از Ú¯Ùتن‌ها Ùˆ رÙتن‌ها …
1.
يکي بود،‌
يکي نبود،
غير از خدا،
هيچ‌کس نبود،
هيچ‌کس!
2.
از سپيده دم مدت زيادي نگذشته بود Ú©Ù‡ خورشيد به اشتباه‌اش پي برد. مردم مي‌گÙتند “روز شده” Ùˆ دقيقه‌اي بعد نيز باز مي‌گÙتند “روزست” Ùˆ ساعتي بعد نيز Ùˆ بعد Ùˆ بعد. اما خورشيد براي هر Ù„Øظه‌ي اين روز-بودگي، بخش جداگانه‌اي از خود را مي‌سوزاند – Øجمي Ú©Ù‡ نه ربطي به ساعتي قبل دارد Ùˆ نه به ساعتي بعد. اما هميشه، تنها چيزي Ú©Ù‡ شنيده مي‌شود اين است: “روزست!”
3.
هيچ‌وقت Ù†Ùهميدم بر آدم Ùˆ Øوا واقعا Ú†Ù‡ گذشت. نمي‌دانم ماجرا سيب بود يا گندم، تکه‌اي جداگانه از Ú¯Ù„ بود يا بخشي از دنده‌ي آدم Ùˆ Øتي Ù†Ùهميدم دليل رانده‌شدن‌شان را – گناه‌کار بودند يا قرار بود بروند Ùˆ تنها بهانه‌اي لازم بود. تازه اين‌که چيزي نيست، من Øتي نمي‌دانم چرا مي‌بايست در اين‌جا باشيم. آيا لازم است آزمايش شويم (Ùˆ Ú†Ù‡ سخت است Ùهميدن اين‌که داريم آزمايش مي‌شويم با اين‌که Ú¯Ùتن‌اش از ساده‌ترين‌هاست) يا اين‌که اين بخشي‌ست از دوره‌ي کلي‌اي Ú©Ù‡ به “زندگي” از آن ياد مي‌کنيم – جدا از همه‌ي ابهام‌اي Ú©Ù‡ دارد- Ùˆ قرارست بعدا هم ادامه پيدا کند، مثلا Ùراي دنياي مادي (تعجب‌آور نيست؟).
(خودمانيم، خيلي وقت‌ها ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… جور ديگري همه‌ي اين‌ها را ببينم. بيش‌تر شبيه به ÙŠÚ© Øادثه‌ي نه مهم Ùˆ نه با پيشينه‌ي اسطوره‌اي‌ي اين‌چنيني.)
4.
بيان شدن Ùˆ بيان کردن: مدت زيادي نيست Ú©Ù‡ به اين موضوع اين‌قدر توجه نشان مي‌دهم – شايد دو سال. انسان‌ها چگونه خود را بيان مي‌کنند؟ گاهي صØبت مي‌کنند، گاهي مي‌نويسند، گاهي آواز مي‌خوانند Ùˆ يا نقاشي مي‌کشند Ùˆ Øتي مي‌رقصند Ùˆ … نه! اين‌گونه: صØبت کردن، نوشتن، آواز خواندن، نقاشي کشيدن، رقصيدن، دويدن، Ùرياد کشيدن، بوسيدن، در آغوش کشيدن، اخم کردن، خنديدن، گريه کردن، پرواز کردن، خودکشي کردن، جنگيدن، ترسيدن، Ùرار کردن Ùˆ عاشقانه نگاه کردن،‌ همه Ùˆ همه ابزارهايي‌ست Ú©Ù‡ انسان براي بيان آن‌چه در ذهن‌اش مي‌گذرد استÙاده مي‌کند. ذهن انسان، بسيار گسترده، بسيار متنوع Ùˆ بسيار عجيب است. بيان کردن،‌ بازنمايي‌ايست تا Øد ممکن قابل Ùهم براي ديگران از آن‌چه در ذهن مي‌گذرد.
5.
