Browsed by
Category: فلسفه

لوس ايريگاري

لوس ايريگاري

پيش‌تر که درباره‌ي کار آلن سوکال (Alan Sokal) –فيزيک‌دان‌اي که حمله‌هايي اساسي به کاربردهاي شبه‌علم متداول در علوم اجتماعي و به طور خاص آن موجودات پست‌مدرن‌شان وارد کرده بود- چيزهايي نوشته بودم،‌ با نام لوس ايريگاري (Luce Irigaray) آشنا شده بودم. او کسي است که آلن سوکال به طور مشخص درباره‌اش بسيار پرداخته است و حمله‌هاي نابي به او مطرح کرده – آن‌چنان که اسم‌اش از خاطرم فراموش نمي‌شود (البته اگر سرم به چيزي نخورد). حتي در نمايش‌گاه کتاب سال پيش نيز کتابي از ايريگاري ديدم، ولي به دليل آن‌که اصلا ربطي به حوزه‌ي کاري‌ام –و حتي زمينه‌ي مطالعه‌ي فعلي‌ام- نداشت از خير خريدش صرف‌نظر کردم. همه‌ي اين‌‌ها را گفتم تا بگويم پويان با استادي مقاله‌اي درباره‌ي او را ترجمه کرده است. خواندن مقاله‌اش را –با اين‌که براي من دشوار بود- پيش‌نهاد مي‌کنم.

اگر ارسطو هم از اين‌ها بلد بود

اگر ارسطو هم از اين‌ها بلد بود

… داشتم به اين فکر مي‌کردم Ú©Ù‡ اگر ارسطو يا افلاطون از اين نظرهاي من هم داشتند،‌ آدم‌هاي مهم‌تري به حساب مي‌آمدند.

متوسط‌ها و مساله‌ي تعامل

متوسط‌ها و مساله‌ي تعامل

چند وقت پيش درباره‌ي آشوب Ùˆ مساله‌ي تعامل گفتم. محمد به‌ام تذکر داد Ú©Ù‡ خداوند لزومي ندارد Ú©Ù‡ براي انجام معجزه از زمان خيلي قبل برنامه‌ريزي کند بلکه مي‌تواند از همان احتمال‌هاي خيلي Ú©Ù… Ùˆ نادر عدم قطعيت استفاده کند. مثلا درست همان‌طور Ú©Ù‡ احتمال دارد ذرات بدن من در حال حاضر در چند هزار کيلومتري‌ي مکان فعلي‌ام –مکان‌اي Ú©Ù‡ من تصور مي‌کنم در آن‌جاي‌ام- باشد، خداوندگار نيز مي‌تواند با همين احتمالات مرا هر کاري بکند. با اين موضوع تقريبا موافق‌ام. البته گمان‌ام مشکل اساسي‌اي به نظرم وارد نيست. در واقع اگر او بخواهد پديده‌ها در تمام لحظات طبيعي به نظر بيايند Ùˆ مثلا به جاي رخ دادن ÙŠÚ©ÙŠ دو معجزه براي موفقيت من در ÙŠÚ© کار (مثلا نوشته شدن مقاله‌ي من بر کاغذ بر حسب تصادف)ØŒ مي‌تواند از سلسله‌اي طولاني از اتفاقات Ú©ÙˆÚ†Ú© استفاده کند Ú©Ù‡ در آن صورت احتمال چنان چيزي به سمت احتمال متوسط آن‌چه ما متوسطش مي‌ناميم ميل مي‌کند. مي‌توان گفت متوسط‌هاي کوانتومي همان مسيري هستند Ú©Ù‡ خداوند در بيش‌تر اوقات از آن طريق با جهان کنش دارد Ùˆ معجزات Ùˆ … همان احتمالات بسيار Ú©Ù… هستند.

