Browsed by
Category: ضدخاطرات

حوصله

حوصله

در این روزهای ترشح بیش از حد و روزافزون اطلاعات، آدم‌ها دیگر حوصله‌ی نوشته‌های بلندبالا خواندن را ندارند.
این روزها آدم‌ها دیگر حوصله‌ی نوشته‌ی بلند خواندن را ندارند.
آدم‌ها حوصله نوشته بلند خواندن را ندارند.
آدم‌ها حوصله خواندن ندارند.
آدم‌ها حوصله ندارند.
آدم‌ها حوصله …
آدم‌ها …
آدم
دم
Ø¢.
[بیییییییپ! پرستار چشمان مریض را می‌بندد.]
حدیث روز: زلف شانه‌کردن

حدیث روز: زلف شانه‌کردن

Pierre-Auguste Renoir. Young Girl Combing Her Hair. 1894. Oil on canvas.
Pierre-Auguste Renoir. Young Girl Combing Her Hair. 1894. Oil on canvas.

«هر مومنه‌ای که زلفان‌اش را روز به روز شانه نزند و ماه‌ای یک بار استحمام نکند، شیطان در موهای‌اش لانه کرده، از صعود ادعیه‌اش به درگاه باری‌تعالی جلوگیری می‌کند.» -امام شصت و شش‌ام هندوان، موسس مکتب بوداییه

[صادره از برای مانانه این مانا، نه آن مانا، آن یکی مانا!]

حدیث روز: نسبیت

حدیث روز: نسبیت

«آدم باید هر روز به چارچوب اینرسی مرجع بیاندیشد، اندکی با تنسور انرژیتکانه بازی کند Ùˆ اگر دست داد موهای‌اش را هم شانه‌ای بکشد.» – آلبرتو آینشتاینیان

حدیث روز: فوتبال، آب‌جو و دیگر هیچ

حدیث روز: فوتبال، آب‌جو و دیگر هیچ

«آدم باید هر روز یک نیمه فوتبال نگاه کند، یک پاینت آب‌جو بخورد Ùˆ اگر دست داد بریزد در خیابان Ùˆ هوار بکشد.» – علامه بادوایزر

حدیث روز: علامه گوته‌ی مجلسی

حدیث روز: علامه گوته‌ی مجلسی

«آدم باید هر روز اندکی نوحه گوش دهد، یک حدیث بخواند و اگر دست داد پای منبر یک عالم دینی نیز بنشیند.» -علامه گوته‌ی مجلسی

[هشدار: اگر قلب‌تان ضعیف است، روی لینک‌ها کلیک نکنید.]

دعای آخر سال ۲۰۰۹

دعای آخر سال ۲۰۰۹

«خداوندا! مرا از شر سولوژن حفظ بفرما!»

شیطان هم وقتی چنین چیزی ببیند به خباثت خویش شک می‌کند، چه برسد به سولوژن.

ولووم صدای من سخت خسته است

ولووم صدای من سخت خسته است

چرا به هنگام بحث‌های سیاسی یا مذهبی در جمع‌های بیش از سه نفر، صدای آدم‌ها لحظه به لحظه برای همسایه رساتر می‌شود؟ در مورد بحث‌های علمی چنین چیزی را نشنیده‌ام. به نظرم در مورد بحث‌های اخلاقی نیز چنین نمی‌شود. بحث‌های اقتصادی را نمی‌دانم. بحث‌های ورزشی نیز چنین نیستند (گرچه فقط صدا بلند نمی‌شود، وگرنه بحث‌ای بر امکان توهین‌آمیزشدشان نیست). بحث‌های فلسفی هم که کلا پیش نمی‌آیند.

از دادزدن آدم‌ها چندان خوش‌ام نمی‌آید چون یا مجبور می‌شوم داد بزنم یا این‌که نشنیده بمانم. خداوند پدر مخترع ساعت را بیامرزد که اجازه می‌دهد تقسیم زمانی کنیم و هر کس‌ای سه دقیقه حرف بزند (سه دقیقه برای هر حرف‌ای کافی‌ست دیگر، نه؟! مردم تز دکترای‌شان را می‌توانند در دو دقیقه توضیح دهند). خداوند یک فکری هم به حال آدم‌ها بکند تا بتوانند از ساعت استفاده کنند.

ای آنان که عقل‌تان در چشم‌های‌تان است، به ایشان اعتماد نکنید که از خاسران خواهید بود

ای آنان که عقل‌تان در چشم‌های‌تان است، به ایشان اعتماد نکنید که از خاسران خواهید بود

[حالا بگذریم که بعضی‌ها ندیده و نشنیده و نخوانده و فکرنکرده اصولا نظر قطعی دارند!]

