سخنراني ريچارد رورتي
ريچارد رورتي، Ùيلسو٠پراگماتيست، شنبه، تهران! [سايت‌اش – معرÙÙŠ پويان – گزارش پويان از جلسه]
ريچارد رورتي، Ùيلسو٠پراگماتيست، شنبه، تهران! [سايت‌اش – معرÙÙŠ پويان – گزارش پويان از جلسه]
به کدام جهت Ùکري‌ي سياسي نزديک‌تري؟! هممم؟!
گمان‌ام قبلا هم به‌ات Ú¯Ùته باشم –يا مستقيم يا در اين‌جا- Ú©Ù‡ قبول ندارم مي‌توان Ùردي را در چارچوب Ùکري‌ي خاص‌اي قرار داد Ùˆ انتظار داشت همه عقايد او در آن ايدئولوژي توصي٠شود. مثلا در زمينه‌ي سياسي، من نه کاملا Ú†Ù¾ اقتصادي هستم (چون به نظارت شديد اقتصادي دولت اعتقادي ندارم) Ùˆ نه راست اقتصادي (چون مخال٠قدرت‌مند شدن بيش از Øد شرکت‌هاي چند مليتي هستم). اما با اين همه، اين تست The Political Compass براي‌ام جالب بود چون شخص را از دو بعد اقتصادي Ùˆ سياسي مي‌سنجد. قبلا تست مشابهي انجام داده بودم ک� خيلي خلاصه‌تر از اين بود (آدرس آن را هم نوشته بودم. Øالا بايد دوباره پيداي‌اش کنم). نتيجه Ú©Ù… Ùˆ بيش يک‌سان است: از Ù„Øاظ اقتصادي به Ú†Ù¾ تمايل دارم Ùˆ از Ù„Øاظ اجتماعي نيز ليبرال Ù…Øسوب مي‌شوم – البته نه Ùرم راديکال آن! خوش‌بختانه همه‌ي جانورهاي معرو٠تاريخ (هيتلر، استالين، شارون، صدام Ùˆ … در سمت authoritarian ماجرا هستند Ùˆ Ùاصله‌ي زيادي با من دارند). خودت برو تست Ú©Ù†! اما ÙŠÚ© نکته‌ي ديگر … به نظرم عقايد من کمي متناقض است – به طور خاص در زمينه‌ي اقتصادي. Ú†Ù¾ بودن‌ام مشکوک است!
خلاصه اين‌هم نتيجه‌ي تست براي من:
و اين هم تخمين تست براي چند سياست‌مدار مشهور:
در ضمن در اين‌جا هم مي‌تواني جهت‌گيري‌ي سياسي‌ي موسيقي‌دانان مشهور را ببيني. مثلا موزات Ùˆ بتهوون، شوستاکوويچ (اين کيه ديگه؟!) در جبهه‌ي ليبرال Ú†Ù¾ قرار مي‌گيرند،‌ شوپن Ùˆ چايکوÙسکي هم در زمره ليبرال‌هاي راست قرار مي‌گيرند Ùˆ هايدن، برامس، استراوينسکي Ùˆ واگنر نيز جز راست‌هاي تماميت‌خواه. جالب اين‌که ليبرال Ùˆ Ú†Ù¾ بودن آن‌ها (البته آن‌هايي Ú©Ù‡ Ú†Ù¾ Ùˆ ليبرال هستند) غيرراديکال است Ùˆ در عوض، راست بودن Ùˆ تماميت‌خواهي‌ي آن بقيه،‌ کاملا زيادست. شايد علت اين باشد Ú©Ù‡ هنوز ايده‌هاي ليبرالي Ùˆ هم‌چنين Ú†Ù¾ اقتصادي در آن زمان زندگي‌شان يا Ù…Ø·Ø±Ø Ù†Ø´Ø¯Ù‡ بود يا چندان جااÙتاده نبود ولي در عوض راست اقتصادي Ùˆ تماميت‌خواهي‌ي اجتماعي قرن‌ها برپا بوده است. مثلا اگر الان بياييم Ùˆ همين تست را روي موسيقي‌دانان عصر Øاضر انجام دهيم،‌ گمان مي‌کنم طي٠ديگري بيابيم: مثلا پينک Ùلويد اØتمالا به سمت ليبرال Ú†Ù¾ راديکال ميل مي‌کند Ùˆ کريس دي‌برگ هم اندکي تمايلي به راست تماميت‌خواه داشته باشد. هاها! کسي زياد جدي نگيرد!
در اين‌جا هم مي‌توان کانديداهاي رياست جمهوري‌ي 2004 آمريکا را ديد. تنها Al Sharpton Ùˆ Dennis Kucinich Ú†Ù¾ ليبرال هستند (آن هم نه شديد) Ùˆ بقيه راست تماميت‌خواه هستند Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ کله‌خرتر مي‌شوند (يعني به سمت بوش تمايل پيدا مي‌کنند)،‌ ميزان تمايلات راستي Ùˆ تماميت‌خواهي‌شان بيش‌تر مي‌شود. شخصي چون کري (Ú©Ù‡ من جزو طرÙ‌داران‌اش هستم!) هم ÙŠÚ©ÙŠ از معتدل‌ترين آدم‌هاي ممکن است.
در سايت‌اش چيزهاي بيش‌تري هم دارد که پيدا کردن‌اش باشد به عهده‌ي خودت.
گاهي Ú¯Ùته مي‌شود Ú©Ù‡ معنا تنها توسط روابط علي‌اي بين دنياي خارج Ùˆ ذهن ما القا مي‌شود. اما من مي‌گويم معنا تنها همان روابط علي‌ست، به علاوه چيزهاي ناشناخته‌اي Ú©Ù‡ همه‌اش در ذهن من رخ مي‌دهد. هر برداشت بيش‌تري از معنا، هيچ قدرت توضيØ‌دهنده يا پيش‌بيني‌کننده ندارد.
-از John Gregg, “Language and Meaningâ€
به تازگي بر اين باورم Ú©Ù‡ ÙلسÙÙ‡ نمي‌تواند خود را از دو چيز جدا کند: انسان Ùˆ علم. ÙلسÙÙ‡ نمي‌تواند در Øوزه‌ي معرÙت‌شناسي، زبان Ùˆ ذهن خود را از انسان جدا کند چون انسان است Ú©Ù‡ Ùکر مي‌کند، مي‌انديشد Ùˆ نسبت به عالم خارج معرÙت پيدا مي‌کند. Øر٠زدن از آن‌چه مي‌توان درک کرد بدون توجه به چشم داشتن انسان Ùˆ رادار نداشتن او، بي‌معناست. به همين صورت، ÙلسÙÙ‡ نمي‌تواند خود را از علم جدا کند چون … ! متاسÙانه در اين مورد زياد نظري نمي‌توانم بدهم. به شيوه‌ي علمي تقريبا معتقدم Ùˆ بر اين باورم Ú©Ù‡ Ùرضيه‌اي در صورتي درست است Ú©Ù‡ بتوان به نوعي صØت آن را سنجيد – Øتي اگر سنجه‌اش نادقيق باشد. نمي‌گويم ÙلسÙÙ‡ بايد در علم ادغام شود، اما قبول نمي‌کنم Ùيلسو٠چون کسي باشد Ú©Ù‡ از خيس شدن پاهاي‌اش در هنگام عبور از رود معرÙت، بيم‌ناک باشد.
چند روز پيش (5 اردي بهشت)ØŒ شرق مقاله‌ي جالبي را از ريچارد داوكينز (Dawkins) معرو٠در بخش معرÙي‌ي كتاب‌اش چاپ كرده بود كه مزه‌اش هنوز در دهان‌ام هست. ماجرا از اين قرارست كه Ùيزيك‌داني به نام آلن سوكال (Sokal)ØŒ مقاله اي در نشريه “متن اجتماعي” (Social Text) منتشر كرده بود به نام “شكستن مرزها: هرمنوتيك دگرگشتاري گرانش كوانتومي” (Transgressing the Boundaries: Towards a Transformative Hermeneutics of Quantum Gravity ) (مقاله را از اين‌جا بخوانيد). آن مقاله پر بوده است از اصطلاØات رايج پست‌مدرن‌ها Ùˆ هم‌چنين Ù…Ùاهيم پيش‌رÙته‌ي Ùيزيكي. نكته‌ي هيجان‌انگيز در اين است كه مقاله، خودآگاهانه بي‌ربط Ùˆ چرند Ù…Øض بوده است به قصد سخره گرÙتن ادبيات رايج در پست‌مدرنيسم.
