Browsed by
Category: متفرقه

نامه‌ای به آقای خاتمی

نامه‌ای به آقای خاتمی

[این کامنت را برای وبلاگ تازه‌ی آقای خاتمی (+) گذاشتم.]

۱-جناب آقای خاتمی!
به وبلاگستان خوش آمدید! اعتقاد دارم وبلاگستان با وجود سلیقه‌های فکری گوناگون جای باارزش‌تری خواهد بود. دوست دارم وبلاگستان جایی باشد که هم من در آن بنویسم و هم شما، و هم الفنون، مقام معظم، جرج بوش پدر و پسر، نوام چامسکی و حتی اگر می‌شد ویتگنشتاین و رولان بارت که هر دو وبلاگ‌نویسان چیره‌دستی می‌بودند.
۲-آقای خاتمی! من و احتمالا خیلی‌های دیگر منتظر ناگفته‌های شما هستیم. می‌خواهیم بدانیم چرا این‌قدر سکوت کردید. دل‌مان گرفته است از سکوت‌تان در ۱۸ تیر و پشت خالی‌کردن‌تان. می‌خواهیم بدانیم چرا پس از این‌که دور دوم شد و رای‌های‌تان را جمع‌کرده بودید با دانش‌جویان قهر کردید. چرا دولت مردمی‌تان نه مردمی بود و نه با خبرنگاران ارتباط درست و حسابی‌ای داشت.
۳-آقای خاتمی! وبلاگ مرا فیلتر کرده‌اند! می‌خواهم بدانم چرا وبلاگ شما فیلتر نشده است. چرا؟! می‌خواهم بدانم چرا در ژنو راست نگفتید؟ چرا فیلترینگ را تکذیب کردید؟ چرا هنوز فیلترینگ تکذیب می‌شود؟ آیا شما هم جزو کسانی هستید که اعتقاد دارید مردم قیم می‌خواهند و خواندن نوشته‌های وبلاگ‌ای مانند وبلاگ من برای‌شان خوب نیست؟ همیشه می‌دانستم این‌گونه می‌شود: آخر درک و فهم من بیش‌تر از بقیه است!
Û´-حضرت آقای خاتمی! چرا وقتی سنگلاخ پیش روی‌تان غیرقابل عبور بود، ماندید Ùˆ حرکت نکردید Ùˆ در عوض به عقب بازگشتید؟ اگر نمی‌توانستید از فرصت‌ها استفاده کنید، چرا دوباره پا به انتخابات گذاشتید Ùˆ فرصت‌ها را آتش زدید؟ می‌دانم بابت این ماجرا گریه کردید. اشکالی ندارد! من هم گاهی گریه می‌کنم. مثلا من وقتی کشورم را ترک کردم … نه! راست‌اش را بخواهید گمرگ‌تان آن‌قدر مرا اذیت کرد Ú©Ù‡ فکر گریه کردن به ذهن‌ام نرسید. خب، اما به هر حال گریه Ú©Ù‡ کرده‌ام! مثلا یک بار افتادم زمین Ùˆ دست‌ام زخم شد Ùˆ خیلی عر زدم. اما دلیل‌اش این بود: افتاده بودم زمین Ùˆ یک سری سیگنال عصبی به بخش‌ای از مغزم ارسال شده بود Ú©Ù‡ نشان از درد می‌داد. شما چرا گریه کردید؟ Ú†Ù‡ کس‌ای زورتان کرد؟ به آن‌ها هم بگویید بیایند Ùˆ وبلاگ بزنند!
۵-آقای خاتمی! آیا شما هم مثل من بر این باورید که ارزش دو سال اول ریاست جمهوری‌تان بیش از شش سال بعد از آن بود؟ اگر در آن دو سال مردم ده‌ها قدم به جلو برداشتند، در شش سال بعد آن‌قدر عقب‌رو رفتند تا به سطح شعور صدها سال پیش برسند.
Û¶-آقای خاتمی! سیستم حکومتی‌ی کشور ما به گونه‌ای است تاثیر به سزایی بر افکار مردم دارد. حکومت همه جا را کنترل می‌کند: تلویزیون، روزنامه، کتاب Ùˆ … . این حکومت است Ú©Ù‡ ذهن مردم را جهت‌دهی می‌کند. در نتیجه اگر دیدیم مردم رشد نکردند یکی از مقصران اصلی خود حکومت است. نمی‌خواهم قضاوت کنم Ú©Ù‡ قضاوت کار خداوند است Ùˆ زمان‌اش هم اینک نیست. اما آیا قبول دارید Ú©Ù‡ به عنوان رییس دولت نقش به سزایی در انتخاب محمود هاله‌ای‌نژاد دارید؟ انتخابی Ú©Ù‡ پس‌رفت‌ای چشم‌گیر برای همه‌مان بود Ùˆ شانس ظهور آقا را لحظه به لحظه بیش‌تر می‌کند؟
۷-جناب حجت‌الاسلام والمسلین،‌ آقای سید محمد خاتمی! نمی‌دانم چه کس‌ای وبلاگ‌تان را می‌گرداند اما می‌دانم که کامنت‌هایی سانسور شده است. خودتان تعجب نمی‌کنید از این همه تعریف؟! پس بقیه‌ی ملت‌مان کجایند؟ یعنی شما نه منتقدی دارید و نه م�الف‌ای و نه معاندی؟!
امیدوارم این کامنت سانسور نشود و در ضمن شست پای سانسورچی (چه جرات نکند این کامنت را سانسور کند و چه این غلط را انجام دهد و کلمه‌ای از این کامنت را تغییر دهد) برود در بینی‌اش و دیگر در نیاید!