مساله تعامل، اراده‌ي خداوندي و تئوري آشوب

مساله تعامل، اراده‌ي خداوندي و تئوري آشوب

دي‌روز در راه دانش‌گاه به مساله‌ي تعامل (interaction) Ùˆ اراده‌ي خداوندي فکر مي‌کردم. اگر قرار باشد از ماورا طبيعت ارتباطي با طبيعت صورت بگيرد Ùˆ در همان حال قوانين فيزيک برقرار باشند، Ú†Ù‡ راهي مي‌توان تصور کرد؟ مي‌دانيم Ú©Ù‡ اگر بخواهيم قوانين فيزيک بر اين جهان (فيزيکي/طبيعي) صادق باشد، بايد بتوان تنها با دانستن حالت جهان، در مورد آينده‌اش نظر داد. اما شايد اين فرض، درست نباشد. مثلا مي‌دانيم Ú©Ù‡ اگر به محدوده‌ي عدم قطعيت برسيم، آن‌گاه قطعيتي در مورد وضعيت سيستم نداريم. تنها چيزي Ú©Ù‡ مي‌دانيم، هاله‌اي از نايقيني است Ú©Ù‡ تفسير احتمالاتي دارد. دو روي‌کرد در مورد عدم قطعيت فيزيکي به ذهن مي‌رسد: 1-عدم قطعيت ذاتي جهان فيزيکي است. 2-عدم قطعيت ناشي از درک ناقص ما از قوانين فيزيکي است. اگر برداشت (1) را باور داشته باشيم، آن‌گاه مساله‌ي تعامل بسيار هيجان‌انگيز مي‌شود: تعامل –اگر بخواهد وجود داشته باشد- در جايي رخ مي‌دهد Ú©Ù‡ عدم قطعيت وجود دارد. در واقع، عدم قطعيت زيرفضايي (از فضاي Ú©Ù„ کيهان) است Ú©Ù‡ جهان فيزيکي با جهان متافيزيکي “مي‌تواند” تعامل داشته باشد. حال برگرديم به اراده‌ي خداوندي. اگر بخواهيم قوانين فيزيک را تا حد ممکن حفظ کنيم –و مثلا تفسير فعلي‌ي فيزيک از جهان را حفظ کنيم Ùˆ نه به مکانيک کوانتومي کاري داشته باشيم Ùˆ نه به مکانيک نسبيتي- مي‌توانيم به خداوندگار اجازه دهيم از طريق اين زيرفضاي عدم‌قطعيتي به دنيا دست‌رسي داشته باشد (شايد خدا براي اين‌که ما را خوش‌حال نگاه دارد، اجازه داده تا حد ممکن دنيا را در اختيار داشته باشيم ولي براي از بين نرفتن کنترل کامل‌اش به جهان،‌ از طريق سوراخ‌هاي ريزي هم‌چنان با جهان تعامل‌اش را حفظ کرده). حال اين سوال مطرح مي‌شود Ú©Ù‡ آيا خداوند با داشتن چنين زيرفضايي، قادر به اعمال قدرت لايتناهي خودش هست يا خير؟ نگاهي ممکن است بر اين باور باشد Ú©Ù‡ اين محدوده‌هاي Ú©ÙˆÚ†Ú©ØŒ آن‌قدر قدرت کمي براي تعامل با جهان دارند Ú©Ù‡ مثلا به خداوند اجازه نمي‌دهند Ú©Ù‡ کوهي را منفجر کند يا حتي سنگي را تکان دهد. اما راه حل من اين است: خداوند مي‌تواند از تئوري‌ي آشوب استفاده کند! خدا اگر بخواهد در زمان t اتفاقي بزرگ در جهان ايجاد کند، مي‌بايست از زمان t-T (Ú©Ù‡ T هم خيلي Ú©Ù… نيست) شروع کند به برنامه‌ريزي. خداوند –که مدل Ùˆ حالت جهان را دارد- مي‌تواند با تغييري بسيار Ú©ÙˆÚ†Ú© (Ú©Ù‡ از طريق همان سوراخ‌هاي ريز نيز قابل اعمال است)ØŒ حالت بعدي‌ي جهان را بسيار متحول کند.

پي‌نوشت: 1) اين نوشته مربوط به چند هفته‌ي پيش مي‌شود، در نتيجه من دي‌روز به دانش‌گاه نرفته بودم. 2) MT مي‌گويند که اين 1000امين پست اين وبلاگ است. با اين حساب، در اين دو-سه سال اصلا کم ننوشته‌ام. گرچه تنها حدود 200 پست‌اش براي شماي خواننده قابل دست‌رسي است. 3) خوش‌حال مي‌شوم اگر کسي در اين‌باره نظري دارد، براي‌ام پيام -چه کامنت و چه نامه- بگذارد. من هنوز درباره‌ي مساله‌ي تعامل جز يکي دو راه حل متفاوت چيز بيش‌تري نمي‌دانم، اما با اين‌حال به نظرم مي‌آيد که مساله‌ي حل شده‌اي نيست.

ÙŠÚ© ذهن زيبا: برداشت دوم – مساله‌ي ذهن

ÙŠÚ© ذهن زيبا: برداشت دوم – مساله‌ي ذهن

هميشه همين‌طوري‌ست. هر وقت مي‌خواهي بنويسي، کاغذ Ùˆ قلم (يا معادل‌اش – کامپيوتر Ùˆ کي‌برد) پيدا نمي‌کني Ùˆ هر وقت هم Ú©Ù‡ پيدا مي‌کني نمي‌داني Ú†Ù‡ بايد بنويسي. تازه تازه تازه بدترش اين‌که اگر همان موقع هم کاغذي چيزي به‌ات بدهند، نمي‌تواني بنويسي چون مشکل اصلا اين حرف‌ها نيست. مشکل از آن‌جا پيدا مي‌شود Ú©Ù‡ تنها حس مي‌کني بايد ÙŠÚ© چيزي بنويسي ولي هنگامي Ú©Ù‡ قرار بر نوشتن مي‌شود بازمي‌ماني. بدتر بدتر اين‌که حتي نمي‌تواني دقيقا بفهمي Ú†Ù‡ حسي داري Ùˆ تنها حس مي‌کني Ú©Ù‡ حسي داري Ú©Ù‡ مي‌بايست به گونه‌اي نوشته شود. خب … اين‌گونه معمولا نتيجه‌اش همين مي‌شود Ú©Ù‡ مي‌بيني: ÙŠÚ© بازمانده‌اي مربوط –ولي نه دقيقا همان- از آن حس‌ات، يعني درست همين نوشته.
ديروز قرار فيلم اول هر ماه شب‌هاي زنده‌رود بود Ùˆ توانستم براي بار دوم فيلم “A Beautiful Mind” را ببنيم. خيلي دوست‌اش دارم. هر دفعه انرژي‌ي تازه‌اي به من مي‌دهد. جان نش، فوق‌العاده بود. شخصيت‌اش براي‌ام خيلي جالب است. نمي‌توانم Ùˆ نمي‌خواهم بگويم Ú©Ù‡ دوست داشتم شبيه او باشم اما بخش‌هاي زيادي از زندگي‌اش را دوست داشتم. دفعه پيش هم Ú©Ù‡ آن را ديدم، کلي حس جالب به‌ام دست داد. صبر Ú©Ù† ببينم دقيقا Ú†Ù‡ چيزي نوشته‌ام … عجيب است! هيچ چيزي ننوشته بودم. تنها انگار در وبلاگ‌ام درباره‌اش نوشته بودم. به هر حال مهم نيست. مهم اين است Ú©Ù‡ فيلم تاثيرگذاري بر من بوده است. ÙŠÚ©ÙŠ از بهترين فيلم‌هاي چند ماه اخير. شايد هم بيش‌تر از اين حرف‌ها. مي‌شود گفت Ú©Ù‡ ÙŠÚ©ÙŠ از معدود فيلم‌هايي Ú©Ù‡ دوست دارم دوباره ببينم‌اش.