پس از آن اتÙاق Ùاجعه‌بار، او Ùˆ ژان بريكمونت (Bricmont) كتابي به نام “شيادهاي روشن‌Ùكري” (Impostures Intellectuelles) منتشر مي‌كنند كه در آن نادرستي Ùˆ اشتباهات ÙاØØ´ رايج در متون پست مدرن پرده بر مي‌دارند: پست مدرن‌ها نوشته‌هاي‌شان را پر مي‌كنند از اصطلاØات علمي بدون آن كه آن‌ها را درست به كار ببرند.
چند نمونه از متون پست مدرن را كه در اين مقاله داوکينز از آن كتاب نقل شده است، مي آورم (نام مترجم در نسخه ÙŠ اينترنتي روزنامه نبود. بعدا تصØÙŠØ Ø§Ø´ مي كنم). پيشاپيش از مزخرÙ‌بودن‌شان عذر مي‌خواهم:
… “Ùيلسؤ Ùمينيست، لوس ايريگاري (Irigaray) يكي ديگر از كساني است كه سوكال Ùˆ بريسمون Ùصل كاملي را به آنها اختصاص داده اند. ايريگاري در يك قطعه كه يادآور توصي٠يك Ùمينيست بدنام از كتاب “اصول” نيوتن (تØت عنوان “راهنماي تجاوز جنسي”) است، مي گويد كه E=mc^2 يك “معادله وابسته به جنسيت” است. چرا؟ به خاطر آنكه براي “سرعت نور نسبت به سرعت‌هاي ديگري كه ضرورتاً براي ما لازم هستند “تبعيض” قائل مي شود.” (هد٠من از اينكه با سرعت به سراغ اين جمله رÙتم رسيدن به معناي نهÙته واژه “تبعيض” است.) نظر ايريگاري درباره مكانيك سيالات درست به همين اندازه شاخص مكتب Ùكري مورد بررسي است. خواهيد ديد كه سيالات نيز نامنصÙانه Ùراموش شده اند. “Ùيزيك مردانه” براي اشياي جامد Ùˆ صلب “تبعيض” قائل مي شود. كاترين هيليس (C.Hayles) Ø´Ø§Ø±Ø Ø¢Ù…Ø±ÙŠÙƒØ§ÙŠÙŠ آراي ايريگاري مرتكب اين اشتباه مي شود كه انديشه‌هاي او را به زباني (نسبتاً) روشن بازگو مي‌كند. براي يك بار هم كه شده اين Ùرصت را پيدا مي كنيم كه بدون مانع Ùˆ مزاØمت نگاهي به امپراتور بيندازيم Ùˆ بله، واقعاً لباسي به تن ندارد: او (ايريگاري) تبعيض مكانيك جامدات به مكانيك سيالات Ùˆ در واقع ناتواني بنيادي علم از پرداختن به شار تلاطمي را به ارتباط ميان سياليت Ùˆ زنانگي نسبت مي دهد. در Øالي كه مردان اندام هاي جنسي دارند كه بيرون زده Ùˆ صلب مي شوند، زنان مناÙذي دارند كه خون قاعدگي Ùˆ مايعات مهبلي (واژينال) از آن تراوش مي كنند… از اين منظر جاي Ø´Ú¯Ùتي نيست كه علم نتوانسته است در مورد تلاطم به مدل موÙقي برسد [!!!â€]. مسئله شار تلاطمي نمي تواند ØÙ„ شود، زيرا Ù…Ùاهيم سيالات (Ùˆ نيز زنان) چنان Ùرمول بندي شده اند كه الزاماً بقاياي ناگÙته را به Øال خود رها كنند.
نيازي نيست Ùيزيكدان باشيد تا بوي ياوگي سÙاهت باري كه از اين نوع بØØ« ها برمي خيزد را استشمام كنيد (Ù„ØÙ† آن خيلي آشناتر شده است)ØŒ اما در دست داشتن كتاب سوكال Ùˆ بريسمون از اين نظر مي تواند كمك كند كه به ما مي گويد دليل واقعي دشوار بودن مسئله شارتلاطمي آن است كه ØÙ„ معادلات ناوير-استوكس ‌‌[Navier-Stokes] دشوار است [معادلات ناوير-استوکس، معادلات ديÙرانسيل جزئي‌اي هستند Ú©Ù‡ ØÙ„ کلي آن‌ها -به مانند هر معادله PDEÙŠ ديگري- پيچيده است].
و يا مثلا كمي هم خنده‌ي آشوب‌ناك:
… سوكال Ùˆ بريسمون به شيوه‌اي مشابه، خلط نسبيت (relativity در Ùيزيك – Ù…) Ùˆ نسبيت‌باوري (relativism در ÙلسÙÙ‡ – Ù…) توسط برونو لاتو (B.Lataour) را اÙشا كرده Ùˆ Ù…Ùهوم «علم پست مدرن» نزد ليوتار (Lyotard) Ùˆ سوءاستÙاده‌هاي پردامنه Ùˆ پيش‌بيني‌پذير او از قضيه گودل، نظريه كوانتوم Ùˆ نظريه آشوب را رسوا مي سازند. ژان بودريار (J.Baudrillard) پرآوازه تنها يكي از بسيار كساني است كه نظريه آشوب را ابزاري Ù…Ùيد براي پيچاندن Ùˆ گمراه كردن خواننده مي‌يابند. سوكال Ùˆ بريسمون با تØليل اين ترÙندهايي كه زده مي شود بار ديگر به روشن شدن ما كمك مي كنند. جمله زير گرچه با اصطلاØات علمي ساخته شده اما از نقطه‌نظر علمي بي‌معنا است: “شايد خود تاريخ را نيز بايد همچون تشكيلاتي آشوبي در نظر گرÙت، كه در آن شتاب به خطي بودن پايان مي دهد Ùˆ تلاطمي كه در اثر شتاب ايجاد شده تاريخ را به طور قطع از پايان خويش منØر٠مي سازد، درست همان طور كه چنين تلاطمي معلول‌ها را از علت‌هايشان دور مي كند.”[!!!] نيازي به نقل قول بيشتر نخواهد بود زيرا همان طور كه سوكال Ùˆ بريسمون مي گويند متن بودريار “به تدريج در جهت چرنديات اوج مي گيرد.” آنها بار ديگر توجه ما را به “تراكم بالاي اصطلاØات علمي Ùˆ شبه علمي” جلب مي كنند كه “در جمله‌هايي وارد شده‌اند كه تا جايي كه ما مي‌دانيم عاري از معنا هستند.” جمع‌بندي آنها از بودريار را مي توان درباره هر يك از نويسندگاني كه در اينجا نقد شده اند Ùˆ در سرتاسر آمريكا از عزت Ùˆ اØترام برخوردارند معتبر دانست: خلاصه آنكه در آثار بودريار واژگان علمي را به Ùراواني مي توان ياÙت، كه با بي‌توجهي Ù…Øض به معنايشان Ùˆ بالاتر از همه در شرايط متني كه به ÙˆØ¶ÙˆØ Ø¨Ø§ آن بي‌ارتباط هستند به كار رÙته اند. آنها Ú†Ù‡ به عنوان استعاره تلقي شوند Ú†Ù‡ نشوند، دشوار مي توان درياÙت كه Ú†Ù‡ نقشي ايÙا مي كنند، جز آنكه به اظهارنظرهايي پيش پا اÙتاده درباره جامعه‌شناسي يا تاريخ، نمايي از انديشه عميق ببخشند. …
بياييد يک تقسيم‌بندي‌ي دو دسته‌اي از وبلاگ‌ها داشته باشيم:
1-وبلاگ‌هايي Ú©Ù‡ Ùهم Ùˆ ارتباط با نوشته‌هاي‌شان نياز به در-متن {وبلاگ، شخص}- قرارگيري ندارند.
2-وبلاگ‌هايي Ú©Ù‡ Ùهم Ùˆ … نياز به … دارند.
ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨ÙŠØ´â€ŒØªØ±ÙŠ مي‌دهم: Ùرض کنيد وبلاگي وجود دارد Ú©Ù‡ نويسنده‌اش درباره‌ي خاطرات روزانه‌ي خود مي‌نويسند. اگر خاطرات او اندکي هيجان‌انگيز باشد، ممکن است من خواننده مشتاق خواندن‌اش بشوم. اما Ú†Ù‡ وقتي چنان خاطراتي هيجان‌انگيزست؟ به عبارت ديگر،‌ چرا بايد خاطرات Ùردي براي من جالب باشد؟ ÙŠÚ© Øالت اين است Ú©Ù‡ خاطرات او يا به جهان بيروني‌ي آن‌قدر آشکاري اشاره کند Ú©Ù‡ من نيز بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم. مثلا اگر کسي به بم رÙته باشد Ùˆ از زلزله‌ي بم بنويسد، مسلم است Ú©Ù‡ من خواننده آن را با ولع مي‌خوانم – مخصوصا اگر قبل‌اش پنجاه گزارش مشابه نخوانده باشم. Øالت ديگر اين است Ú©Ù‡ خاطرات او به آن بخش جهان دروني‌ي او اشاره کند Ú©Ù‡ بدون نياز به داشتن انديشه‌ي مشترک، من نيز مي‌توانم آن را درک کنم Ùˆ در ضمن، آن بخش نيز هيجان‌انگيز باشد. Ùرضا او مي‌تواند خاطرات اروتيک بنويسد (مشابه اين همه وبلاگ سکسي‌ي Ùارسي. در ضمن کاري ندارم چنين کاري اخلاقي‌ست يا خير). اما اگر او درباره‌ي اين‌ها خاطره ننويسد، بلکه خاطرات متعادل Ùˆ نه چندان عجيب Ùˆ غريبي داشته باشد –مثلا خاطرات روزانه‌ي مدرسه، مساÙرت‌اش به شمال کشور (Ú©Ù‡ چيز عجيبي براي من نوعي نيست. لازم است توجه کنيد Ú©Ù‡ اگر درباره‌ي خاطرات سÙرش به هاوايي بنويسد، وضع Ùرق مي‌کند چون مثلا من تا به Øال آن‌جا را نديده‌ام)- آن‌گاه تنها در Øالتي من علاقه‌مند خواندن وبلاگ‌اش مي‌شوم Ú©Ù‡ بتوانم او را به عنوان ÙŠÚ© انسان کامل Ùˆ آشنا –و نه مشتي کلمه- ببينم. اين در دو Øالت رخ مي‌دهد: يا با استمرار خواندش وبلاگ‌اش (Ùˆ در نتيجه ساخت موجودي مجازي در ذهن‌ام. اين مورد البته بسيار جالب است براي‌ام) Ùˆ يا ديدن خود شخص او (دوست هم دانشگاهي‌ام باشد). اين مورد آخر،‌ همان چيزي‌ست Ú©Ù‡ در بند 1 به آن اشاره کردم Ùˆ بقيه‌ي موارد (خاطرات بم،‌ ماجراي اروتيک،‌ سÙر هاوايي Ùˆ …) بخشي از بند 2 تقسيم‌بندي‌ي من است.
اما به نظرم موارد مهم ديگري نيز مي‌تواند در بند 2 جاي بگيرد. در اين بند، من، خواننده را بي‌نياز از در-متن وبلاگ يا شخص بودگي قرار داده‌ام. ÙŠÚ©ÙŠ از موارد چنين بي‌نيازي‌اي اين است Ú©Ù‡ آن‌چه نوشته مي‌شود به ذات دروني‌ي اÙراد ارجاع داده شود (نوشته‌هاي اروتيک) Ùˆ مورد ديگر اين است Ú©Ù‡ به وقايع Ùˆ Ù…Ùاهيم عيني ارجاع داده شود. نمونه‌ي وقايع عيني، زلزله‌ي بم بود Ú©Ù‡ هر ايراني‌اي از آن با خبر شده بود Ùˆ مي‌توانست از متن اجتماعي (Ùˆ نه متن وبلاگي يا Ùردي) براي Ùهميدن آن استÙاده کند. Øالا بيش‌تر به اين نوع وبلاگ‌ها مي‌پردازم.
تنوع چنين نوع وبلاگ‌هايي مي‌تواند به تعداد Ù…Ùاهيم Ùˆ وقايع عيني باشد. به عنوان مثال، وبلاگ‌هاي خبري،‌ وبلاگ‌هاي تØليل اخبار {سياسي، اجتماعي Ùˆ …}ØŒ وبلاگ‌هاي {علمي، ÙلسÙÙŠ}ØŒ وبلاگ‌هاي تکنولوژيکي، وبلاگ‌هاي جهان‌گردي Ùˆ … از اين نوع‌اند. براي Ùهم اين‌ها نيازي به قرار گرÙتن در متن خيلي خاص Ùˆ شخصي‌اي نيست Ùˆ کاÙÙŠ است انساني زنده به علاوه‌ي اندکي آگاهي در زمينه‌ي خاصي باشيد تا بتوانيد از آن‌ها استÙاده کنيد. يعني لازم نيست شخص X را بشناسيد تا وبلاگ‌اش را بÙهميد، بلکه Ùرضا تنها کاÙي‌ست بدانيد Ùلاني رييس‌جمهور Ùلان کشورست تا از وبلاگي خبري بهره ببريد، يا اين‌که HTML Ùˆ XML Ùˆ … چيست تا از وبلاگي درباره‌ي تکنولوژي‌ي وب سر در بياوريد (اگر کسي گمان مي‌کند زيادي سهل‌گيرانه برخورد کرده‌ام – Ùˆ مثلا تکنولوژي‌ي کامپيوتر چيزي بيش از اين‌هاست- مرا ببخشايد!!). وبلاگ‌هايي با Ù…Øتواي عيني، ويژگي‌ي منØصر به Ùردي دارد Ùˆ آن هم اين است Ú©Ù‡ مي‌توانند در Ú¯Ùتمان جهاني شرکت کنند. خاطرات من نوعي هيچ اهميتي براي جهان ندارد، اما نوشته‌هاي اØتمالي‌ي من درباره‌ي سÙرهاي دور دنياي‌اي –اگر به سياق نه چندان شخصي نوشته شده باشد- به درد خيلي‌هاي ديگر ممکن است بخورد (دوستان‌ام مي‌توانند اين‌جا اعتراض کنند!!)ØŒ Ùˆ يا نوشته‌هاي ÙŠÚ© وبلاگ علمي ممکن است به کار همه‌ي اÙرادي Ú©Ù‡ در آن زمينه‌ي علمي کار مي‌کنند بيايد.
خب … اگر اين دسته‌بندي‌ي مرا قبول کنيد اکنون مي‌توان نگاهي به وبلاگ‌هاي دور Ùˆ بر انداخت Ùˆ ديد چقدر در اين طي٠جاي مي‌گيرند. به نظرم اکثر وبلاگ‌ها جزئي از همان “بند 1” Ù…Øسوب مي‌شوند. باز هم به نظرم (چون تØقيق علمي‌اي نکرده‌ام)،‌ پس از جنبش اوليه‌ي وبلاگ‌ها Ùارسي Ú©Ù‡ سعي در ماهيت‌سازي براي خود داشتند،‌ يورش Øجم عظيم نسل بعدي‌ي وبلاگ‌ها –که با تاسيس سرويس www.persianblog.com شروع شد- به شدت وبلاگ‌ها را شخصي کرد Ùˆ زمان لازم براي ايجاد تنوع Ùˆ گوناگوني را از بين برد. اکثر وبلاگ‌هاي Ùارسي به شدت شخصي هستند Ùˆ با اين‌که با چنين شخصي بودني اصلا مشکلي ندارم (Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ از مزيت‌هاي وبلاگ‌ها را به خاطر همين امکان اين همه شخصي بودن‌شان مي‌دانم)ØŒ اما به اعتقادم جنبشي در تاسيس وبلاگ‌هاي با Ù…Øتواي عيني بايستني‌ست.