[خبر تکمیلی: این کامنت بعد از دو روز منتشر شد. هنوز مشکوک‌ام چون کامنت‌های روزهای بعدش پیش از منتشرشدن این کامنت در سایت آمده بودند.]

راهنمای عملی زنده ماندن در زلزله

راهنمای عملی زنده ماندن در زلزله

ما آدم‌ها نسیان‌گریم! نمی‌دانم در آب ایرانیان چه ریخته‌اند که فراموشی‌شان حتی سریع‌تر از معمول رخ می‌دهد. حافظه‌ی تاریخی نداریم. ناگهان حول چیزی چون پروانه‌های غزل‌های‌مان می‌گردیم و چندی بعد همه‌ی آن هول و ولا را فراموش می‌کنیم.
فراموش‌شده‌ها کم نیستند: از ظلم‌هایی که با ما شده است و اشتباه‌های تاریخی‌مان بگیر تا حادثه‌های مکرر جاده‌ها و آسمان‌های‌مان که یک هفته‌ای راجع به آن صحبت می‌کنیم و بعد همه چیز را فراموش می‌کنیم.
یکی از این فراموش‌کاری‌های اساسی‌مان، از یاد بردن زلزله و خطرات آن است. چند زلزله‌ی فجیع در این چند سال داشته‌ایم؟ یادتان می‌آید همین دو سه سال پیش زلزله‌ای تهران را لرزاند؟ یادتان است شایعه‌ی آمدن زلزله و پیش‌بینی‌های فلان استاد دانش‌گاه و غیره و ذلک را؟ کس‌ای از او پرسید که پژوهش‌های‌ات به کجا رسیده است؟ خب، فکر نکنم! کس‌ای یادش می‌آید چه کارهایی به وقت زلزله لازم است؟ و چه می‌توان پیش از آن کرد و پس از آن چه؟
نوشته‌های آن‌‌لاین‌ای که به زلزله بپردازند خیلی نیست. راه‌نمای زلزله که حتی کم‌تر از آن است. من از این راه‌نمای کتابدار +خوش‌ام می‌آید. پیش‌تر لینک‌اش را گذاشته بودم، باز هم لینک‌اش می‌کنم. حتی این‌بار کل مطلب را نیز نقل می‌کنم. فراموش نکنید نوشته از من نیست، اما نوشته‌ی اصلی در سایت‌ای به گمان‌ام مجانی باشد (جدا از وبلاگ خود او که البته من نتوانستم مطلب را در خود وبلاگ پیدا کنم) و من ترجیح می‌دهم یک نسخه‌ی دیگرش در سایت‌ای دیگر نیز وجود داشته باشد.

راهنمای عملی زنده ماندن در زلزله
راهنمای عملی زنده ماندن در زلزله (نسخه PDF)

اين نوشته خاص زلزله در تهران نوشته‌شده‌است که به گفته بسياری از کارشناسان حدود بيست و دو سال تأخير داشته‌است و اين تأخير اصلاً خبر خوبی نيست، چون تاخير باعث انباشته‌شدن انرژی می‌شود. انتظار می‌رود زلزله -اگر بيايد- با قدرتی بالاتر از 7 (در مقياس ريشتر) خواهدبود.

