ماه رمضان
… Øال می‌رسیم به بØØ« ترش تساهل Ùˆ ØªØ³Ø§Ù…Ø Ùˆ بی‌خیالی Ùˆ تبعات‌اش بر غلظت اسید معده.
… Øال می‌رسیم به بØØ« ترش تساهل Ùˆ ØªØ³Ø§Ù…Ø Ùˆ بی‌خیالی Ùˆ تبعات‌اش بر غلظت اسید معده.
اصولا به‌تر است آدم گاهی بنشیند در کنج‌ای خلوت،‌ چای‌ای در کناری Ùˆ قلم‌ای در دست بگیرد Ùˆ کاغذ سÙید پت Ùˆ پهن‌ای هم نشد اقلا کی‌بوردی جلوی‌اش بگذارد Ùˆ بÙکرد Ùˆ بیاندیشد Ú©Ù‡ آیا این روزگار چنین Ú©Ù‡ می‌گذرد Ú©Ù‡ پرشتاب Ùˆ تند است Ùˆ بی‌Øساب Ùˆ کتاب Ùˆ مجهول‌العاقبت همان است Ú©Ù‡ بر ÙˆÙÙ‚ مراد بوده Ùˆ باید باشد یا این‌که Øضرت ØÙ‚ شوخی‌اش گرÙته Ùˆ دور را تند کرده تا خوبی Ùˆ بدی Ùˆ خوشی Ùˆ سختی همه Ùˆ همه با هم در میکسر بزرگی به نام زندگی قاطی پاتی شوند Ùˆ بنده‌گان‌اش یا دست‌کم این بنده‌اش نگوییم گوزپیچ اما بس مشوش Ùˆ مضطرب شود.
… Ú©Ù‡ کاش نمی‌گذشتند.
-پاپ سولوژنیوس اول
[با تشکر از یاور Ú©Ù‡ هم‌قاÙیه‌گی‌ی «دد-لاین» Ùˆ «وجدان» را تذکر داد.]
مدت زیادی می‌شود چیزی ننوشته‌ام. نه در ضدخاطرات Ùˆ نه در دÙتر یادداشت‌های شخصی‌ام. گزارش علمی Ùˆ غیره،‌ چرا،‌ نوشته‌ام Ùˆ می‌نویسم Ú©Ù‡ این زورکی است Ùˆ بهانه‌بردار نیست. Ùˆ نه Ùکر کنید Ú©Ù‡ ننوشته‌ام چون خبری نبوده باشد Ú©Ù‡ بود Ùˆ بوده است Ùˆ خواهد بود. ننوشته‌ام چون …
و می‌پرسد: «ننوشتن از برای چه؟!»
و پاسخ می‌آید:‌ «الله اعلم!»،
Ùˆ پاسخ می‌آید: «نکند دچار Ù‚ÙÙ„ نوشتاری(!)‌ شده بوده باشم؟»،
Ùˆ تامل -هر چند اندک‌ای- Ùˆ آن‌گاه پاسخ:‌ «در زمان تجاوز غاصبان Ùˆ جنایت قصابان Ùˆ خون‌ریزی‌ی خون‌خواران Ùˆ پرده‌دری‌ی بی‌آبرویان Ùˆ سنگ پراکنی‌ی جاهلان هم مگر می‌توان در گوشه‌ای راØت نشست Ùˆ آرامْ آرام، کلمهْ کلمه جوهر بر کاغذ روان کرد Ùˆ نوشت؟».
بی‌تامل زیرگوش‌ام آرام می‌خواند: «همین را،‌ همین را آن‌ها؛ همین سکوت‌ات مگر آن‌ها را غش نمی‌برد از شادی؟» Ùˆ ادامه می‌دهد: «بنویس! گیریم کم‌تاثیر باشد، گیریم اصلا Ùایده‌ای نداشته باشد،‌ اما سکوت٠سرزمین مردگان را شکسته‌ای، نشکسته‌ای یار٠من؟!»
و من،
آرام،
قلم بر می‌دارم و می‌نویسم: «گیریم ننویسم! آیا دنیا جای به‌تری می‌شود؟»
Â
Øالا Ú©Ù‡ لباس کَت Ùˆ Ú©Ù„Ùت پوشیده Ùˆ Ù…ØاÙظ‌های پلاستیکیْ سر Ùˆ شانه‌اش را پوشانده‌ است، جوگیر شده Ùˆ Ùکر می‌کند Iron Man است یا Ú†Ù‡ می‌دانم Terminator.