نوشتن: خیلی وقت نيست Ú©Ù‡ مي‌نويسم. جدا از هر از گاهي نوشتن‌هاي دوران دبستان Ùˆ راهنمايي Ùˆ دبيرستان، شروع نوشتن مداوم‌ام بنا به روايتي از سال سوم دبيرستان Ùˆ بنا به روايتي ديگر از اولين بهار دوران دانش‌جويي‌ام شروع شد. با اين Øساب نسبت به خيلي‌ها مدت زيادي نيست Ú©Ù‡ مي‌نويسم (مثلا خيلي‌ها –و بنا به تصور من، بيش‌ترً دخترها- از دبيرستان يا Øتي قبل‌ترش در دÙتري، خاطرات مي‌نويسند) Ùˆ البته به نسبت خيلي‌هاي ديگر –که اصلا نمي‌نويسند- مدت مديدي‌ست Ú©Ù‡ مي‌نويسم. روايت اول، بر مي‌گردد به دوران مهم Ùˆ تاثيرگذار شبکه‌ي “ماورا” Ú©Ù‡ نوشتن در آن به عنواني ابزاري به جاي کلام استÙاده مي‌شد Ùˆ شايد بتوان Ú¯Ùت اوج‌آش با روزنامه‌ي الکترونيکي‌ي Ø¢Ùتاب بود. روايت دوم –و خود اين روايت را دوست‌تر دارم- برمي‌گردد به اولين بهار دوران دانش‌جويي‌ام Ùˆ شروع به نوشتن دÙتر خاطرات‌ام Ú©Ù‡ البته به زودي تبديل شد به دÙتر يادداشت‌ها Ùˆ داستان‌ها Ùˆ ديگر قضايا. از آن زمان تا به Øال، تقريبا به طور مداوم مي‌نويسم Ùˆ اکنون نسبت به نوشتن –به عنواني امري مجرد- نمي‌گويم نظري خاص، اما Øس‌اي خاص دارم: آن را مقدس مي‌دانم.
اين وبلاگ –ضدخاطرات يا هر اسم ديگري Ú©Ù‡ دارد- تنها ÙŠÚ© تجربه بود: ÙŠÚ© تجربه‌ي نوشتاري. مي‌خواستم ببينم با اين رسانه‌ي جديد Ùˆ با اين مخاطبان جديد‌تر Ú†Ù‡ کار مي‌توانم بکنم. ضدخاطرات نه شروع نوشتن روزانه‌ي من بود Ùˆ نه پايان‌اش خواهد بود. ضدخاطرات، نه خاطره است Ùˆ نه ضد خاطره. اگر به ياد داشته باشيد، در آن روزها Ùˆ Ù‡Ùته‌هاي اول هر از چند گاهي سعي مي‌کردم تاملات‌ام را درباره‌ي Ùرم مناسب براي “ضد” خاطره بودن بنويسم. مثلا يادم مي‌آيد Ú©Ù‡ به صراØت Ú¯Ùته بودم Ú©Ù‡ “بيان کردن آن‌چه انجام نداده‌ام، منطقا معادل بيان کردن آن چيزهايي‌ست Ú©Ù‡ انجام داده‌ام Ùˆ در نتيجه، بيان کردن ضد آن‌چه تجربه کرده‌ام، به شرط دانستن آن‌چه تجربه‌کردني‌ست، معادل بيان تجربيات‌ام است: خاطرات”. وانگهي ضدخاطرات در نهايت Ùرم خودش را پيدا کرد: بي‌Ùرمي‌ي آگاهانه! من در ضدخاطرات خاطره مي‌نوشتم، بيش‌تر از آن انديشه‌هاي‌ام را بيان مي‌کردم Ùˆ صد البته پر کرده بودم‌اش از عکس‌هايي از ذهن‌ام –که نه Øرکت قبلي‌ي بازي‌گران‌اش را ديده‌اي Ùˆ نه Øرکات بعدي‌شان را- Ùˆ معمولا همه‌ي اين‌ها را نه در Ùرم ØµØ±ÙŠØ Ùˆ متداول‌اش مي‌نوشتم.
