Browsed by
Category: فلسفه

شاید …

شاید …

نه هدف وسیله را، و نه اخلاق هدف را، که وسیله اخلاق را و اخلاق هدف را.
و وسیله نه فقط چکش و موتور که پروتئین و اتصال نیز.

هویت

هویت

شبکه‌ای در هم از رابطه‌های انسان با انسان‌های دیگر و موقعیت نسبی‌ی او به اجسام و مکان‌ها. غیرقابل اشاره. یکتا. نفی‌ناپذیر. نقص‌دار اما مقاوم در برابر پالایش و تغییر.

X:=”300″ and others

X:=”300″ and others

وجود پدیده‌ی X در زمان ۰ (صفر) اعلام می‌شود.
اما پدیده‌ی X در زمان ۱۰ مشاهده‌پذیر می‌شود.
واکنش به آن از زمان ۰ آغاز می‌شود.
تقاضا برای تاخیر در واکنش پیش از مشاهده‌پذیری به چیزهای مختلفی (از کاهلی گرفته تا خیانت) تعبیر می‌شود.
تقاضا برای مشاهده در زمان Û±Û± با چشم‌پوشی یا مقاومت مواجه می‌شود: نیازی نیست! (شاید هم بدتر) (آمار: از Û±Û¸ نمونه، Û´ نمونه مایل به مشاهده بودند، Û² نمونه مخالف بودند، Û±Û² نمونه حتی پاسخ هم ندادند – Ùˆ بگذاریم من تفسیر نکنم Ùˆ هم‌بستگی‌ی متغیرها را نیز بیان نکنم).

هیچ چیزی این وسط مشاهده نشده است.
واکنش‌هایند که پراکنده می‌شوند.

پدیده‌ای شبیه به این در ۱۲ فروردین یک سال‌ای رخ داد. به خاطر دارم مردم دسته دسته نظر می‌دادند بدون این‌که مشاهده کرده باشند.
خیلی‌ها باور دارند که دستِ کم نتیجه‌ی انتخاب آن روز بهینه نبوده است.

عیب است؟! اجتناب ناپذیر است؟ قابل تغییر است؟
Û°.Û· – Û°.Û´ – Û°.Û¹

نباید ساده‌انگارانه چنین نوع رفتارهایی را نفی کنم. به‌تر آن است که ببینم:
-چرا چنین رفتارهایی رخ می‌دهد؟
-چرا این نوع رفتارها (Ú©Ù‡ اسم‌اش را شاید بتوان گذاشت “پیش‌قضاوت”) چندان مناسب نیست.

به هر حال زیر سوال‌بردن یک رفتار ساده‌تر از تحلیل آن است، و احتمالا کم فایده‌تر.
اما گاهی واکنش مخالف نشان‌دادن لازم است – چاشنی‌ی تندی برای بازگشت به متعالی. Ú©Ù… پیش آمده تحلیل‌ها به طور مستقیم تغییر اجتماعی ایجاد کنند. هدف‌ام تغییر اجتماعی است؟ بله!

نظام فردیت‌زدا

نظام فردیت‌زدا

ترس‌ام این است Ú©Ù‡ نظام‌شان نمی‌گذارد فردیت‌ات در مرکز وجودت قرار بگیرد. به زور -Ú†Ù‡ با قانون Ùˆ Ú†Ù‡ با بی‌نظمی- می‌خواهد فردیت‌زدایی‌ات بکند. در این نظام، آینده‌ی تو کم‌تر به تو Ùˆ بیش‌تر به محیطت بستگی دارد – بیش از هر بستگی‌ای Ú©Ù‡ همه جای دیگر Ùˆ همه زمان دگر داشت.

خودباوری‌ی دولت مدرن

خودباوری‌ی دولت مدرن

به این می‌اندیشم که آیا مفهوم مدرنِ دولت آن‌قدر چندین و چندباره برای شهروندان و خودِ دولت تکرار نشده است که به هویت‌ای مستقل و به خودی‌ی خود با ارزش تبدیل شود؟
دولت‌ای که هدف‌اش کمک به انسان‌ها برای زندگی‌ی راحت‌تر و بی‌دغدغه‌تر بوده است (با حفظ امنیت، کمک به برقراری‌ی پیش‌رفت اقتصادی و چند مورد دیگر) اینک به موجودی زیینده و دارای حق تبدیل می‌شود که اجازه دارد برای حفظ ارگانیسم‌های زنده‌سان خودش از همان مردم قربانی بگیرد.

