Browsed by
Category: طبقه‌بندی‌نشده

رعنا (يوسف عليخاني) هنوز اگر

رعنا (يوسف عليخاني) هنوز اگر

رعنا (يوسف عليخاني)

هنوز اگر زنده باشد، لابد مي نشيند توي تلار و رو مي كند به باغستان پايين خانه كه درخت هايش از كوچه بين خانه و چپر باغچه اول شروع مي شود و مي رود پايين. درخت هاي باغچه حالا ديگر آمده اند بالا و وقت فندق چين كه برسد، مي شود فندق ها را از نوك شاخه ها كه برابر پشت بام هستند، ديدار كرد.
مي ديد كه روي هر تك شاخه اي يكي نشسته و دارد به بچه اش شير مي دهد. بعد هم زل مي زده اند به تلار و پوست تخت كه او رويش مي نشسته. همه سينه هايي پر شير دارند و به دهان بچه هايشان فرو مي كنند.

اين داستان با آن‌که از آن‌هايي نبود که مشتاق‌اش باشم،‌ ولي به هر حال برخلاف بسياري از متن‌هاي ديگري که در اين مسابقه شرکت داده شده‌اند، ويژگي‌هاي متداول (و البته نه الزامي) داستان کوتاه را دارد: روايت داستاني،‌ شخصيت‌پردازي، طرح کلي و مينيماليسم لازم براي يک داستان کوتاه.
داستان از زبان راوي‌ي بيروني‌اي نقل مي‌شود Ú©Ù‡ نسبت به Ú©Ù„ ماجرا ديد کافي دارد. مي‌توان گفت داناي‌ي Ú©Ù„ است، راوي‌ي در جريان نيست Ùˆ دروغ‌گو هم نمي‌نمايد (گرچه به نظر من دليلي نداشت Ú©Ù‡ سخني از “دکتر”اي به ميان بيايد تا نقالي توجيه شود – اين توي ذوق‌ام زد). اکثر روايت نيز در زمان گذشته‌ي ساده است Ùˆ اين،‌ باورپذيري‌ي داستان را به صورت واقعه‌اي تاريخي بيش‌تر مي‌کند (گرچه چنين زماني، در داستان کوتاه کاملا متداول است). عدول از چنين زماني در ابتدا Ùˆ انتهاي داستان مشاهده مي‌شود Ú©Ù‡ خيلي راحت عدم قطعيت اضافه شده در آن بخش را مي‌بينيم. به نظرم انتهاي داستان با اين‌که ضربه‌زننده نيست (Ùˆ چنين چيزي را معمولا نمي‌پسندم) اما ويژگي‌ي منحصر به فردي دارد Ùˆ آن هم اين‌که ما را به ابتداي داستان حواله مي‌کند. اين‌کار در اصل ايجاد چرخه‌ايست Ú©Ù‡ با تکرار جملات ابتدايي (گرچه با کمي تغيير) انجام شده است – دقيقا به همين دليل داستان را دو بار به طور کامل خواندم.
شايد بتوان گفت ويژگي‌ي منحصر به فرد اين داستان، زبان روستايي آن است. با اين‌که چنين گفته‌اي راحت نيست،‌ اما به نظر مي‌رسد چنين کاري مي‌تواند باعث افزودن بافتي شود Ú©Ù‡ به دليل عدم شناخته‌بودن براي خواننده، باز هم باورپذيري‌ي آن را بيش‌تر کند – يعني به دليل اين‌که من زبان،‌ آداب Ùˆ رسوم Ùˆ … آن منطقه‌ي فرضي را نمي‌دانم، سير داستاني‌ي آن را قبول مي‌کنم.
تا اين‌جا بررسي‌ي ساختارگراي ماجرا بود. اما اين سوال هنوز پاسخ داده نشده است: که چه؟ رعنا،‌ چيست؟ روايت يک زندگي؟ چه زندگي‌اي؟ چه ويژگي‌ي خاصي دارد اين زندگي؟ چه چيزي اين وسط قرار است بفهميم؟ شايد، و فقط شايد بتوان گفت که رعنا روايت زني‌ست که خود،‌ جهان خود را مي‌سازد – يک زن مدرن روستايي!

