Browsed by
Category: فلسفه

درجه هوش مندی و تجزیه عمل گرایانه

درجه هوش مندی و تجزیه عمل گرایانه

میزان هوش‌مندی = بازده ورودی *‌ بازده پردازش سمبولیک * بازده خروجی
(البته بسیار ساده‌سازی انجام شده است: مثلا هوش به عقیده‌ی من فقط به پردازش سمبول‌ها باز نمی‌گردد و هم‌چنین احتمالا نمی‌توان دقیقا چنین ماجول‌هایی را در مغز یافت).

دموکراسي بدون فحش (2)

دموکراسي بدون فحش (2)

خب، شايد طبيعي نباشد که بدون فحش و بد و بيراه زندگي بگذرد. چرا نبايد به چيزي تعصب داشت؟ چرا اگر طرف مقابل‌ات حرفِ ديگري مي‌زند، تو بايد ساکت باشي و هيچ نگويي؟ چرا نمي‌زني درِ گوش‌اش؟
اين‌گونه بگويم – البته با Ø´Ú©: تعصب‌داشتن لازمه‌ي بقاي توام با گوناگوني‌ي جمعيتي است. Ùˆ به نظر مي‌رسد بدون اين گوناگوني، سرعت پيش‌رفت تمدن‌مان خيلي پايين‌تر مي‌بود.
نه! خشونت را ترويج نمي‌کنم. آرام باشيم. گاهي زندگي عجيب مي‌شود. گاهي فکر مي‌کنم راجع به خيلي چيزها اشتباه مي‌کنم. گاهي احساس مي‌کنم لازم است دنيا را معکوس کنم.

انتخاب‌ها، بهينه‌سازهاي وابسته به بافت‌اند

انتخاب‌ها، بهينه‌سازهاي وابسته به بافت‌اند

انسان خود را از جلوي دوچرخه کنار مي‌کشد.
درخت خود را از پرچين بالا مي‌کشد.
رود سنگ ميان‌اش را مي‌سايد و مي‌برد.

همه‌اش ÙŠÚ© سري بهينه‌سازي …

کلمات، باورهاي تجريد يافته‌اند

کلمات، باورهاي تجريد يافته‌اند

توپ در سراشيبي به سمت پايين حرکت مي‌کند.
سوسک به سمت ظرف آشغال‌ها حرکت مي‌کند.
انسان به سمت در حرکت مي‌کند.

انسان تصميم مي‌گيرد به سمت در حرکت کند.
انسان به احتمال زياد مي‌گويد که رفتار سوسک نيز نوعي تصميم‌گيري بوده است: سوسک تصميم گرفته بود به سمت آشغال‌ها حرکت کند چون گشنه‌اش بود.
انسان ممکن است باور داشته باشد که رفتار توپ نيز نوعي تصميم‌گيري بوده است: توپ تصميم گرفته بود به سمت پايين حرکت کند.

بيش‌تر افراد با اين‌که انسان‌ها “تصميم” مي‌گيرند مشکلي ندارند، بعضي‌ها با تصميم‌گيري‌ي سوسک نيز مشکلي ندارند، Ùˆ کم‌تر کس‌اي است Ú©Ù‡ باور داشته باشد سنگ تصميم گرفته است سر بخورد.

تفاوت در چيست؟ مرز کجاست؟ شايد تصميم‌گيري اصلا فرآيند مجزايي نباشد. ÙŠÚ© جور نام يا در همين حدود. يعني نام‌ها اشاره‌اي به معناي ذاتي‌اي ندارند. يک‌جور دسته‌بندي‌اي هستند Ú©Ù‡ ذهنيت‌مان را خوب بيان مي‌کنند Ùˆ باور ما نسبت به دنيا با آن سازگارتر است: نام‌گزاري‌ي رفتار انسان به “تصميم‌گيري” با ذهنيت‌مان سازگار است Ùˆ نام‌گزاري‌ي رفتار سنگ،‌ ناسازگار.

حال چند جمله‌ي ديگر:

خدا ما را آفريد.
خدا تصميم گرفت ما را هدايت کند.
خدا ما را هدايت مي‌کند.
خدا ما را دوست دارد.
نيروهاي ماورايي مي‌خواهند با ما ارتباط برقرار کنند.

نظرت چيست؟
من که به اين‌ها فکر مي‌کنم، مي‌ترسم. ترجيح مي‌دهم بروم سراغ کارهاي ديگر.
ساعت باز هم 11:11 است! درست همين الان.
هنوز هم …
تمام شد: 11:12!