Read More Read More

ابراهیم نبوی و قضیه‌ی متوسط‌ها

ابراهیم نبوی و قضیه‌ی متوسط‌ها

این نوشتهی ابراهیم نبوی را خواندم. شاید به مذاق ما وبلاگ‌نویسان -و فعالان اینترنتی(!)- خوش نیاید، اما اگر گزاره‌های‌اش را تعدیل کنیم و تبدیل کنیم به *بیش‌تر افراد* (و مشابه)، به اندازه‌ی کافی درست است.
البته ادعای مورد نظر او درباره‌ی هر جمع دیگری نیز بیش و کم صادق است: افراد بازاری، دانش‌جویان، کارمندان و غیره. در واقع حدس من این است که ویژگی‌ی فعالیت اینترنتی،‌ ویژگی‌ی خیلی متفاوت‌ای نیست از ویژگی‌های دیگر چون کارمند-بودن، دانش‌جو-بودن، کتاب‌خوان-بودن و غیره (جز این‌که نشان می‌دهد سطح درآمد این افراد از متوسطی بالاتر است و احتمالا سطح سوادشان نیز به همان صورت. ولی به هر حال ویژگی‌ی خیلی خاص‌ای نیست).

به اعتقاد من نکته‌ی اساسی‌ی کلِ این ماجرا این است: در یک جامعه نمی‌توان انتظار داشت که بیش‌تر افراد فراتر از توانایی‌های متوسط‌شان عمل کنند. اگر جنبش‌ای بر این اساس باشد که بخش قابل توجه‌ای از افراد جامعه در بازه‌ی زمانی‌ی طولانی،‌ رفتارهای غیرمعمول انجام دهند،‌ شکست خواهد خورد. نمی‌توان انتظار داشت هشتاد درصد جمعیت کشور حاضر باشد برای سال‌ها جان خودش را فدا کند. شاید چنین انگیزه‌ای را بتوان برای مدت محدودی ایجاد کرد (یک هفته ناآرامی در کل کشور). شاید بتوان به دلایل خاص‌ای چنین انگیزه‌ای را ایجاد کرد (تجاوز به ناموس [فردی یا جمعی] و انگیزه‌ی انتقام). اما نمی‌توان برای هر دلیل‌ای و برای هر مدت‌ای، از همه هر کاری را خواست.
جنبش‌های اجتماعی‌ای موفق خواهند بود که با برنامه‌ریزی‌ی دقیق، از توانایی‌ی متوسط‌ها در زمان مناسب، بهره‌ی مناسب را ببرند. فراموش نکنیم: اکثر افراد هر جامعه‌ای، در بیش‌تر زمان‌ها رفتاری شبیه به متوسط افراد جامعه دارند.

توضیح تکمیلی: به نظرم خوب موضع‌ام را شرح Ùˆ بسط نداده بودم. نتیجه‌اش این‌که شاید خیلی‌ها ندانند Ú©Ù‡ من موافق حرف‌های نبوی هستم یا نه. شاید زمانی بیش‌تر توضیح دادم. چون چیزی Ú©Ù‡ گفته‌ام مهم‌تر از موقعیت فعلی یا موضع‌گیری در برابر حرف شخص‌ای خاص است. شاید هم این‌کار را نکردم. در واقع این همه آدم موضع‌شان را در تاریخ شفاف کردند Ùˆ هیچ اتفاق خاص‌ای نیفتاد – یکی کم‌تر!

