Browsed by
Category: متفرقه

«یک نفر دارد کور می‌شود؛ کمک کنید!»

«یک نفر دارد کور می‌شود؛ کمک کنید!»

ماجرا به طور خلاصه: دختری در ایران دارد به تدریج کور می‌شود و پزشکان ایرانی از نجات چشمان‌اش قطع امید کرده‌اند. باور این است که پزشکان انگلیسی بتوانند مشکل را حل کنند. این دختر و پدرش به سفارت انگلیس در ایران مراجعه می‌کند ولی سفارت به آن‌ها ویزا نمی‌دهد به این بهانه که حقوق دریافتی‌ی پدر خیلی کم‌تر از میزان پول‌ای است که پدر توانسته فراهم کند و گویا از نظر سفارت یک چیزی این وسط عجیب است.

حالا محمود فرجامی هم نامه‌ای تند و تیز به سفیر نوشته و همین‌ها را مفصل توضیح داده است. هم‌چنین او خواسته در خوانده‌شدن بیش‌تر نامه کمک‌اش کنیم. من نمی‌دانم واقعا پخش این نامه چه کمکی می‌تواند بکند (آن هم در وبلاگ‌های فارسی) ولی باشد، پخش‌اش می‌کنیم!
نامه را در این‌جا بخوانید و پشت‌بندش هم این نوشته را.

می‌دانید نکته‌ی تلخ ماجرا چیست؟ این‌که دنیا پر از ناملایمتی است و تاکید بر هر کدام از آن‌ها این تصور غلط را ایجاد می‌کند که دیگر ناملایمتی‌ها کم اهمیت‌تر بوده‌اند در حالی که اصلا این‌گونه نیست.
نه کورشدن یک انسان روا است، نه اعدام انسان‌ها، نه جنگ عراق، نه ظلم‌ای که بر مردم ایران می‌رود.

یک نفر دارد کور می‌شود؛ لطفا کمک کنید!
انسان مد نیست؛ مذهب من است

هزارتوی خدا

هزارتوی خدا

خداوند به هزارتو راه یافت. بخوانید جلوه‌ی حضورش را!
من نیز قرار بود چیزکی بنویسم، اما وحی آمد که بایست! دست نگه داشتم.

پیغام خصوصی به میرزا: امید را از دست مده که بزرگ‌ترین گناهان است!

گروه فلسفه علم دانش‌گاه امیرکبیر

گروه فلسفه علم دانش‌گاه امیرکبیر

نمی‌خواهم بی‌ادب، مغرور یا از خود-راضی جلوه کنم، اما برای‌ام جدا این سوال پیش آمده که چرا دانش‌گاه امیرکبیر تصمیم گرفت گروه فلسفه‌ی علم راه بیاندازد؟
مشکل چیست؟
مشکل استادهای این رشته هستند. شش استادی که به عنوان اعضای اصلی گروه فلسفه‌ی علم معرفی شده‌اند چنین تحصیلاتی دارند: چهار نفر «دکتری فلسفه اسلامی»، یک نفر «دکتری فلسفه و کلام اسلامی» و یکی هم «معادل دکتری از حوزه علمیه قم».
پنج استاد هم‌کار هم هیچ‌کدام فیلسوف حرفه‌ای نیستند: فیزیک، ریاضی، مهندسی‌ی پزشکی، مهندسی کنترل (در واقع وجود این افراد بسیار هم خوب است اگر هسته‌ی اصلی‌ی گروه فیلسوف حرفه‌ای بودند).

نگاه‌ای به سابقه‌ی تحصیلی‌ی اعضای اصلی‌ی گروه نشان می‌دهد که هیچ‌کدام ربط مستقیمی به فلسفه‌ی علم نداشته‌اند. بعضی‌های‌شان فلسفه‌ی علم درس داده‌اند ولی در این زمینه پژوهش مربوطی نکرده‌اند. نزدیک‌ترین ربط اینان به فلسفه‌ی علم کارهایی است از جمله ترجمه‌ی یک کتاب فلسفه‌ی علم، داشتن کارشناسی‌ی ارشد در فلسفه‌ی غرب از دانش‌گاه تهران، «تالیف مقالاتی در باب حرکت، برهان حرکت و مبدا و معاد»، «سخنرانی در دو همایش که توسط دانشکده فیزیک دانشگاه امیرکبیر برگزار شده بود در زمینه فلسفه علم» و «اشتغال به پژوهش در معرفت‌شناسی و فلسفه علم» (نتیجه‌اش؟) و همین!
دستِ کم باور من این است که تا وقتی در زمینه‌ای پژوهش نکرده باشی نمی‌توانی به خوبی آن را درس بدهی و در نتیجه هیچ نمی‌دانم که این استادان که نه زمینه‌ی تخصصی‌شان فلسفه‌ی علم است و نه حتی پژوهش‌ای مرتبط انجام داده‌اند به چه دلیل‌ای نیت کرده‌اند که به دانش‌جویان بی‌چاره فلسفه‌ی علم بیاموزانند.