پس از اين فيلم بود که دوباره ياد همان موضوع قديمي خودم افتادم: انديشيدن و تفکر انساني. چه چيزي اين وسط مي‌انديشد؟ اصلا انديشه چيست؟ من چه تفاوتي با يک شبکه عصبي دارم؟ همين‌طوري مي‌گويم هيچي! مي‌گويم اين پديده emergence است که منجر به پيچيدگي مي‌شود. مي‌گويم اين شبکه‌ي عصبي معمول‌اي را که به کار‌ش مي‌گيرم اگر گسترش بدهيم،‌ همين مغز ما مي‌شود. ولي اين را از کجا آورده‌ام؟ يک دل‌خوشکنکي است که بدون حل مساله مرا قانع مي‌کند؟ گمان‌ام نقش‌اش فعلا همين است. از بين انتخاب‌هاي متعدد حل اين مساله (وجود روح يا وجود نداشتن‌اش)،‌ دومي را برگزيده‌ام با توجيهي به همين صورت. اما تنها مشخص کرده‌ام که اصول اوليه‌ي من چه هستند اما نشان نداده‌ام که اين اصول اوليه چگونه با گسترش‌شان، به نتايجي منتهي مي‌شوند که در طبيعت مشاهده مي‌کنيم (و در اين‌جا ديده مي‌شود که اثبات چنين چيزهايي مبتني بر مقايسه نتيجه و پديده هستند و نه صداقت مسير حرکت از اصول به قضيه). و من، اکنون، به طور قطع مي‌گويم که تشنه فهم اين هستم. متاسفم ولي خوش‌حال‌: مساله بسيار عظيم است! نمي‌دانم بتوانيم (من و بقيه آدم‌ها) از عهده‌اش بربياييم ولي من تلاش مي‌کنم که به آن نزديک شوم. و به نظر مي‌رسد مسير زندگي‌ام به هر حال در حول و حوش همين تاب خواهد خورد.

ابتذال شايسته ايران – توضيح اضافه

ابتذال شايسته ايران – توضيح اضافه

گمان‌ام مفيد باشد درباره‌ي اين نوشته اندکي بيش‌تر توضيح دهم:
1-من به آن حد از آزادي باور دارم که به سانسور چنين برنامه‌هايي اعتقاد نداشته باشم. گرچه به عنوان يک فرد آزاد اين حق را نيز به خود مي‌دهم که سعي در گسترش فکر خود درباره‌ي چنين برنامه‌هايي داشته باشم. آزادي مستلزم بي‌تفاوتي نيست که اگر باشد از جنس آزادي‌ي حيوانات پست‌تر است.
2-مبتذل خواندن چنين برنامه‌اي هيچ ارتباطي به نوع معيار “شايستگي” ندارد. برداشت نادرستي است اگر کسي تصور کند چون اين برنامه مي‌خواست زيباترين دختر ايراني را انتخاب کند، از طرف من مبتذل خوانده شد. در اين‌جا ابتذال بيش‌تر به فرم برمي‌گردد تا محتوي. Ú¯Ùˆ اين‌که هدف آن برنامه اصلا انتخاب زيباترين نبود: يعني شايستگي را بدون معيار مشخص قضاوت مي‌کرد.
3-مضحکه خواندن چنين چيزي، صد البته، به لفظ “شايستگي” برمي‌گردد. مفهوم دختر شايسته -Ú†Ù‡ معيار زيبايي (Ú©Ù‡ پديده‌ايست ذهني Ùˆ نه عيني) باشد Ùˆ Ú†Ù‡ نمرات درسي- توهين برانگيز است. هيچ دليلي وجود ندارد Ú©Ù‡ دختر يا پسر شايسته انتخاب شود Ú©Ù‡ بعدا شور معيارش را بزنيم. البته اين ايراد فقط به اين مورد Ùˆ فقط به ايراني‌ها باز نمي‌گردد: سراسر جهان پر شده است از مسابقاتي Ú©Ù‡ هيچ توجيه انساني‌اي ندارد.
4-قبول دارم که ايراني بودن من و در اين جامعه بزرگ شدن من‌ باعث تفاوت افکارم با مليت‌هاي ديگر مي‌شود و احتمالا درک من از آزادي متفاوت است با درک سهيل از همان مفهوم –که چون در امريکا مي‌زيد، تجربه‌هاي متفاوتي با من داشته است- اما باز هم براي‌ام سخت‌باور است شنيدن يا خواندن اين‌ موضوع که درک من از آزادي عليل است و در عوض درک يک امريکايي کامل و بدون نقص است.
5-به بتسي: مي‌خواهم بدانم آيا اشتباه است کشتن پشه‌اي که مستقيم به سمت صورت‌ام مي‌آيد و نمي‌گذارد بنويسم؟ مطمئن‌ام دردش نمي‌آيد!