پي نوشت: اگر مواÙÙ‚ نوشته‌هاي بالا هستيد، لزومي به خواندن آن‌چه در زير مي‌آيد نيست. اما اگر نيستيد يا اگر کنجکاويد تØليلي دقيق‌تر بر ادعاهاي‌ام ببينيد، آن‌گاه به چند سطر زير نيز نگاهي بيندازيد:
اولين ادعاي‌ام،‌ تقسيم وبلاگ‌ها به دو دسته‌ي مختل٠است. آيا اين تقسيم‌بندي، جامع Ùˆ مانع است؟ به دليل آن‌که آن دو دسته، متناقض هم هستند –با Ùرض باور به منطق کلاسيک- آن‌گاه Øالت ديگري پيش نمي‌آيد. يعني اين دو مجموعه، همه‌ي وبلاگ‌ها را مي‌پوشاند. اما ناگÙته نماند Ú©Ù‡ چنين تقسيم‌بندي‌اي به‌ترست تعميم Ùازي يابد. اين‌که چگونه اين تعميم را انجام دهيم،‌ خيلي مشخص نيست،‌ اما چنين موردي پيش‌نهاد مي‌شود:
Ùازي‌بودن (Fuzziness) در دو Ø³Ø·Ø Ø±Ø® مي‌دهد: Ø³Ø·Ø Ù‡Ø± پيام (پست) Ùˆ Ú©Ù„ وبلاگ. ÙŠÚ© نوشته‌ي مجزا، مي‌تواند درجه‌اي از عينيت Ùˆ يا Ùرديت را داشته باشد. اين اولين Ùازي‌بودگي‌ي ماجراست. مرØله‌ي بعد،‌ Ú©Ù„ وبلاگ است. ÙŠÚ© وبلاگ مي‌تواند داراي پست‌هاي خيلي شخصي Ùˆ پست‌هاي کاملا قابل Ùهم براي بقيه باشد. مي‌توان تابع عينيت بر Øسب زمان ÙŠÚ© وبلاگ را تعري٠کرد. Øال اگر بخواهيم بعد زمان را از Øذ٠کنيم (چون مثلا مي‌خواهيم بگويم ضدخاطرات وبلاگي است با Ùلان درجه‌ي عينيت Ùˆ نه اين‌که ضدخاطرات در Ùلان تاريخ عيني بود Ùˆ در Ùلان تاريخ ديگر کاملا شخصي)ØŒ به ناچار درجه‌ي عدم قطعيت‌مان زياد مي‌شود Ùˆ اين مي‌تواند به صورت عدم قطعيت امکاني Ùازي (possibility) در نظر گرÙته شود. روش ديگر توصيÙØŒ استÙاده از مجموعه‌ي Ùازي‌ي مرتبه دوم است. البته به نظرم تا وقتي مساله‌ي خاص مورد بررسي‌اي نداشته باشيم (مثلا نخواهيم اندازه‌گيري‌اي انجام دهيم)ØŒ همين توصي٠کلي Ùˆ Ú©ÙŠÙÙŠ Ú©Ùايت مي‌کند.
ادعاي مهم ديگرم‌، “بايستني بودن” تاسيس وبلاگ‌هايي با Ù…Øتواي علمي‌ست. اين ØرÙ،‌ البته، بي‌معناست. تا جايي Ú©Ù‡ مي‌دانم، هيچ دليلي براي “بايستن” هيچ امري وجود ندارد مگر اين‌که پيش از آن گزاره‌هايي از جنس “بايد” در اختيار داشته باشيم Ùˆ آن گزاره‌ها Øداقل خيلي راØت قابل دست‌رس نيستند Ùˆ به نظر مي‌رسد تنها ناشي از ÙŠÚ© “انتخاب” يا به‌تر بگويم، “ايمان” هستند. به هر Øال، گزاره‌ي Ùعلي‌ي من هم در صورتي درست است Ú©Ù‡ به چنين [Ùرا]روايتي[هايي] باور داشته باشيم:
-“انسان بايد به Øداکثر بازدهي برسد.”
-“بازده يعني Øجم بيش‌تر Ùˆ برتر اطلاعات Ùˆ دانش.”
Ùˆ آن‌گاه مي‌توان امکان درست بودن گزاره‌ام را در نظر گرÙت.
صدق و معنا
تارسکي
ديويدسون
Ú©Ù‡ اين‌طور …!
[چندي پيش، Ø´Ø¨Ø Ù†Ù‚Ù„ قولي از “نظم Ú¯Ùتار” ميشل ÙÙˆÚ©Ùˆ آورده بود. در کامنت‌هاي آن پست، بØثي درگرÙته بود Ú©Ù‡ به نظرم لازم آمد درباره‌اش ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨Ø¯Ù‡Ù…. با اين‌که معمولا علاقه‌اي به اين‌گونه درگيري‌ها ندارم،‌ اما اين‌بار نتوانستم اجتناب کنم Ùˆ Øاصل ناپرهيزي‌ام، نوشته‌ي زير شد. مي‌خواستم ابتدا اين را در همان کامنت‌داني‌ي Ø´Ø¨Ø Ø¨Ú¯Ø°Ø§Ø±Ù…ØŒâ€Œ اما هر Ú†Ù‡ کردم نشد. پس آن را در اين‌جا مي‌گذارم با اين نيت اضاÙÙ‡ Ú©Ù‡ از آن‌جا Ú©Ù‡ چنين نوع Ú¯Ùتمان‌هاي دعواگونه‌اي معمول بسياري از Ú¯Ùتگوهاي‌مان بوده است (Ùˆ خواهد بود)ØŒ
…
به نظر مي‌رسد لذت‌جويي معادل با يک مساله‌ي multi-objective optimization باشد.
Ùˆ ابتذال (به معناي دقيق کلمه)ØŒ گيراÙتادن در ÙŠÚ© اکسترمم Ù…Øلي باشد، مگر اين‌که Ùرض کنيم عامه‌ي مردم Øداکثر لذت ممکن را از زندگي مي‌برند.
مايل‌ام بيش‌تر ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù…: مي‌توان سيستم عصبي را به بخش‌هاي مختلÙÙŠ تقسيم کرد Ú©Ù‡ هر کدام‌شان کارکرد(هاي) ويژه‌اي دارند (به هر کدام از اين بخش‌ها “عامل” (agent) مي‌گويم). هر کدام از اين عامل‌ها مي‌بايست رÙتاري از خود نشان دهند تا Ú©Ù„ سيستم بدن انسان پايا بماند. براي انجام چنين کاري، آن‌ها توسط Ù…Øرک‌هايي Ú©Ù‡ در اختيار دارند سعي در تنظيم يا تامين خروجي‌ي مورد نظرشان دارند. گاهي آن‌ها به سادگي مي‌توانند به هدÙ‌شان برسند Ùˆ گاهي نياز به هم‌کاري با ديگر عامل‌هاي بدن دارند. مثلا اگر دست ضربه‌اي ببيند، آن‌گاه عامل‌هايي از سيستم عصبي Ùورا واکنش نشان مي‌دهند Ùˆ باعث عقب کشيده‌شدن‌ دست مي‌شوند. در بعضي از موارد –مخصوصا رÙتارهاي بازتابي- اين رÙتار نيازي به بهره‌گيري از عامل‌هاي ديگر ندارد. اما بعضي اوقات، مکانيزم‌هاي ديگري نيز Ùعال مي‌شوند Ùˆ به آن عامل براي ØÙظ بقا Ùˆ پايداري‌ي سيستم Ú©Ù…Ú© مي‌کنند. Ùرضا اگر شخص تصور کند Ú©Ù‡ ضربه‌ ممکن است ادامه داشته باشد، مي‌بايست رÙتار پيچيده‌تري انجام دهد: مثلا Ùرار کند (چون لابد دوستي بنا به کتک‌زدن‌اش کرده است). براي چنين کاري، نيازست Ú©Ù‡ عضلات پاي‌اش Ùعال شوند، ضربان قلب‌اش بالا رود Ùˆ … . شايد بتوان Ú¯Ùت Ú©Ù‡ مجموعه‌ي شواهد جمع شده از طريق سنسورهاي مختلÙØŒ لازم مي‌دارد تا Ùرد به تØرک واداشته شود Ùˆ براي چنين کاري، عامل‌هايي در مغز -مثلا آن‌اي Ú©Ù‡ کنترل ترس را برعهده دارد (البته به Ùرض وجود چنين چيزي به اين صورت مستقيم)- Ùلان عامل ديگر را Ú©Ù‡ باعث ØªØ±Ø´Ø Ø¢Ø¯Ø±Ù†Ø§Ù„ÙŠÙ† مي‌شود تØريک مي‌کند. کاري ندارم Ú©Ù‡ اين رÙتارها دقيقا چگونه ايجاد مي‌شوند چون نه در Øوزه‌ي تخصصي‌ي من است Ùˆ نه اهميت چنداني براي اين موضوع دارد. نکته‌ي مهم در اين است Ú©Ù‡ براي انجام رÙتاري، عامل‌اي از مغز گاهي مي‌تواند به تنهايي نيازش را برطر٠کند Ùˆ گاهي نياز به به‌کارگيري‌ي ديگر قسمت‌ها دارد. شق دوم را باز به دو دسته تقسيم مي‌کنم: Øالت‌اي Ú©Ù‡ چندان ارادي نيست Ùˆ Øالت ارادي. مثال Øالت اول،‌ همان ترس Ùˆ ØªØ±Ø´Ø Ø¢Ø¯Ø±Ù†Ø§Ù„ÙŠÙ† است، اما براي مثال Øالت دوم مي‌توانم به رÙع گشنگي اشاره کنم. تÙاوت اين دو در چيست؟ شايد تÙاوت در پيچيدگي‌ي رÙتاري‌ي دومي باشد. مي‌بايست رÙتارهاي زيادي انجام داد تا چنين نوع مساله‌اي ØÙ„ شود Ùˆ معمولا بخش‌هايي از اين رÙتارهاي پيچيده Ùˆ چند مرØله‌اي، به صورت به کارگيري از عامل‌هاي تصميم‌گيري‌ Ø³Ø·Ø Ø®ÙˆØ¯Ø¢Ú¯Ø§Ù‡ Ùˆ سمبوليک انسان نمود پيدا مي‌کند. به نظرم چنين نوع رÙع نيازهاي عامل‌هاي مغزست Ú©Ù‡ تامين‌شان مايه‌ي “لذت” Ùˆ کم‌بودشان باعث “نياز” مي‌شوند. البته خود به اين مساله Ø´Ú© دارم Ú©Ù‡ آيا مرز خيلي مشخصي براي اين‌که Ú†Ù‡ چيزي لذت است Ùˆ Ú†Ù‡ چيزي نيست، وجود دارد يا خير. اما جدا از اين‌ها، مي‌خواستم نشان دهم لذت تامين نياز، رÙتارهاي (دروني) پيچيده Ùˆ چند مرØله‌ايست Ùˆ به همين دليل ما ÙŠÚ© نوع لذت نداريم، بلکه انواع مختلÙÙŠ داريم Ú©Ù‡ هر کدام به عاملي از مغز وابسته‌اند.