Read More Read More

غرولند مملکتی

غرولند مملکتی

سانحه‌ی هوایی: شرم‌آور است یا تاسف‌بار یا فجیع؟ شاید همه با هم. مطابق معمول نمی‌دانم Ú†Ù‡ بگویم. ناراحت شدم. دل‌ام نمی‌خواهد این همه فاجعه بر سر مملکت‌مان ببارد. بیش‌تر این بدبختی‌ها هم منشاء انسانی دارند. از زلزله‌ی بم بگیر تا انفجار قطار نیشابور Ùˆ آتش‌سوزی در مدرسه‌ی نمی‌دانم کجای کشور Ùˆ این هم Ú©Ù‡ هواپیما. سوانح هوایی Ùˆ زمینی … آدم‌هایی Ú©Ù‡ می‌میرند چون جاده‌های ما غیراستاندارد است، هواپیماهای‌مان سال‌هاست از رده خارج شده Ùˆ تصمیم‌گیران کشورمان احمق‌اند Ùˆ بودجه‌شان را در چاه جمکران خالی می‌کنند. Ú†Ù‡ بگویم؟!
راستی شنیدم هوا خیلی خوب است، نه؟! شهرداران این چند سال اخیر چه غلط‌هایی کرده‌اند برای پیش‌گیری از این وضعیت؟!

ایدز را جدی بگیرید

ایدز را جدی بگیرید

به سایت IranHIV سر بزنید و سعی کنید تا جایی که می‌توانید مطالب‌اش را بخوانید. احتمالا چیزهایی هست که درباره‌ی ایدز نمی‌دانید و این سایت می‌تواند کمک‌تان کند.
در ضمن مفید خواهد بود که علاوه بر انواع خبرهای سیاسی و درگیری‌های مختلف مربوط، پوشش‌ای هم به این سایت بدهید. یک لینک دائم شاید ایده‌ی خوبی باشد. اگر خبرنگار هستید، خوب است راجع به ایدز در روزنامه‌تان بنویسید. توجه کنید که مرگ و میر ایدز اصلا شوخی‌بردار نیست و هجوم‌اش به کشورمان تازه شروع شده است.
راجع به بیماری‌ی ایدز خوب است بدانید:
۱-عامل بیماری‌ی AIDS ویروسی به نام HIV است. این ویروس به سیستم ایمنی‌ی بدن حمله می‌کند. دلیل خطرناک بودن این ویروس هم همین است.
۲-شخص آلوده به HIV الزاما مبتلا به ایدز نیست. ایدز در شرایطی است که ویروس HIV به اندازه‌ی کافی تاثیر گذاشته و سیستم ایمنی‌ی بدن را ضعیف کرده باشد. در این شرایطی معمولا بیماری‌ی دیگری است که شخص را می‌کشد و نه خود ویروس HIV. در واقع HIV به طور مستقیم ویروس کشنده‌ای نیست. به هر حال فراموش نکنید که آلوده بودن به HIV بودن برای آلوده‌کردن دیگران کافی است.
Û³-روش‌های مختلف‌ای برای انتقال این ویروس وجود دارد: تماس با خون فرد آلوده، رابطه‌ی جـنـسی، تزریق مواد مخدر با سرنگ آلوده، سرایت از مادر آلوده Ùˆ … .
۴-شما هرگز از ارتباطات اجتماعی‌ی متداول با فرد مبتلا، آلوده نخواهید شد. مثلا بوسه بر گونه راه انتقال بیماری نیست و هم‌چنین از یک ظرف غذا خوردن. بوسه‌های عمیق‌تر می‌تواند بیماری را منتقل کند در صورتی که هر دو شخص در دهان‌شان زخم‌ای وجود داشته باشد. به هر حال این روش انتقال متداول بیماری نیست. پس ارتباطات معمول اجتماعی‌تان را با افراد مبتلا به ایدز تغییر ندهید. آن‌ها هیچ خطری برای شما ندارند.
۵-ارتباط جـنــسی حفاظت نشده راه متداول‌ای برای انتقال ویروس است. در ارتباطات جـنــسی‌تان از کـانـدوم استفاده کنید. این‌کار هم از حاملگی جلوگیری می‌کند و هم از انتقال بیماری‌های مقاربتی از جمله ایدز (یا به‌تر بگویم: احتمال آن را بسیار کم می‌کند). در استفاده از کـانـدوم باید مراقب باشید که از آن صحیح استفاده کنید.
۵-۱-توجه داشته باشید که این ویروس از طریق سـکـس واژیــنــال، مـقــعـدی و حتی دهانی منتقل می‌شود.
۶-اگر معتاد به مواد مخدر تزریقی هستید از سرنگ مشترک استفاده نکنید. مهم‌ترین عامل انتقال بیماری در ایران از همین راه است.
۷-خال‌کوبی، سوراخ‌کردن گوش و استفاده از تیغ ریش‌تراشی‌ی آلوده باعث انتقال بیماری می‌شوند.
۸-تاکنون درمان قطعی‌ای برای ایدز وجود ندارد. داروهایی برای کاهش سرعت پیش‌رفت آن وجود دارند اما اگر شما یک‌بار و فقط یک‌بار آلوده به ویروس HIV شوید تا زمان مرگ‌تان هم‌راه آن خواهید بود. البته من(!) بر این باورم که این بیماری جزو بیماری‌هایی است که به زودی درمان مناسب‌ای برای‌اش یافت خواهد شد. اما شما که نمی‌خواهید بر اساس امیدهای من زندگی‌تان را پرخطر کنید که؟!