ابرهوش‌مندي

ابرهوش‌مندي

تا به حال چيزي درباره‌ي The Singularity و آينده‌ي بشريت گفته بودم؟ مطمئن نيستم،‌ شايد اشاره‌اي کرده باشم، اما بعيد مي‌دانم زياد در اين‌جا نوشته باشم. گرچه براي بعضي‌ها حسابي و مفصل توضيح داده‌ام که يعني چه و چه اتفاقاتي ممکن است بيافتد. يکي از مهم‌ترين اتفاقاتي که به عنوان The Singularity شناخته مي‌شود، رسيدن به ابرهوش‌مندي (SuperIntelligence) است. ابرهوش‌مندي، يعني رسيدن به هوش‌اي بالاتر از هوش انسان. آيا چنين چيزي ممکن است؟ اين مقاله‌ي Nick Bostrom که دکتراي فلسفه را بخوانيد (اين‌که دقيقا چه کاره است را در سايت‌اش ببينيد. البته من از قبل نمي‌شناختم‌اش و يعني جزو ده نفر مشهورتر جهان نيست). در ضمن بايد يادآوري کنم که اين تنها يکي از ديدگاه‌هاي ممکن است.
[لينک را از طريق لينک‌داني‌ي عصرجديد پيدا کرده‌ام که گاهي لينک‌هاي خيلي خوبي معرفي مي‌کند.]

ابتذال شايسته ايران

ابتذال شايسته ايران

امشب بر حسب اتفاق برنامه‌اي را در يکي از اين کانال‌هاي ايراني‌ي ماهواره‌اي ديدم که مربوط مي‌شد به انتخاب دختر شايسته‌ي ايراني. برنامه شامل يک مجري‌ي بي‌سواد، تعدادي تماشاچي تشويق‌کن،‌ دکور صحنه‌ي زشت و بي‌ربط–که با آن نه تنها مي‌توان جشن پسر شايسته، که محقق برتر و هم‌چنين جشن شکوفه‌ها را نيز برگزار کرد- و چنين صحنه‌هايي بود:
مجري – خب، حالا مي‌رسيم به عزيز شماره‌ي 6 که من اسم‌ش رو ندارم. مي‌آي بالا دخترم؟
دختر شماره‌ي 6ØŒ از پلکان سمت Ú†Ù¾ صحنه بالا مي‌آيد. مجري به سمت‌اش مي‌آيد Ùˆ جلوي دست Ùˆ پاي دختر را مي‌گيرد Ùˆ از او مي‌پرسد “اسم‌ت چيه عزيزم؟” دختر Ú©Ù‡ در همان حال Ú©Ù‡ پشت به صحنه است مي‌گويد فلان. بعد مجري از کجاي‌اش در مي‌آورد Ú©Ù‡ فلان عزيز، دکتر هستند Ùˆ بعد توضيح مي‌دهد Ú©Ù‡ خانم قرارست سال آينده پزشک عمومي بشود Ùˆ براي شرکت‌کنندگان آرزوي بيماري Ùˆ معالجه توسط خانم دکتر مي‌کند. درست در همين لحظه مجري با بي‌شرمي مي‌پرسد Ú†Ù‡ برنامه‌اي براي ما داري، Ùˆ باورم نمي‌شد وقتي دختر چنين چيزي گفت:
دختر- مي‌رقصم!
دخترک مثلا چند سال تحصيل کرده است Ùˆ حالا خودش را در اين مضحکه‌ي عمومي‌‌اي قرار داده است Ú©Ù‡ مي‌خواهد شايسته‌ترين‌شان را انتخاب کند Ùˆ دخترک براي تاييد شايستگي‌اش نه به علم‌اش، نه به فکرش، Ùˆ نه حتي به جسم‌اش –که بگويد بياييد Ùˆ به قول دوستي از “جاذبه‌هاي جنسي‌ام” حظ بصر ببريد- Ú©Ù‡ به کارکرد نورون‌هاي حرکتي‌اش مي‌نازد: دخترک به Ú†Ù‡ ناميزاني مي‌رقصد!
آدم‌هاي ديگر هم Ú©Ù… Ùˆ بيش همين‌اند. ÙŠÚ©ÙŠ 6 سال است تذهيب کار مي‌کند Ùˆ نقش‌هاي‌اش را به تماشاچيان نشان مي‌دهد Ùˆ مجري هم در آخر از او مي‌پرسد “ببخشيد، اين هنر اسم‌ش چيه دخترم؟” Ùˆ وقتي دختر به او مي‌گويد “تذهيب” پاسخ مي‌دهد “آها! نمي‌دونستم!” Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ ديگر هم نقاشي‌اش را به اين Ùˆ آن نشان مي‌دهد، ÙŠÚ©ÙŠ ديگر عذر مي‌خواهد Ú©Ù‡ تمرين نکرده است Ùˆ شروع مي‌کند به خواندن Ùˆ ديگري هم گويا کاتاي کاراته به عرضه مي‌گذارد.
حال علي رفيعي اعتراض مي‌کند که مسوولان تفاوت تئاتر ملي و تئاتر بومي را درک نمي‌کنند و چند وجب آن طرف‌تر از بوروکراسي‌ي اداري‌ي ايران ناله سر مي‌دهد –و هم‌دردي‌ي مرا مي‌خرد- و ستوني اين طرف‌تر (يا شايد هم سطري آن طرف‌تر) از فقر نمايش‌نويسان ايراني مي‌گويد که جز ديالوگ‌نويس چيزي نيستند و اگر ديالوگ‌شان را حذف کني، چيزي از نمايش‌شان نمي‌ماند –بماند که من عاشق ديالوگ‌ام- و من ناخودآگاه به ياد تقابل ابتذال و مايه‌داري مي‌افتم. امشب هم من به چه چيزهايي گير داده‌ام – پشه‌ي ديگري کشته مي‌شود.

