Browsed by
Category: متفرقه

مرثیه‌ای برای برزیل و آرژانتین

مرثیه‌ای برای برزیل و آرژانتین

* جام جهانی بدون برزیل و آرژانتین، جام جهانی‌ای درجه دو است. جام جهانی‌ای که یک پای فینال اروگوئه یا هلند باشد، عجب بی‌خاصیت است. [سینه بزنید و اشک بریزید.]

* من طرف‌دار برزیل‌ام. از سال Û±Û¹Û¹Û´ تاکنون. تا پریروز شرط‌بندی روی برزیل مسخره می‌نمود: «تیم‌ای Ú©Ù‡ به این خوبی به پیش می‌رود Ú©Ù‡ طرف‌داری ندارد» – خیلی‌ها چنین به‌ام گفتند. دی‌روز اما برزیل پیش از هلند به خودش باخت. دی‌روز همه‌اش غم‌گین بودم.

* آرژانتین رقیب همیشگی‌ی برزیل بوده است، در نتیجه نمی‌توانم طرف‌دارش باشم. اما همیشه برای‌ام احترام خاص‌ای داشته است. تیم‌ایست که قشنگ بازی می‌کند، خوب نتیجه می‌گیرد و اگر طرف‌دارش نیستم به این دلیل است که سالیان پیش سلول‌های مغزم در فلان موقع به جای بهمان موقع شلیک کرده‌اند و شده‌ام طرف‌دار برزیل و نه آرژانتین.

* بازی‌ی دی‌روز برزیل تاسف‌آور بود، اما بازی‌ی امروز آرژانتین گریه‌دار بود. دیدن باخت رقت‌آور چنین تیم‌ای اشک هر هوادار و علاقه‌مندی را در می‌آورد [من که های‌های گریستم!]. آرژانتین توپ را در دست داشت، اما نتوانست روزنه‌ای در تیم آلمان بیابد. و از طرف دیگر دفاع‌اش چون پنیر هلندی‌ای پر سوراخ و قاچ‌پذیر بود.

* نباید منکر بازی‌ی خوب آلمان بود. بازی‌های پیشین آلمان در این جام را ندیده بودم، اما این بازی‌اش خیلی قشنگ‌تر از آلمان معمول بود. ضدحمله‌های‌اش قشنگ بود Ùˆ از طرف دیگر Ú©Ù„ تیم به خوبی دفاع می‌کرد. اما هم‌چنان بازی‌ی آلمان مورد پسند من نیست. خیلی خطکشی‌شده‌تر از آن است Ú©Ù‡ دوست‌اش داشته باشم. Ùˆ جدا از آن بعید می‌دانم اگر دفاع آرژانتین چون تیم‌ای درجه دو بازی نمی‌کرد آلمان‌ها می‌توانستند به این سادگی Ú¯Ù„ بزند. یک نگاه‌ای به گل‌های آلمان بیندازید: کدام‌شان نتیجه‌ی اشتباه مهلک خط دفاع نبود؟ چهار-هیچ؟! نه، چنین بردی Ú©Ù‡ هیچ، حتی برد حق آلمان نبود. [اما با این وجود به طرف‌داران آلمان تبریک می‌گم: رامین، آزاد، محمد Ùˆ …!]

* چرا برزیل باخت؟ هلند تیم درجه یک‌ای نبود؛ برزیل درجه دو بازی کرد. هنوز در عجب‌ام چگونه تیم‌ای می‌تواند این‌چنین در نیمه‌ی دوم روحیه ببازد و مستاصل بازی کند.

* الان گویا تنها روزنه‌ی امیدمان برای فوتبال زیبا دیدنْ اسپانیاست. اما آخر اسپانیا … !

* نباید غصه‌دار و غم‌گین بود! آن‌ها دنبال توپ می‌دوند، فیش حقوق‌شان چندین صفر بیش‌تر از فیش حقوق من و شما دارد، هزاران هزار عاشق در این ور و آن ور دنیا برای‌شان سینه چاک می‌کنند [باور ندارید؟! یک جست‌وجو بکنید در همین گوگل]، آن‌وقت من این گوشه‌ی دنیا حرص و جوش بخورم و ناراحت شوم؟ گور بابای همه‌شان کرده!، برویم به دردِ زندگی‌ی خودمان برسیم. تازه می‌توانیم به آیه‌ای که از طرف لرد شارلون نازل شده هم گوشِ جان فرادهیم و شاد باشیم.