تازه:
پنج‌شنبه در پارک دانش‌جو مراسمی برگزار شد درباره‌ی ایدز. چند گزارش در این‌باره دیده‌ام که از این نوشته‌ی تصویری‌ی انجمن بدون مرز بیش‌تر از بقیه خوش‌ام آمد. بخوانید/ببینیدش!

آخوندها دانش‌گاهی نیستند

آخوندها دانش‌گاهی نیستند

چرا وقتی حضرات، متخصص‌ امور ماورایی‌ای را بر سرمسند دانش‌گاه می‌گمارند، آمیگدالا (amygdala) و هیپوکامپوس (hippocampus) ایشان به درستی فعالیت نمی‌کند و چرا bed nucleus of the striate terminalis (BNST) آن‌ها سیگنال‌های لازم را از طریق هیپوتالاموس (hypothalamus) و ساقه‌ی مغز (brain stem) به بدن نمی‌فرستد؟! (برای اطلاعات بیش‌تر به این‌جا مراجعه کنید: +)
مگر در مدارس ویژه‌ی علوم ماورایی [حوزه] دانش می‌آموزانند و مگر یک متخصص امور ماورایی [آخوند] دانش‌مند است؟ اگر هست، پس چرا مدارس تعلیم امور ماورایی [حوزه] نمی‌آید زیر مجموعه‌ی دانش‌گاه؟ اگر نیست، پس چرا از حوزه‌ای دیگر (منظور حوزه‌ی علم در مقابل حوزه‌ی امور ماوراطبیعی است. از ایهام استفاده کرده‌ام) رییس بر جایی دیگر انتخاب می‌کنند؟
(نمی‌گویم دکتر فرجی‌دانا دارای رفتار با کیفیت بالای بهره‌وری بود یا این‌که انتخاب‌اش خیلی منصفانه بود. موضوع چیز دیگری است …)


نسخه‌ی قدیم پس از تذکر هاله تغییر یافت. نسخه‌ی قدیم این بود:

حضرات خجالت نمی‌کشند بر سرمسند دانش‌گاه آخوند می‌گمارند؟
مگر در حوزه دانش می‌آموزانند و مگر یک آخوند دانش‌مند است؟ اگر هست، پس چرا حوزه نمی‌آید زیر مجموعه‌ی دانش‌گاه؟ اگر نیست، پس چرا از حوزه‌ای دیگر رییس بر جایی دیگر انتخاب می‌کنند؟
(نمی‌گویم دکتر فرجی‌دانا خیلی خوب بود یا نبود. موضوع چیز دیگری است …)

Save Passargad

Save Passargad

یک نگاهی به این‌جا + بیندازید و اگر دل‌تان خواست نامه‌ای به UNESCO بنویسید.