همان‌طور که چند روز پيش

همان‌طور که چند روز پيش

همان‌طور که چند روز پيش نوشته بودم، مسابقه‌ي داستان‌نويسي‌ به مناسبت صدمين سال‌گرد تولد صادق هدايت توسط سايت سخن برگزار مي‌شود. امشب فرصت کردم تا بعضي از داستان‌هاي مسابقه را بخوانم و براي بعضي‌شان هم نقدکي نوشتم. اما از آن‌جايي که حس مي‌کنم فرستادن نظرم در آن‌جا خيلي پرفايده‌ نيست، ترجيح مي‌دهم در اين‌جا نيز قرارشان دهم. خوبي‌ي اين‌کار اين است که بعضي داستان‌هاي خوب ممکن است کشف شوند و در نتيجه خوانده شوند (و اين به‌ترين چيز براي نويسنده‌شان است). هر نقد به علاوه‌ي بخشي از داستان و هم‌چنين لينک به کل داستان را در نوشته‌هاي بعدي مي‌آورم.

به جاي انسان، انسانيت، به

به جاي انسان، انسانيت، به

به جاي انسان، انسانيت،
به جاي فرد، ‌جمع،
به جاي قطعيت، احتمال وقوع،
به جاي عشق، دوست داشتن،
به جاي مطلق‌گرايي، نسبي‌گرايي،
و به جاي تقدير، اراده را جاي‌گزين کنيم – ممکن است به نفع‌مان باشد!

بله! واقعيت اين است Ú©Ù‡ مطمئن نيستم چنين فرمولي خوب باشد. خوب چيست؟ دقيقا اولين سوال همين است. خوب چيست؟ Ùˆ بعد، سوال دوم اين‌گونه مطرح مي‌شود: حالا Ú©Ù‡ دانستيم خوب چيست، چگونه مي‌توان به آن رسيد. مدتي‌ست Ú©Ù‡ سوال اول براي‌ام خيلي مهم بوده است Ùˆ به نظرم تا حد زيادي مشکل مي‌نمايد (از ديدگاهي حتي شايد غيرقابل حل)ØŒ اما واقعيت اين است Ú©Ù‡ سوال دوم هم چندان پاسخ مشخصي ندارد. سوال دوم، حتي ‌ممکن است (تاکيد مي‌کنم روي اين، کاملا بستگي دارد به راه حل “خوب” بودن) کاملا در حوزه‌ي عقلي باشد اما اين هم جزو مسايل حل شده‌مان نيست به هر حال. حتي در ÙŠÚ© ديدگاه ماترياليستي هم ما نمي‌دانيم چگونه بايد سيستم‌مان را کنترل کنيم تا به هدف مورد نظر برسيم. شايد مرز اين دو سوال دقيقا همان مرز فلسفه Ùˆ علوم (اجتماعي يا دقيق) را مشخص مي‌کند.

قوانين عشق مورفي (اگر نمي‌دانيد

قوانين عشق مورفي (اگر نمي‌دانيد

قوانين عشق مورفي
(اگر نمي‌دانيد قوانين مورفي چه هستند، مي‌توانيد براي شروع نگاهي به اين‌جا بيندازيد.)

1. همه‌ي خوب‌ها گرفته شده‌اند.
2. اگر کسي گرفته نشده باشد، حتما دليلي دارد. (نتيجه‌ي 1)
3. هرچه زيباتر، دورتر!
4. عقل × زيبايي × قابليت دست‌رسي = ثابت
5. ميزان عشق هر کسي نسبت به تو، متناسب با معکوس عشق تو نسبت به اوست.
6. پول نمي‌تواند عشق بيافريند، اما به طور قطع تو را در موقعيت بهتري قرار مي‌دهد.
7. بهترين چيزهاي دنيا مجاني‌اند – و هر قران‌شان مي‌ارزد.
8. هر عمل دوستانه‌اي، عکس‌العمل نه چندان دوستانه‌اي در پي دارد.
9. پسران (دختران) زيبا از همه ديرتر تمام مي‌شوند.
10. اگر به نظر بيش از حد خوب مي‌نمايد که واقعيت داشته باشد،‌ احتمالا واقعيت ندارد.
11. در دست‌رس بودن تابع‌اي از زمان است. دقيقه‌اي که تو علاقه‌مند مي‌شوي، لحظه‌ايست که او کس ديگري را پيدا مي‌کند.