امریکا – غنا

امریکا – غنا

از نیمه به بعد بازی را دیدم. طرف‌دار جدی‌ی هیچ‌کدام از تیم‌ها نبوده‌ام و نیستم. امریکا به نظرم به‌تر بازی کرد گرچه غنایی‌ها به مراتب حرفه‌ای‌تر به نظر می‌آمدند. امریکایی‌ها خیلی تلاش کردند ولی غنایی‌ها هم هوش‌مندانه بازی را می‌گرداندند.

آخرهای نیمه‌ی دوم بود که به نظرم آمد برد حق امریکاست، بعد دیدم که حیف است جام‌جهانی‌ای در قاره‌ای باشد و در مرحله‌ی یک چهارم نهایی‌اش هیچ نماینده‌ای از آن قاره نباشد حالا گیریم تیم به آب و آتش‌زده هم ببازد. از برد غنا خوش‌حال شدم.

تو روح حاج‌فیلتری Ùˆ شرکا …

تو روح حاج‌فیلتری Ùˆ شرکا …

از نتایج جانبی‌ی نظرسنجی‌ی پیشین یکی این است که ملتفت بشویم ضدخاطرات چقدر شدید فیلتر شده است. تاکنون و تقریبا پس از گذشت ۳۶ ساعت از شروع نظرسنجی، تنها ۲۱ رای به صندوق‌ها(!) انداخته شده است. این در مقایسه با ۲۰۰-۳۰۰ رای‌ نظرسنجی‌های پیشین -که اگر فرض کنیم نصف‌شان از ایران بوده باشند، می‌شود چیزی حدود ۱۰۰-۱۵۰ رای‌دهنده از ایران- خطوط عصبی‌مان را قلقک می‌دهد و بخش خفته‌ی ادعیه‌ی مغزمان را بیدار کرده، به سوی روح حاج فیلتری و برادران سیگنال جان‌افروز و «جان‌گوز» می‌فرستد.

به خدای اینترنت رستگار شدم

به خدای اینترنت رستگار شدم

گویا این‌جا فیلتر شده است. فیلتر نمی‌شد عجیب بود. با این‌که سعی کرده بودم تا چیزی ننویسم که به قبای کس‌ای بربخورد، اما از کسان‌ای که شنیدن «بالای چشم‌ات ابروست» را نیز برنمی‌تابند جز این چه انتظاری می‌رود؟

فیلترشدن این‌جا تاسف‌برانگیز است چون دست‌کم تعداد زیادی از خواننده‌های‌ام را از دست می‌دهم. اعتراف می‌کنم که تعداد قابل توجه خواننده‌های این وبلاگ برای‌ام مهم‌ است که اگر نبود پا می‌شدم و می‌رفتم وبلاگ جدیدی راه می‌انداختم و با خیال راحت -و نه این‌طور کج‌دار و مریز- نظر صریح‌ام را نسبت به خیلی چیزها از جمله جامعه و سیاست و آدم‌های اطراف‌ام بیان می‌کردم. در واقع من در مصالحه‌ای ناخواسته‌ام: صریح بنویسم و خوانده نشوم یا این‌که حرف‌ام را در لفافه بپیچم و خوانده شوم.

تصورکردنی‌ست که این مصالحه چندان آسان نیست. ماه‌هاست به تعطیل‌کردن این‌جا فکر می‌کنم چون به نظرم سولوژن این وبلاگ نسخه‌ی آب‌رفته‌ی سولوژن واقعی است. به قول بعضی از سیاست‌مداران، گزینه‌ی تعطیلی‌ی این‌جا -حتی موقت- مدت‌هاست روی میز است. اما حالا که این‌جا فیلتر شده است، گزینه‌ی تعطیلی را تا اطلاع ثانوی در کشوی میزمان زیر تعداد زیادی نوشته قایم می‌کنیم تا لج ممیزباشی در بیاید.