سیاست‌گزاری کامنتی

سیاست‌گزاری کامنتی

قبلا هم گفته بودم (یادم نیست در این‌جا هم اعلام کرده بودم یا نه ولی گفته بودم(!)) که کامنت‌های بی‌ربط به پست را پاک خواهم کرد. این‌کار را البته نکردم و تقریبا در این مدت کم‌تر کامنت‌ای را (جز spamها) پاک کرده‌ام. البته خوش‌بختانه اکثر خواننده‌های این‌جا آدم‌های خوب و با ملاحظه‌ای هستند و کامنت‌های‌شان معمولا بیش از ده انحراف معیار نسبت به چیزی که من در نظر دارم نیست!!!
جدیدا اما به این فکر کرده‌ام که کامنت‌هایی را که مربوط به پست نیست آخر سر پاک کنم. مثلا این شامل کامنت‌هایی می‌شود که در پاسخ به کامنت‌ای که من در وبلاگ دیگران گذاشته‌ام معمولا در آخرین پست‌ام نوشته می‌شود. در واقع به نظر من راه درست برای این‌جور کارها و خبر دادن طرف از این‌که پاسخ‌ای به‌اش داده شده است استفاده از ای-میل است. ای-میل من هم آن‌کنار نوشته شده است که البته گویا رمزگشایی از آن کمی سخت است!!! به هر حال آدرس ای-میل من این است: سولوژن [ات] سولوژن [دات] نت!
البته هر گاه احساس کنم که از کامنت‌ای خوش‌ام نمی‌آید -به عنوان پاپ سولوژنوس اول- پاک‌اش خواهم کرد! از حالا بگویم که کس‌ای ناراحت نشود. قصد خاصی ندارم ولی فقط احتمالا به نظرم خواست الهی این بوده که آن کامنت نباید آن‌جا می‌بود. البته گاهی ممکن است کامنت‌تان را فیلتر خودکارم پاک کند که دیگر آن دست من نیست (مشکلات تکنولوژیک برای پاپ هم پیش می‌آید). اگر این‌طور شد برای‌ام ای-میل بزنید و من سعی می‌کنم به آستان بگویم فیلتر را درست کنند.
دیگر چه؟! اگر نظری دارید راجع به این موضوع برای‌ام بنویسید، فوق‌اش پاک‌اش می‌کنم. (;

دست‌ات را از دماغ‌ات در بیار

دست‌ات را از دماغ‌ات در بیار

آهای تو! ببین! آره! با توام! دست از این اعتیادت بردار! خوب نیست، زشت است! مگر اگر همه دست‌شان را توی دماغ‌شان بکنند دلیل می‌شود تو هم همان‌کار را بکنی؟ تازه همه از این کارها نمی‌کنند. من خودم می‌دانم Ú©Ù‡ یک ده‌ام آدم‌ها هم حتی از این کارها نمی‌کنند. یک صدم‌شان نیز! آهای … سعی خودت را بکن. می‌دانم Ú©Ù‡ سخت است، اما تو می‌توانی.

آشنا در ونکوور؟!

آشنا در ونکوور؟!

احتمالا حدود ۵ام تا ۸ام دسامبر می‌روم ونکوور. کس‌ای هست که آدم خوبی باشد و برای روزهای بعد از ۸ام (مثلا تا چند روز) مهمان بخواهد؟! اگر هست لطفا خبرم دهید!‌ (:

انتخاب کامپیوتر

انتخاب کامپیوتر

شما کدام را انتخاب می‌کنید: یک کامپیوتر با مانیتور ۱۷ اینچ و با وزن سه کیلو و صد گرم یا یک کامپیوتر ۱۵.۲ اینچ با وزن دو کیلو و پانصد؟ در ضمن هارد اولی ۱۰۰ گیگ است و دومی ۸۰ گیگ، سرعت پردازش‌گر آن ۱.۶۸ (با جای ۱.۵) و کارت گرافیک آن ۱۲۸ مگابایت (با جای ۶۴ مگابایت) است. زمان کار باتری‌ی هر دو تقریبا یکی است (نسخه‌ی ۱۷ اینج شاید کمی بیش‌تر کار کند) و در ضمن نسخه‌ی ۱۷ اینج می‌تواند روی DVD هم بنویسد که آن دیگری نمی‌تواند. هر دو کامپیوتر خوش‌گل هستند ولی ۱۷ اینچ در کیف فعلی‌ام جا نمی‌شود و باید کوله‌ی جدیدی بخرم. اگر نظرتان را زود به‌ام بگویید خیلی خوب است!!!
PowerBook G4

