اصلا درک نمي‌کند. بعد نگران مي‌شوي که نکند تو هم به توهم فکر مي‌کني بقيه از او خوش‌شان نمي‌آيد. به چشم‌هاي‌اش نگاه مي‌کني و مي‌روي.

گفتارهايي در نيمه‌شب

گفتارهايي در نيمه‌شب

صداي‌گان فراموشي،
شب‌هاي تاريک بي‌بيرق.
گفتگوها و نجواهاي من و او.
در ميان ستاره‌ها.
پراکنده!
نقطه!
تعجب.
ستاره‌ها مي‌ميرند.
ستاره‌ها به وجود مي‌آيند.
شتاب‌آلود حرکت من، زمين را رسوا خواهد کرد به زخم‌هايي که نيامده‌اند. گفتار شايد تنها معناي هستي‌ي سکوت‌اندودمان باشد.
وه! شب چه سکوت‌آلود لذت دارد (و چه کم است اين‌چنين شب‌هايي ديگر).
گرماي روز!
آفتابي که طلوع مي‌کند براي پيدا کردن دلقکي که مي‌خنداند و خود گريه مي‌کند، در پاي نردبان: چارچوب‌ها را حيا کنيد!
آي گفتارهاي سنگين خاکستري! مرا نگاه کنيد که چه زيبا از ساحل سکوت به درياي خروشان گفتار پرتاب شده‌ام.
چه بخواهي با آن‌ها درگيري و چه نخواهي به هر حال وجود دارند. مي‌توان گفت حال چرا نياييم محملات ديگر وجود نداشته باشد تا بتوان گفت ديگر محملي وجود دارد؟
مي‌توان گفت محملات به هر حال وجود دارند و تو چه بخواهي و چه نخواهي، با آن‌ها درگيري. حال چرا نياييم آن‌ها را از بن شقه شقه کنيم تا ديگر محملي وجود نداشته باشد؟
مي‌پرسم از شما که گفتار تنگ، در پس غروب، آيا معنا
دارد؟
خسته‌ام!
اين را از همه چيز مي‌توان فهميد.
و مثلا رنگ چشم‌هاي‌ام که به قرمزي خون‌آلودي طعنه زده است.
نه! نه! اين را اگر خوانده‌ايد که خود ضرر کرده‌ايد.
مي‌خواهم بخوابم.
بعيد مي‌دانم از تفسيرپذيري‌اش: چه براي تو و چه براي خودم در روزهاي آينده.
مي‌خوانم و مي‌فهمم؟
مي‌نويسم و همه‌اش را نمي‌فهمم: والاتر از درک بي‌مايه‌ي من است.
بگذريم …
ساعت از نيمه شب گذشته است.

جمعه 13ام

جمعه 13ام

نمي‌خواستم بگويم که بترسيد:
امروز جمعه بود،
13ام شهريور!

Scrambiling

Scrambiling

زمان‌ها را به هم مي‌ريزي،
مکان‌ها را با هم عوض مي‌کني،
آدم‌ها را گربه مي‌کني و گربه‌ها را ببر،
تا وبلاگ‌ات را تا حد ممکن از واقعيت روزانه جدا کني: ضدخاطرات نمي‌بايست نشان‌گر تامل تپنده‌ي تو باشد.

ضربان قلب

ضربان قلب

کم‌بود ضربان قلب
نياز به ضربان‌ساز
يعني من خون‌سردم؟!

نوشتن يا ننوشتن

نوشتن يا ننوشتن

نوشتن
و عليل به دنيا آوردن
نانوشتن
و مرگ يک لحظه.

نوشتن
و عليل به دنيا آمدن
ننوشتن
و کشتن.

نوشتن – Ùˆ ناقص‌الخلقه به دنيا آوردن،
نانوشتن – و به قتل رساندن صداهاي دروني.

نوشتن يا ننوشتن، مساله اين است!

مي‌نويسي و تحليل مي‌بري، نمي‌نويسي و فراموشي مي‌کني.

لحظه‌ها را ثبت مي‌کني و تنها عکسي از آهن تفته‌ي روزگار باقي مي‌ماند،
از خير ثبت لحظه‌ها مي‌گذري و هر از گاهي درد داغ تو را در هم فرو مي‌برد.

بخار

بخار

چيزهايي مي‌خواهم بگويم –يا حتي فکر کنم- که دقيقا نمي‌دانم چه هستند. گويي پشت لايه‌اي بخار قرار گرفته‌اند که اگر بخار را کنار بزني، به لايه‌اي ديگر از بخار مي‌رسي که لايه‌هاي ديگري را در برگرفته است.

بعضي حقايق کوچک و دوست‌داشتني

بعضي حقايق کوچک و دوست‌داشتني

شايد زبان‌مان بعضي از پرسش‌ها را به اشتباه مطرح کند، Ùˆ مطمئنا براي بسياري از آن‌ها پاسخ‌اي نمي‌يابد، Ùˆ البته حقايق بسياري هستند Ú©Ù‡ پرده‌گشايي از آن‌ها بسيار لذت‌بخش Ùˆ دشوار است Ùˆ کلنجار رفتن با آن‌ها، تنها خاص بعضي از آدم‌هاست (Ùˆ تو دوست داري جزو آن‌ها باشي)ØŒ اما، مي‌دانم بعضي از حقايق ساده Ùˆ Ú©ÙˆÚ†Ú© وجود دارند Ú©Ù‡ تو آن‌ها را حس مي‌کني –حتي بدون آن‌که بداني “حس کردن” به Ú†Ù‡ معناست- Ùˆ از صميم قلب از وجودشان خوش‌حالي. بعضي حقايق Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ دوست داشتني!

ايران-چين

ايران-چين

ايران-چين
دل‌خوري‌اي بزرگ.
حرص خوردن از دست داور – گاهي فکر مي‌کني فحش‌هاي استاديومي لازم‌اند!
حيف شد …

کسالت

کسالت

Ùˆ گاهي هم نمي‌داني چگونه حوصله‌ي ÙŠÚ©ÙŠ را سر حال بياوري. اممم …

تعامل گرسنگي و امر واجب‌الانجام

تعامل گرسنگي و امر واجب‌الانجام

معمولا اين‌طوري‌ست Ú©Ù‡ مي‌بايست سير شوي تا بتواني ادامه دهي،‌ اما ناي بلند شدن Ùˆ انرژي گرفتن نداري، پس همان‌جا مي‌نشيني Ùˆ بيش‌تر گشنه‌ات مي‌شود Ùˆ کار هم کم‌تر ادامه پيدا مي‌کند تا در نهايت، يا تو تلف شوي يا … !
(با اين‌حال لازم است بگويم تا به حال تلف نشده‌ام.)

زمين پاک

زمين پاک

سوسک‌ها را مورچه‌ها جمع مي‌کنند.
زمين تميز مي‌شود.
و من به swarm intelligence مي‌انديشم.