من مخالف وجود گروه فلسفه‌ی علم در دانش‌گاه امیرکبیر یا هر جای دیگری نیستم – Ú©Ù‡ اتفاقا به نظرم گروه مفیدی می‌تواند باشد. در ضمن من مخالف درس دادن این افراد هم نیستم. اما اعتقادم بر این است Ú©Ù‡ تحصیل‌کردگان فلسفه‌ی اسلامی به‌تر است استادهای زیر شاخه‌ای باشند از گروه فلسفه‌ی دین یک دپارتمان فلسفه (بگذریم Ú©Ù‡ اگر نگاه اینان به اسلام، درون‌دینی باشد آیا اصلا می‌توانند زیرشاخه‌ی فلسفه در نظر گرفته شوند یا به‌تر است به دپارتمان‌های دیگر Ú©ÙˆÚ† کنند).
آیا ایران در زمینه‌ی فلسفه‌ی علم به طور خاص و فلسفه به طور عام دچار قحط‌الرجال است؟ واقعیت این است که «تصورم» این است که تعداد ایرانیانی که در زمینه‌ی فلسفه پژوهش یا تحصیل می‌کنند بسیار کم هستند. اما بر این باور هم نیستم که این‌همه دچار کم‌بود باشیم که نتوانیم شش نفر مناسب این کار بیابیم. وضع این‌قدر بد است؟ اگر این‌قدر بد است، چرا وقت خودمان و دیگران را تلف کنیم؟ اسم این گروه را بگذاریم «گروه معارف و حکمت اسلامی» و خیال همه را راحت کنیم!

* گروه فلسفه‌ی علم دانش‌گاه امیرکبیر

نکته‌ی اضافه: کامنت شخص‌ای به نام رهگذر در وبلاگ حامد قدوسی توجه مرا به این سایت جلب کرد.

توصیه بهداشتی‌ی مهم: گوجه فرنگی نخورید

توصیه بهداشتی‌ی مهم: گوجه فرنگی نخورید

قابل توجه خوانندگان امریکای شمالی: FDA توصیه کرده است که به دلیل شیوع salmonellosis فعلا از مصرف میوه‌های زیر خودداری کنید:

۱) گوجه فرنگی (red round tomato)
۲) raw red plum (آلو؟!)
۳) red Roma‌ (؟)

برای اطلاعات بیش‌تر این‌جا را نگاه کنید.

هلند Û³ – ایتالیا Û°

هلند Û³ – ایتالیا Û°

بازی‌ی قشنگی بود و قشنگ‌تر هم می‌شد اگر ایتالیا گل می‌زد.
هلند به‌تر شروع کرد و نسبتا زود به گل اول دست یازید. گل اول‌ای که به نظر آفساید می‌آمد و تاثیرش در روحیه‌ی ایتالیایی‌ها مشخص بود. ایتالیایی‌ها در چند دقیقه‌ی بعد از گل اول خیلی نامرتبط بازی کردند و گل دوم هم نتیجه‌ی به هم ریختگی‌شان بود.
در کل نیمه‌ی اول ایتالیا بسیار بدتر از هلند بازی کرد. در نیمه‌ی دوم بازی‌ی ایتالیا به‌تر از نیمه‌ی اول شد و حتی می‌توان گفت بازی‌شان قشنگ‌تر از هلندی‌ها بود. چند موقعیت خوب داشتند که از دست دادند و البته هلند نیز در ضدحمله‌ها خطرناک بود.

نتیجه‌ی نهایی به نظرم بیان‌گر تفاوت بازی‌ی دو تیم نبود؛ اما شاید برد هلند در هر صورت عادلانه‌تر می‌نمود.