ويراستار و فرار از کمينه‌ي محلي

ويراستار و فرار از کمينه‌ي محلي

خيلي کيف مي‌دهد که آدم براي پايان‌نامه‌اش از ويراستار استفاده کند: حسابي موثر است. حتي اگر فرض کنيم که من دستور زبان را خوب مي‌دانم و بلدم چگونه جمله‌اي صحيح و درست بنويسم، اما اجتنابي از گير افتادن در کمينه‌ي محلي‌ي فهم متن ندارم. بيش‌تر و کلي‌تر توضيح مي‌دهم:
وقتي کاري براي شخص‌اي تازه Ùˆ جديد باشد، او از بسياري از جزييات مغفول مي‌ماند (کار مي‌تواند هر چيزي باشد: خواندن کتاب، تردستي، کار با کامپيوتر، برنامه‌نويسي، فوتبال بازي کردن Ùˆ …). هم‌چنين ديدي نسبت به کلِ قضيه هم ندارد. در واقع در سطح‌اي بين جزييات Ùˆ کليات گير افتاده است Ùˆ نه جزييات را دقيق مي‌فهمد Ùˆ نه طبيعتا مي‌تواند ارتباطي بين آن‌ها ايجاد کرده تا کليت‌اي از قضيه را درک کند. بعد از مدتي، کلِ قضيه شروع به شفاف شدن مي‌کند Ùˆ در همان زمان جزييات نيز ظهور پيدا مي‌کنند. در اين مرحله، پديده ديگر براي‌اش تازه Ùˆ شگفتي‌آور نيست Ùˆ مي‌تواند ارتباط اجزاي‌اش را با هم مشخص کند. اما پس از مدتي، با اين‌که ديگر کار براي‌اش تازگي ندارد ولي در شناخت‌اش نسبت به آن هم پيش‌رفتي نمي‌کند. دانش‌اش نسبت به آن تقريبا ثابت مي‌ماند. ارتباطات معنايي بخش‌هاي مختلف تغيير خاص‌اي نمي‌کند Ùˆ او نمي‌تواند به درکِ تازه‌اي از آن کار برسد. در اين‌جاست Ú©Ù‡ کمي تغيير مي‌تواند Ú©Ù…Ú© کند. مثلا عوض کردن زمينه‌ي کاري يا از اين دست.
ÙŠÚ©ÙŠ از نقش‌هاي ويراستار مي‌تواند جلوگيري از تاثيرات خطرناک اين گير افتادن باشد. بعد از اين‌که متن‌اي را نوشتم Ùˆ چند بار خواندم، به جاي اين‌که فرآيند “خوانش جمله – پردازش گرامري‌ – درک جمله” انجام شود (خيلي حدودي Ùˆ کلي!)ØŒ در بسياري از موارد فرآيند پردازش گرامري ضعيف شده Ùˆ به جاي‌اش از دانش من نسبت به آن جمله استفاده مي‌شود. يعني مغز من به جاي صرف انرژي براي پردازش گرامر، از دانش از-پيشِ من براي معنازايي استفاده مي‌کند. اين‌جاست Ú©Ù‡ بسياري از اشتباهات ناپديد مي‌شوند. ويراستار خوش‌بختانه ويراستان چنان نزديکي‌اي با متن ندارد. او مي‌تواند متن را آن‌گونه Ú©Ù‡ هست بخواند Ùˆ غلطگيري کند. اين فرآيند را به وضوح در نتيجه‌ي کار ويراستارم عزيزم مي‌بينم.

تابو و امر مثبت

تابو و امر مثبت

گاهي فکر مي‌کنم تابوها –مگوها- فقط آن‌چيزهايي نيستند Ú©Ù‡ نبايد درباره‌شان حرف زد؛ گاهي “تابوها” چيزهايي هستند Ú©Ù‡ حرف نزدن درباره‌شان از سوي جامعه طرد مي‌شود. هممم …
در اين روزگار Ú†Ù‡ کس‌اي جرات دارد وقتي درباره‌ي دموکراسي، انسانيت، برابري حقوق زن Ùˆ مرد، برابري نژادي Ùˆ … حرف زده مي‌شود،‌ مخالفت‌اي کند يا حتي با سکوت خود آن‌ها را تاييد نکند؟

پرسش و زبان

پرسش و زبان

1) سوال‌هاي مهم و اساسي‌اي وجود دارند که مدت‌هاست ذهن بشر را مشغول خود کرده‌اند. سوال‌هايي که پاسخ بديهي‌اي ندارند و يک‌بار پاسخ گفتن به آن‌ها نياز بازپرسي‌ي آن‌ها را از بين نمي‌برد. مثلا مي‌توان به سوالات مربوط به چيستي‌ي جهان، چيستي‌ي هستي، وجود يا عدم وجود حقيقت، و منشا اخلاق اشاره کرد.