نکته‌ي مهم ديگري Ú©Ù‡ لازم است درباره‌ي اين وبلاگ بگويم اين است Ú©Ù‡ تغييرات شخصيتي Ùˆ رÙتاري‌ي من به ÙˆØ¶ÙˆØ Ø¯Ø± آن ديده مي‌شود. دوره‌ي اول ضدخاطرات (دي‌ماه 1380 تا تيرماه 1381) تا Øد قابل توجهي با دوره‌ي بعدي‌اش (آبان 1381 تا امرداد 1382) Ùرق دارد. دليل‌اش ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª: هم من تغيير کرده بودم Ùˆ هم هدÙ‌هاي‌ام تغيير کرده بودند، پس نوع نگارش‌ام نيز عوض شد.
6.
يکي بود،
هيچي نبود،
هيچکي نبود،
هيچکي!
7.
خودت را نگاه Ú©Ù†! تو کيستي؟! در اين دنيا Ú†Ù‡ مي‌کني؟ اجازه بده صريØ‌تر بپرسم: تو در اين دنيا Ú†Ù‡ غلطي مي‌کني؟! مي‌داني براي Ú†Ù‡ زنده‌اي؟ طبيعت را نگاه. نمي‌ترسي؟ طبيعت را دوباره نگاه Ú©Ù†. Øال دست‌هاي‌ات را بنگر. اگر نقشه‌ي جغراÙيايي داري، Øتما نگاهي به آن بينداز. تو کجايي؟ برو بالاتر. نقشه‌اي از منظومه‌ي خورشيدي داري؟ آن را ديده‌اي؟ کهکشان‌ات را مي‌شناسي؟ اگر شانس داشته باشي، شب‌ها مي‌تواني ردي از آن را ببيني: راه‌شيري نام دارد. تو کجايي؟ تو کجايي؟ تنهايي؟ چه؟ صداي‌ات را نمي‌شنوم، بلندتر بگو، بلندتر. تو تنهايي؟
8.
تنهايي: تنهايي غير از تنها بودن است. لازم نيست آدم‌ها دورت نباشند تا تنها باشي. Ùˆ هم‌چنين لازم نيست آدم‌ها دورت باشند تا تنها نباشي. تنهايي خوب است؟ تنهايي ÙŠÚ© اقيانوس است به عمق همه‌ي آن‌چه مي‌تواني از دنياي اطراÙ‌ات درک کني. تنهايي در ذهن توست. معمولا خيلي وقت‌ها در Ø³Ø·Ø Ø§Ù‚ÙŠØ§Ù†ÙˆØ³ هستي Ùˆ چند صد متر آن‌طرÙ‌تر ساØل‌اي قرار گرÙته است با Ùانوس دريايي‌اي (هميشه دوست داشته‌ام ÙŠÚ© شبانه روز در Ùانوس دريايي‌اي سر کنم، از آن قديمي‌هاي‌اش) Ú©Ù‡ هر وقت بخواهي با دست Ùˆ پا زدني ‌بتواني به ساØÙ„ برسي Ùˆ خودت را در ميان جمعيت ساØÙ„ غرق کني. آن‌ها ديده‌اند Ú©Ù‡ تو در دريا شنا کرده‌اي Ùˆ به سوي‌شان آمده‌اي – با آغوش باز از تو استقبال مي‌کنند. Øتي اگر اين‌گونه هم نباشد، به هر Øال ÙŠÚ©ÙŠ در Ùانوس پيدا مي‌شود Ú©Ù‡ چيزکي با هم بخوريد. اين تنهايي‌ست، اما خودخواسته Ùˆ لذت‌بخش: هر وقت بخواهي داري‌اش (Ùˆ مثلا اگر مانند من باش�، آن وسط بدون مزاØمت کتاب مي‌خواني) Ùˆ هر وقت نخواهي‌اش، با اندکي تقلا به کنارش مي‌زني (به ÙŠÚ©ÙŠ تلÙÙ† مي‌کني).