دليل اين‌که لذت‌جويي Ùˆ کسب Øداکثر لذت را معادل مساله‌اي multi-objective optimization دانستم، دقيقا همين بود. در چنان مساله‌اي، ما توابع مختلÙÙŠ داريم Ú©Ù‡ هر کدام‌شان اکسترمم‌هاي مجزايي دارند. هدÙØŒ بهينه‌سازي‌ايست Ú©Ù‡ تا Øد ممکن به Øد بهينه‌ي همه‌ي آن‌ها نزديک شود. کسي Ú©Ù‡ مي‌خواهد Øداکثر لذت را ببرد، مي‌بايست باعث تامين نياز چندين Ùˆ چند عامل مختل٠مغز بشود. توجه به اين‌که ممکن است با بهينه کردن ÙŠÚ©ÙŠ از آن توابع (نيازها)،‌ ميزان برآورد شدن بقيه‌ي توابع Ú©Ù… شود،‌ اهميت دارد. Ú†Ù‡ مي‌توان کرد؟
البته من آشنايي چنداني با multi-objective optimization ندارم،‌ اما اگر خيلي کلي بگويم راه Øلي Ú©Ù‡ در نظر مي‌گيرند، تعري٠تابعي است Ú©Ù‡ برآيندي است از ميزان تامين شدن هر کدام از objectiveها. مثلا جمع وزن‌دار آن‌ها، با انواع قيدهايي Ú©Ù‡ مي‌توانند سخت يا نرم باشند (من هميشه طرÙ‌دار قيدهاي نرم بوده‌ام!) Ùˆ يا توابع غيرخطي‌اي از ميزان تامين شدن آن‌ها مثل نرم بي‌نهايت (Ú©Ù‡ مثلا در Øوزه‌ي کنترل،‌ مثال معروÙ‌اش، تابع هزينه Hinf است) يا چيزي از آن دست. به هر Øال لازم است تابعي داشته باشيم Ú©Ù‡ داراي رابطه‌ي ترتيب باشد. لذت‌ها هم همين‌گونه‌اند. اگر بخواهيم Øداکثر لذت ممکن را ببريم،‌ Øتي اگر Ùرض کنيم ميزان ÙŠÚ© لذت را به گونه‌اي بتوان به صورت کمي درآورد (مثلا ميزان زماني Ú©Ù‡ صر٠تامين آن لذت شده است، يا ميزان انرژي‌اي Ú©Ù‡ صر٠آن مي‌شود Ùˆ … . اين‌ البته مساله‌ي بسيار مهم Ùˆ شک‌پذيري‌ست) نمي‌توان خيلي راØت تصميم گرÙت بيش‌تر لازم است به کدام لذت بپردازيم. دقيقا بايد مانند مساله‌ي MOO،‌ تابعي با رابطه‌ي ترتيب انتخاب کنيم. مثلا مي‌توان تابعي وزن‌دار انتخاب کرد Ùˆ به بعضي از لذت‌ها بيش‌تر اهميت داد،‌ يا مثلا شرط کنيم Ú©Ù‡ بعضي از لذت‌ها Øتما بايد از Øدي بيش‌تر باشند Ùˆ بقيه نيز با شيوه‌اي ديگر –مثلا به صورت وزن‌دار- تامين شوند، يا Ùرضا نگذاريم هيچ لذتي کم‌تر از اندازه‌اي شود. اين‌که چگونه اين‌ها را بايد انتخاب کنيم (يا اين‌که چگونه انتخاب مي‌شوند)ØŒ مساله‌ي مجزايي است Ú©Ù‡ به “باÙت” (context) ØÙ„ چنين مساله‌اي برمي‌گردد. بعدا بيش‌تر درباره‌اش مي‌نويسم، اما Ùقط لازم است اشاره کنيم Ú©Ù‡ چنين موضوعي خيلي شبيه به همان بØث‌هاي اخلاق عيني Ùˆ Øقيقت Ùˆ … مي‌شود. درباره‌اش خواهم نوشت.
به نظر مي‌رسد لذت‌جويي معادل با يک مساله‌ي multi-objective optimization باشد.
Ùˆ ابتذال (به معناي دقيق کلمه)ØŒ گيراÙتادن در ÙŠÚ© اکسترمم Ù…Øلي باشد، مگر اين‌که Ùرض کنيم عامه‌ي مردم Øداکثر لذت ممکن را از زندگي مي‌برند.
[در ادامه‌ي نوشته‌ي قبلي‌ام درباره‌ي اÙلاطون، پويان عزيزم لط٠کرد Ùˆ نوشته‌اي را Ú©Ù‡ مي‌بينيد براي‌ام کامنت گذاشت. دل‌ام نيامد چنين چيزي در کامنت‌ها بماند، Ú©Ù‡ هم به درد من مي‌خورد (پس به‌ترست جلوي چشم‌ام باشد)ØŒ Ùˆ هم Ù…Ùيد خواننده‌ي تعقيب‌کننده‌ي اØتمالي موضوع خواهد بو�. ÙŠÚ©ÙŠ دو تغيير Ú©ÙˆÚ†Ú© در متن پويان انجام داده‌ام Ú©Ù‡ صرÙا تصØÙŠØ Ø§Ø´ØªØ¨Ø§Ù‡Ø§Øª تايپي بوده است. در ضمن نوشته‌ي پويان يادآوري کرد Ú©Ù‡ خيلي لازم است بخوانم! هممم … !]