من تقریبا هیچ‌وقت طرف‌دار ایتالیا نبوده‌ام. زمان‌ای از هلند خوش‌ام می‌آمد ولی این زمان بر می‌گردد به موقع‌ای که گولیت و فون باستن و ریکارد بازی می‌کردند (دقیق‌تر بگویم: به خاطر آن‌ها از هلند خوش‌ام می‌آمد، تا سال‌ها بعد از این‌که آن‌ها دیگر بازی نمی‌کردند باز هم به خاطر آن‌ها از هلند خوش‌ام می‌آمد. و البته هلند همیشه قشنگ بازی می‌کند و نمی‌توان ندیده‌اش گرفت). با این همه در این بازی طرف‌دار ایتالیا بودم. چرا؟ احساس نزدیکی‌ی بیش‌تری به تیم‌شان می‌کردم. دستِ کم سه چهار بازی‌کن‌شان را می‌شناختم. آن طرف فقط دو بازی‌کن را می‌شناختم که هیچ نزدیکی‌ای هم به‌شان حس نمی‌کردم.

تکمیلی:
این‌جا را بخوانید. دبیر یوفا توضیح می‌دهد که چرا گل دی‌روز آف‌ساید نبوده است. توضیح همان است که در کامنت‌ها نوشته‌ام: تا وقتی استثنا به طور مشخص بیان نشده باشد، ساده‌ترین (و کلی‌ترین) قانون اعمال می‌شود.

وبلاگ است و من هستم و خوانندگان‌اش

وبلاگ است و من هستم و خوانندگان‌اش

البته Ú©Ù‡ ننوشتن در ضدخاطرات شرم‌آور است. Ùˆ اگر تصور شود Ú©Ù‡ ننوشتن‌ام دلیل‌ای بر انجام پروژه‌ای بزرگ است … آه Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ رویای خوش‌ای!

می‌خواستم از همه‌ی کسانی که ضدخاطرات را می‌خوانند و همه‌ی آن‌هایی که [هم می‌خوانند و هم] نظر می‌گذارند تشکر کنم.
نه که واقف نباشم هر آن ممکن است به تشکریات روی سن‌ای -از جنس «از زحمات رییس و مرئوس و هم‌کار و اولیا و دوستان و آب‌دارچی و خانواده‌ی رجبی خالصانه تشکر می‌کنم»- تنه بزنم، اما می‌خواهم بگویم این‌که ضدخاطرات را می‌خوانید و حضورتان را بیش از تیک‌ای در کانتری نشان می‌دهید برای‌ام دوست‌داشتنی است.
نه این‌که دل‌ام آرزو کند کامنت‌های‌ام صد برابر شوند، اما اولین چیزی را Ú©Ù‡ هر روز صبح پس از بیدار-شدن Ú†Ú© می‌کنم کامنت‌های وبلاگ است (قبل از خواندن وبلاگ‌های دیگران، پیش از خواندن ای‌میل‌های یاهو!یی Ùˆ حتی تقریبا هم‌زمان به ای‌میل‌های مهم!). Ùˆ این البته پیش از صبحانه خوردن است – بدون Ø´Ú©.

وبلاگ است و من هستم و خوانندگان‌اش دیگر، نه؟

روز زمین

روز زمین

۱) روز زمین‌تان مبارک!
۲) گمان‌ام الان اردی‌بهشت شده باشد، درست است؟
۳) این‌جا برف می‌آید، هوا منفی هشت درجه است و چون منفی ۱۸ حس می‌شود. در ضمن اخطار بارش برف هم داریم.
۴) همه‌اش تقصیر گرمایش زمین است! پس این گیاهان چه می‌کنند؟
۵)‌ همیشه دل‌ام می‌خواسته راه‌نمایی درباره‌ی شهر ادمونتونِ استان آلبرتای کشور کانادا (همین‌جایی که در آن می‌زیم) بنویسم. خیلی از کسانی که می‌خواهند این‌جا بیایند نگران این‌اند که آب و هوای این‌جا اذیت‌شان کند و غیره! به نظرم این نگرانی بی‌دلیل است!

دشمن‌تراشی

دشمن‌تراشی

اگر من به دیگری‌ای بگویم «تو خری!» یا «تو ظالم‌ای!» باید انتظار یکی از این‌ها را هم داشته باشم:

– طرف بگوید «خر خودتی» (یا مشابه).
– یا اگر Ú©Ù…ÛŒ خشن‌تر باشد بزند توی گوش‌ام.
– یا اگر خیلی نجیب (یا شاید هم ترسو) باشد با اخم Ùˆ تَخم راه‌اش را کج کند Ùˆ برود.
– یا دیگر اگر خیلی خوش‌شانس باشم، لبخند عاقل اندر سفیه‌ای تحویل بگیرم.