اما گاهي اقيانوس توÙاني Ùˆ مه گرÙته‌ است Ùˆ تو کيلومترها از هر ساØل‌اي دوري. Ùانوس ديده نمي‌شود، نمي‌داني به کدام سو بايد شناکني، کما اين‌که موج‌ها اجازه‌ي هر گونه اراده‌اي را سلب کرده‌اند. اين تنهايي‌، گريزناپذيرست Ùˆ کشنده. اين تنهايي مطلوب نيست زيرا اختيارت را از تو گرÙته است. هرگاه اقيانوس آرام شد Ùˆ اگر تو جان سالم به در برده باشي، خودت را نزديک ساØل‌اي جديد مي‌يابي Ùˆ دوباره مي‌تواني شنا کني Ùˆ به ميان آدم‌ها برگردي. آدم‌ها، همان قبلي‌ها نيستند، اما، آدم‌اند Ùˆ تو باز در ميان آدم‌ها هستي. آدم! آدم! راست‌اش را بگويم، اين‌بار Ú©Ù‡ به ساØÙ„ رÙتي Øس جديدي داري. دقيقا نمي‌داني چيست. ولي اين آدم‌ها از نظرت Ùرقي کرده‌اند. چيزي درون‌ات، تو را Ù…Øتاط مي‌کند از زياد نزديک شدن به‌شان. مي‌داني اگر دوباره در توÙان گيرکني، باز خودت هستي Ùˆ تنهايي‌ي خودت Ùˆ هيچ کدام‌شان Øتي يادشان نمي‌آيد Ú©Ù‡ تو در دريا بوده‌اي. آن‌ها Ùقط مي‌بينند Ú©Ù‡ تو از دريا به ميان‌شان مي‌آيي Ùˆ همه‌شان گمان مي‌برند –هميشه- Ú©Ù‡ تو براي آب‌تني‌اي رÙته بودي. اين Øس، اسم‌اش Ù†Ùرت است گرچه تو اين را هنوز نمي‌داني.
اما، اين همه‌ي تنهايي ممکن نيست. تنهايي‌ي ديگر را اقيانوس به تو با تمام قدرت‌اش تØميل مي‌کند: او تو را با تمام وجود مي‌بلعد. تو در زير ÙŠÚ© دنيا Øجم آب قرار گرÙته‌اي، به عمق‌اي نزول کرده‌اي Ú©Ù‡ تا به Øال Ø¢Ùتاب بر آن‌جا نتابيده است Ùˆ تو در تاريکي‌ي مطلق قرار گرÙته‌اي Ùˆ نه چيزي را مي‌Ùهمي Ùˆ نه چيزي را درک مي‌کني Ùˆ نه مي‌تواني از آن Ùرار کني: تو در Øضيض زندگي هستي.
9.
از “بيان” نوشتم،‌ Øال لازم است از “درک” نيز بنويسم. ادراک انسان Ùˆ شناخت دنياي اطراÙ‌اش ÙŠÚ©ÙŠ از ديگر موضوعاتي‌ست Ú©Ù‡ به شدت به آن علاقه دارم. اتÙاق� درباره‌اش در اين سايت نوشته‌ام Ú©Ù‡ شايد خوانده باشيد. زياد وارد قضيه نمي‌شوم (Ú©Ù‡ Ù…Ùصل‌ترش در نوشته‌هاي پيشين هست)ØŒ تنها لازم است Ú©Ù‡ بگويم چيزي Ú©Ù‡ Ú¯Ùتم نه کامل بود Ùˆ نه کاملا صØÙŠØ. نظرات‌ام امروزه تغيير کرده است: بعضي از قبلي‌ها را نقض مي‌کنم Ùˆ مهم‌تر اين‌که ديد جامع‌تر Ùˆ به‌تري نسبت به آن‌ها دارم. نوشتن درباره اين جديدي‌ها بماند براي Ùرصتي ديگر.