بعد دویست هزار تومان می‌دهند به‌ش، توهم برش می‌دارد Ú©Ù‡ به خیل کاÙران می‌تازد Ùˆ تصور می‌کند از هم‌رکابان پیغمبر اسلام در ÙØªØ Ù…Ú©Ù‡ است یا دست‌کم از سپاهیان نزدیک امام غایب. Ù†Ú¯Ùˆ این‌که دویست هزار تومان قیمت روØ‌اش بوده Ú©Ù‡ بر زمین ت٠کرده است Ùˆ باتوم به دست به جان مردم اÙتاده.
این توهم دیر یا زود از بین می‌رود: سی سال Ú©Ù‡ بگذرد Ùˆ پشم Ùˆ پیلی‌های مغزبادامی‌ی سبک‌سر چماق‌ به دست٠امروز پاک بریزد، وجدان‌اش دوباره از خاکستر٠آتش٠شهوت Ùˆ نادانی‌ی جوانی سر برمی‌آورد Ùˆ سخت رنجور Ùˆ پشیمان خواهد شد از آن‌چه در آن روزهای گرم Ùˆ دم‌کرده‌ی آغازین تابستان سالیان دور بر سر مردم سرزمین‌اش آورده بوده است – Ú©Ù‡ ناسزا Ú¯Ùته است Ùˆ زده است Ùˆ خونین کرده است Ùˆ قابیل‌وار، هابیل‌های روزگار را کشته است.
گاهی سی سال هم لازم نیست: سه Ù†Ùر گوشه‌ای گیرش بیاورند Ùˆ سیر کتک‌اش بزنند، شب Ú©Ù‡ له Ùˆ خونین به خوابگاه برگردد Ùˆ بر تخت جیرجیرکنان‌اش چون جنازه‌ای ولو شود، خوب یادش خواهد آمد Ú©Ù‡ ضربه‌ی باتوم سختْ درد دارد Ùˆ سر٠کوÙته Ú†Ù‡ تهوع‌آور گیج می‌رود.
Â
Ù¾.Ù†: تصویر این سگ‌های ÙˆØØ´ÛŒ را این روزها خود بسیار دیده‌اید.
ناخوش‌آیند وقتی است Ú©Ù‡ دیگران انتظار داشته باشند کردار/Ú¯Ùتارت با ذکر همه‌ی انگیزه‌های پنهان Ùˆ ناپنهان با جزییات کامل ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù‡ شود Ùˆ در نهایت هم بابت‌شان عذرخواهی بکنی.
غم‌انگیز وقتی است Ú©Ù‡ نگران ØرÙ/نظر دیگران راجع به خودت باشی Ùˆ خواسته/ناخواسته Ø®Ùقان بگیری.
دردناک وقتی است Ú©Ù‡ Ù…Øیطت نگذارد آن‌گونه بیاندیشی/بگویی/رÙتار Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ دوست داری.
همان‌طور که «این یک چپق نیست».
آدم‌ها به انواع گروه‌های پشت‌گرمی نیاز دارند: Ú†Ù‡ در Øال ترک اعتیاد به الکل باشند یا نوشتن تز دکترای‌شان، Ú†Ù‡ Øامله باشند Ùˆ Ú†Ù‡ عاصی از بی‌کاری، Ú†Ù‡ جزو جماعت عاشق‌های خمار٠به معشوقه نارسیده باشند Ùˆ Ú†Ù‡ در تکاپو برای نجات از چنگال سرطان، یا Ú©Ù‡ هر بالا بلندی‌ی دیگر زندگی Ú©Ù‡ پیش‌روی Ùرزند آدم قد علم می‌کند، وجود گروه‌ای از هم‌دردان،‌ صØبت برای‌شان Ùˆ شنیدن از ایشان راه را نه الزاما هم‌وار اما دست‌کم از تÙهییَت دردآور Ùˆ مضطرب‌کننده‌ی هستی می‌رهاند.
اÙسوس Ú©Ù‡ اما این گروه‌های پشت‌گرمی بس کم‌یاب‌اند.
آیا مهم است که هر کس‌ای از کدام قسمت بدن‌اش نان می‌خورد؟
آیا Ùرقی دارد Ú©Ù‡ تمپورال لوب کورتکس‌اش بیش‌تر Ùعال است یا موتور-کورتکس‌اش یا پری‌Ùرانتال کورتکس‌اش؟ یا تÙاوت‌ای دارد Ú©Ù‡ عضله‌ی قوی‌ی بازوی‌اش تامین‌گر نان اوست یا پستان‌های برجسته‌اش؟
این بخش‌های مختل٠چه تÙاوت‌ای با هم دارند؟
آیا کرامت انسانی به میزان Ùعالیت الکتروشیمیایی‌ی اعضای مختل٠بدن Ùˆ یا به مسیر٠چگونگی‌ی Ùرآیند رشد Ùˆ تکوین اعضای بدن بستگی دارد؟
با آجرهای مجازی نیز هم‌چنین!