حالا که این‌جا فیلترشده چه می‌توان کرد؟

به‌ترین کار مشترک RSS این‌جا شدن است و خواندن‌اش از طریق Google Reader یا ابزارهای مشابه. آدرس خوراک ضدخاطرات این است. مشترک‌اش بشوید و کار خود را آسان‌تر کنید.

راه دیگری انتشار روی آدرس جدید است که البته فعلا در اولویت‌ام نیست. باید ببینم آیا خوانندگان دایم‌ام به مشکل جدی برمی‌خورند یا نه.

ای خواننده‌های همیشگی‌ی ضدخاطرات! حال شما بگویید خواندن این‌جا چقدر برای‌تان سخت است یا این‌که ابزار فیلترشکن مرغوب به اندازه‌ی کافی دارید و به مشکل‌ای بر نمی‌خورید؟

آرزوهای نوروزی سولوژن برای خوانندگان ضدخاطرات

آرزوهای نوروزی سولوژن برای خوانندگان ضدخاطرات

سال نوی همه‌ی خوانندگان وبلاگ و دوستانِ عزیزی که این وبلاگ را می‌خوانند شاد و مبارک! تلاش برای تبریک جداگانه به تک‌تک دوستان و خوانندگان غیرممکن نباشد، طاقت‌فرساست. ای‌میل‌های با مخاطبین صدنفره نیز خوش‌آیند من یکی نیستند. به جای‌اش ترجیح می‌دهم همین‌جا به همه تبریک بگویم و برای‌شان سالِ خوش‌ای آرزو کنم. به طور خاص امیدوارم که در سال جدید:
۱) سلامت باشید.
۲) شاد باشید.
۳) دم‌تان سه چهارک باشد.
۴) دماغ‌تان چاق باشد.
۵) فیلم ببینید و زیاد کتاب بخوانید.
۶) آن‌قدر ورزش کنید تا بتوانید نیمه‌ماراتن را در یک ساعت و نیم بدوید.
۷) اعتیادتان به وبلاگ‌خوانی و فیس‌بوک‌چرخی و مرتب ای‌میل چک کردن کم‌تر شده، به جای‌اش معتاد شعر و زن [مرد] و شراب و ضدخاطرات شوید (یا شاید هم فقط زن و ضدخاطرات).
۸) دوست واقعی را از آشنای بدِ سودجوی منفعت‌طلب سریع تشخیص دهید.
۹) اگر تنهایید، دوستان‌تان خوب‌تان زیاد شوند.
۱۰) اگر پشت کنکوری هستید، کنکور قبول شوید. اگر دانش‌جویید، فارغ‌التحصیل شوید. اگر منتظر پذیرش هستید، پذیرش بگیرید و ویزای پشت‌اش.
۱۱) اگر منتظر دخترِ هم‌راه زندگی‌تان هستید، دختر عاقل خوش‌گلِ باوقارِ باسواد ظاهرنبینی گیرتان بیاید.
۱۲) اگر منتظر شاهزاده‌ای بر اسبِ سفیدید، یک پسر پول‌دار باشعور بی.ام.و.-سوارِ فمینیست گیرتان بیاید.
۱۳) اگر ایش، پیش. اگر پیش، ایش!
۱۴) اگر به خلقت اعتقاد دارید، نور بر شما بتابد!
۱۵) اگر دنبال کار هستید، کار گیرتان بیاید. اگر کار دارید،‌ اضافه حقوق بگیرید.
۱۶) اگر از قشر احمقیونِ مردم‌آزار متقلب هستید، خداوند ذره‌ای شعور در مغزتان بکارد و اندکی وجدان. بقیه‌اش خود به خود حل می‌شود.
۱۷) اگر سانسورچی و فیلترچی هستید، آن‌قدر همه چیز را بپوشانید تا در نهایت صبح‌ای بیدار شوید و اسم زن و بچه‌تان را نیز از یاد برده باشید.
۱۸) اگر به ملت ظلم کرده‌اید و زده‌اید و کشته‌اید و تجاوز کرده‌اید، یک شب خواب راحت بدون کابوس نداشته باشید.
۱۹) اگر دیکتاتورید، از تخت قدرت به خاک ذلت کشیده شود.
۲۰) اگر مظلومید، «ببینید این‌جا یک دیکتاتور روی تخت نشسته!».
کاویان