سلام. لابد بايد تبريک بگم واسة دوباره نوشتنت… Ùکر کنم بيشتر به خودم! 🙂 در اينکه ÙلاسÙØ© اسلامي از ÙلسÙØ© يوناني اخذ شده Ø´Ú©ÙŠ نيست. (اينکه مسلمانها آثار Ùلوطين را خوانده‌اند Ùˆ او را با اÙلاطون اشتباه گرÙته‌اند هم به نظرم چندان اهميتي نداشته باشد! امّا Ùکر عرÙاني Ùلوطين در آراي مسلمانها راه پيدا کرد… بهرØال مسلمانها ارسطوزده هستند Ùˆ نه اÙلاطون زده!) به نظرم خيلي هم روا نباشد Ú©Ù‡ بگوييم ÙلسÙØ© اسلامي نداريم (اشکالي هم ندارد اسمش را کلام بگذاريم.) ولي بهرØال مثلاً جنس صØبتهاي امام علي در جنگ صÙين با يارانش ÙلسÙÙ‡ است به نظرم. خيلي گذرا، مأمون (واقعاً براي مخالÙت با ائمه؟) در ترويج Ùکر ÙلسÙÙŠ مؤثر بوده. وجود متکلّمين معتزله، اشاعره Ùˆ شيعه Ùˆ مشّائيها (مثل الکن�ي Ú©Ù‡ همه چيز زير سر اوست Ú©Ù‡ ارسطو را به عربي برميگرداند Ùˆ اعلام ميکند Ú©Ù‡ با دين در تناقض نيست! – يا Ùارابي Ú©Ù‡ ارسطو Ùˆ اÙلاطون را آشتي ميدهد: الرأي بين الآراء الØکيمين (ØŸ) – يا بوعلي Ùˆ ابن مسکويه Ùˆ ديگران) Ùˆ نيز ÙيلسوÙان مستقل‌تر (مثل رازي Ú©Ù‡ نبوت را نميپذيرÙت يا ابوالعلاي معرّي – Ú©Ù‡ با شوپنهاور قياسش کرده اند Ùˆ …) يا کساني Ú©Ù‡ ÙلسÙه‌شان عرÙاني‌تر است (مثل ابراهيم ادهم يا رابعة عدويه (اصطلاØاً اصØاب اراده) Ú©Ù‡ با رواقيون قابل قياس‌اند Ùˆ تا اندازه‌اي به نظرم Øتي با اگزيستانسياليستهاي جديد) همينطور اصØاب نور (از همه مهمتر شيخ اشراق سهروردي) Ùˆ Øتي ضد ÙلسÙه‌ايهايي مثل غزّالي (Ú©Ù‡ 7 مورد شرک Ùˆ سه مورد Ú©Ùر در ÙلسÙØ© اسلامي ياÙت!) ثابت ميکند Ú©Ù‡ چيزي از جنس ÙلسÙÙ‡ وجود دارد. امّا چرا ÙلسÙØ© اسلامي رشد نکرد؛ شايد جوابهاي سريعي بشود داد؛ امّا واقعيت اين است Ú©Ù‡ نميدانم! تنها اينرا ميدانم Ú©Ù‡ اينجور ÙلسÙÙ‡ دست Ú©Ù… از زمان ملاصدرا به بعد (همزمان با دکارت ميشود ديگر؛ نه؟) درجا زده است…
آهان! هدÙÙ… از نوشتن اينهمه، Ú¯Ùتن اين بود Ú©Ù‡ ÙلسÙØ© غرب خيلي خوب با آراي اسلامي جÙت Ùˆ جور ميشد. مثلاً بوعلي Ùˆ Ùارابي Ú©Ù‡ ارسطو را با هيأت بطلميوس Ùˆ قرآن مواÙقت دادند. يا مدينة Ùاضلة Ùارابي Ùرض Ú©Ù†. Øتي شيخ اشراق Ú©Ù‡ از ÙلسÙØ© ايران باستان (اين هم خودش شد ÙŠÚ© مسأله!) بيشتر متأثر بوده، Øر٠اÙلاطون Ùˆ هرمس را به ميان ميکشد.
Ùکر کنم خيلي Øر٠زدم Ùˆ خيلي پراکنده Ú¯Ùتم 🙂 Ùقط اينکه خواندن دورة آثار اÙلاطون را با ترجمة لطÙÙŠ پيشنهاد ميکنم… واقعاً آدم ميماند Øيران Ú©Ù‡ اينها چطور اينجوري Ùکر ميکردند؟!
Ùعالانه خواندن، البته، اندکي سخت است Ùˆ خيلي وقت‌ها Øوصله‌ي چنان کاري را ندارم: کاغذي براي اثبات مجدد Ùرمول‌هاي کتاب‌هاي رياضي‌گون، مدادي براي Øاشيه‌نويسي بر کتاب‌هاي ÙلسÙÙŠ Ùˆ ادبي Ùˆ يا Øتي نوشتن ايده‌ي داستاني در دÙترچه‌ي يادداشتي. هم‌چنين است نوشتن درباره‌ي همه‌ي اين‌ها به صورتي مجزا Ùˆ کلي. از طر٠ديگر، اما، چنين کاري کي٠دارد: مي‌داني Ú©Ù‡ بسيار بيش‌تر ياد مي‌گيري Ùˆ چيزهاي بيش‌تري کسب مي‌کني، هنگام خواندن در Ùرآيند Ø¢Ùرينش موازي‌اي شرکت مي‌کني (خواننده نه به عنوان بستري براي به خاطرسپاري‌ي نوشته‌هاي ديگري، Ùˆ نه Øتي تنها به عنوان هم‌کار Ùرآيند خلق Ú©Ù‡ به عنوان مول٠اثري موازي) Ú©Ù‡ بسيار لذت‌بخش است. همين مي‌شود Ú©Ù‡ گاهي مصمم مي‌شوم با کتابي اين‌گونه رÙتار کنم: Ùعالانه بخوانم‌اش. Ùˆ اين‌بار قرعه به نام کتاب ÙلاسÙÙ‡ بزرگ (برايان Ù…Ú¯ÙŠ) اÙتاد.
اين کتاب Ú©Ù‡ نسخه‌ي انگليسي‌اش The Great Philosophers: An Introduction to Western Philosophy نام دارد، مجموعه‌ي مصاØبه‌هايي‌ست Ú©Ù‡ برايان Ù…Ú¯ÙŠ (Bryan Magee) با عده‌اي از صاØب‌نظران ÙلسÙÙ‡ درباره‌ي ÙلاسÙه‌ي گذشته انجام داده است. اين مصاØبه‌ها در اصل به صورت تلويزيوني Ùˆ براي BBC انجام شده است Ùˆ به طور هم‌زمان به صورت کتاب نيز منتشر شده. ترجمه‌ي Ùارسي‌ي کتاب توسط عزت‌الله Ùولادوند انجام شده Ùˆ تا جايي Ú©Ù‡ خوانده‌ام،‌ به نظرم ترجمه‌ي خوبي مي‌آيد.
اين کتاب شامل 15 مصاØبه‌ي مختل٠است Ú©Ù‡ هر کدام به ÙŠÚ© Ùيلسو٠يا دوره‌ي ÙلسÙÙŠ اختصاص داده شده است. انتخاب‌ها به نظرم کاملا کليدي Ùˆ مناسب است: اÙلاطون، ارسطو، ÙلسÙه‌ي قرون وسطا (سنت آگوستين،‌ توماس آکويناس)ØŒ دکارت، اسپينوزا Ùˆ لايب‌نيتز، لاک Ùˆ بارکلي، هيوم، کانت، Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ مارکس، شوپنهاور، نيچه، هوسرل Ùˆ هايدگر Ùˆ ÙلسÙه‌ جديد اصالت وجود، پيروان آمريکايي مکتب اصالت عمل، Ùرگه Ùˆ راسل Ùˆ منطق جديد، Ùˆ در نهايت ويتگنشتاين. خوبي‌اش اين است Ú©Ù‡ ÙلاسÙه‌ي جديد هم تا Øدي پوشش داده شده‌اند – با اين‌که مايل بودم مصاØبه‌هاي بيش‌تري درباره‌ي معاصران مي‌داشت (شايد مثلا Ùعلا دل‌ام اين‌ها را بخواهد: کارناپ Ùˆ پوزيتيويست‌هاي منطقي، پوپر،‌ Ùˆ هم‌چنين کساني چون جان سرل (Searle) Ùˆ دنيل دنت (Dennett) Ùˆ ÙلاسÙه‌ي ذهن مشابه، Ùˆ Øتي سارتر با وجود اين‌که خود من به شخصه او را به عنوان ÙيلسوÙÙŠ اصيل باور ندارم). مقدمه‌پردازي کاÙي‌ست، برسيم به Øاشيه‌نويسي‌هاي‌ام.
اÙلاطون
مصاØبه شونده: مايلز برن‌ييت (Myles Burnyeat).
