Browsed by
Category: طبقه‌بندی‌نشده

خيلي از آدم‌هايي را که

خيلي از آدم‌هايي را که

خيلي از آدم‌هايي را که فکر مي‌کني باهاشون دوست بودي، در اصل فقط با دوست‌هاي آن‌ها دوست بوده‌اي!

انساني، بيش‌تر انساني! چند روزي‌ست

انساني، بيش‌تر انساني! چند روزي‌ست

انساني، بيش‌تر انساني!
چند روزي‌ست به خواندن کتاب زبان و ذهن نوام چامسکي مشغول‌ام. هنوز در ابتداي راه‌ام اما ايده‌هايي داشتم. کار چامسکي براي‌ام جالب است اما چقدر مي‌تواند پيش برود؟ مي‌خواهم اين را بگويم: چقدر ما داريم درست مي‌رويم؟ چقدر موضوع ساده است و چقدر پيچيده؟ شايد تنها يک جرات داشتن اساسي لازم دارد تا کسي قلم و کاغذ را بردارد و چند فرمول رياضي‌ي نامتداول بنويسد و تمام! موضوع شايد بيش‌تر يک چنين چيزي باشد. مدل چامسکي (حداقل تا جايي که من مي‌دانم – و اين کتاب هم مربوط به سال 1968 مي‌شود) خوب است، سوال‌برانگيزست اما پاسخ‌هاي‌اش براي‌ام جالب نيستند چون قانع مي‌کنند اما هيچ انساني نيستند. دقيقا موضوع همين است: پاسخ‌هاي ما براي اين مسايل بايد انساني باشد – با مدل ادراک و قابليت‌هاي يک پردازشگر انساني سازگار باشد. اصلا در مغزمان پردازنده‌ي سمبول داريم يا نداريم؟ چطوري بايد ساخت‌اش؟ قبل از اين‌که بخواهيم به مساله‌ي زيرساخت و روساخت جمله برسيم (يا حداقل موازي‌اش) بايد اين را بدانيم. در ضمن حس خاصي نيز نسبت به مهندسي‌ي کنترل دارم. به گمان‌ام مشکل آن هم اين است که انساني نيست! شايد من مساله‌ام اين باشد: نگاه کردن به علوم انساني با روي‌کردي دقيق و رياضي. شايد مي‌خواهم اين‌گونه دنيا را براي خود شيرين‌تر کنم. گرچه مي‌ترسم اگر چنين چيزي مقدور نباشد، به شدت سرخورده شوم (که البته تا بدين‌جا هم به اندازه‌ي کافي نااميد شده‌ام از اين نفهميدن‌ها).

حيف است فجر انقلاب باشد

حيف است فجر انقلاب باشد

حيف است فجر انقلاب باشد Ùˆ تو هيچ چيزي ننويسي …
چه بنويسم؟
دهه‌ي فجر،‌ دهه‌ي نزول تقدس مبارک‌شان باد!

اين چند وقت اخير خيلي

اين چند وقت اخير خيلي

اين چند وقت اخير خيلي بيش‌تر خواب‌هاي‌ام را به خاطر مي‌آورم. ديد به‌تري نسبت‌ به‌شان پيدا کرده‌ام. امروز صبح، درست پس از بيدار شدن‌ام حس کردم چيز جالبي اين وسط دارد وول مي‌خورد: درک من نسبت به ناخودآگاه‌ام! روان‌کاوي، بر مبناي مشاهده‌ي رفتارهاي انسان در شرايطي‌ست Ú©Ù‡ خودآگاه‌اش –خودآگاه برنامه‌ريزي شده، عرف‌زده Ùˆ …- تاثير کمي دارد. مثلا در شرايط غيرمعمول، ضربه‌هاي حس‌اي (صداي شديد،‌ موقعيت نامتعارف) Ùˆ هم‌چنين در خواب. در خواب، ناخودآگاه تاثير بيش‌تري دارد. صبر کنيد! لازم است توضيح بدهم Ú©Ù‡ تقسيم ذهن به خودآگاه Ùˆ ناخودآگاه به اعتقاد من تنها ÙŠÚ© مدل‌سازيست Ùˆ نه ÙŠÚ© واقعيت. خودآگاه Ùˆ ناخودآگاه، لايه‌هاي مختلف خودآگاهي هستند. هر Ú†Ù‡ به سمت خودآگاه (طبق تعريف متداول Ùˆ نه چيزي Ú©Ù‡ من به عنوان ترجمه‌ي consciousness (Ùˆ بعضي وقت‌ها self-c.) استفاده مي‌کنم) حرکت مي‌کنيم،‌ مکانيزم‌هاي کنترلي‌ي بيش‌تري وارد مي‌شوند: قوانين، عرف، مقررات اخلاقي، منطق، يادگرفته‌ها Ùˆ … Ùˆ از طرف ديگر هر چقدر Ú©Ù‡ به سمت مقابل تمايل پيدا مي‌کنيم به عناصري مي‌رسيم Ú©Ù‡ قدمت Ùˆ ثبات بيش‌تري دارند – گرچه الزاما جنس‌‌شان متفاوت نيست – مي‌تواند باز هم همان‌ها باشد. بيش از اين‌که وارد اين‌ها شوم تنها اين را مي‌گويم Ú©Ù‡ به نظرم در اين وسط چيزهاي جالبي مي‌توانم پيدا کنم: دغدغه‌هاي واقعي‌ام! اين‌که از Ú†Ù‡ چيزهايي مي‌ترسم Ùˆ Ú†Ù‡ چيزهايي براي‌ام ترسناک است، در خواب به راحتي ديده مي‌شود. البته لازم به تحليل دارد Ùˆ اين تحليل نياز به شجاعتي ماورايي Ùˆ صداقتي بي‌حد دارد.

