Browsed by
Category: طبقه‌بندی‌نشده

بدجوري هوس کرده‌ام پينک فلويد

بدجوري هوس کرده‌ام پينک فلويد

بدجوري هوس کرده‌ام پينک فلويد گوش کنم،‌ اما نه، گوش نخواهم کرد!

عجب … عجب … نه!

عجب … عجب … نه!

عجب … عجب …
نه!
عجب چيزهايي نوشته‌ام من!
وقتي نوشته‌هاي خودم را مي‌خوانم،‌ مي‌فهمم که نويسنده‌ي محبوب خودم،‌ خودم هستم!

[درباره‌ي سرماخوردگي‌ي چند روز پيش‌ام]

[درباره‌ي سرماخوردگي‌ي چند روز پيش‌ام]

[درباره‌ي سرماخوردگي‌ي چند روز پيش‌ام]
چند روزي‌ست سرما خورده‌ام. مدت‌ها مي‌شد که اين‌چنين نشده بودم. خيلي شديد نيست اما به هر حال تاثير داشته است: کلي آب‌ريزش بيني در روز اول (البته نه روز اول سرماخوردگي،‌ روز اولي که خودم را به عنوان سرماخورده در نظر ‌گرفتم. قبل‌اش عطسه (همان هاپچي) مي‌کردم اما فکر نمي‌کردم به خاطر سرماخوردگي باشد، بيش‌تر تصور مي‌کردم از مدل حساسيت باشد) و چند روز adult cold خوردن. مهم‌تر از همه اين‌که حس بويايي‌ام به شدت مختل شده است. درست مثل اسفند 77 که پس از مريضي‌ي شديدم، همه چيز بوي ديگري پيدا کرد و شبيه به همان حدود دو سال پيش (اسفند سال چهارم) [واقعيت اين است که از اين ماجرا فقط يک سال گذشته است. چطور فکر کرده‌ام که شده دو سال؟!] که بعد از آن تنش عصبي‌اي که پس از ماجراي‌ام با س. داشتم به وجود آمد. الان دنيا بوي ديگري مي‌دهد، به شدت نسبت به بعضي بوها حساس هستم و البته قدرت تمييز بين آن‌ها را ندارم. ايده‌ام اين است که سرما خوردگي باعث يک تغيير کوچک در من شده است و همين تغيير نقطه‌ي کار سيستم عصبي‌ام را کمي عوض کرده است و همين تفاوت اندک، باعث تفاوت سنسوري شده است. اين سوال براي‌ام پيش مي‌آيد که آيا بقيه‌ي قسمت‌هاي مغزم هم دچار چنين مشکلي شده‌اند يا نه؟ منظورم بخش‌هاي ديگري که کار سمبوليک مي‌کنند هم هست. اگر اين‌گونه باشد، بايد قدرت فکر کردن من تفاوت کرده باشد (نمي‌گويم الزاما بدتر، اما دليلي هم ندارد بدتر نباشد). اين‌گونه است؟‌ البته يا به دليل همين سرماخوردگي يا به دليل وجود آن قرص‌هاي خاص(!)،‌ کمي گيج‌ام. سرکلاس کم‌تر حوصله دارم و البته خواب‌آلودگي هم مساله‌ي جدايي‌ست که به مصرف قرص سرماخوردگي ارتباط مستقيمي دارد. اما هنوز نمي‌دانم چقدرش ناشي از کدام يک است. از اين نظر، تاثير داشته است. خوب است؟ نمي‌دانم! يک جور ديگر هم مي‌شود مساله را ديد و آن هم اين‌که من و قرص، اکنون، موجود جديدي هستيم و به دليل تاثيرپذيري‌ي شديد ماهيت از وجود و اين‌که وجود من اکنون شامل ماده‌ي شيميايي‌ي جديدي هم هست، ماهيت جديدي هم پيدا کرده‌ام. اين موضوع، براي‌ام بسيار جالب است و اخيرا خيلي به‌اش اعتقاد پيدا کرده‌ام. تاثيرپذيري‌ و حساسيت شديد انسان نسب به عوامل محيطي – که البته داخل بدن و شيمي‌ي آن را نيز نوعي محيط در نظر گرفته‌ام. کلا مساله‌ي embodiment و situatedness چيزي‌ست که به شدت به‌اش معتقد شده‌ام!

اين پست قبلي،‌ خيلي مهمه!

اين پست قبلي،‌ خيلي مهمه!