کاویان

دوست‌مان زایید،
مطابق محاسبات غیردقیقه،
سومین فرزند است
– از خدا می‌داند چندمین ازدواج هم‌دوره‌ای‌های‌مان.
مبارک است انشالله!
World AIDS Day 2009

World AIDS Day 2009

Every 9½ minutes someone in the US is infected with HIV. Act Against AIDS. Be the Solution: NineAndaHalfMinutes.org

امروز را نیم ساعت‌ای وقت بگذارید و بر دانش‌تان از ایدز بیفزایید.

مستر ساعتی

مستر ساعتی

آقای ساعتی
آقای ساعتی، معلم زبان دبیرستان علامه‌حلی، امروز پنج‌شنبه از دنیا رفت. او یکی از معلم‌هایی بود که خیلی‌ها -و شاید هم همه- دوست‌اش می‌داشتند. کلاس‌های‌اش همیشه سرگرم‌کننده بود و اخلاق‌اش نَرم و دوست‌داشتنی. نکته‌ی بامزه درباره‌ی او این بود که هیچ‌وقت جلوی ما فارسی سخن نمی‌گفت و من اصلا نمی‌دانم گویش فارسی‌اش چگونه بود.
یادش گرامی!

تکمیلی: شاگردهای‌اش در این وبلاگ یادنامه‌ای می‌نگارند.

تکمیلی‌تر:‌ پویان خیلی به‌تر از منْ، حرف من Ùˆ خیلی‌های دیگر را زده است. نوشته‌ی «سهم بزرگ آدم‌های کمیاب» را بخوانید. «… بعد از مستر ساعتی باید در دنیایی زندگی کنیم Ú©Ù‡ در آن متانت Ùˆ آرامش Ùˆ امنیّت Ùˆ درنگ کمیاب‌تر شده.»

احسان فتاحیان را اعدام نکنید!

احسان فتاحیان را اعدام نکنید!

خوانده‌ها حاکی است «احسان فتاحیان» قرار است فردا (۱۱ نوامبر، چهارشنبه) اعدام شود. گویا دلیل دست‌گیری او (و دیگران‌ای چون حبیب‌الله لطیفی و شرکو معارف‌ (؟) که آن‌ها نیز به اعدام محکوم‌اند)‌ به خاطر ترورهایی است که تابستان پارسال در کردستان ایران رخ داده. در ابتدا او بدون حضور وکیل به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود، ولی در تجدیدنظر به اعدام محکوم شده است. دلیل حکم اعدام‌اش، «محاربه با خدا» عنوان شده است.

از نظر من قتل هر انسان‌ای محکوم است. چه قتل طی فعالیت تروریستی‌ی گروهک مسلحِ کرد انجام شود و چه توسط حکومت‌ای به عنوان مقابله با دشمنان خداوند. نمی‌خواهم وارد جزییات بشوم، اما می‌خواهم بگویم که اگر با اعدام احسان فتاحیان و دیگران مخالفت می‌کنم به این خاطر نیست که رفتارشان را تایید می‌کنم،‌ اصلا و ابدا!، بلکه به این دلیل است که مجازات اعدام را آن هم با این شرایط غیرانسانی می‌دانم:‌ نمی‌توان به دادگاه‌ای که بدون وکیل برگزار شده است و متهم‌اش را شکنجه می‌کند اطمینان داشت، و اگر هم بتوان از این دو نکته‌ی مهم چشم‌پوشی کرد، باز قتل یک انسان در حوزه‌ی اختیارات هیچ فرد یا سازمان‌ای نیست.

احسان قرار است فردا، ۱۱ نوامبر، اعدام شود. لطف می‌کنید اگر (۱) به توصیه‌های عفو بین‌الملل عمل کنید و برای آیت‌الله لاریجانی نامه بفرستید و هم‌چنین (۲) این تومار را امضا کنید.