تنوع زبانی و تنوع فکری

تنوع زبانی و تنوع فکری

تنوع زبانی و تنوع فکری
هم‌چنين موضوع مرتبطي که خيلي وقت‌ها ذهن مرا مشغول به خود کرده، تفاوت بين زبان‌هاي گوناگون است. آيا زبان‌هاي بشري‌ي متفاوت باعث ايجاد تفاوت در طرز تفکر متکلمان آن زبان‌ها مي‌شوند؟ مثلا من فارسي‌زبان جور ديگري نسبت به انگليسي‌زبان فکر مي‌کنم؟ به گمان‌ام چنين چيزي تا حدي صحت داشته باشد. به هر حال اين مشخص است که من در اکثر مواقع به فارسي فکر مي‌کنم و اين تفکرم باعث تغيير رويه‌ي نزديکي‌ي من به مساله‌ي مورد نظرم مي‌شود (گاهي به نظرم مي‌آيد که من کاملا هم فارسي فکر نمي‌کنم). مثلا:

“وقتي اين نوشته رو تموم کردم،‌ بايد ÙŠÚ© دور از اول بخونم ببينم خوب شده يا نه”

“I must re-read this essay after finishing its writing”

(اذعان مي‌کنم Ú©Ù‡ سعي در نوشتن آن‌چه در-لحظه در ذهن‌ام مي‌گذرد کار سختي است.) اين دو جمله ترجمه‌ي دقيق هم نيستند، بلکه جمله‌هايي هستند Ú©Ù‡ وقتي من مي‌خواستم ÙŠÚ© مفهوم را بيان کنم، بدين Ø´Ú©Ù„ گفته شدند. اين دو جمله تفاوت‌هايي با هم دارند. مثلا در بيان فارسي، ابتدا قيد زمان مي‌آيد Ùˆ پس از بيان آن، الزام –که دوباره خواندن است- آورده مي‌شود. برخلاف آن،‌ در انگليسي ابتدا الزام مي‌آيد Ùˆ بعد شرط زماني‌ي آن. مي‌توان گفت نسخه‌ي انگليسي “دستوري‌”تر است (دستوري به معناي imperative Ùˆ نه کاربرد زبان‌شناختي‌ي آن). هم‌چنين مشخص است Ú©Ù‡ در نسخه‌ي انگليسي چيزي در مورد کيفيت کار (خوب يا بد بودن) نوشته نشده است ولي در عوض در نسخه‌ي فارسي‌اش، کيفيت بيان شده. اين شايد نشان‌گر تسلط نسبتا بيش‌تر من به فارسي باشد Ú©Ù‡ راحت‌تر مفاهيم را بيان مي‌کنم (البته تقريبا بديهي است Ú©Ù‡ چنين چيزي را در انگليسي نيز مي‌توانستم بيان کنم. اما شايد براي‌ام به آن سادگي Ùˆ بديهي‌بودن آن ديگري نباشد). بايد توجه داشت Ú©Ù‡ من در اين‌جا نشان دادم Ú©Ù‡ کاربرد انگليسي Ùˆ فارسي براي منِ مشخص Ùˆ خاص با هم تفاوت دارد Ùˆ مثلا گفته‌ي من درباره‌ي قدرت بيان کيفيت کار در فارسي، الزاما به معناي ضعيف‌تر بودن چنين کيفيتي در انگليسي نيست. براي بررسي‌ي دقيق چنين چيزي، مي‌بايست جملات نمونه‌ي زيادي از دو زبان انتخاب شود Ùˆ با هم مقايسه شوند. مشکل چنين کاري هم بافت (context) دو متن است Ú©Ù‡ الزاما ÙŠÚ©ÙŠ نيستند. مثلا چگونه مي‌توان نوشته‌اي درباره‌ي آب Ùˆ هوا سرد Ùˆ مرطوب را (فرضا توصيفي ناحيه‌اي از انگلستان به زبان انگليسي) را با اخباري درباره‌ي دعواهاي اصلاح‌طلبان Ùˆ محافظه‌کاران مقايسه کرد؟ پاسخ اين است Ú©Ù‡ اين دو متن بايد تا حد ممکن در ÙŠÚ© بافت قرار گرفته باشند Ùˆ مثلا هر دو درباره‌ي توصيفي از طبيعت باشند يا هر دو درباره‌ي سياست باشند. حتي با چنين قيدي نيز کار آسان نيست. چگونه مي‌توان طبيعت ايران –که اکثرا خشک است- را با طبيعت خيس(!) انگلستان مقايسه کرد. يا چگونه مي‌توان گفتمان سياسي‌ي جامعه‌ي پيشا-دموکرات ايران را با جامعه‌ي دموکرات انگلستان مقايسه کرد؟ (بله! بله! مي‌دانم Ú©Ù‡ انگلستان تنها کشور انگليسي زبان نيست!! شلوغ Ù†Ú©Ù†!)
ممکن است حتي با چنين ديدگاهي بتوان دليل به وجود آمدن و تقويت فلسفه‌ي تحليلي در انگلستان و حتي آلمان، به وجود آمدن شبه فلسفه‌هاي هستي‌گرا در آلمان و فرانسه (مشخص است که من از سارتر فيلسوف دل خوشي ندارم!)، فلسفه‌هاي انسان‌گرا در فرانسه و فلسفه‌هاي کاربردگرا در امريکا –که زبان را آسان‌تر از انگليسي‌ها به کار مي‌برند- را توجيه کرد.