اين پست قبلي،‌ خيلي مهمه! چرا؟ اين‌طوري بگم: کسي که نتونه با يک روبات درست رفتار کنه،‌ با يک انسان هم نمي‌تونه. انسانيت به صرف وجود کلمه‌ي انسان، چيز بي‌پايه‌ايست!

وقتي ما داريم درباره‌ي يک

وقتي ما داريم درباره‌ي يک

وقتي ما داريم درباره‌ي يک روبات حرف مي‌زنيم،‌ واقعا داريم درباره‌ي چي حرف مي‌زنيم؟

دوباره همه‌ي بوها براي‌ام عوض

دوباره همه‌ي بوها براي‌ام عوض

دوباره همه‌ي بوها براي‌ام عوض شده است. دنيا بو مي‌دهد، بوي اين جهاني نيست، فرق دارد،‌ Ùˆ همه هم کمابيش يک‌سان. (نقطه کار مغزم به هم خورده است،‌ گمان‌ام حتي جور ديگري هم فکر مي‌کنم. ÙŠÚ© تئوري دارم Ú©Ù‡ … ول‌اش کن،‌ بعدا!)

راستي به نظرم آمد که

راستي به نظرم آمد که

راستي به نظرم آمد که Hotel California از Eagles بسيار شبيه به درياي زمان گم‌شده است! از اين آهنگ اخير،‌ جديدا بسيار خوش‌ام آمده است. بي‌خود نيست که ملت بزرگ‌ترمان کلي نوستالژيا روي‌اش خوابانيده‌اند!

هفته‌ي پيش، درست در ميدان

هفته‌ي پيش، درست در ميدان

هفته‌ي پيش، درست در ميدان فردوسي بودم Ùˆ منتظر تاکسي‌اي Ú©Ù‡ مرا ببرد سمت انقلاب Ùˆ هوا Ùˆ خيسي‌ي نامحسوس زمين بدجوري شنگول‌ام کرده بود Ú©Ù‡ ناگهان هوس گابريل گارسيا مارکز کردم. به نظرم هيچ چيزي،‌ به‌تر از نوشته‌هاي‌اش –با آن رئاليسم جادويي‌ي عجيب Ùˆ غريب‌اش- به اين شرايط نمي‌خورد. مارکز اصلا براي زمستان مناسب نيست، براي پاييز هم، تابستان نيز زيادي فعال است براي او، تنها اسفند تا اواخر اردي‌بهشت به نظرم حسابي مناسب اوست. حتي مطمئن نيستم فروردين هم براي مارکز خواندن خيلي فوق‌العاده باشد. خلاصه اين‌که دوباره (پس از چند وقت؟ دو سال شايد!) شروع کردم به خواندن از گابريل گارسيا مارکز با مجموعه‌ي “سفر به خير آقاي رييس جمهور”ام Ú©Ù‡ البته هيچ دليل خاصي نمي‌شود Ú©Ù‡ اين مجموعه چيزي را مشخص کند (به‌تر بگويم، اسم کتاب اين است Ú©Ù‡ شامل دو مجموعه مي‌شود Ùˆ اين مجموعه‌اي Ú©Ù‡ شروع کرده‌ام هم اسم‌اش اين نيست – خيال‌ام راحت!). دو داستان خوانده‌ام تا به حال: زني Ú©Ù‡ ساعت شش آمد Ùˆ درياي زمان گم‌شده (اولين بار Ú©Ù‡ نوشتم‌اش، نوشته بودم درياي زمان مرده Ú©Ù‡ به نظرم جالب‌ترست) Ú©Ù‡ اين دومي،‌ نه تنها مارکزي بود Ú©Ù‡ حال Ùˆ هواي صد سال تنهايي را هم داشت – داستاني Ú©Ù‡ دقيقا رئاليسم جادويي مناسب نوع‌اش است.