خورشيد، زمين را مي‌خواست، و

خورشيد، زمين را مي‌خواست، و

خورشيد،
زمين را مي‌خواست،
و زمين مرا آرزو مي‌کرد.
اما سنگيني‌ي نگاه من با پرنده‌اي به ماه هجرت کرد
تا من ماه را آرزو کنم
ولي ماه، سال‌ها بود که به پشت خورشيد پناه برده بود.

دوست من! مي‌خواهم چيزي را

دوست من! مي‌خواهم چيزي را

دوست من! مي‌خواهم چيزي را بگويم‌ات که خود بايد خوب بشنوم:
تو و من شبيه هم نيستيم، درست مثل هر دو انسان ديگر. تو و من، اما، شبيه‌ايم بيش از خيلي از انسان‌هاي ديگر. تو و من،‌ هر دو آدم‌ايم ديگر، درست است؟ قلب تو مي‌تپد و قلب من مي‌تپد و گاهي آن‌قدر تپيده است که لحظاتي مانده‌ است بي‌هيچ تواني براي ادامه. اين، من‌ام و اين، تويي، اين را که ديگر خوب مي‌دانيم.
دوست من! تو چيزي را در زندگي‌ات فهميده‌اي که با اين‌که شايد کاملا نفهميده باشم‌اش، اما اصول‌اش را حس مي‌کنم. مي‌فهمم چرا بايد درست باشد و درک مي‌کنم چرا بايد خوب باشد. اما با اين حال اين تنها تويي که مي‌تواني به آن عمل کني و نه من. يک تفاوت کوچک در يکي از ده‌ها چيزي که به آن عمل مي‌کنيم يا نمي‌کنيم -مي‌بيني؟- فقط يک تفاوت! و خوب، همين کافي بود که راه‌مان آن‌قدر نزديک نشود که يکي باشيم، اما کاري‌اش نمي‌توانم بکنم، متاسفانه!
اما چه فرقي مي‌کند؟ بگذار بگويم، من، تو را تحسين مي‌کنم، انسان بزرگي هستي، قدر خودت را بدان!

اه! حال‌ام گرفته شدا! بيچاره

اه! حال‌ام گرفته شدا! بيچاره

اه! حال‌ام گرفته شدا!
بيچاره اون‌ها که اون بالا تبديل شدن به CO2،‌
حالا نگيد طرف اين همه آدم کشته شده روي زمين رو نمي‌بينه، به هفت نفر او بالا گير داده،
اصولا ربطي ندارن،
تازه‌اش هم، حس هم‌ذات‌پنداري‌اي با اين‌ها مي‌کنم،
از زمان چلنجر تا حالا هم هيچ وقت نتونستم خودم رو کنترل کنم در اين جور مواقع.
اين هم شد وقت منفجر شدن؟ کافي بود يک دقيقه‌ي ديگه دووم مي‌آوردن تا فرود مي‌آمدن!

کلمبيا به چلنجر پيوست! :(

کلمبيا به چلنجر پيوست! :(

کلمبيا به چلنجر پيوست! 🙁
شاتل فضايي کلمبيا دقايقي قبل، در هنگام فرود و پس از بازگشت از مدار در آسمان منفجر شد. در اين حادثه هفت فضانورد آن کشته شدند. خبر ياهو را بخوانيد.

+پيش از آنکه تو به

+پيش از آنکه تو به

+پيش از آنکه تو به دنيا بيايي آيا پدرت با تيله‌ها بازي مي‌کرد؟
-نه هرگز، چون من هنوز آنجا نبودم.
+آيا پيش از آنکه تو آنجا باشي، او مثل تو يک کودک بود؟
-وقتي او مثل من بود، من قبلا آنجا بودم. او درشت‌تر بود.
+کي شروع کردند با تيله‌ها بازي بکنند؟
-وقتي ديگران شروع کردند،‌ من هم شروع کردم.

اين‌ها را فا، پنج سال و نيمه گفته است در صفحه‌ي 50 کتاب قضاوت‌هاي اخلاقي‌ي کودکان از ژان پياژه. تحليل پياژه را از دست ندهيد: بهتر از فا نمي‌شود کسي خودش را در مرکز جهان قرار دهد چه در زمان و چه در مکان.
اين کتاب به نظر خيلي جالب مي‌آيد. تا اين‌جاي‌اش که کلي احساس خوبي به‌ام داده است. جالب اين‌که قضاوت‌هاي اخلاقي‌ي کودکان به خوبي مقياس‌پذيرست در موارد ديگر. پياژه‌ي عزيز!

سوژه‌ي شناساي قادر به شناسايي

سوژه‌ي شناساي قادر به شناسايي

سوژه‌ي شناساي قادر به شناسايي سوژه‌ي شناساي قادر به شناسايي سوژه شناساي قادر به شناسايي سوژه شناساي قادر به …

بايد از اين ببر تقدير

بايد از اين ببر تقدير

بايد از اين ببر تقدير کنم به خاطر کظم غيظشان و اين‌که يک کوير درسته را قورت ندادند،
و بايد از کوير تشکر کنم به خاطر سالاد يوناني‌اي که قرار است به من بدهند،
و بايد از زحمات باران تشکر کنم به خاطر تلاش فراواني که در خيس کردن امروزين من نمودند،
و مهم‌تر از همه اين‌که بايد از کلي آدم ديگر تشکر کنم که روز به روز مرا ديوانه‌تر مي‌کنند!
متشکرم!