چندان از ÙيلسوÙ‌هاي يونان باستان نمي‌دانم. در واقع، تا پيش از خواندن ÙŠÚ©ÙŠ دو Ùصل اين کتاب،‌ مطالعه‌شان را بي‌هوده مي‌دانستم. اکنون، اما وضع Ùرق کرده است. براي‌ام جالب‌تر شده‌اند Ùˆ به طور خاص به دليل Ùکر درخشان‌شان. بسياري از مسايلي Ú©Ù‡ Ù…Ø·Ø±Ø Ú©Ø±Ø¯Ù‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ØŒâ€Œ کماکان Øل‌نشده‌اند Ùˆ با وجود آن‌که شايد صورت بيان سوال‌شان، دقيقا آن چيزي نيست Ú©Ù‡ در اين روزگار بايد باشد، اما درست همان سوال‌هايي‌ست Ú©Ù‡ مي‌بايست پرسيده شوند. در ضمن، از توصي٠مباØثات سقراطي هم خوش‌ام آمد Ùˆ به نظرم چيزي‌ست Ú©Ù‡ نبايد در اين روزگار از دست داد (درست به همين دليل، از انبوه تاييدهاي سرتکان‌دهنده در Øين سخنراني‌ها خوش‌ام نمي‌آيد). براي‌ام سوال‌برانگيزست Ú©Ù‡ آدم‌هاي آن دوره آيا واقعا مي‌توانستند Ùکر کنند يا نه. تعجب مي‌کنم Ú©Ù‡ مي‌بينم آن‌ها هم به نظر مي‌رسد کمابيش شبيه ما مي‌انديشيدند. ريشه‌ي تعجب‌ام به کارهاي جوليان جينز مربوط مي‌شود Ú©Ù‡ به گمان‌ام قبلا جايي توضيØ‌اش داده بودم. اما خلاصه بگويم، او اعتقاد داشت Ú©Ù‡ پديده‌ي خودآگاهي‌ي انسان‌ها، چندان قديم نيست به طوري Ú©Ù‡ مثلا مي‌توان به خودآگاهي‌ي انسان‌هاي دوراني Ú©Ù‡ هومر توصيÙ‌شان مي‌کند (جنگ تروا،‌ خدايان باستاني Ùˆ …) Ø´Ú© کرد (اين‌که خودآگاهي چيست، سوال ديگري‌ست. اما اگر کسي پس از خواندن چند جمله‌ي اخيرم با خود Ú¯Ùت “اين يارو داره Ú†ÙŠ مي‌گه؟ من قبول‌ش ندارم!” خودآگاه است Ùˆ اگر Ú¯Ùت “بله سرورم! اين يارو رو بايد کشت!” ناخودآگاه است). هميشه اين مساله Ú©Ù‡ انسان‌ها چگونه Ùکر مي‌کنند براي‌ام سوال‌برانگيز Ùˆ Ùکر کردن آن‌ها نيز تعجب‌برانگيز بوده است. بگذرم …
نکته‌ي جالب ديگر،‌ شباهت بسيار زياد شالوده‌ي ÙلسÙه‌ي اسلامي با ÙلسÙه‌ي شخصي چون سقراط (يا اÙلاطون) است. با اين‌که من چندان چيزي از ÙلسÙه‌ي اسلامي نمي‌دانم (مطالعه‌ي مجزايي نداشته‌ام)ØŒ اما اگر انديشه‌ي پشت گزاره‌هاي کتاب‌هاي ديني‌ي مدرسه Ùˆ Ú¯Ùتارهاي استادهاي معار٠و … دانش‌گاه به علاوه‌ي ØرÙ‌هاي هر از چند گاهي‌ي آخوندهاي تلويزيوني را نمونه‌اي قابل قبول از ÙلسÙه‌ي اسلامي بدانيم،‌ آن‌گاه شباهت‌هايي به نظرم مي‌رسد. در واقع جمله‌ي “ممکن نيست به آدم خوب، Ú†Ù‡ در اين دنيا Ùˆ Ú†Ù‡ بعد از مرگ، هيچ‌گونه آسيبي برسد” يا “ظلم به خود ظالم ضرر مي‌زند Ùˆ عدل به خود شخص عادل سود مي‌رساند” جمله‌هايي شيک از ÙلسÙÙ‡ (عرÙان؟) اسلامي‌ست (مضمون اين جمله‌ها،‌ به ترتيب در دÙاعيه Ùˆ گورگياس آمده است). به عبارت ديگر، خواندن چنين چيزي را من در کتاب ديني‌ي دوم دبيرستان انتظار مي‌کشم Ùˆ نه نوشته‌اي از Ù‡Ú¯Ù„ Ú©Ù‡ به نظرم بعيد مي‌رسد تاکنون راهي به ÙلسÙه‌ي اسلامي برده باشد (مثلا من تاکنون در متون ديني‌ي اسلامي، ديالکتيک خير Ùˆ شر نديده‌ام Ùˆ رابطه‌ي آن دو هيچ‌گاه زايشي نبوده است. مثلا در قرآن، هميشه خير است Ú©Ù‡ بر شر برتري مي‌يابد). البته چنين چيزي چندان هم عجيب نبود. اين واقعيتي تاريخي‌ست Ú©Ù‡ ÙلسÙه‌ي اسلامي بر پايه‌ي ÙلسÙه‌ي يوناني (کدام ÙلسÙه‌اش؟) برپا شده است. اين را Øتي به شخصه از معلم درس اخلاق اسلامي‌ام پرسيده‌ بودم Ùˆ او نيز همين را تاکيد کرده بود. چند سوال براي‌ام پيش مي‌آيد:
• چرا ÙلسÙÙ‡ يوناني بستر ÙلسÙÙ‡ اسلامي شد؟ به دليل سازگاري‌ها بوده است يا نياز اسلام به داشتن زمينه‌اي قوي در ÙلسÙÙ‡. در مورد اولي قضاوت نمي‌کنم، اما مي‌توان Ú¯Ùت ÙلسÙÙ‡ يوناني،‌ تنها انتخاب بوده است چون اØتمالا ÙلسÙه‌ موثر ديگري براي گرته‌برداري وجود نداشته است. نمي‌دانم ÙلسÙه‌ اسلامي دقيقا توسط Ú†Ù‡ کساني پايه‌ريزي شده است (امام صادق؟ ابن سينا؟ ملاصدرا؟ Ù…Øمد غزالي؟)ØŒ اما به نظرم بعيد مي‌آيد تغييرات بنيادي‌اي پس از قرن ده‌ام هجري –Øدود عصر روشن‌گري اروپا- داشته باشد. پيش از آن هم به نظرم ÙلسÙه‌ي غرب غني‌تر از باقيمانده‌ي ميراث يونانيان نبوده است Ùˆ اگر هم چيزي اضاÙÙ‡ مي‌داشت، اØتمالا تنها ره‌آوردي در باÙت مذهبي مسيØيت بوده است Ú©Ù‡ ورودش به Øوزه‌ي مذهبي ديگر، سخت‌تر از ورود انديشه‌اي غيرمذهبي است.
• آيا هم‌چنان مي‌بايست روي چنين پايه‌ي ÙلسÙي‌اي پاÙشاري کرد؟ به اعتقاد من، خير! اما همان معلم درس اخلاق اسلامي،‌ چنين تداومي را نشانه‌ي ثبات Ùˆ Øقيقت آن مي‌دانست. به نظرم Øر٠او بي‌هوده بوده است Ùˆ انديشه‌اي جزمي بيش نيست (اگر نه، چرا طر٠سوار هواپيما مي‌شود؟ آخر در Ùيزيک يونان، اجسام سنگين بايد سريع‌تر از سبک‌ترها سقوط کنند).
• آيا اين تغيير نکردن،‌ واقعا براي اسلام ضرر دارد؟
• آيا مي‌توان از متون اسلامي (يا متون مذهبي)ØŒ ÙلسÙه‌اي بيرون آورد؟
• آيا کسي هست که چنين نوع بررسي‌هايي انجام دهد؟
مورد جذاب ديگر براي‌ام، وقتي است Ú©Ù‡ Ù…Ú¯ÙŠ از دوره‌ي مياني اÙلاطون مي‌پرسد Ùˆ برن‌ييت، دو نظريه‌ي مهم اÙلاطون را نظريه مثل Ùˆ اعتقاد به يادگرÙتن به عنوان نوعي يادآوري مي‌داند. نظريه مثل (theory of ideas) چيز جديدي براي‌ام نبود،‌ اما اين دومي تا آن‌جا Ú©Ù‡ يادم مي‌آيد (ياد مي‌گيرم؟) براي‌ام جديد بوده است. اين نظر بيان مي‌دارد Ú©Ù‡ معرÙت، پيش از يادگرÙتن‌اش به طور ذاتي وجود داشته است ولي در دست‌رس نيست. اما به طريقي (مثلا تجربه کردن يا مباØثه کردن) مي‌توان آن را دوباره به يادآورد. در واقع، معرÙت انسان پديده‌اي دروني Ùˆ ذاتي‌ست. اين در واقع مي‌تواند در کنار نظريه مثل Ù…Ø·Ø±Ø Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ Ù†Ùس معرÙت را مثالي زايل نشدني بداند Ú©Ù‡ نمود آن‌ها در زندگي انسان از طريق تجربه به صورت در مي‌آيند. با باور چنين چيزي،‌ نظريه مثل نيز باورپذير مي‌شود. چنين گونه باوري البته چندان جديد نيست Ùˆ نسخه‌هاي مشابه‌اش را –درست همان‌طور Ú©Ù‡ برايان Ù…Ú¯ÙŠ مي‌گويد- در کتاب‌هاي ديني‌مان پيدا مي‌کنيم Ú©Ù‡ بسيار از وجدان ذاتي سخن مي‌راند. در همين رابطه، Ù…Ú¯ÙŠ باز هم مثال‌هايي مي‌زند Ùˆ ادعا مي‌کند Ú©Ù‡ هنوز هم در ÙلسÙه‌ي جديد چنين نوع باورهايي وجود دارد Ùˆ نظريه چامسکي را شاهد مي‌آورد (چامسکي معتقد است پردازنده‌هاي تجزيه Ùˆ تØليل دستور زبان جملات Ùˆ توليد جملات درست به طور ذاتي در انسان وجود دارد). اين ادعا، به اعتقاد من کاملا درست نيست. وجود ابزارهاي ذاتي معادل داشتن معرÙت ذاتي نيست. قبول دارم Ú©Ù‡ معرÙت انسان به دنياي اطراÙ‌اش به دليل نوع ابزارهايي Ú©Ù‡ دارد سمت Ùˆ سوي خاصي پيدا کرده است (مثلا اگر انسان قدرت بينايي نداشت،‌ معرÙت‌اش به صورت گزاره‌هاي تصويري بيان نمي‌شد)ØŒ اما وجود اين ابزارها معادل وجود معرÙت نيست Ùˆ معرÙت در اغلب موارد اکتسابي است.