بعضی آدم‌ها انگار خود٠دردسر هستند – درد٠سَر!
نه این‌که بد باشندها، نه!ØŒ اصلا دردسربودن ایشان ربطی به خوبی یا بدی‌شان ندارد، مستقل Ùˆ علی‌Øده است. اما انگار در دنیای‌اند تا با شیوه‌های نرم یا سخت، پنبه‌ای یا ساطوری، از دور یا نزدیک، شب Ùˆ روز روØ‌ات را عذاب دهند.
اینان خبره‌ی ایجاد پیچیدگی‌ Ùˆ «کمپلمان»اند. Ú¯Ùتگوی ساده با ایشان بی‌معناست. در مواجهه با ایشان زبان به ناگهان نقش ارتباطی‌ی خود را از دست داده،‌ به ابزاری برای تولید Ùˆ بازتولید سوءتÙاهم تبدیل می‌شود.
Øتی خوانش ایشان از سکوت‌ات نیز متÙاوت خواهد بود Ùˆ تنها به تکثیر پیچیدگی‌ها Ùˆ تنیدگی‌ی بیش از پیش بی‌ربطترین‌٠موضوعات می‌انجامد.
دهشت رویارویی Ùˆ سر Ùˆ کله‌زدن با این اÙراد وادارت می‌کند تا هیچ اØدالناس‌ای را دیگر نبینی، با کس‌ای صØبت نکنی، چشم در چشم هیچ بنی‌بشری نیاندازی Ùˆ کلا اگر دست دهد برای مدت نامØدود در غاری تاریک Ùˆ جمع Ùˆ جور پنهان شوی. اینان دلیل اصلی‌ی عار٠و سالک‌شدن جوانان در قرن بیست Ùˆ یکم‌اند.
این اÙراد روØ‌ات را شش طرÙÙ‡ در معذوریت قرار می‌دهند. خنده‌دار هم این‌که معمولا خودشان نه قصد آزارت را دارند Ùˆ نه Øتی شست‌شان باخبر است از آزاری Ú©Ù‡ می‌دهند – از بس Ú©Ù‡ پرتند! اصلا گاهی همین پرت‌بودن‌شان است Ú©Ù‡ روØ‌ات را خراش می‌دهد Ùˆ سرت را به درد!
از دست‌شان آدم می‌خواهد سر به بیابان بزند.
و اینک معجزه رخ می‌دهد و ایشان جبرئیل‌گون می‌شوند: به هر سوی آسمان که نظر کنی، ایشان پرنهیب و متوقع، خشم‌گینانه به تو می‌نگرند.
چنین Ú©Ù‡ می‌شود، چاره‌ای برای‌ات نمی‌ماند مگر بر زانو اÙتی Ùˆ این‌گونه دعا Ú©Ù†ÛŒ:
پروردگارا،
جانورهای زیادی را در دنیا خلق کرده‌ای،
ما را گیر این دسته‌ی اخیر نیانداز!
[Ùˆ Øالا Ú©Ù‡ انداختی، Ù…Ùهرم Øلال‌اش، جون Ùˆ Ùکرم آزاد!]
– پاپ سولوژنیوس اول
Ù¾.Ù†: در این روزگار اخیر Ú©Ù„ÛŒ اتÙاق اÙتاده، اما هیچ‌کدام‌شان به این یک Ùقره موضوع ربط ندارد. اما آدم Ú©Ù‡ نباید خدای‌اش را تنها در شرایط سختی Ùراخواند: هم شکر نعمت لازم است Ùˆ هم پیش‌گیری به‌تر از درمان. کس‌ای نگران نشود خلاصه.
پروردیارا،
یک پولی به بقیه عنایت بÙرما Ùˆ یک عقل‌ای هم به من!
نشسته گوشه‌ی اتاق،
زیر نور ملایم مهتاب،
یاد٠دی‌روز را
مزه‌مزه می‌کند.
—
نشسته گوشه‌ی اتاق،
زیر نور تاریکی،
اندیشمندانه
چرت می‌زند.
—
درازکشیده بر تخت
گوش پر از Ù†Ùیر سکوت
ملتماسانه
Ùردا را آرزو می‌کند.