1) شايد مشکل در ابزارهاي زباني‌مان باشد. اين‌که اين ابزارها نه سوال‌هاي درستي مطرح مي‌کنند Ùˆ نه پاسخ‌هاي درستي مي‌دهند. حتي من به اين اعتقاد دارم Ú©Ù‡ اين ابزارها گم‌راه کننده نيز هستند. “چرا”،‌ “چگونه”ØŒ “Ú©ÙŠ”ØŒ “کجا”Ùˆ

فيلسوفان دشنام‌گو

فيلسوفان دشنام‌گو

داشتم به اين فکر مي‌کردم که آيا فيلسوفان ممکن است دهن‌لق باشند؟ ممکن است فيلسوف‌اي به هنگام گفتمان انديشه‌ورز دشنام سر دهد و طرف مقابل‌اش را به باد ناسزا بگيرد؟
خب، باشد، قبول!!!
بياييد قيدها را سخت‌تر کنيم: فيلسوفان تحليلي چطور؟ مثلا ممکن است يکي بيايد بگويد: (p=>q & p): q و طرف مقابل‌اش در آيد: &$!@#!؟!
گمان‌ام دعوا وقتي شروع مي‌شود Ú©Ù‡ کس‌اي بيايد Ùˆ بگويد “p يعني …”.
همه‌ي مشکلات زير سر زبان است و زبان هم نه تنها گرامر که حتي در تخصصي‌ترين کاربردهاي‌اش پر از ارزش‌هاي مخفي است!

به‌تر و بدتر

به‌تر و بدتر

ارزش‌ها –از ديدگاه کارکردگرايانه- به دو دسته‌ي “بد” Ùˆ “خوب” تقسيم نمي‌شوند،‌ بلکه ترتيب آن‌ها به صورت نسبي مشخص مي‌شود: “به‌تر” Ùˆ “بدتر”. اين‌که چيزي بد باشد يا خوب معادل اين است Ú©Ù‡ از انتظارات ما “به‌تر” (مي‌دانم در فارسي چنين کاربردي درست نيست) باشد يا “بدتر”.
به اعتقاد من مساله‌ي “بد” Ùˆ “بدتر” مساله‌ي چندان مهم‌اي نيست.
(در ايدئولوژي‌هاي اخلاق‌گرايانه‌ي ديگر چنين بحث‌اي الزاما درست نيست.)

دموکراسي امر پيشين نيست!

دموکراسي امر پيشين نيست!

-دموکراسي روي‌کردي پراگماتيستي به جامعه‌داري است. ايده‌آل نيست، به‌ترين را ارايه نمي‌دهد، اما خيلي‌ها را راضي نگاه مي‌دارد. دموکراسي، روي‌کردي پرفکشنيستي نيست. بنيان نظري‌ي قوي‌اي هم ندارد (نگاه کنيد به ريچارد رورتي، اولويت دموکراسي بر فلسفه. خودتان قانع مي‌شويد).

آيا دموکراسي هدف است؟ آيا دموکراسي مي‌بايست هدف باشد؟ بي‌گمان دموکراسي در جهان متمدن (به معناي ضعيف آن) امروز، هدف است. کشورها بر سر هم مي‌کوبند تا دموکرات‌تر از ديگران باشند يا به نظر آيند. اما اگر با سوال دوم مواجه شويم، دموکراسي بي‌گمان تنها گزينه براي جامعه‌داري نيست.

اين‌که Ú†Ù‡ روي‌کردي براي جامعه‌داري به‌تر از ديگري است، به چيزهاي ديگري بستگي دارد. اگر کس‌اي بتواند پاسخ خودبسنده‌اي به اين سوال بدهد، از نظر من دچار مشکل عقلي است. درست به همين دليل، اگر کس‌اي بيايد Ùˆ بگويد “دموکراسي” (يا هر چيز ديگر) به‌ترين روش جامعه‌داري است Ùˆ براي اثبات آن به هيچ چيزي اشاره نکند –بلکه بيايد Ùˆ بگويد دموکراسي خوب است چون نظرات افراد بيش‌تري تامين مي‌شود– از نظر من دچار اشتباه شده است.

