Browsed by
Category: ضدخاطرات

ماه رمضان

ماه رمضان

… حال می‌رسیم به بحث ترش تساهل Ùˆ تسامح Ùˆ بی‌خیالی Ùˆ تبعات‌اش بر غلظت اسید معده.

میکسر

میکسر

اصولا به‌تر است آدم گاهی بنشیند در کنج‌ای خلوت،‌ چای‌ای در کناری و قلم‌ای در دست بگیرد و کاغذ سفید پت و پهن‌ای هم نشد اقلا کی‌بوردی جلوی‌اش بگذارد و بفکرد و بیاندیشد که آیا این روزگار چنین که می‌گذرد که پرشتاب و تند است و بی‌حساب و کتاب و مجهول‌العاقبت همان است که بر وفق مراد بوده و باید باشد یا این‌که حضرت حق شوخی‌اش گرفته و دور را تند کرده تا خوبی و بدی و خوشی و سختی همه و همه با هم در میکسر بزرگی به نام زندگی قاطی پاتی شوند و بنده‌گان‌اش یا دست‌کم این بنده‌اش نگوییم گوزپیچ اما بس مشوش و مضطرب شود.

در کربلای دانش‌گاه فریاد شد

در کربلای دانش‌گاه فریاد شد

«اگر deadline ندارید،‌ لااقل وجدان داشته باشید!»

-پاپ سولوژنیوس اول

[با تشکر از یاور که هم‌قافیه‌گی‌ی «دد-لاین» و «وجدان» را تذکر داد.]

گیریم ننویسم! آیا دنیا جای به‌تری می‌شود؟

گیریم ننویسم! آیا دنیا جای به‌تری می‌شود؟

مدت زیادی می‌شود چیزی ننوشته‌ام. نه در ضدخاطرات Ùˆ نه در دفتر یادداشت‌های شخصی‌ام. گزارش علمی Ùˆ غیره،‌ چرا،‌ نوشته‌ام Ùˆ می‌نویسم Ú©Ù‡ این زورکی است Ùˆ بهانه‌بردار نیست. Ùˆ نه فکر کنید Ú©Ù‡ ننوشته‌ام چون خبری نبوده باشد Ú©Ù‡ بود Ùˆ بوده است Ùˆ خواهد بود. ننوشته‌ام چون …

و می‌پرسد: «ننوشتن از برای چه؟!»

و پاسخ می‌آید:‌ «الله اعلم!»،

و پاسخ می‌آید: «نکند دچار قفل نوشتاری(!)‌ شده بوده باشم؟»،

و تامل -هر چند اندک‌ای- و آن‌گاه پاسخ:‌ «در زمان تجاوز غاصبان و جنایت قصابان و خون‌ریزی‌ی خون‌خواران و پرده‌دری‌ی بی‌آبرویان و سنگ پراکنی‌ی جاهلان هم مگر می‌توان در گوشه‌ای راحت نشست و آرامْ آرام، کلمهْ کلمه جوهر بر کاغذ روان کرد و نوشت؟».

بی‌تامل زیرگوش‌ام آرام می‌خواند: «همین را،‌ همین را آن‌ها؛ همین سکوت‌ات مگر آن‌ها را غش نمی‌برد از شادی؟» و ادامه می‌دهد: «بنویس! گیریم کم‌تاثیر باشد، گیریم اصلا فایده‌ای نداشته باشد،‌ اما سکوتِ سرزمین مردگان را شکسته‌ای، نشکسته‌ای یارِ من؟!»

و من،

آرام،

قلم بر می‌دارم و می‌نویسم: «گیریم ننویسم! آیا دنیا جای به‌تری می‌شود؟»

Dogs of War and Men of Hate

Dogs of War and Men of Hate

 

حالا که لباس کَت و کلفت پوشیده و محافظ‌های پلاستیکیْ سر و شانه‌اش را پوشانده‌ است، جوگیر شده و فکر می‌کند Iron Man است یا چه می‌دانم Terminator.