نکته‌ي ديگري Ú©Ù‡ در بØØ« Ù…Ú¯ÙŠ Ùˆ برن‌ييت به ذهن‌ام رسيد، مساله‌ي Ùرآيند بØØ« کردن است. ÙŠÚ© مباØثه‌ي نمونه‌ي سقراطي (آن‌گونه Ú©Ù‡ اÙلاطون بيان‌اش مي‌دارد)،‌ چنين چيزي‌ست:
1-Ù†Ùر اول، گزاره Pi را پيش‌نهاد مي‌کند.
2-Ù†Ùر دوم، گزاره‌ي معادل Pi را بيان مي‌دارد (PEi) يا گزاره‌اي درباره‌ي آن مي‌گويد (Qi) Ùˆ از Ù†Ùر اول مي‌خواهد درستي‌ي آن را تاييد کند.
3-اگر Ù†Ùر دوم، معادل‌اي منطقي بيان کرده باشد (PEi) (اين مورد به شدت مورد مناقشه است)،‌ پس Ù†Ùر اول بايد درستي‌ي آن را تاييد کند مگر اين‌که Pi غلط باشد. در واقع، PEi باعث مي‌شود شخص بتواند به Ùرم ديگري به آن گزاره نگاه کند Ùˆ از زاويه‌ي ديگري درستي‌ي آن را Ù…ØÚ© بزند.
4-اگر Ù†Ùر دوم، گزاره‌اي درباره‌ي Pi بيان کرده باشد (Qi)ØŒ آن‌گاه مساله را اين‌گونه بررسي مي‌کنم: Qi Øاصل ترکيب گزاره‌ي R Ùˆ Pi است. در صورت درست عمل کردن Ùرد دوم، گزاره‌ي Qi نيز درست است مگر اين‌که ÙŠÚ©ÙŠ از Pi يا R غلط باشد. R چيست؟ [تعبير من] از ديد اÙلاطون اين است Ú©Ù‡ يا اين ÙŠÚ©ÙŠ از آن گزاره‌هاي درستي‌ست Ú©Ù‡ به صورت معرÙت ذاتي در انسان وجود دارد يا اين‌که باور شخص درباره‌ي دنياي اطراÙ‌اش است Ú©Ù‡ مي‌تواند درست يا غلط باشد. در واقع چنين چيزي Pj Ù…Øسوب مي‌شود Ùˆ نياز به بررسي‌اي شبيه بهPi دارد.
آيا چنين روندي باعث رسيدن به Øقيقت مي‌شود؟ (پيدا کردن گزاره‌هاي درست) من Ø´Ú© دارم. اÙلاطون، اما، اين‌گونه مي‌انديشد. او در واقع باور دارد Ú©Ù‡ Rهاي ذاتي وجود دارند Ùˆ دست‌رسي پذيرند. اما من دليلي براي چنين باوري ندارم چون اصلا اعتقادي به وجودشان ندارم. اين مساله البته دقيقا همان مشکل امکان رسيدن (يا وجود داشتن) Øقيقت است Ú©Ù‡ پيش از اين درباره‌اش نوشته‌ام. به نظرم Ùرآيند مباØثه، در به‌ترين Øالت باعث کش٠مجموعه‌ي ناسازگار با هم مي‌شود. نکته‌ي جالب براي‌ام، multi-agent بودن چنين Ùرآيندي است Ú©Ù‡ باعث مي‌شود سيستم در مينيمم Ù…Øلي نياÙتد. مينيمم Ú†Ù‡ تابعي؟ ÙŠÚ© چنين چيزي: تابع بيان‌گر تعداد بررسي‌هاي ممکن روي مجموعه‌اي از گزاره‌هاي بيان‌شده Ùˆ هم‌چنين مستتر در باÙت مباØثه. با مباØثه مي‌توان اØتمال گير اÙتادن در نقطه‌اي Ú©Ù‡ در آن نمي‌توان درستي يا غلط بودن ÙŠÚ© گزاره (Pi) را مشخص کرد، Ú©Ù… کرد Ùˆ شانس تجزيه‌ي گزاره به گزاره‌هاي ديگر (توليد Qi يا PEi) را زياد. به عبارت ديگر، اين روشي گسترده براي ØÙ„ مساله‌‌ي NP-hard بررسي صدق مجموعه گزاره‌هاست. راه ديگر ØÙ„ چنين مساله‌اي، نزد خويش انديشيدن است. اما متاسÙانه اين‌گونه شانس گيرکردن‌مان زياد مي‌شود. اما تاس٠بزرگ‌تر اين است Ú©Ù‡ اکثر ما هيچ‌کدام از اين دو روش را بلد نيستيم.
اÙلاطون Ùˆ سقراط بس است!
گاهي Øجم ØرÙ‌هايي Ú©Ù‡ مي‌خواي بزني آن‌قدر زياد مي‌شود Ú©Ù‡ از ØرÙ‌زدن بازمي‌ايستي. دو ابزار براي سعي در بيان‌شان در آن شرايط وجود دارد: ÙلسÙÙ‡ Ùˆ ادبيات. روي‌کرد ÙلسÙÙŠØŒ روي‌کرد پيچيده‌ايست چون تو مي‌بايست با تمام دقت ممکن ØرÙ‌هاي‌ات را بيان کني Ùˆ اين دقت رنج‌آورست. روي‌کرد ادبي نيز به همان صورت دردناک‌ست چون لازم‌ست Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆØ¯Øª را براي زيبايي Ú¯Ùتارت در آن بدمي. اين دو شيوه در خيلي چيزها متÙاوت است اما ÙŠÚ© ويژگي‌ي مشترک دارد: دردناکي‌شان!
من از Ùرآيندهاي ANDÙŠ خوش‌ام نمي‌آيد: نه يادگيري‌ي آن‌ها ساده است (دوشنبه ÙŠÚ© تز Ùوق‌ليسانس در اين‌باره خواهيم داشت)ØŒ نه ياÙتن تکاملي‌ي آن‌ها ساده است (ÙŠÚ© مشکل شناخته شده در combinatorial problemsهايي Ú©Ù‡ با GA ØÙ„ مي‌شوند) Ùˆ زندگي‌اي Ú©Ù‡ اين‌گونه دچار Ùروپاشي شود قابل تØمل است. کاÙي‌ست ÙŠÚ© اشتباه بکني -ÙŠÚ© جز را به اشتباه انتخاب کني- تا خود را در Øضيض ببيني. آيا اين‌ها اجتناب‌ناپذيرند؟ دوست داشتم نبودند، اما انگار هستند – تجربه‌اش کرده‌ام.
هيچ چيزي را بيش از Øدي نمي‌توان Ùهميد،
هيچ چيزي را کم‌تر از Øدي نمي‌توان Ù†Ùهميد،
هيچ ØرÙÙŠ بيش از Øدي درست نيست،
هيچ ØرÙÙŠ کم‌تر از Øدي غلط نيست،
هيچ چيزي، هميشه صادق نيست.