وقتي چيزي در Ù…Øيط قرار گرÙت –چه ساخت انسان باشد (Ú©Ù‡ به آن ساخت، به آن Ùرآيند نشانه‌سازي، بيان کردن مي‌گويم) Ùˆ Ú†Ù‡ جزئي از بقيه‌ي طبيعت- لازم است توسط گيرنده‌اي [انساني] درک شود. درباره‌ي Ùرآيند درک قبلا نوشته‌ام (گمان‌‌ام در آن “درباره‌ي شناختي Ú©Ù‡ از “دروغ” Ú¯Ùته بودم). خلاصه‌اش اين‌که بخشي از نشانه‌هايي Ú©Ù‡ در Ù…Øيط قرار گرÙته است توسط گيرنده جذب مي‌شوند Ùˆ توسط بازنمايي معنايي آن نشانه در گيرنده، بازمعنا مي‌شود. شيوه‌هاي بيان رايج، شيوه‌هايي هستند Ú©Ù‡ در آن‌ها اين Ùرآيند معناسازي-نشانه‌سازي-بازمعنايي سالم‌تر Ùˆ بي‌خطاتر انجام مي‌شود. زبان روزمره ÙŠÚ©ÙŠ از آن‌هاست. وقتي مي‌گويم “ÙŠÚ© ليوان آب برام بيار”ØŒ اکثر آدم‌ها با توجه به موقعيت (متن) مي‌Ùهمند Ú©Ù‡ بايد بروند Ùˆ از Ù‚Ùسه‌اي ليواني پيدا کنند (نوع‌اش خيلي مهم نيست) Ùˆ آن را آب کنند Ùˆ براي‌ام بياورند Ùˆ مثلا به اشتباه آن را به تقاضاي ÙŠÚ© ليوان مخصوص آب (Ùˆ نه مثلا مخصوص چاي) تÙسير نمي‌کنند. هر کدام از شيوه‌هاي بيان، ميزان خطاي خاص خودشان را دارند Ú©Ù‡ البته وابسته به نوع پيامي‌ست Ú©Ù‡ منتقل مي‌کنند Ùˆ البته به گيرنده. مثلا من علايم چهره را به خوبي درک مي‌کنم (Ùˆ مي‌Ùهمم Ú©Ù‡ طر٠خسته شده، ناراØت است، غم‌گين است يا …) اما درک درستي از ÙŠÚ© نقاشي‌ي کوبيسم ندارم. مطمئن نيستم، اما به نظرم زبان ÙŠÚ©ÙŠ از قوي‌ترين اين ابزارهاست Ùˆ با اين‌Øال بسيار پرخطاست. وقتي لازم است ØرÙ‌اي را به طور دقيق بزني، معمولا در طي اين Ùرآيند، بسياري از معاني Ú¯Ù… مي‌شوند Ùˆ مهم‌تر اين‌که خيلي وقت‌ها معنايي Ú©Ù‡ در ذهن متبادر مي‌شود بسيار متÙاوت است. اين اصلا شوخي نيست Ùˆ ممکن است خيلي راØت باعث پيامدهاي دهشت‌باري شود. از اين بسيار رنج برده‌ام.
10.
دروغ‌گويي Ùˆ صداقت: چالش بزرگي‌ست براي‌ام. تجربه نشان داده است Ú©Ù‡ صداقت Ùˆ روراست بودن آن‌قدرها هم Ù…Ùيد نيست. با اين‌Øال در تمام اين مدت سعي کرده‌ام با تمام انرژي‌اي Ú©Ù‡ داشته‌ام آن‌چه را در ذهن‌ام مي‌گشت دقيق بيان کنم Ùˆ البته از همين موضوع آن‌قدر عذاب ديده‌ام Ú©Ù‡ وصÙ‌ناپذيرست. به موضوع قبلي برگردم. ما کتاب‌ها را درست نمي‌خوانيم. کلمات را به قتل مي‌رسانيم Ùˆ از روي‌شان مي‌گذريم. بدبختانه ملت کتاب‌خواني نيستيم،‌ اما، همين Ú©Ù… کتاب‌خواني‌مان نيز بي‌دقت است (البته نمي‌گويم اين ويژگي ايراني‌هاست Ùˆ ايراني‌ها کلا اخ‌اند Ùˆ پخ‌اند – اصلا انگار آدم‌ها با دقت نمي‌خوانند) Ùˆ تنها بخش Ú©ÙˆÚ†Ú©ÙŠ از انديشه‌اي را Ú©Ù‡ نويسنده در نظر داشته است مي‌گيريم. چند Ù†Ùر از ما پس از خواندن “کوري” –يک مثال دم دست Ùˆ پرخوانده شده- آدم‌هاي عاقل‌تري شده‌ايم Ùˆ به زندگي‌ي اجتماعي‌مان جور ديگري –گيريم دوستانه‌تر- نگاه کرديم؟ 50 هزار Ù†Ùر در ايران کوري را خوانده‌اند، اما … (Ùˆ تازه اين Ùقط در Ø³Ø·Ø Ú©Ù„ کتاب است Ùˆ نه در Ø³Ø·Ø Ø¬Ù…Ù„Ø§Øª Ùˆ کلمات). نه! من نيز از اين خطا مستثنا نيستم، اما، مگر مي‌توان Ù†Ú¯Ùت وقتي مي‌توان ديد؟
موضوع چيست؟ من به شدت از اين‌که آدم‌ها کلمات را درست به کار نمي‌برند Ùˆ درست درک نمي‌کنند خسته شده‌ام! آدم‌ها از بس دروغ Ú¯Ùته‌اند،‌ از بس نشنيده‌اند، از بس نخواسته‌اند Ú©Ù‡ بشنوند Ùˆ از بس Ùکر نکرده‌اند، شده‌اند ماشين‌هاي توليد Ùˆ درياÙت کلماتي Ú©Ù‡ Ùقط به درد زنده ماندن‌شان مي‌خورد. ما Ùکر نمي‌کنيم؟ ما نخواسته‌ايم Ú©Ù‡ بشنويم Ùˆ نشنيده‌ايم Ùˆ آيا ما –ما انسان‌ها- دروغ Ú¯Ùته‌ايم؟ متاسÙÙ…ØŒ بله!