[نامه‌نگاري‌ها] يه قسمت از مباحث

[نامه‌نگاري‌ها] يه قسمت از مباحث

[نامه‌نگاري‌ها]
يه قسمت از مباحث انسان سازي كه هر ايراني وظبفه‌شناسي بايد بدونه: “نبايد فراموش كرد كه كامپيوتر در حقيقت تيغي است كه به دست مست دادنش خطاست Ùˆ موتور پر‌توان وپر انرژي است كه بي‌راهبر Ùˆ راهنما رها ساختنش در اصل نقض غرض است وخلاف منطق.با تنظيم ابعاد مثبت Ùˆ هشدارهاي مكتبي يك بررسي همه جانبه در اين خصوص را به عموم دست‌اندركاران Ùˆ متصديان دانش انفورماتيك واگذار مي‌نماييم وصرفا يك تذكر رابه همه ناشران Ùˆ خوانندگان وعلاقمندان عرضه مي داريم وآن اينكه در مقطع كنوني از كامپبوتر اجتناب‌كردن نه آسان است Ùˆ نه ضروري ولي درپاي اين دانش فريبا زانو زدن وخودباختگي فرهنگي وپذيرش يكدست Ùˆ دريست هر آنچه از فكر وفرهنگ كامپيوتر‌سازان غرب‌باخته صادر مي‌شود كاري است كه در شان وجايگاه جامعه مبتني بر عقايد اسلامي نيست.”

خوش‌ام مي‌آد Ú©Ù‡ ما همه‌مون انسان‌سازي کار مي‌کنيم. به نظرم ÙŠÚ©ÙŠ بزرگ‌ترين خوبي‌هاي اسلام (به‌تر بگويم،‌ روايتي Ú©Ù‡ از اسلام مي‌شود) Ùˆ هم‌چنين بدي‌هاي‌اش همين انسان‌ساز بودن است. اصولا سيستمي Ú©Ù‡ براي انسان طراحي Ùˆ بهينه شده باشد، چيزي نيست Ú©Ù‡ در مکاتب غربي خيلي پيدا شود Ùˆ اين خيلي خوب است، اما از طرف ديگر بدي‌اش اين است Ú©Ù‡ مي‌تواند زيادي خطرناک شود – ÙŠÚ© حماقت کافي‌ست تا همه‌ي انسان‌ها با هم در چاه بيافتند،‌ چون سيستم محق است! حالا اين آقا يا خانم زير هم حرف بدي نزده است،‌ اما حرف‌اش پوچ است، هيچ معنايي ندارد ولي ÙŠÚ© ذهنيت منفي نسبت به چيزهايي ايجاد مي‌کند بدون اين‌که دليل خاصي هم داشته باشد. در ضمن اين شخص از همه‌ي وسايل محق جلوه کردن هم استفاده کرده است: وظيفه‌شناس، انسان‌سازي،‌ ماجراي هميشگي‌ي چاقو Ùˆ جراح Ùˆ آدم‌کش، خودباختگي‌ي فرهنگي، شان Ùˆ جاي‌گاه، عقايد اسلامي، بررسي‌ي همه‌جانبه Ùˆ کلي کلمات سنگين ولي بي‌مفهوم ديگر!

خاطرات يک حماقت از دست

خاطرات يک حماقت از دست

خاطرات يک حماقت از دست رفته!
ÙŠÚ© وبلاگ واقعا جالب Ú©Ù‡ کلي اعصاب مي‌خواهد خواندن‌اش. وبلاگ اميرفرشاد ابراهيمي، متهم پرونده‌ي نوارسازان Ùˆ مهم‌تر از آن، عضو طرد شده‌ي انصار حزب‌الله، فعال درگير گند زدن به ايران،‌ مشارکت در پديده‌ي 18 تير (گرچه ادعا شده است Ú©Ù‡ شب اول استعفاي خودشان را اعلام نموده‌اند يا چيزي در همين حدود) Ùˆ خلاصه خيلي چيزهاي ديگر. به نظرم همه‌ي وبلاگ‌اش خواندن دارد، اگر مي‌خواهيد شروع کنيد از اين‌جا آغاز کنيد. چنين افرادي هنوز زير بعضي پرچم‌هاي نامربوط سينه مي‌زنند. اين شخص اکنون به نظرم ÙŠÚ© فرد مطلوب نيست، شايد هيچ وقت مطلوب نشود اما به عنوان ÙŠÚ© نمونه خوب از جهالت کاملا قابل بررسي‌ست. نکته‌ي جالبي Ú©Ù‡ در اين ميان ديده مي‌شود اين است Ú©Ù‡ آقايان Ú†Ù‡ پست‌هاي کليدي‌اي را به Ú†Ù‡ جوانان Ú©Ù… سن Ùˆ سالي داده‌ بودند. اين آقا متولد 54 است Ùˆ در زمان انتخابات سال 76ØŒ مسوول مبارزه‌ي فرهنگي‌ي انصار بوده است – يعني حماقت محض!
(با اين‌حال اين نکته را نبايد فراموش کرد که اين وبلاگ ممکن است واقعي نباشد.)