چرا چنان شخص‌اي مشکل دارد؟ چون پاسخ‌اي خودبسند –و بدون توجه به ذات(ØŸ) بشر، ذات(ØŸ) جوامع بشري، آرمان‌هاي آن جامعه‌ي خاص، ايدئولوژي‌ي آن‌ها Ùˆ …- به جماعت مورچگان، سوسمارها Ùˆ اتم‌ها گسترش‌پذير است. چرا مورچگان مي‌بايست داراي اختلاف طبقاتي باشند در حالي Ú©Ù‡ انسان‌ها –بنا به روايتي- نبايد باشند؟ کس‌اي Ú©Ù‡ توجه نکند اکثر مورچه‌ها باردار نمي‌شوند، نمي‌تواند اين قضيه را توجيه کند.

طنز

طنز

طنز چيست؟! شايد مثل خيلي چيزهاي ديگر نيز لازم نباشد طنز را تعريف کنيم يا اصلا نتوانيم. اما در نظري طنز ممکن است ترکيبي باشد از مجموعه‌اي از انواع تعامل‌هاي بين انسان Ùˆ محيطش Ú©Ù‡ حالت‌هاي ذهني‌ي خاص‌اي را به وجود مي‌آورد Ú©Ù‡ در آن حالت‌ها روابط معنايي –در وسيع‌ترين تعريف آن- دست‌خوش تغيير شده‌اند. مثلا طنزي Ú©Ù‡ با معاني‌ي اجتماعي –يا همان عرف‌ها- سر Ùˆ کار دارد، روابطشان را جور متفاوتي مطرح مي‌کند Ùˆ يا طنزي Ú©Ù‡ با معاني‌ي ذهني سر Ùˆ کار دارد (مثلا معاني‌اي مانند “دوست داشتن” يا “خوش آمدن از چيزي”) حالت‌اي را توصيف مي‌کند Ú©Ù‡ شخص داراي حالت ذهني‌ي “دوست داشتن” است ولي رفتار يا انگيزه‌ي او آن‌قدر متفاوت بيان مي‌شود Ú©Ù‡ “دوست داشتن” در آن زمان قلب معنا مي‌شود. در اين ميان براي تغيير معنا، نياز به ارتباطات وسيع –ولي از حوزه‌اي متفاوت- است Ú©Ù‡ شامل سطوح معاني‌ي بسيار فردي تا اجتماعي است. شايد به همين دليل است Ú©Ù‡ خيلي‌ها بيانِ طنز را نيازمند بستري اجتماعي مي‌دانند. گرچه به نظرم اين بايستني نيست. در ضمن، گمان‌ام مشخص باشد Ú©Ù‡ استعاره نيز ÙŠÚ©ÙŠ از ابزارهاي رخ‌داد طنز است همان‌طور Ú©Ù‡ کنايه اين‌چنين است.
به اين فکر مي‌کنم Ú©Ù‡ آيا طنز الزاما بايد در متن‌اي زبان‌اي رخ دهد؟ با توجه به تعريف‌ام: خير! گمان‌ام اکثر افراد قبول داشته باشند Ú©Ù‡ ÙŠÚ© کاريکاتور نيز طنز مي‌تواند باشد. البته من اعتقاد دارم Ú©Ù‡ ÙŠÚ© کاريکاتور در بستر زبان‌اي درک مي‌شود؛ يعني واقعا کاريکاتور هم ÙŠÚ© واقعه‌ي زباني است Ùˆ مثلا ÙŠÚ© عقاب –که سيستم بينايي قوي‌اي دارد- نمي‌توان آن را درک کند. با اين حال، گمان‌ام تغييرات ديگر تجربيات ما نيز بتواند به طنز تعبير شود. مثلا قلقلک دادن –اگر هميشگي نباشد- ÙŠÚ© طنز است. شما ديگري را قلقلک مي‌دهيد Ùˆ او را به حالت ذهني‌اي مي‌بريد Ú©Ù‡ روابط معنايي جور ديگري تعبير مي‌شود: “پوست‌ام جور خاص‌اي از حسِ لذت‌بخش را ايجاد مي‌کند” Ùˆ يا حتي “اين شخص مرا خيلي دوست دارد” Ùˆ يا چيزهايي از اين دست. يا شايد سقوط آزاد، Ùˆ هم‌چنين خلسه‌ي ناشي از مواد توهم‌زاد يا از اين دست.