مش�ل چيست؟ مشکل‌اي نيست. اين طبيعي‌ست. ما انسان‌ها نه براي استدلال Ø¢Ùريده شده‌ايم (اين را قبلا Ú¯Ùته بودم)ØŒ نه براي شنيدن Ùˆ نه براي راست Ú¯Ùتن Ùˆ نه براي هيچ چيز ديگري. طبيعي‌ست Ú©Ù‡ در هيچ‌کدام‌شان بسيار خوب نباشيم. مي‌دانيد: مي‌خواهم بگويم ما گناه‌کار نيستيم Ú©Ù‡ اين‌گونه‌ايم، اما، ما مي‌توانيم سعي کنيم Ú©Ù‡ کمي جور ديگري باشيم، آخر مقدر نشده است Ú©Ù‡ براي هميشه همين Ú©Ù‡ هستيم باشيم. لااقل به نظر مي‌رسد Ú©Ù‡ ما اراده داريم براي تغيير کردن Ùˆ Ú†Ù‡ عالي‌ست Ú©Ù‡ اراده کنيم براي راست‌تر Ùˆ دقيق‌تر Ú¯Ùتن، به‌تر شنيدن Ùˆ بيش‌تر Ùکر کردن – Øتي بسيار Ú©Ù….
11.
ايمان به امري مقدس لازمه‌ي زندگي‌ي‌ انسان‌ست. دور زميني خط کشيدن–Øتي با رنگ قرمز- Ùˆ آن را بالا Ùˆ بالاتر بردن Ùˆ اجازه‌ي بالا ماندن به آن دادن براي Ú¯Ù… نشدن در کوير زندگي واجب است. بدون آن، کوير بسيار Ù…Ø³Ø·Ø Ùˆ هم‌‌سان خواهد بود Ùˆ تو نمي‌داني Ú©Ù‡ آيا پيوسته ناآگ�ه به دور خودت مي‌چرخي يا واقعا به جلو مي‌روي. قصد ندارم درباره‌ي عقايد مذهبي‌ي خودم چيزي بگويم. اما چيزي Ú©Ù‡ در اين مدت ديده‌ايد، نگاه تقدس‌زداي من نسبت به جهان بوده است: جهاني Ú©Ù‡ تا Øد ممکن دور از دست خدايان است Ùˆ نه با اراده‌اي بيروني Ú©Ù‡ با کنش‌هاي دروني‌ي تک تک اجزاي آن به پيش مي‌رود. اشتباه کرده‌ بودم؟ نمي‌دانم Ùˆ شايد هم هيچ‌وقت نتوانم بÙهمم. اما اين را مي‌دانم Ú©Ù‡ اين ديدگاه به بن‌بست‌هاي بدي برخورد مي‌کند. بن‌بست‌هايي Ú©Ù‡ به جاي اين‌که واقعا بسته باشند، از همه سو بازند Ùˆ تو نمي‌داني به کدامين طر٠بايد بروي: همه جا مثل هم است. Ùˆ با انتخاب هر قدم به هر سوي ممکن به پديده‌ي غريبي برمي‌خوري: تاريکي!