حالت‌ای Ú©Ù‡ سمت دیگر صورت‌اش را بیاورد جلو تا یک سیلی‌ی دیگر بخورد موردی است بس کم‌یاب – طوری Ú©Ù‡ به‌تر است اصلا تصورش را هم نکنم.

حالا یک چیز دیگر:
در جمله‌های توهین‌آمیزی چون «تو خری!» و «تو نمی‌فهمی!» و «تو بی‌فرهنگ‌ای!» می‌توان به جای «تو» از توصیف‌های دیگری که بخش‌ای از «تو» را می‌سازند نیز استفاده کرد و بیش و کم همان واکنش را دید. منظورم از توصیف‌های دیگر هم عبارت‌های کلی‌ای است که به طور خاص به «تو» اشاره نمی‌کند، اما «تو»ی خاص نیز در آن‌ها صدق می‌کند. به عنوان نمونه می‌توان به «ایرانی‌ها»، «مردان»، «زنان»، «ترکان»، «خارج نشین‌ها»،‌ «مذهبی‌ها»، «لیبرال‌ها» و غیره اشاره کرد.

حالا هی آدم‌ها ذره ذره عزت و احترام برای خودشان جمع کنند، بعد با یک اشتباه کل‌اش را از دست بدهند و کلی دشمن بتراشند! گیریم غیر از این هم نبوده از روز نخست!

حاضر حاضر حاضر!

حاضر حاضر حاضر!

شاید بدجنسی به نظر برسد، اما من هنگام‌ای Ú©Ù‡ با عبارت‌ای چون “چیزی Ú©Ù‡ ازش مطمئنم اینه Ú©Ù‡ در حال حاظر علم ما نقص داره” روبرو می‌شوم ناخودآگاه واکنش‌ای عصبی نشان می‌دهم.

سال نوی‌تان خرم و شاد

سال نوی‌تان خرم و شاد

نوروز همه‌تان مبارک! (:
“همه” هم یعنی دوستان جانی Ùˆ خواننده‌های ضدخاطرات (هم آن‌هایی Ú©Ù‡ از تغنولوجی‌های جدیدی چون آر.اس.اس. استفاده می‌کنند Ùˆ هم آن‌هایی Ú©Ù‡ به سبک قدیم منت می‌گذارند Ùˆ مستقیم تشریف می‌آورند این‌جا) Ùˆ همه‌ی آن‌هایی Ú©Ù‡ از دور دست سلام علیک داریم در این دنیای مجازی Ùˆ هم‌آنان‌ای Ú©Ù‡ سلام Ùˆ علیک‌ای ندارم ولی اگر پیش بیافتد، کلاه‌مان را هم به نشانه‌ی احترام از سر برمی‌داریم.

دل‌ام می‌خواست به مناسبت سال نو دست تک‌تک‌تان آقایان عزیز را بفشارم و همه‌ی بانوان را از نزدیک ببوسم، اما متاسفانه چنین چیزی مقدور نیست.

در ضمن می‌خواستم چون بوزورگان(!) پیغام نوروزی برای‌تان بفرستم. واقعیت این است که پیغام نوروزی هم به موقع -یعنی همان روز نخستِ سال نو- ضبط و آماده‌ی پخش شد، اما به دلایل‌ای از خیر انتشارش گذشتم.
دلیل‌اش هم این بود که در ده دقیقه‌ای که پشت هم اسامی را ردیف می‌کردم و ذکر خیری می‌گفتم از آدم‌های‌ام، باز هم یادم می‌افتاد که فلان عزیز را فراموش کرده‌ام و با آن دیگری به اندازه‌ای که دل‌ام راضی شود چاق سلامتی نکرده‌ام.
جدا از این کمینه به بهانه‌ی دوری از وطن و مسایل دیگر، صدای‌ام نزارتر از این بود که دل‌ام بیاید شما بشنوید!

خلاصه کنم: چه دوست صمیمی‌ام باشید، چه خواننده‌ی این وبلاگ، مطمئن باشید که در این روزها یادتان کرده‌ام (حالا شاید نه ‌آن‌قدر که مادربزرگ‌ها سر نماز دعای‌تان می‌کنند) و از صمیم قلب سلامت و خوش‌حالی‌تان را آرزومند بوده‌ام.

ارادت‌مند،
سولوژن

هزارتوی شهر

هزارتوی شهر

هزارتوی شهر هم آمد با نوشته‌هایی از میرزا و نیما و ازموسیس و پویان و امین و بهار و دیگران (و البته ژان).
هنوز نخوانده‌ام‌اش.