فیلسوف شخصی

فیلسوف شخصی

فیلسوف مورد علاقه‌تان کیست؟!
ارسطو یا افلاطون؟
هیوم یا دکارت؟
کانت یا هگل؟
شوپنهاور یا نیچه؟

کدام یک از این‌ها را بیش از همه می‌پسندید؟
فرگه یا وایتهد؟
راسل یا ویتگنشتاین؟
کارناپ یا پوپر؟

عقاید زندگی‌تان را بر اساس باورهای کدام فیلسوف بنا کرده‌اید؟
استوارت میل یا مارکس؟
جیمز یا جی.ای. مور؟
تارسکی یا دیویدسون؟
هایدگر یا گادامر؟
سارتر یا کیرکه‌گارد؟
کواین یا آستین؟

(این ماجرا ممکن است ادامه داشته باشد.)

The object of philosophy is the logical clarification of thoughts. Philosophy is not a theory but an activity. A philosophical work consists essentially of elucidations. The result of philosophy is not a number of ‘philosophical propositions’, but to make propositions clear. Philosophy should make clear and delimit sharply the thoughts which otherwise are, as it were, opaque and blurred.
Ludwig Wittgenstein, Tractatus Logico-Philosophicus, 4.112

توضیح تکمیلی: آن بالا فهرست فیلسوفان را به سه بخش تقسیم کرده بودم. اما هدف‌ام این نبود که علاقه‌مندی‌ها و خوش‌آمدن‌ها و پسندیدن‌ها و اقتدا(!)کردن‌ها را از هم جدا کنم. می‌توان از هر فهرست برای هر نوع انتخاب‌ای استفاده کرد.
هم‌چنین بیان‌ام از بناکردن زندگی شاید کمی غلیظ بود. یک فرق فلسفه با چیزی مثل دین همین است که فلسفه کم‌تر دستوردهنده است و در نتیجه رابطه‌ی اقتداکردن در آن کم معناتر است (اما نه بی‌معنا).

ضمیمه: نادر لطف کرده و درباره‌ی بحث‌ای که در کامنت‌ها درگرفته بود توضیح‌ای در وبلاگ‌اش نوشته. می‌توانید از این‌جا بخوانیدش.

همه‌ی دانش‌ها

همه‌ی دانش‌ها

کتاب‌های بسیاری نوشته شده‌اند.
مردمان باورهای گوناگونی داشته‌اند و دارند.
اخلاق‌ها، فرهنگ‌ها و ارزش‌های رنگارنگی در طول تاریخ بر زندگی‌ی ما آدم‌ها حکم‌فرما بوده است.
علم‌مان درباره‌ی خیلی چیزها کم و بیش سخن می‌گوید،
همین‌طور فلسفه [و اگر دل‌تان می‌خواهد دین].
حال همه‌شان را بگذاریم کنار هم و با هم نگاه‌شان کنیم. اینک چه می‌دانیم؟
و چه نمی‌دانیم؟

تقدم فعل بر فکر

تقدم فعل بر فکر

آیا انسان‌ها ابتدا عمل می‌کنند و بعد تصمیم می‌گیرند که دلیل عمل‌شان چه بوده است؟
(یا کی شروع می‌کنیم به فکر کردنِ خودآگاه درباره‌ی رفتارهای‌مان؟)

دنیای تو در توی معرفت‌های پنهان‌مانده

دنیای تو در توی معرفت‌های پنهان‌مانده

هر چند وقت یک‌بار -اگر خوش‌شانس باشی- دروازه‌های دنیای جدیدی به روی‌ات باز می‌شود. باز هم اگر خوش‌شانس باشی (شاید هم عاقلِ خوش‌شانس)، این دنیای جدید نورافکن‌ای می‌شود و می‌تابد بر سرزمین‌هایی که مدت‌ها در آن‌ها در ظلمت زندگی کرده بودی. تازه این‌گاه است که می‌فهمی چه چیزهایی را بارها و بارها لمس کرده بودی اما هیچ‌گاه ندیده بودی‌شان. نگاه‌ات رشد می‌کند، به کمال نزدیک می‌شود و رنگ پیدا می‌کند. مدتی در این سرزمین تازه به کند و کاو می‌پردازی تا شاید دوباره غاری پیدا کنی که تو را به دروازه‌ی دنیای قشنگ نوی دیگری ببرد. حال همه‌ی این‌ها دوباره تکرار می‌شود و نوری دیگر همه‌ی دنیاهای پیشین را روشن‌تر می‌کند. نوری با رنگ‌ای دیگر.