(تاکيدها از من است! بعضي از قوانين – مثلا 9 يا 7- اصولا بي‌ربطند. ولي چيزي مثل شماره‌ي 4ØŒ وحشت‌ناک زيباست!) در ضمن توصيه مي‌شود Ú©Ù‡ اصل‌اش را هم ببينيد – ترجمه معمولا شاه‌کار نمي‌شود:

Murphy’s Love Laws
1. All the good ones are taken.
2. If the person isn’t taken, there’s a reason. (corr. to 1)
3. The nicer someone is, the farther away (s)he is from you.
4. Brains x Beauty x Availability = Constant.
5. The amount of love someone feels for you is inversely proportional to how much you love them.
6. Money can’t buy love, but it sure gets you a great bargaining position.
7. The best things in the world are free — and worth every penny of it.
8. Every kind action has a not-so-kind reaction.
9. Nice guys(girls) finish last.
10. If it seems too good to be true, it probably is.
11. Availability is a function of time. The minute you get interested is the minute they find someone else.

حالا مشکل لويي شانزده‌ام بعد

حالا مشکل لويي شانزده‌ام بعد

حالا مشکل لويي شانزده‌ام بعد از دست‌گيري را خوب مي‌فهمم: مجبور بوده است به جاي ساعت 12، ساعت 6 صبح پاشه و دست و صورت‌اش را بشوره!

بعضي چيزها هستند که بر

بعضي چيزها هستند که بر

بعضي چيزها هستند که بر دل‌ات مي‌نشينند، بعضي ديگر هر چه زور بزنند، هر چه بخواهند، شانسي ندارد.
بعضي موسيقي‌ها را هر چقدر هم که گوش کني، خسته نمي‌شوي. شايد تم خيلي ساده‌اي داشته باشند، شايد از نظر موسيقيايي‌ هم خارق‌العاده محسوب نشود، اما با اين‌حال تو آن‌ها را دوست داري و ساعت‌ها مبهوت‌شان مي‌شوي.
بعضي آدم‌ها را هر چقدر هم که ببيني، خسته نمي‌شوي. دوست داري‌شان، بدون اين‌که ويژگي‌ي منحصر به فردي داشته باشند: نه خيلي باهوش،‌ نه خيلي زيبا، نه خيلي مهربان و نه خيلي خوش صحبت. بعضي آدم‌ها حتي سکوت‌شان را هم دوست داري.
بعضي خاطره‌ها …

اگر هنوز کسي هست که

اگر هنوز کسي هست که

اگر هنوز کسي هست که به دعاهاي‌ام گوش کند: کينه‌ را از من دور بدار!
(ولي وقتي هميشه مورد آزار قرار مي‌گيري خيلي سخت است کينه‌اي بر دل نگيري – چقدر مي‌توان مقاومت کرد؟ چقدر مي‌توان به دل نگرفت؟ چگونه مي‌توان مقاومت کرد؟ با داشتن آرماني والا؟ با در نظر گرفتن ÙŠÚ© “او”يي Ú©Ù‡ تو را از چيزهايي برحذر مي‌دارد Ùˆ مصمم‌ات مي‌کند بر گذشت کردن Ùˆ ناديده گرفتن؟ اين آرمان را از کجا بايد آورد؟)

نه! نه! مي‌توانم ثابت کنم

نه! نه! مي‌توانم ثابت کنم

نه! نه! مي‌توانم ثابت کنم Ú©Ù‡ آدم‌ها براي استدلال ساخته نشده‌اند. کاش قبول مي‌کردند Ú©Ù‡ بي‌خيال‌اش شوند …
(و اما اين سوال مطرح مي‌شود: استدلال نکنند،‌ چه کار کنند؟)

اما جدا از تعريف روشن‌فکري،

اما جدا از تعريف روشن‌فکري،

اما جدا از تعريف روشن‌فکري، گاهي اوقات مي‌خواهم سرم را بزنم به ديوار وقتي استدلال‌هاي مردم را مي‌بينم.

حيف که روشن‌فکر براي بعضي‌

حيف که روشن‌فکر براي بعضي‌

حيف که روشن‌فکر براي بعضي‌ موارد کاربرد فحش‌گونه دارد و براي بعضي اوقات چيزي ماورايي‌ست وگرنه حتما نشان مي‌دادم که روشن‌فکري يعني چه!