آدم،‌ نوØØŒ موسي، عيسي Ùˆ Ù…Øمد: مي‌گويند Ú©Ù‡ آن‌ها با ماورا ارتباط داشته‌اند، Ùرشته‌اي مي‌آمده Ùˆ Ùرشته‌اي مي‌رÙته Ùˆ نه تنها معصوم بوده‌اند Ú©Ù‡ خطايي نيز نمي‌کردند. همه‌ي اين‌ها براي‌ام عجيب است. ديگر چيزي درباره‌شان نمي‌گويم …
مشکل اين است: ما اصول اوليه‌ي لازم بر جهان را نداريم. خيلي چيزها مي‌توانند اين اصول اوليه باشند Ùˆ کماکان اين جهاني Ú©Ù‡ مي‌بينيم در ظاهر همين‌اي باشد Ú©Ù‡ هست، ولي جهان‌هايي بس متÙاوت نيز داشته باشيم Ú©Ù‡ مشاهده‌پذير نباشند. اين مشکلي نيست تا وقتي Ú©Ù‡ بدانيم رÙتار ما در اين جهان منوط به چگونگي‌ي آن جهان‌هاي ديگرست.
به نظرم انسان‌ها بايد به چيزي ايمان داشته باشند: لازم نيست Øتما امري قدسي باشد يا نيرويي ماورايي. مي‌تواند ايمان به خدا باشد، مي‌تواند ايمان به انسانيت باشد، Ùˆ يا ايمان به Ùرديت، يا به علم،‌ Ùˆ يا Øتي به درختي در جنگل‌هاي ماداگاسکار. مهم اين است Ú©Ù‡ مقياسي داشته باشيم Ùˆ خود را نسبت به آن بسنجيم. Ùˆ نبايد Ùراموش کنيم Ú©Ù‡ قبل از اين‌که آن مقياس را براي خود برگزينيم،‌ لازم است Ú©Ù‡ چيزي داشته باشيم Ú©Ù‡ آن مقياس را به طور کامل معرÙÙŠ کند: کتاب‌اي، عالم‌اي، چيزي … .
12.
براي مدتي در ضدخاطرات بدين صورت نخواهم نوشت: شايد ÙŠÚ© Ù‡Ùته، شايد ÙŠÚ© ماه Ùˆ شايد هم بيش‌تر. من ناپيدا نخواهم شد، تنها نوع نوشتاري Ú©Ù‡ از من مشاهده خواهيد کرد Ùرق مي‌کند. مدتي ديگر اين‌گونه نمي‌نويسم، بلکه نوشته‌هايي بلند –چون “درباره‌ي شناخت”ها- Ùˆ يا داستان‌هايي از من خواهيد ديد Ùˆ آن هم نه در وبلاگ Ú©Ù‡ در بخش‌هاي ديگر سايت. نوشتن آن‌ها طبيعتا بيش‌تر زمان مي‌برد، پس به روز شدن سايت دير به دير خواهد بود.
اين توق٠در نوشتن لازم است. اکنون به نقطه‌اي رسيده‌ام Ú©Ù‡ تعداد دلايلي Ú©Ù‡ براي اين‌گونه ننوشتن دور Ùˆ اطرا٠ذهن خودم مي‌يابم بيش از دلايل مواÙÙ‚ نوشتن است. شايد مهم‌ترين دليل تعطيلي‌ي ضدخاطرات،‌ خود او باشد. هر آن‌چه در آن نوشته مي‌شد (شک‌ها، پرسش‌ها، اعتراض‌ها، Ùريادها Ùˆ سکوت‌ها) اعتراضي بود بر آن‌چه نبايد باشد: اعتراضي عليه ناداني‌ي من، جهالت ديگران Ùˆ نامعلومي‌ي دنيا. اين اعتراض، طاقت‌Ùرساست، خسته مي‌کند Ùˆ در نهايت سکون Ùˆ سکوت (بخوانيد مرگ) را لازم مي‌دارد تا پس از چندي دوباره به صورتي ديگر Ùˆ با بينش‌اي ديگر بازآغاز شود. اين همان چرخه‌ي مبارزه، مرگ Ùˆ رويش دوباره‌ست Ú©Ù‡ بستر تکامل معنايي‌ي جهان است.