پ.ن: بدی‌ی مرگ ماتریالیست این است که این روند ماتریالیست را متوقف می‌کند. پنج بار، ده بار یا شاید هم بیش‌تر، اما همیشه چیزی ناشناخته برای‌اش باقی می‌ماند.
پ.ن.۲: بدتر این‌که شواهد نشان می‌دهد که روند کشف دنیاهای تازه در سنین بالا -ولی خیلی پیش از مرگ- کم و بیش می‌ایستد: چارچوب‌ها بر انسان چیره می‌شوند.
پ.ن.۳: طنز معرفت‌شناسانه‌ی این کشف‌های تو در تو این است که گاهی این دنیای تازه -که دروازه‌اش را به سختی و رنج یافته‌ای- در ذات هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد: دنیای‌ست خیالین با مرزهایی دور از هر آن‌چه لمس می‌شود. آن‌گاه هنر انسان این است که آن‌چنان تونل‌ای در دنیای فعلی‌اش حفر کند تا خیال به ریال(!) پیوند خورد.

پایه‌های شادان و رقصان انسان‌گرایی

پایه‌های شادان و رقصان انسان‌گرایی

از پایه‌های انسان‌گرایی پرسیده بودم.
دو جور به ماجرا می‌نگرم: یکی از دید این موجودات شادِ خوش‌حال است و دیگری از دید این موجودات متفکر اندوه‌گین. حس می‌کنم (و نه چندان بیش‌تر) که انسان‌گرایی را نمی‌توان بر پایه‌ی دومی بنا کرد، شاید اولی: این سیستم‌های دینامیکی‌ی شادانِ رقصان.

انسان‌گرایی

انسان‌گرایی

و البته سوال پایه‌ای این است: آیا نگاه انسان‌گرایانه موجه است؟
دی‌روز با خود فکر می‌کردم اگر بخواهم با یک چیز با بقیه‌ی مردم دنیا هم‌فکر باشم (و آن‌ها را وادار کنم که به آن باور داشته باشند)، آن انسان‌گرایی خواهد بود. البته شاید اشتباه می‌کنم و پایه‌ای مهم‌تر نیز وجود داشته باشد. پس سوال را دوباره مطرح می‌کنم: آیا نگاه انسان‌گرایانه دیدگاه موجه‌ای است؟

سکون و سکوت

سکون و سکوت

فرض کن پدیده‌ای تاثیری مخرب بر عده‌ای انسان دارد. اما حوزه‌ی عمل تو آن‌قدر از آن پدیده دور است که تاثیر عمل‌ات یا صفر است یا به صفر می‌زند.
آیا کم‌اثر بودن عمل فرد بر آن پدیده مجوزی بر بی‌عملی او می‌تواند باشد؟
حال گیریم به هر دلیل‌ای بی‌عملی را برگزیدیم. آیا بی‌تاثیری‌ی عمل ما می‌تواند حق فکرنکردن به آن موضوع را به ما بدهد؟ به عبارت دیگر حالا که نمی‌توانی کاری بکنی،‌ پس دیگر هم به‌اش فکر نمی‌کنی. یادت باشد در این میان آدم‌هایی در رنج‌اند.

در ضمن فراموش نکنید که همه‌ی این‌ها را از منظری انسان‌گرایانه ببینید.

وقتی از تو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم؟

وقتی از تو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم؟

وقتی از عشق حرف می‌زنی، از چه حرف می‌زنی؟
وقتی از دوستی حرف می‌زنی، از چه حرف می‌زنی؟
وقتی از خدا حرف می‌زنی، از چه حرف می‌زنی؟
وقتی از تفکر حرف می‌زنی، از چه حرف می‌زنی؟
وقتی از شادی حرف می‌زنی، از چه حرف می‌زنی؟
وقتی از قدرت حرف می‌زنی، از چه حرف می‌زنی؟
وقتی از صراط مستقیم حرف می‌زنی، از چه حرف می‌زنی؟
وقتی حرف می‌زنی، از چه حرف می‌زنی؟

باید قبول کرد که بعضی کلمات تنها یک کلمه نیستند، چمدانی از کلمات‌اند!