بگذريم … مي‌خواهم بگويم خيلي از آدم‌هايي Ú©Ù‡ دور Ùˆ برم مي‌بينم چندان طنز حالي‌شان نمي‌شود يا اگر هم بشود، آن را فقط در شرايط خاص‌اي به کار مي‌برند (مثلا فقط وقتي در حال خواندن گل‌آقا هستند). زياد هم ربطي به هوش‌بهر (Ú©Ù‡ من مخالف کميت‌اي اسکالر براي آن‌ام) يا چيزهايي از آن دست ندارد. از ميان دوستان Ùˆ آشنايان‌ام Ú©Ù… پيش آمده است کس‌اي واقعا بفهمد Ú©Ù‡ بسياري از حرف‌هاي من نه جدي Ú©Ù‡ طنز Ùˆ نه سخره Ú©Ù‡ بسيار جدي است (با بيان متمم هر گزاره‌اي –اگر کس‌اي بداند من متمم آن را مي‌گويم- گزاره‌ي درست کاملا قابل استخراج است).

خاطي‌ي عزيز! مجازات مورد نظر را انتخاب کنيد.

خاطي‌ي عزيز! مجازات مورد نظر را انتخاب کنيد.

زن‌اي در افغانستان سنگ‌سار شده است. از مجازات‌هايي اين‌چنين متنفرم. تنفرم بيش‌ از آن‌که منطقي باشد، شخصي است. اگر کس‌اي به چنان دستگاه عقيدتي‌اي باور داشته باشد که سنگ‌سار، شلاق، و انواع ديگر مجازات‌ها را تجويز مي‌کند، آن‌گاه نمي‌توان گله‌گي‌اي به چنان مجازات‌هايي کرد (اين گله‌گي کجايي است؟! در کدام گويش فارسي چنين چيزي به کار مي‌رود؟ من اين عبارت را کم مي‌شنوم. دي‌شب يک‌اي چنين چيزي گفت،‌ خوش‌ام آمد. لطفا به من بگوييد!).

-به عبارت ديگر، انتخاب شخصي‌ي او اين بوده است که سنگ‌سار بشود چون به فلان قرائت از فلان مذهب پاي‌بند بوده است.

Read More Read More

رساله‌اي در باب تقدير الهي، انسان و علم پيش‌بين، ناتماميت گودلي، محاسبه‌پذيري، و جستجوي آخر زمان (يا چه شد که همه چيز از دست‌مان در رفت)

رساله‌اي در باب تقدير الهي، انسان و علم پيش‌بين، ناتماميت گودلي، محاسبه‌پذيري، و جستجوي آخر زمان (يا چه شد که همه چيز از دست‌مان در رفت)

چيزها دو دسته‌اند: آن‌هايي که خداوند وجودشان را خواسته است و آن‌هايي که خداوند وجودشان را نخواسته. (تا قرن 15)
چيزها دو دسته‌اند: آن‌هايي که مدل‌سازي‌ي رياضي‌شان را بلديم و آن‌هايي که مدل‌سازي‌ي رياضي‌شان را بلد نيستيم. (قرن 19)
چيزها دو دسته‌اند: آن‌هايي که مي‌توانيم محاسبه کنيم و آن‌هايي که نمي‌توانيم محاسبه کنيم. (قرن 20)
چيزها دو دسته‌اند: آن‌هايي که تا به حال محاسبه شده‌اند و آن‌هايي که قرار است محاسبه شوند. (قرن 21)
و آن‌گاه آخرت!

تحليل کل‌گرايانه‌ي امر مشکل بر اساس کارکردهاي ساختاري و رفتاري آن

تحليل کل‌گرايانه‌ي امر مشکل بر اساس کارکردهاي ساختاري و رفتاري آن

کارهاي مشکل -برخلاف تصور رايج- تنها دشوار نيستند، بلکه داراي يک يا چند ويژگي‌ي دشواريت، زمان‌بري، خسته‌کنندگي، حل‌ناپذيري و يا تاسف‌برانگيز بودن هستند.

ارسطو

ارسطو

1) اينک مي‌خواهم يادداشت‌هايي در مورد فصل ارسطو کتاب فلاسفه‌ي بزرگ بنويسم. مصاحبه شونده، پروفسور مارتا نوس‌باوم (Martha Nussbaum)، استاد دانش‌گاه براون است. به نظرم زن خوش‌اخلاقي آمد!

Read More Read More