ممکن است هیچ‌کدام از این کارها فایده‌ای نداشته باشد Ùˆ او در نهایت اعدام شود – همان‌طور Ú©Ù‡ خیلی‌های دیگر اعدام شدند. اما برای یک لحظه تصور کنید Ú©Ù‡ شما نیم ساعت وقت گذاشته‌اید Ùˆ احسان ده درصد شانس زنده‌ماندن یافته است. حال تصمیم بگیرید Ú†Ù‡ خواهید کرد!

گزارش عفو بین‌الملل و توصیه‌های‌اش

تومار اعتراض به اعدام احسان فتاحیان خطاب به دبیر سازمان ملل

قالب تازه

قالب تازه

 

چند روز پیش نابخردی به وبلاگ ضدخاطرات حمله کرد و صفحه‌ی اول‌اش را با نوشته‌ی نژادپرستانه‌/کورمذهبانه‌ای تغییر داد.

به نظر می‌آید آن نابخرد از قدیمی‌بودن نرم‌افزار مدیریت وبلاگ‌ام سود جسته بود تا نیت شوم خود را عملی کند. به همین خاطر تصمیم گرفتم تا نرم‌افزار مدیریت وبلاگ را به روز کنم و برای تنوع هم که شده قالب آن را عوض کنم. امیدوارم از آن خوش‌تان بیاید. در ضمن تا یادم نرفته بگویم اگر در کارکردن با آن مشکل‌ای دارید، به‌ام بگویید (اگر ایرادی می‌بینید، می‌توانید لطف کنید و بگویید از چه مرورگری استفاده می‌کنید؟).

با تشکر از رامین عزیز برای راه‌نمایی‌های‌اش و لرد شارلون بزرگ‌وار برای اعلام آمادگی برای جهاد!

جان نمی‌دهم تا تو ناسزا بگویی: خطابه‌ای به همه‌ی دختران بی‌ادب و پسران دهن‌لق

جان نمی‌دهم تا تو ناسزا بگویی: خطابه‌ای به همه‌ی دختران بی‌ادب و پسران دهن‌لق

[پیش از هر چیزی از لحن اندکی تند این نوشته عذرخواهی می‌کنم. این نوشته مخاطب عام ندارد.]

طرف از ناکجاآباد آمده و شروع کرده به توهین به دیگر کامنت‌گذاران؛ حالا هم که من کامنت‌اش را پاک کرده‌ام شاکی شده است و هذیان می‌گوید.

به نظرم خیلی خوب است که این نکته‌ی بدیهی را همین الان بلند برای خوانندگان گذری و ماموران مزدورشده‌ی خوانندگان گذری و غیره و غیره اعلام کنم (۱):

من برای هر گونه بحث‌ای احترام قایل‌ام، اما فرم بحث هم برای‌ام مهم است. حرف‌های‌تان صد در صد هم درست باشد، یا اصلا با من هم‌عقیده باشید، اما در کامنت‌تان یک کلمه‌ی توهین‌برانگیز وجود داشته باشد شانس حذف کامنت‌تان زیاد می‌شود. اگر این ناسزا به من باشد، شانس حذف کامنت‌تان ده برابر می‌شود. اگر ناسزا به یکی از خواننده‌های دیگر این وبلاگ باشد، شانس حذف کامنت‌تان صد برابر می‌شود (۲).

نکته‌ی کم‌تر بدیهی هم این‌که من اصلا اعتقاد بی قید و شرطی به «جان می‌دهم تا توی غریبه حرف‌ات را بزنی» ندارم.
اول این‌که جان من و عزیزان‌ام به طور خاص مهم‌تر از بخارهای مغزی‌ی آدم‌های پریشان احوال است؛ دوم هم این‌که زیر پا گذاشتن دموکراسی و نادیده‌گرفتن شامورتی‌بازی‌های که با فریاد «ای هوار! دموکراسی نقض شد!» هم‌راه است جزو تابوهای خیلی بزرگ زندگی‌ام نیست. حالا یک زمان به این بحث دموکراسی و آزادی‌ی بیان باز خواهیم گشت، اما فعلا بدانیم که از نظرم آزادی‌ی بیان و عقیده با این‌که بسیار باارزش است، اما وقتی به متا-تابویی سرکوب‌گر تبدیل شد دیگر خیلی هم بدیهی نیست هم‌چنان نام‌اش آزادی‌ی بیان باشد. حتی اگر اصرار بورزیم که بیان‌کردن همیشه و در همه‌ی حالت‌ها و صورت‌های‌اش نمودی از اصل کلی‌ی آزادی‌ی بیان است دیگر از نظرم بدیهی نیست که در هر شرایطی احترام به آزادی‌ی بیان دیگران دستور اخلاقی/مدنی‌ی باارزش و مقدسی محسوب شود. اگر شمای نوعی آرام و شمرده حرف می‌زنید ولی من بلند بلند سرتان داد می‌زنم و به ناسزای‌تان می‌گیرم، از محدوده‌ی آزادی‌ی بیان یا دست‌کم از محدوده‌ی «تو جان بده تا من حرف بزنم!» من یکی که دیگر خارج شده‌اید (۳).