—
درازکشیده بر تخت
پلک‌ها بسته، چشمان دوان‌دوان
Ùردای شیرین را
خیال می‌کند.
[بیرونی، Ø¢Ùتابی.]
[ده پانزده Ù†Ùر روی پاسیویی دور هم جمع‌اند Ùˆ می‌نوشند Ùˆ می‌خندند.]
[دختر] نامردا Øتی دعوت هم نکردن Ú©Ù‡ من رو ببرن کنسرت اÙبی. از وقتی دیگه «سینگل» نیستم، هیچ‌کی دیگه تØویل نمی‌گیره.
[پسر] تازه شدی مثل ما که هیچ‌وقت هیچ‌کس‌ای دعوت‌مون نمی‌کنه ببره دَدَر بگردونه، خوش و خندون برگردونه! (*)
ساعت‌ها بعد، به هنگام غروب، به این می‌اندیشیدم Ú©Ù‡ در یک سیستم طبیعی نمی‌شود همیشه سواری گرÙت. اگر الان سواری می‌گیری، بعدها سواری می‌دهی. [ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø±Ø§ÛŒ خواننده‌ی اØتمالی‌ی سواری‌داده یا سواری‌گرÙته: در این‌جا سواری‌دادن Ùˆ سواری‌گرÙتن هیچ بار ارزشی‌ یا اخلاقی‌ای ندارد.]
Ùˆ طبیعی هم نیست؟ ØÙ‚ انتخاب نهایی جÙت در بسیاری از موجودات با ماده‌هاست Ùˆ نرها مجبورند به انواع Øیلت‌ها دست‌یازند تا دل٠ماده را بدست بیاورند. در عوض بعدتر، ماده هزینه‌ی زیادی می‌پردازد:‌ باروری Ùˆ خیلی وقت‌ها هم بزرگ‌کردن Ùرزند. این رÙتار نه در «بقیه‌» Øیوانات Ú©Ù‡ در جامعه‌ی انسانی نیز Ú©Ù… Ùˆ بیش به همین صورت برقرار است.
Øال اگر اØساس می‌شود Ú©Ù‡ در جامعه زنان Ùˆ مردان در یک وضعیت نیستند Ùˆ به زنان «ظلم» می‌شود (مثلا مجبور می‌شوند بچه بزرگ کنند، خانه‌داری شغل پسندیده‌ی آن‌ها در نظر گرÙته می‌شود Ùˆ غیره) اØتمالا به همین خاطر است.
Øدس می‌زنم اگر کس‌ای بخواهد جامعه‌ای «هم‌گون‌تر» داشته باشد -یعنی زن Ùˆ مرد را نتوان از روی توصی٠شغلی‌، موقعیت‌های اجتماعی‌، Øقوق قضایی Ùˆ غیره‌شان از هم تشخیص داد- می‌باید انتظار داشته باشد Ú©Ù‡ این هم‌گونی در همه‌ی بخش‌های زندگی وجود داشته باشد. Ùرآیند جÙت‌گیری Ùˆ ناز Ùˆ اداهایش نمی‌تواند چون سابق باشد اما دیگر رÙتارهای اجتماعی مو به مو یک‌سان باشد (بله!‌ می‌توان قانون را جوری تغییر داد Ú©Ù‡ این یک‌سانی را به نوعی اجبار کند. اما تقریبا بدیهی است Ú©Ù‡ رابطه‌ی قانون Ùˆ رÙتار اجتماع یک-به-یک نیست.)
همه‌ی این‌ها را Ú¯Ùتم، اما من بعید می‌دانم بتوان رÙتارهای بین دو جنس را بیش از Øدی تغییر داد. به همین صورت بعید می‌دانم تصور جامعه‌ای هم‌گون -Ú©Ù‡ موقعیت‌های اجتماعی‌ی دو جنس در آن برابرند- چندان «طبیعی» باشد. Øالا «بعضی» از ما Ùمینیست‌ها هر چقدر می‌خواهند زور بزنند Ùˆ سعی کنند جامعه جور دیگری شود (می‌نویسم «ما» Ùمینیست‌ها چون خود را با توصیÙ‌ای تقریبا مینیمال از Ùمینیسم، Ùمینیست می‌دانم. توصیÙ‌ای Ú©Ù‡ برابری‌ی قضایی‌ی زن‌ها Ùˆ مردها را واجب می‌داند Ùˆ تلاش می‌کند تا Øد ممکن -ولی نه با تلاش‌ای غیرطبیعی- شانس Ùˆ موقعیت یک‌سان به دو جنس بدهد).
(*): البته نه که موقعیت‌های غیرمنتظره پیش نیاید.