زبان و تفکر

زبان و تفکر

مدتي است به تاثير زبان در تفکر باور کرده‌ام. گمان‌ام پيش‌تر درباره‌اش نوشته بودم: به اعتقاد من تفکر سطح بالاي ما انسان‌ها –که فعاليت‌هايي چون تصميم‌گيري‌هاي سطح‌ بالا (Ùˆ نه reactiveهايي مانند جلوگيري از برخورد به در Ùˆ ديوار)- به شدت با ساختارهاي زباني‌ي ما تنيده شده است. به بيان ديگر، وقتي ما فکر مي‌کنيم در اصل از ساختارهاي زباني‌مان استفاده مي‌کنيم. همه‌ي نتيجه‌گيري‌هاي منطقي‌اي Ú©Ù‡ در تصميم‌گيري‌ها انجام مي‌شود، درست از همان مکانيزم‌هايي (Ùˆ حتي بخش‌هاي مغزي) استفاده مي‌کند Ú©Ù‡ در توليد زبان طبيعي استفاده مي‌کنيم. اين‌که اين بخش‌ها چگونه کار مي‌کنند Ùˆ … را مطمئن نيستم. اما مدتي است (ÙŠÚ© سال Ùˆ نيم؟! يا سه سال؟) اين‌گونه باور دارم. حالا اتفاق خوبي Ú©Ù‡ افتاده است Ùˆ مرا خوش‌حال کرده، مقاله‌ايست (در New Scientist) Ú©Ù‡ در آن گزارش شده است Ú©Ù‡ قبيله‌اي در برزيل Ú©Ù‡ در زبان‌شان تنها اعداد 1 تا 3 وجود دارد از انجام بسياري از کارها باز مي‌مانند. البته اين هنوز خيلي ساده‌تر Ùˆ جزيي‌تر از ادعاي من است، اما به هر حال شاهد خوبي است.

حقيقت، واقعيت، و اجزاي واقعيت

حقيقت، واقعيت، و اجزاي واقعيت

بياييم برداشت از دنيا را به چند بخش تقسيم کنيم:
1) برداشت کلي Ùˆ همه‌گير (بگذاريد به آن بگويم “حقيقت”)
2) برداشت سوژه از دنياي اطراف‌اش (واقعيت)
2-الف) واقعيت کهکشان راه شيري
2-ب) واقعيت منظومه‌ي شمسي
2-پ) واقعيت کره‌ي زمين
2-ت) واقعيت اجتماعي
2-ت-1) اجتماع انسان‌ها
2-ت-2) جامعه‌ي شهري من
2-ت-3) جامعه‌ي خانه‌ي من
3) عوامل پشت پرده‌ي “برداشت” داشتن: همان چيزهايي Ú©Ù‡ باعث تفاوت دنيا در نگاه‌هاي مختلف‌ام در زمان‌هاي مختلف مي‌شود. همان‌هايي Ú©Ù‡ وقتي مواد مخدر مصرف مي‌کنم، جور ديگري ديده مي‌شود. يا آن‌هايي Ú©Ù‡ باعث مي‌شوند منِ شاد Ùˆ منِ ناراحت، وجبي نيم کف دست تفاوت داشته باشيم.

کدام‌شان اصالت دارند؟ حقيقت؟ واقعيت يا اجزاي زيرين واقعيت؟ آيا اين اجزاي واقعيت نيستند که واقعيت را مي‌سازند و آيا اين تصوري از واقعيت –چه درست و چه غلط- نيست که حقيقت را مي‌سازد؟ شايد تا به حال مساله را برعکس نگاه مي‌کرديم.

ایرانیان – مردمانی با فرهنگ متفاوت

ایرانیان – مردمانی با فرهنگ متفاوت

گاهي وقت‌ها رفتارهايي از آدم‌ها مي‌بيني که از بس عجيب و غيرقابل تصور است، حتي ناراحت يا عصباني‌ات هم نمي‌کند. آدم‌ها کارهايي مي‌کنند که تو مي‌ماني چه بايد بکني. نمي‌خواهم زياد درباره‌شان بنويسم، اما اين را مي‌دانم که آدم‌ها آن‌قدرها هم که به نظر مي‌رسد، خوب نيستند. کسي که روابطش با ديگران را بر پايه‌ي صداقت، روراستي، انسان‌دوستي (بله! همان کلمه‌ي بي‌مفهوم هميشگي!) بنا کند مطمئنا ضرر مي‌کند. اما متاسفانه اکثر کساني که دور و برم مي‌بينم کم و بيش رگه‌هايي از اين مشکلات دارند و خيلي بيش‌تر از آن‌ها، آدم‌هاي غريبه‌اي که از دور مي‌بينم‌شان. نمي‌گويم من از همه‌ي اين ويژگي‌ها بري هستم، اما حداقل گاهي سعي مي‌کنم جلوي وقوع‌شان را بگيرم.