بعد دویست هزار تومان می‌دهند به‌ش، توهم برش می‌دارد که به خیل کافران می‌تازد و تصور می‌کند از هم‌رکابان پیغمبر اسلام در فتح مکه است یا دست‌کم از سپاهیان نزدیک امام غایب. نگو این‌که دویست هزار تومان قیمت روح‌اش بوده که بر زمین تف کرده است و باتوم به دست به جان مردم افتاده.

این توهم دیر یا زود از بین می‌رود: سی سال Ú©Ù‡ بگذرد Ùˆ پشم Ùˆ پیلی‌های مغزبادامی‌ی سبک‌سر چماق‌ به دستِ امروز پاک بریزد، وجدان‌اش دوباره از خاکسترِ آتشِ شهوت Ùˆ نادانی‌ی جوانی سر برمی‌آورد Ùˆ سخت رنجور Ùˆ پشیمان خواهد شد از آن‌چه در آن روزهای گرم Ùˆ دم‌کرده‌ی آغازین تابستان سالیان دور بر سر مردم سرزمین‌اش آورده بوده است – Ú©Ù‡ ناسزا گفته است Ùˆ زده است Ùˆ خونین کرده است Ùˆ قابیل‌وار، هابیل‌های روزگار را کشته است.

گاهی سی سال هم لازم نیست: سه نفر گوشه‌ای گیرش بیاورند و سیر کتک‌اش بزنند، شب که له و خونین به خوابگاه برگردد و بر تخت جیرجیرکنان‌اش چون جنازه‌ای ولو شود، خوب یادش خواهد آمد که ضربه‌ی باتوم سختْ درد دارد و سرِ کوفته چه تهوع‌آور گیج می‌رود.

 

پ.ن: تصویر این سگ‌های وحشی را این روزها خود بسیار دیده‌اید.


Listen to “The Dogs of War” (Pink Floyd)

 

 

زندگی‌ی

زندگی‌ی

ناخوش‌آیند وقتی است که دیگران انتظار داشته باشند کردار/گفتارت با ذکر همه‌ی انگیزه‌های پنهان و ناپنهان با جزییات کامل توضیح داده شود و در نهایت هم بابت‌شان عذرخواهی بکنی.

غم‌انگیز وقتی است که نگران حرف/نظر دیگران راجع به خودت باشی و خواسته/ناخواسته خفقان بگیری.

دردناک وقتی است که محیطت نگذارد آن‌گونه بیاندیشی/بگویی/رفتار کنی که دوست داری.

گروه‌های پشت‌گرمی

گروه‌های پشت‌گرمی

آدم‌ها به انواع گروه‌های پشت‌گرمی نیاز دارند: چه در حال ترک اعتیاد به الکل باشند یا نوشتن تز دکترای‌شان، چه حامله باشند و چه عاصی از بی‌کاری، چه جزو جماعت عاشق‌های خمارِ به معشوقه نارسیده باشند و چه در تکاپو برای نجات از چنگال سرطان، یا که هر بالا بلندی‌ی دیگر زندگی که پیش‌روی فرزند آدم قد علم می‌کند، وجود گروه‌ای از هم‌دردان،‌ صحبت برای‌شان و شنیدن از ایشان راه را نه الزاما هم‌وار اما دست‌کم از تُهییَت دردآور و مضطرب‌کننده‌ی هستی می‌رهاند.
افسوس که اما این گروه‌های پشت‌گرمی بس کم‌یاب‌اند.

بگو چگونه نان می‌خوری تا بگویم چگونه رشد کرده‌ای!

بگو چگونه نان می‌خوری تا بگویم چگونه رشد کرده‌ای!

آیا مهم است که هر کس‌ای از کدام قسمت بدن‌اش نان می‌خورد؟
آیا فرقی دارد که تمپورال لوب کورتکس‌اش بیش‌تر فعال است یا موتور-کورتکس‌اش یا پری‌فرانتال کورتکس‌اش؟ یا تفاوت‌ای دارد که عضله‌ی قوی‌ی بازوی‌اش تامین‌گر نان اوست یا پستان‌های برجسته‌اش؟
این بخش‌های مختلف چه تفاوت‌ای با هم دارند؟
آیا کرامت انسانی به میزان فعالیت الکتروشیمیایی‌ی اعضای مختلف بدن و یا به مسیرِ چگونگی‌ی فرآیند رشد و تکوین اعضای بدن بستگی دارد؟

با میخ‌های بر هوا کوفته نی‌توان کاخ رویاها ساخت

با میخ‌های بر هوا کوفته نی‌توان کاخ رویاها ساخت

با آجرهای مجازی نیز هم‌چنین!