من در اين مدت آن‌قدر تغيير کرده‌ام Ú©Ù‡ لازم است اندکي تامل کنم Ùˆ ببينم در کجا ايستاده‌ام. بايد Ùضاهاي خالي‌ي ذهن‌ام را پر کنم Ùˆ ببينم آيا به درک به‌تري از جهان نايل مي‌شوم يا نه. مي‌بايست اندکي صبر کنم تا ضدخاطرات‌خواني براي شما از Øالت عادت بيÙتند Ùˆ شما آن را بخوانيد آن‌طور Ú©Ù‡ دوست دارم وگرنه خواندن‌اش مي‌شود درست مثل کتاب خواندن‌هاي‌مان -شايد هم بدتر- Ú©Ù‡ بديهي‌ست خوش‌آيندم نيست. در نهايت بايد اعترا٠کنم Ú©Ù‡ وبلاگ‌نويسي در اين اواخر هيجان‌اش را براي‌ام از دست داده بود.
نمي‌خواستم براي تعطيلي‌ي اين وبلاگ مرثيه بخوانم – لزومي نداشت. اگر اين نوشته اين همه بلند شد، شايد دليل اصلي‌اش اين بوده است Ú©Ù‡ مي‌خواستم Ùشرده ولي Ø´Ùا٠خيلي ØرÙ‌ها را بزنم زيرا تا مدتي ديگر اين‌گونه نخواهم نوشت.
13.
دوستان خوبي در اين مدت پيدا کرده‌ام Ùˆ دوستان Ùˆ آشنايان قديمي نيز رابطه‌شان با من –آن من٠ذهني- عميق‌تر شده است. لازم نيست ازتان اسمي ببرم Ú©Ù‡ يا خودتان مي‌دانيد Ùˆ يا نمي‌دانيد (Ùˆ تاثير وبلاگ براي‌تان به صورت ناخودآگاه بوده است) Ú©Ù‡ در هر صورت Ùرقي ندارد. کماکان ارتباطم را با کساني Ú©Ù‡ از طريق اين وبلاگ آشنا شده‌ام ادامه خواهم داد – به همان صورت قبلي يا شايد هم مستØکم‌تر: از اين Ù„Øاظ شرايط Ùرق نخواهد کرد.
اين وبلاگ در Ú©Ù„ باعث خوش‌نودي بوده است – Øداقل براي من. البته چندباري هم باعث ناراØتي شد Ùˆ برخوردهايي را پيش آورد Ú©Ù‡ چندان علاقه‌اي به آن‌ها نداشته‌ام. به هر Øال نوع نوشته‌هاي اين‌جا اندکي تند Ùˆ تيزست –گرچه خيلي آرام‌تر به نظر مي‌رسد از وبلاگ‌هايي Ú©Ù‡ هميشه از سياست، جامعه يا … مي‌نويسند به همان دليل تقريبا ساده‌ي‌ قوي‌تر بودن Øس‌گرهاي انساني نسبت به آن موضوعات- Ùˆ مي‌شد انتظار چنان ناراØتي‌هايي را داشت (با اين‌که با وجود همه‌ي آن انتظارها Ùˆ پيش‌بيني‌ها،‌ هم‌چنان از ناراØت کردن ديگران رنج مي‌برم). وانگهي اکثر آن مسايل اکنون ØÙ„ يا Ùراموش شده‌اند. Ùقط مي‌خواستم بگويم Ú©Ù‡ هيچ وقت قصد رنجاندن Ùˆ اذيت کردن کسي را نداشته‌ام. اگر کسي ناراØت شده است، ممنون خواهم شد Ú©Ù‡ مرا ببخشايد. در هر صورت ويژگي‌هاي اخلاقي‌ي خاصي دارم Ú©Ù‡ مي‌دانم هميشه قابل تØمل نيست. شايد اين مدت باعث شود Ú©Ù‡ بعضي از آن‌ها تغييري کنند.
14.
يکي بود،
يکي نبود،
غير از خداي مهربون،
هيچکي نبود.