ÙŠÚ© مورد خنده‌دارش را بخوانيد: شخصي ناشناس (Ù¾) براي ÙŠÚ©ÙŠ از دوستان‌ام (د) نامه‌اي مي‌زند Ùˆ از او مي‌خواهد Ú©Ù‡ کمک‌اش کند. دوست من از او مي‌پرسد Ú†Ù‡ Ú©Ù…Ú©ÙŠ لازم داري Ùˆ پاسخ مي‌شوند Ú©Ù‡ آن غريبه عاشق دو دختر شده است Ùˆ از آن‌جا Ú©Ù‡ دوست من هم‌ مدرسه‌اي آن دخترها بوده است، مي‌خواهد Ú©Ù‡ آن دو را براي او پيدا کند. بعيد مي‌دانم Ú©Ù‡ دوست من حتي آن دو نفر را بشناسد (صرف هم مدرسه‌اي بودن Ú©Ù‡ باعث آشنايي نمي‌شود. به عنوان مثال من با ÙŠÚ© محدوده‌ي 20-30 ساله هم‌مدرسه‌اي هستم، اما بيش از ده درصدشان را هم نمي‌شناسم). علاوه بر اين‌ها، آن شخص غريبه در همان نامه از او دعوت مي‌کند تا قراري بگذارند Ùˆ او دوست مرا ببيند. جالب نيست؟! جالب‌تر هم مي‌شود. دوست من واکنشي نشان نمي‌دهد. فرد غريبه در نامه‌ي بعدي به او تذکر مي‌دهد Ú©Ù‡ تا به حال عاشق کسي نشده است Ùˆ درد عشق را نمي‌فهمد Ùˆ در آخر تاکيد مي‌کند Ú©Ù‡ “تو موجود خيلي احمقي هستي”. رفتار اين فرد براي‌ام جالب است. عاشق دو دختر شده است Ùˆ علاقه دارد با دختر ديگري قرار بگذارد تا از نزديک ببيندش. من نه مي‌توانم اين را هضم کنم Ú©Ù‡ چرا او مي‌خواهد با دختر ديگري قرار بگذارد Ùˆ نه درک کنم Ú©Ù‡ چرا هم‌زمان عاشق دو دختر شده است. به گمان‌ام مي‌خواهد هر Ú†Ù‡ زودتر 4 جاي خالي‌ي شرعي‌اش را پر کند. دوست من باز هم چيزي نمي‌گويد اما فرد مورد نظر در نامه‌ي بعدي او را محکوم به “ترسووووووووووووو” بودن مي‌کند (تقريبا اين‌طوري نوشته بود). بايد ديد در نامه‌ي بعدي Ú†Ù‡ چيزي خواهيم ديد.

به نظرتان در اين شرايط Ú†Ù‡ بايد کرد؟ ناديده گرفت؟ آيا مي‌توان براي هميشه ناديده گرفت؟ به گمان‌ام خير. به نظرم مي‌بايست با اين ضعف فرهنگي مبارزه کرد. Ú†Ù‡ نوع مبارزه‌اي؟ نمي‌دانم! شايد خيلي بستگي داشته باشد به بافت موضوع. ضعف فرهنگي‌اي Ú©Ù‡ نمودش در کلام ناپاک خياباني است –که حتي متاسفانه ميان مغز دوستان‌ام هم نفوذ داشته است Ùˆ مرا مجبور به عقب‌نشيني‌‌اي ناخواسته مي‌کند- با ضعف فرهنگي‌ي بارز در محيط‌هاي مجازي تفاوت دارد Ùˆ هر دوي اين‌ها با ضعف فرهنگي‌اي Ú©Ù‡ باعث عدم رعايت بهداشت مي‌شود نيز فرق دارد. مثلا همين مورد محيط‌هاي مجازي Ùˆ استفاده ايراني‌ها از اينترنت … فرهنگ به نام قوي‌ي ايراني Ú†Ù‡ ارمغاني براي اينترنت داشته است؟ مي‌توانم به جرات بگويم Ú©Ù‡ تنها چند درصد استفاده‌کنندگان اينترنت ايراني،‌ هر از گاهي استفاده‌ي مفيدي از اينترنت مي‌کنند Ùˆ درصد کم‌تري گاهي نيز چيزي به آن مي‌افزايند. از جماعتي Ú©Ù‡ چت کردن ويژگي‌ي غالب اکثريت‌شان است (نمي‌گويم Ú©Ù‡ من چت نمي‌کنم Ú©Ù‡ مي‌کنم. اما نه اين‌که تنها هدف‌ام باشد Ùˆ نه آن‌که به اتاق چت بروم تا افراد جديدي به خيل آشنايان‌ام بيفزايم. من با دوستان‌اي Ú©Ù‡ در محيط واقعي نيز مي‌بينم‌شان Ùˆ درصد نه چندان بالايي از کساني Ú©Ù‡ در همين محيط با آن‌ها آشنا شده‌ام –مثلا از طريق وبلاگ‌ام- چت مي‌کنم. آن‌ها هم کساني هستند Ú©Ù‡ دليلي براي صحبت با آن‌ها دارم. جدا از اين، چندان از چت کردن هم خوش‌ام نمي‌آيد Ùˆ روز به روز اين علاقه‌ام کم‌تر مي‌شود.) Ú†Ù‡ انتظاري مي‌رود وقتي Ú©Ù‡ صاحب تريبون‌اي مي‌شوند Ùˆ فرضا وبلاگي راه مي‌اندازند جز آن‌که قشون‌کشي کنند Ùˆ به وبلاگ‌هاي ديگري حمله کنند؟ براي‌ام عجيب است – خيلي! ناراحت‌کننده است Ú©Ù‡ درصد بالايي از همين افراد اولين چيزي Ú©Ù‡ از تو مي‌پرسند asl است Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ از مهم‌ترين چيزهاي زندگي‌شان پيدا کردن دختر يا پسري از طريق همين اينترنت است بدون توجه به آن‌که طرف مقابل‌شان Ú†Ù‡ کسي است Ùˆ چگونه مي‌انديشد. همه‌ي اين‌ها مشکل فرهنگي است ديگر، نه؟ Ùˆ آفريننده‌ي اين مشکلات فرهنگي Ú†Ù‡ کساني هستند؟ نه! نمي‌گويم حکومت اسلامي –به دليل محدوديت‌هاي غيرعقلاني‌اش- خالق همه‌ي اين خوبي‌هاست. نه! پروردگار اين ناهنجاري‌ها علاوه بر آخوندها، خود ما، پدران Ùˆ مادران ما Ùˆ اجدادمان هستيم. درود بر ما مردمان سرزمين فرهنگ Ùˆ هنر!

