Browsed by
Category: ضدخاطرات

تقابل دوگانه‌ي واليوم و eigenfunction

تقابل دوگانه‌ي واليوم و eigenfunction

یارو spammerه می‌خواست از حساسيت علمي‌ي من استفاده کند و نامه‌اي فرستاده بود با تيتر eigenfunction – لابد انتظار داشت واليوم‌هاي‌ش را بخرم!

توهم دانستن

توهم دانستن

ÙŠÚ©ÙŠ از عيب‌هاي اينترنت اين است: تو کلي مقاله داون‌لود مي‌کني، بعد حس خيلي خوبي به‌ات دست مي‌دهد – انگار واقعا همه‌ي آن‌ها را خوانده‌اي – در حالي Ú©Ù‡ سرعت خواندن مقاله در به‌ترين حالت 30 برابر کندتر از سرعت دريافت آن است (Ùˆ بسيار پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ زمان لازم براي فهم مقاله‌اي 500 برابر زمان دريافت‌اش باشد. تازه با فرض اين‌که دانش کافي براي فهم مقاله را داشته باشي، وگرنه اين نسبت به ÙŠÚ© ميليون ميل مي‌کند). کتاب هم همين است: کتاب‌خانه‌ات Ú©Ù‡ پر باشد کلي کيف مي‌کني Ùˆ حس سواد به‌ات دست مي‌دهد، در حالي Ú©Ù‡ مي‌داني ÙŠÚ© ده‌ام‌اش را هم نخوانده‌اي. حتي گاهي اين حس به هنگام عضويت در کتاب‌خانه‌ي خوب نيز به تو القا مي‌شود. به هر حال بايد قبول کرد Ú©Ù‡ زندگي مشکلاتي هم دارد …

درک لحظه‌اي تو نسبت به جهان خارج

درک لحظه‌اي تو نسبت به جهان خارج

سيگنال‌اي مي‌آيد و تو غرق در محبت مي‌شوي،
سيگنال مي‌رود و تو دوباره مثل سابق شده‌اي.

اردي‌بهشت

اردي‌بهشت

اردي‌بهشت،
مدت زيادي‌ست از آن گذشته؟ باز هم،
اردي‌بهشت!

برخورد حقيرانه تو و زمين

برخورد حقيرانه تو و زمين

نه! زندگي بسيار تاسف‌بارست …
حتي اگر با حداکثر سرعت -درست به مانند سنگي آسماني- به سمت زمين پرتاب شوي، به اين اميد که حداقل جرقه‌هاي‌ات چشم‌نواز باشند و برخوردي دهشتناک با زمين داشته باشي (آن‌چنان که همه از آن وحشت کنند)، باز هم شکست مي‌خوري: تو حتي به سطح زمين نيز نمي‌رسي.
حتما بايد يک سنگ آسماني‌ي 1000 متري باشي تا بفهمند چقدر تاثير مي‌گذاري؟! عجبا!

سيل

سيل

سيل سنگ را از جاي نمي‌کند،
استوار ايستاده،
محو مي‌کند.

مستندسازي و.س. اجرا

مستندسازي و.س. اجرا

بعضي وقت‌ها که وزنه بين مستندسازي و اجرا، به سمت اولي سنگين مي‌شود، اعصاب‌ام حسابي به هم مي‌ريزد. آخر چه چيزي را بايد اين وسط ارائه کرد وقتي چيز جديدي وجود ندارد؟! نه!!!!
(البته دکتر لوکس هم همين را مي‌گفت، گرچه در مورد اين‌که اعصاب‌اش هم خراب مي‌شد يا نه چيزي يادم نمي‌آيد.)

رنج مجازي

رنج مجازي

… حس مي‌کنم اسطوره خواهم شد. اين را از همين الان حس مي‌کنم. اسطوره‌اي واقعي ولي مخفي. مرا واقعيت از بين نمي‌برد،‌ مجاز از بين مي‌برد. من در دنياي مجازي خودم رنج مي‌کشم Ùˆ شکست مي‌خورم Ùˆ نابود مي‌شوم. اين خوب است؟ اين بد است؟ ياد سيزيف افتادم. او هم رنج مي‌کشيد، Ùˆ من هم. او تا ابد محکوم به رنج بود. خدايان او را محکوم به آن کرده بودند. من هم رنج مي‌کشم بدون لزوم حضور خدايي: رنج را خودم مي‌آفرينم. “رنج را خودم مي‌آفرينم”. عجب جمله‌اي. اين با قبلي از زمين تا آسمان فرق دارد. رنجي Ú©Ù‡ وجود خارجي ندارد چيز عجيبي است. ولي حس‌اش مي‌کني. Ùˆ شايد هم بيش‌تر از وقتي Ú©Ù‡ واقعيتي داشته باشد. سيزيف نجات پيدا کرد با فراموشي آن رنج: پس از مدتي ديگر اسم آن رنج نبود. اما من چه؟ رنج از درون‌ام مي‌جوشد. باور مي‌کني؟ باور مي‌کنم؟ نه! اين‌ها حقيقتي ندارد. …
[20 فروردين ماه 1381 خورشيدي]

ويار

ويار

دل‌ام چيزي مي‌خواهد، نمي‌دانم دقيقا چه، شايد کمي فشار – فشار فيزيکي (لطفا بيش از پنجاه هزار پاسکال فشار وارد نکنيد، دنده‌هاي‌ام مي‌شکند).

نه چون او، بلکه من!

نه چون او، بلکه من!

دق مي‌کنم اگر نگويم که به نظرم دليلي ندارد معناي رسمي‌ي چيزي را بداني تا براي‌ات مهم باشد. يا به عبارت ديگر، خيلي چيزها ممکن است معنايي کاملا متفاوت با چيزي که براي ديگران (حتي سازنده‌اش) دارد براي تو داشته باشد. مثلا تفسير من از آهنگ‌ها، مثلا آهنگ‌هاي Pink Floyd و به طور خاص آلبوم The wallاش ربطي ندارد به آن‌چه در فيلم آن مي‌گذرد: حتي اگر موزيک‌اش را سازنده‌ براي خود ساخته باشد و حتي اگر متن‌اش معناي مرا القا نکند. او شيشه‌ها را نمي‌شکند چون X (فيلم)، بلکه چون Y (من).

يک روز خيس باراني خنک

يک روز خيس باراني خنک

آبشار نياگارا با بچه‌هاي برکلي،
فحش‌هاي آب‌نکشيده زياد مي‌دهند (مهم نيست).
نهار با آن‌ها هم‌راه با جين و عرق رزماري تصعيدشده
کبوتر نامه‌رسان امروزين به دولورس
انتظار در ميدان ترافالگار
بوران شديد
دولورس
پياده تا خيابان شانزه‌ليزه (پايين برج پيزا)
سا‌ل‌گرد نمي‌دانم چه‌ي دْم مادر ترزا (اهميتي ندارد)
پياده تا مک‌دونالد داگلاس و شرکا
شام با هم
رساندن آلفاقنطورس
بازگشت
دعوت به ککتل‌پارتي
تلفن از شگفتي
حوا حرف‌هاي جالبي زده است: خب، با هابيل دوست شو! يا بريد با هم چت کنيد! (چت چيست؟ چيست؟ اي يگانه‌ترين يار؟ جز جاي‌گزين تلفن‌هايي که ساعت 2 نصفه شب ديگران را بيدار مي‌کند ؟)
چت کردن: با ديگران
اينک يادداشت!
شايد: شهر اولين‌ها
احتمالا: خواب!