ذهنيت متمايل به تفسير گناه‌آلود از امور واقع

ذهنيت متمايل به تفسير گناه‌آلود از امور واقع

اين نوشته‌ي ذهنيت گناه رامين مرا واداشت تا فورا ارجاع‌اي به‌اش بدهم. اين همان چيزي است که من به آن مي‌گويم ايجاد آگاهي! اگر از بين هر ده نفري که چنين چيزي را بخواند، يک‌اي اندکي به آن فکر کند کلي وضعيت‌مان به‌تر مي‌شود: البته به شرطي که هزاران از اين نوع نوشته‌ها توليد شود تا ميليون‌ها نفر آن‌ها را بخوانند.
رامين درباره‌ي ذهنيت گناه نوشته است. درباره‌ي اين‌که جامعه‌ي امروزين ما ملغمه‌اي است از عملِ مدرن Ùˆ غربي Ùˆ تفکر مذهبي. کارهاي‌مان به ظاهر از ÙŠÚ© فرد غربي برمي‌آيد (دوست پسر/دختر داريم، زنان‌مان لباس‌هاي نيمه‌عريان مي‌پوشند Ùˆ …) ولي ذهنيت شرقي Ùˆ توام با گناه‌اي داريم Ùˆ در نتيجه پيشينه‌ي فکري‌ي لازم براي “باور به حق داشتن” کارهاي‌مان را نداريم.
اعتقاد دارم برعکس اين نيز وجود دارد. در بسياري از موارد در مورد چيزهايي حرف مي‌زنيم Ùˆ استدلال مي‌کنيم در حالي Ú©Ù‡ جرات/توانايي عمل کردن‌شان را نداريم. نمونه‌اش گوش کردن به حرف ديگران است. خيلي وقت‌ها درباره‌ي دموکراسي، آزادي‌ي عقيده،‌ بحث Ùˆ گفتگو Ùˆ گفتمان Ùˆ هزار چيز ديگر مي‌گوييم، اما حاضر نيستيم به حرف هم‌تيمي،‌ ارباب رجوع، هم‌کار، استاد، دانش‌جو Ùˆ يا اعضاي خانواده‌مان گوش کنيم Ùˆ حتي خيلي وقت‌ها نظر خودمان را بر آن‌ها تحميل مي‌کنيم (به اين مي‌گويند حرکت از سمت ديدگاه شناختي به رفتارگرايي: شوخي!). ÙŠÚ© نمونه‌ي ديگرش نظم سازمان‌هاي‌مان است (آقايان مدير خيلي هارت Ùˆ پورت مي‌کنند در اين باره ولي اداره‌شان به درد لاي جرز هم نمي‌خورد). Ùˆ باز هم: کلي اخلاق حسنه‌اي Ú©Ù‡ همه‌ي ملايان Ùˆ عوام‌مان درباره‌اش صحبت مي‌کنند ولي هيچ خبري از آن گفتارها در کردارشان نيست – دروغ نگفتن، امانت‌داري، غيبت‌نکردن Ùˆ … ! باز هم بگويم؟!
به هر حال نوشته‌ي رامين را حتما بخوانيد.

خيلي دور، خيلي نزديک و رستگاري در ساعت هشت و بيست

خيلي دور، خيلي نزديک و رستگاري در ساعت هشت و بيست

امشب رستگاري در 8:20 را ديدم. چند شب پيش نيز خيلي دور، خيلي نزديک. اولي موضوع پيچيده‌تري داشت، دومي موضوع ساده‌تري. هر دو ايدئولوژيک بودند Ùˆ اين مرا اذيت مي‌کرد. ÙŠÚ©ÙŠ (رستگاري) در سطح شخصيت‌پردازي Ùˆ ديگري در سطح مسير داستان. “خيلي دور، خيلي نزديک” را بيش‌تر دوست داشتم. احتمال مي‌دهم در جشن‌واره‌هاي خارجي هم جايزه‌ي بيش‌تري ببرد نسبت به آن ديگري. رستگاري خيلي بومي بود. بومي‌ي غيرقابل هضم براي ديگران. رستگاري در 8:20 اسم قشنگ‌تري دارد نسبت به خودِ فيلم. همين‌ها … رفع کسالت ديگر …