دعای نیمه‌شب به وقت آلبرتا (پاپ سولوژنیوس اول)

دعای نیمه‌شب به وقت آلبرتا (پاپ سولوژنیوس اول)

بعضی آدم‌ها انگار خودِ دردسر هستند – دردِ سَر!
نه این‌که بد باشندها، نه!، اصلا دردسربودن ایشان ربطی به خوبی یا بدی‌شان ندارد، مستقل و علی‌حده است. اما انگار در دنیای‌اند تا با شیوه‌های نرم یا سخت، پنبه‌ای یا ساطوری، از دور یا نزدیک، شب و روز روح‌ات را عذاب دهند.
اینان خبره‌ی ایجاد پیچیدگی‌ و «کمپلمان»اند. گفتگوی ساده با ایشان بی‌معناست. در مواجهه با ایشان زبان به ناگهان نقش ارتباطی‌ی خود را از دست داده،‌ به ابزاری برای تولید و بازتولید سوءتفاهم تبدیل می‌شود.
حتی خوانش ایشان از سکوت‌ات نیز متفاوت خواهد بود و تنها به تکثیر پیچیدگی‌ها و تنیدگی‌ی بیش از پیش بی‌ربطترین‌ِ موضوعات می‌انجامد.
دهشت رویارویی و سر و کله‌زدن با این افراد وادارت می‌کند تا هیچ احدالناس‌ای را دیگر نبینی، با کس‌ای صحبت نکنی، چشم در چشم هیچ بنی‌بشری نیاندازی و کلا اگر دست دهد برای مدت نامحدود در غاری تاریک و جمع و جور پنهان شوی. اینان دلیل اصلی‌ی عارف و سالک‌شدن جوانان در قرن بیست و یکم‌اند.
این افراد روح‌ات را شش طرفه در معذوریت قرار می‌دهند. خنده‌دار هم این‌که معمولا خودشان نه قصد آزارت را دارند Ùˆ نه حتی شست‌شان باخبر است از آزاری Ú©Ù‡ می‌دهند – از بس Ú©Ù‡ پرتند! اصلا گاهی همین پرت‌بودن‌شان است Ú©Ù‡ روح‌ات را خراش می‌دهد Ùˆ سرت را به درد!
از دست‌شان آدم می‌خواهد سر به بیابان بزند.
و اینک معجزه رخ می‌دهد و ایشان جبرئیل‌گون می‌شوند: به هر سوی آسمان که نظر کنی، ایشان پرنهیب و متوقع، خشم‌گینانه به تو می‌نگرند.
چنین که می‌شود، چاره‌ای برای‌ات نمی‌ماند مگر بر زانو افتی و این‌گونه دعا کنی:

پروردگارا،
جانورهای زیادی را در دنیا خلق کرده‌ای،
ما را گیر این دسته‌ی اخیر نیانداز!
[و حالا که انداختی، مِهرم حلال‌اش، جون و فکرم آزاد!]

– پاپ سولوژنیوس اول

پ.ن: در این روزگار اخیر کلی اتفاق افتاده، اما هیچ‌کدام‌شان به این یک فقره موضوع ربط ندارد. اما آدم که نباید خدای‌اش را تنها در شرایط سختی فراخواند: هم شکر نعمت لازم است و هم پیش‌گیری به‌تر از درمان. کس‌ای نگران نشود خلاصه.

چهار کُنج روزگار

چهار کُنج روزگار

نشسته گوشه‌ی اتاق،
زیر نور ملایم مهتاب،
یادِ دی‌روز را
مزه‌مزه می‌کند.

نشسته گوشه‌ی اتاق،
زیر نور تاریکی،
اندیشمندانه
چرت می‌زند.

درازکشیده بر تخت
گوش پر از نفیر سکوت
ملتماسانه
فردا را آرزو می‌کند.