امیدوارم یکی دو پاراگراف پیشین دیدگاه مرا نسبت به کامنت‌های‌ام مشخص کند: از دریافت کامنت‌های محترمانه خوش‌نود می‌شود، از خواندن کامنت‌های هوش‌مندانه لذت می‌برم و کامنت‌های غیرمحترمانه را هم به احتمال زیاد پاک خواهم کرد. و در نهایت یک نکته را فراموش نکنید: تعهد اصلی‌ی من به خودم است نه به دیگران!

(۱): و نه برای خوانندگان قدیمی‌ی این‌جا و کامنت‌گذاران عزیزم که خود شیوه‌ی مرا خوب می‌دانند.

(Û²): اگر توهین به کسانی باشد Ú©Ù‡ از آن‌ها خوش‌ام نمی‌آید (مثلا رییس جمهور ایران یا امریکا Ùˆ …)‌ تا وقتی احساس نکنم ممکن است از نظر سیاسی برای کس‌ای خطری ایجاد شود هیچ مشکل‌ای ندارد.

(۳): پیش‌ترها بامدادی درباره‌ی خشونت کلامی نوشته بود. خواندن نوشته او خالی از لطف نیست.

رای‌گیری – روز آغاز

رای‌گیری – روز آغاز

می‌خواهم اگر دست دهد از این پس گاهی نظرسنجی‌های غیرکامنتی‌ای هم انجام دهم. هنوز نمی‌دانم به‌ترین ابزار برای چنان کاری چیست، در نتیجه اگر پیش‌نهادی دارید دریغ نکنید.

در ضمن لطفا در اولین نظرسنجی‌ی من هم شرکت کنید. در این نظرسنجی باید یکی از گزینه‌ها را به طور تصادفی انتخاب کنید. هیچ‌کدام از گزینه‌ها مزیتی بر دیگری ندارند، پس هیچ‌کدام را بر دیگری ترجیح ندهید!
(لطفا پیش از رای‌دادن نتایج رای‌گیری را نگاه نکنید.)

{democracy:2}

کتایون

کتایون

کتایون عزیز،

نه این‌که نوشتن در ضدخاطرات اهمیت‌ای جهان‌شمول داشته باشد و چیزی که در این‌جا به زبان آید برتری‌ی ذاتی‌ای بر شیوه‌های دیگر بیانی پیدا کند، نه!، اما بیان بعضی حرف‌ها در ضدخاطرات برای‌ی من -و فقط من- گاهی (مثل این‌بار) اهمیت‌ای پیدا می‌کند که به نظرم می‌آید آن را در این لحظات خاص برترین راه بیانی‌ام می‌کند.

همه‌ی این مقدمه‌ها و توضیح‌ها را نوشتم تا بگویم:
امسال والاتر از آن‌ای شدی که همیشه بوده‌ای. نه فقط به این دلیل که به سنِ اسطوره‌ای رسیده‌ای که مردمان آن را اوج زنانگی‌ی یک زن می‌دانند، هم این و هم به این خاطر که امسال سرد و گرم‌ای را چشیدی که تو را پخته‌تر و داناتر از همیشه کرده است. تولدت مبارک، سال‌های در پیش‌روی‌ات شادان‌تر و زندگی‌ات رنگین‌ و پر امید!