درباره‌ي لذت رمان‌خواني

درباره‌ي لذت رمان‌خواني

بحث رمان‌خواني و اين‌که چرا مي‌توان از آن لذت برد، پاسخ بديهي‌اي ندارد. جدا از آن، حتي شايد نتوان به قطع گفت نسل ما بيش‌تر از نسل فعلي رمان مي‌خواند (منظورم از اين دو نسل، دو نسل جنسيتي‌ي مختلف نيست، بلکه دو نسل تکنولوژيک متفاوت است). با اين‌همه چيزي که بديهي‌ست،‌ اضافه شدن کانون‌هاي جديد لذت به زندگي‌ست: اينترنت، کانال‌هاي بي‌شمار تلويزيون (چه همين صدا و سيماي جمهوري اسلامي و چه کانال‌هاي ماهواره‌اي)، مواد مخدر جديد و در دست‌رس و بازي‌هاي کامپيوتري واقع‌نما. اين‌که آيا يکي از اين لذت‌ها مي‌تواند جانشين ديگري شود يا خير، موضوع قابل تاملي‌ست ولي دور از تصور هم نيست. به ياد داشته باشيد که اعتياد به همه‌ي اين‌ها ممکن است و اعتياد دقيقا به معناي غالب شدن لذتي خاص است.
خواندن نوشته‌هاي کامنت‌ پست قبلي را توصيه مي‌کنم و هم‌چنين اين نوشته‌ي لرد را. در ضمن، خواندن مجدد اين نوشته‌ي قبلي‌ام –با به ياد داشتن اين‌که ما در دنيايي پر از روش‌هاي لذت بردن قرار داريم و يکي از اين لذت‌ها،‌ بازي‌هاي کامپيوتري است و ديگري‌اش رمان‌خواني- توصيه مي‌شود.

چرا بايد رمان خواند؟ يا فرق من با بچه‌هاي امروزين در چيست؟

چرا بايد رمان خواند؟ يا فرق من با بچه‌هاي امروزين در چيست؟

بچه‌هاي اين دوره و زمانه چقدر فرق کرده‌اند – درست مثل ما که از زمين تا آسمان با نسل‌هاي پيشين‌مان تفاوت داريم. کيان و دوستان‌اش، کتاب‌خوان نيستند، اما عوض‌اش، متخصصين بازي‌هاي کامپيوتري‌اند. خوب به خاطر دارم که دوم دبستان بودم و به مناسبت تولدم براي‌ام آتاري 2600اي خريداري شد و من چقدر از آن لذت مي‌بردم. يادم نيست برنامه‌ي بازي‌کردن‌ام را – آيا هر روزه بود يا محدود بود- اما اين‌اش را يادم مي‌آيد که چقدر لذت مي‌بردم وقتي مي‌توانستم روشن‌اش کنم و بازي‌ کنم. فراموش نمي‌کنم بازي‌هاي‌اش را: آن بازي‌ي هواپيمايي (River Ride)، زيردريايي که متخصص‌اش بودم و البته گاهي ضدهوايي که آن را هم دوست مي‌داشتم و البته ماشين‌راني‌ي چهارفصل. تازه بازي‌هاي ديگري هم بودند که آغشته به رمز و راز بودند براي‌ام – مثل تارزان يا اسپايدرمن که دقيقا معلوم نبود آخرش به کجا خواهي رسيد. دوران جالبي بود و جالب‌تر هم شد وقتي C64ام را هديه گرفتم که دنيايي بود پر از رمز و راز. فراموش‌اش نمي‌کنم آن دوران چند ساله را و کارهايي که مي‌کردم. دنياي جديدي را براي‌ام گشود. بعدا شايد بيش‌تر درباره‌اش بنويسم. فعلا مي‌خواهم به اين بسنده کنم که آن زمان من با چه وسايلي کار مي‌کردم و آن هم چه کاري (من از تابستان پنجم دبستان برنامه مي‌نوشتم و البته اين اولين زماني بود که ماشين برنامه‌پذيري هم داشتم) و اين نسل چه مي‌کند: قوي‌ترين ماشين‌هاي محاسباتي‌ي روزگار را دارد و با آن بازي مي‌کند و اين بازي‌ها آن‌قدر زيبا و طبيعي هستند که معلوم است ورود به دنياي آرام و کند و کم هيجان‌تر کتاب توجيهي ندارد. خوب .. چه مي‌شود کرد؟ نمي‌دانم. مي‌ترسم پاسخ‌ام يک چنين چيزي باشد: لازم نيست کاري بکني، همان‌طور که تو با نسل قبلي‌ات تفاوت داري، اين‌ها هم با تو تفاوت دارند و دليلي ندارد که ارزش‌هاي يک‌ساني داشته باشيد. يا به بياني ديگر، در حالت خاص،‌ دليلي نيست که آن‌ها هم بخواهند کتاب بخوانند. دنياي بدون کتاب، چه دنيايي‌ست؟ شايد براي من خيلي قابل تصور نباشد (يا اگر هم باشد، خيلي ارزش‌مند تلقي‌اش نکنم) اما ممکن است واقعا هيچ مشکلي هم نداشته باشد. موضوع چيست؟ وقتي يک رمان مي‌خواني، دقيقا داري چه کار مي‌کني؟ لذت مي‌بري؟ پس اگر روش به‌تري براي لذت وجود داشته باشد، چرا بايد رمان خواند؟

خوش‌بختي‌ي تکنولوژيک

خوش‌بختي‌ي تکنولوژيک

هميشه اين سوال را از خودم مي‌پرسم: آيا با وجود همه‌ي پيش‌رفت‌هاي علم و تکنولوژي، اکنون موجودات خوش‌بخت‌تري هستيم؟!