عصر حجر

عصر حجر

سوال‌ها:
ما بخواهیم از عصر قبیله‌های خون‌خوارِ خون‌ریزِ آدم‌خوار رهایی یابیم، باید که را ببینیم؟! چند نسل دیگر از تکامل فرهنگی نیاز است؟ یا که باید منتظر تکامل زیستی هم بمانیم؟

پاسخ‌ها:

۱)‌ خودمان را.
۲) خیلی.
۳) بی‌خود منتظر نمانید. هایپرتالاموس و آمیگدالا از ساختارهای خیلی قدیم مغزند که دیگر تغییر کنند (البته همیشه می‌توان به وصله‌دوزی امید داشت).
اپیدمی

اپیدمی

اپیدمی آن است که صبح از خانه بیرون می‌روی و توی اتوبوس که نشستی، بغل دستی‌ات سرش را برمی‌گرداند و توی صورت‌ات سرفه کنند؛ رسیدی به محل کار، هم‌کارت مشتاقانه سمت‌ات می‌آید و دست می‌دهد، بعد ناگاه عقب می‌کشد و شروع می‌کند به سرفه‌کردن و می‌بینی کنار لب‌اش خونین شده است؛ می‌روی دست‌های‌ات را می‌شویی برای ناهار، آش‌پز از دیگ بزرگ‌ای برای‌ات سوپ می‌کشد و تو چشم‌های‌ات از حدقه در می‌آید وقتی دم موش‌ای را در دیگ می‌بینی؛ سوپ نخورده به سمت خانه فرار می‌کنی و تا در را باز کردی،‌ هم‌خانه‌ات را ولو کف زمین می‌بینی که از درد به خود می‌پیچد. تو از استیصال به کناری می‌نشینی و اِهِم، اِهِم، تو نیز سرفه می‌آغازی.

[و حالا نه شاید به این طاعون‌گونگی، اما اجتناب‌ناپذیری‌اش اپیدمک است. به این می‌اندیشم که چگونه سوار نرینه‌گاو اپیدمی بشویم و به جای تاختن، بسازیم.]

نعت تکامل مر زن و مرد

نعت تکامل مر زن و مرد

گلشیفته آوازه‌خوان می‌شود، خواهران متفق‌القول شروع می‌کنند به پیف‌پیف کردن.

خواهران شروع می‌کنند به هنرورزی، آقایان شروع می‌کنند به نقدِ بَه‌ْبَهانه و چه‌چهانه‌ی شبه‌‌روشن‌فکرانه.

[ما هم اول حرص می‌خوریم، بعد می‌خندیم و بعد ضدخاطرات‌اش می‌کنیم.]

Boobquake:‌ بی‌ناموسی از لحاظ آماری باضرر

Boobquake:‌ بی‌ناموسی از لحاظ آماری باضرر

حالا اومدیم و زلزله اومد و اتفاقا شَدید هم اومد. بی‌چاره می‌کنن ما رو این خرافاتیان! نمی‌شه هم که با این نوابیغ از «معناداری‌ی آماری» صحبت کرد. جان عمه‌تان بی‌ناموسی هم می‌کنین، بی‌ناموسی‌ی از لحاظ آماری بی‌ضرر بکنین.

[توضیح ضروری: از نظرم «بی‌ناموسی» لغت خوش‌تعریف‌ای نیست و در نتیجه به رسمیت نمی‌شناسم‌ش. با وجود این‌که کس‌ای را به چنین کاری تشویق نمی‌کنم، اما آن را هم بی‌ناموسی نمی‌دانم.]

محبت خرکی‌ی عمو پدی

محبت خرکی‌ی عمو پدی

[فیس‌بوک – داخلی – عکس پروفایل، یک نوزاد چند هفته‌ای‌ی تپل مپل]

[سیبیل اول] عروسکم این دخمل کوچولو خودت هستی؟!
[سیبیل دوم] آممم … بله!
[سیبیل اول] وایییی پس چرا من ندیده بودمت بوخولومت ای جاااااااااان!
Sale No Mobaraak

Sale No Mobaraak

تبریک نوروز را
به پارسی بگویید؛
به ترکی بگویید؛
به کردی یا چه می‌دانم گیلکی یا هر زبان یا گویشِ دیگر ایران‌زمین بگویید؛
یا نشد دیگر به انگلیسی یا آلمانی یا فرانسه بنویسید؛
اما جانِ همان کوروش کبیر و نوروز -که سال را بدون امضای دو سه طومار نوروزخواهی به سازمان ملل و چند چاکِ سینه پاره‌کردن برای کوروش عزیز سال نمی‌دانید- این یک بار هم شده در اول سالِ نویی به پنگلیش ننویسید: sale no mobaraak که آدم تاسف می‌خورد که چرا «مبارک» در این موقع سال تخفیف ویژه ندارد.

(نظرم عوض شد! این را هم خواستید بنویسید؛ به جای‌اش یک فکری به حال نامه‌های با صد نفر مخاطب بکنید.)