درازکشیده بر تخت
پلک‌ها بسته، چشمان دوان‌دوان
فردای شیرین را
خیال می‌کند.

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت: مشاهده‌ای اجتماعی

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت: مشاهده‌ای اجتماعی

[بیرونی، آفتابی.]
[ده پانزده نفر روی پاسیویی دور هم جمع‌اند و می‌نوشند و می‌خندند.]

[دختر] نامردا حتی دعوت هم نکردن که من رو ببرن کنسرت اِبی. از وقتی دیگه «سینگل» نیستم، هیچ‌کی دیگه تحویل نمی‌گیره.
[پسر] تازه شدی مثل ما که هیچ‌وقت هیچ‌کس‌ای دعوت‌مون نمی‌کنه ببره دَدَر بگردونه، خوش و خندون برگردونه! (*)

ساعت‌ها بعد، به هنگام غروب، به این می‌اندیشیدم که در یک سیستم طبیعی نمی‌شود همیشه سواری گرفت. اگر الان سواری می‌گیری، بعدها سواری می‌دهی. [توضیح برای خواننده‌ی احتمالی‌ی سواری‌داده یا سواری‌گرفته: در این‌جا سواری‌دادن و سواری‌گرفتن هیچ بار ارزشی‌ یا اخلاقی‌ای ندارد.]
و طبیعی هم نیست؟ حق انتخاب نهایی جفت در بسیاری از موجودات با ماده‌هاست و نرها مجبورند به انواع حیلت‌ها دست‌یازند تا دلِ ماده را بدست بیاورند. در عوض بعدتر، ماده هزینه‌ی زیادی می‌پردازد:‌ باروری و خیلی وقت‌ها هم بزرگ‌کردن فرزند. این رفتار نه در «بقیه‌» حیوانات که در جامعه‌ی انسانی نیز کم و بیش به همین صورت برقرار است.

حال اگر احساس می‌شود که در جامعه زنان و مردان در یک وضعیت نیستند و به زنان «ظلم» می‌شود (مثلا مجبور می‌شوند بچه بزرگ کنند، خانه‌داری شغل پسندیده‌ی آن‌ها در نظر گرفته می‌شود و غیره) احتمالا به همین خاطر است.

حدس می‌زنم اگر کس‌ای بخواهد جامعه‌ای «هم‌گون‌تر» داشته باشد -یعنی زن و مرد را نتوان از روی توصیف شغلی‌، موقعیت‌های اجتماعی‌، حقوق قضایی و غیره‌شان از هم تشخیص داد- می‌باید انتظار داشته باشد که این هم‌گونی در همه‌ی بخش‌های زندگی وجود داشته باشد. فرآیند جفت‌گیری و ناز و اداهایش نمی‌تواند چون سابق باشد اما دیگر رفتارهای اجتماعی مو به مو یک‌سان باشد (بله!‌ می‌توان قانون را جوری تغییر داد که این یک‌سانی را به نوعی اجبار کند. اما تقریبا بدیهی است که رابطه‌ی قانون و رفتار اجتماع یک-به-یک نیست.)

همه‌ی این‌ها را گفتم، اما من بعید می‌دانم بتوان رفتارهای بین دو جنس را بیش از حدی تغییر داد. به همین صورت بعید می‌دانم تصور جامعه‌ای هم‌گون -که موقعیت‌های اجتماعی‌ی دو جنس در آن برابرند- چندان «طبیعی» باشد. حالا «بعضی» از ما فمینیست‌ها هر چقدر می‌خواهند زور بزنند و سعی کنند جامعه جور دیگری شود (می‌نویسم «ما» فمینیست‌ها چون خود را با توصیف‌ای تقریبا مینیمال از فمینیسم، فمینیست می‌دانم. توصیف‌ای که برابری‌ی قضایی‌ی زن‌ها و مردها را واجب می‌داند و تلاش می‌کند تا حد ممکن -ولی نه با تلاش‌ای غیرطبیعی- شانس و موقعیت یک‌سان به دو جنس بدهد).

(*): البته نه که موقعیت‌های غیرمنتظره پیش نیاید.