تبريک مي‌گويم: تولد جادي را!
تبريک مي‌گويم: تولد جادي را!
Ù…ØÚ©ÙˆÙ… مي‌کنم: Ù‡Ú© شدن پينک Ùلويديش را!
و بدرود مي‌گويم: لامپ را!
تبريک مي‌گويم: تولد جادي را!
Ù…ØÚ©ÙˆÙ… مي‌کنم: Ù‡Ú© شدن پينک Ùلويديش را!
و بدرود مي‌گويم: لامپ را!
ÙŠÚ©ÙŠ از ايرادهاي دستگاه اخلاقي‌ي من (Ú©Ù‡ يادگاري‌ست از ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ هميشگي‌ Ùˆ گريزناپذير يادگيري‌) همگن در نظر Ú¯Ø±ÙØªÙ† آدم‌هاست (ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ از نظر تئوري‌). از اول نبايد باهاتون انساني (البته طبق معيار خودم) Ø±ÙØªØ§Ø± مي‌کردم. تنها چيزي Ú©Ù‡ الان لازم دارم اين است Ú©Ù‡ ثابت کنم واقعا همگن نبايد باشد – اگر ثابت شد،‌ خيال‌ام Ø±Ø§ØØª مي‌شود.
واقعا خجالت‌آوره …
If you want to make an apple pie from scratch, you must first create the universe
Carl Sagan (1934 – 1996)
بهتر است! خيلي بهترم. وضعيت بهتر است. ØØ³ مي‌کنم همه چيز بهتر است. بهتر! به‌تر!
امروز کوه Ø±ÙØªÙ….
خوب بود. خوش‌ام آمد.
با پيمان Ùˆ رامين Ø±ÙØªÙ…. کولک‌چال.
Ø¯ÙØ¹Ù‡â€ŒÙŠ Ù¾ÙŠØ´ØŒ 31 امرداد بود. با اين‌که نسبت به دو سال پيش کوه Ø±ÙØªÙ†â€ŒØ§Ù… چندين Ùˆ چند مرتبه بيش‌تر شده،‌ ولي الان است Ú©Ù‡ Ø§ØØªÙŠØ§Ø¬ هم به‌اش دارم،‌ قبلا چنين نيازي نداشتم. ÙØ´Ø§Ø± هم کم‌تر بود، نه؟ گمان‌ام.
خسته‌ام؟ نه! خوب‌ام!
تنها ÙŠÚ© مقدار نگران عوض شدن Ù…ØÙŠØ·Ù… هستم. نگران آدم‌هاي قبلي. مهم است؟ شايد. شايد باشد. مي‌گويد همه‌مان اين‌طوري هستيم. نمي‌Ùهمد Ú†Ù‡ مي‌گويم. شايد هم بÙهمد. مي‌Ùهمد. ÙŠÚ© جور ديگر برداشت مي‌کند،‌ نه همه‌ي ØØ±Ù‌ام را، ولي هميشه کمي سانسور بايد در انسان وجود داشته باشد. Ú¯ÙØªÙ… به‌اش Ú©Ù‡ نگران آينده‌ام. Ú¯ÙØª همه‌مان هستيم.
خورشيد در ميان هزاران اختر کوچک و پراکنده مي‌ميرد
سيمان‌ در و ديوار سرد مي‌شوند
Ùˆ پنجره منتظر Ù†ÙØ³ من است
روي تخت دراز کشيده‌
چراغ
کاري به کارش نداشته امروز،
خاموش است.
و انتظارش را مي‌کشم.
زنگ مي‌زند.
زنگ مي‌زند.
به بلنداي صبر ايوب زنگ مي‌زند
دست‌ام
لمس شده است
تکان نمي‌خورد
تو!
تلÙÙ† را بردار
سنگ‌هاي ساختمان،
سردتر و سردتر مي‌شوند
و من تو را به انتظار نشسته‌ام
تلÙÙ† زنگ مي‌زند
برنخواهم داشت
اگر تو نباشي،
Ú©Ù‡ را ØÙˆØµÙ„Ù‡ کنم؟
تلÙÙ† زززززنگ مي‌زند،
صبر ايوب هم تمام شد.
ÙŠÚ© ÙØµÙ„ ناب زيبا در “شبي از شب‌هاي زمستان اگر Ù…Ø³Ø§ÙØ±ÙŠ” (ايتالو کالوينو) هست Ú©Ù‡ درباره تلÙÙ† Ùˆ زنگ تلÙÙ† است. ايده‌ي اين –با تغيير البته- همان موقع به ذهن‌ام رسيد. من هم با تلÙÙ† کلي مساله داشته‌ام. کسي مي‌Ùهمد؟ خودم! چقدر؟ چقدر تلÙÙ† براي‌ام مهم بوده است؟ زياد. مهم. انتظار. خيلي به انتظارش بوده‌ام. خيلي عصبي‌ام کرده است. مهم‌تر از آن، بسيار ØØ³Ø§Ø³ بوده‌ام نسبت به ان. يادم مي‌آيد. يادم مي‌آيد
يادم مي‌آيد آن روزها
که صداي نجواي پرنده‌ها
زير آسمان و بالاي خيابان‌ها و از ميان پنجره‌ها
مارا صدا مي‌زد
و شادي
در باغي که اصل آن از بهشت آمده بود
در ريشه‌ي درختان Ù†Ùوذ کرده بود
و من
و تو
و هيچ کدام‌مان
خاکستري را نديده بوديم
آه! زيادي شعرهاي‌ام Ø§ÙØ³Ø±Ø¯Ù‡ مي‌نمايد. همين‌طوري مي‌نويسم‌شان. الان،‌ هيچ ØØ³ÙŠ Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù…. شايد داشته باشم. جريان سيال ذهن است. از ناخودآگاه‌ام مي‌آيد؟‌شايد! ناخودآگاه ÙØ¹Ø§Ù„ÙŠ بايد داشته باشم.
کتاب‌ها،
و تعميرگاهي که صداي چکش از آن
تا به ØØ§Ù„ گوش کسي را نيازرده است
رنگ‌ها و زنگ‌ها
ميان درياچه‌هاي Ùلزي شنا کردن
عشق را اين است،
ميان پرنده‌ها بودن
و چنارها را نظاره کردن
که باد برگ‌هاي‌شان را شانه مي‌کند
سÙيد، سبز
دو رنگ
صدا
صدا
چه کسي مي‌داند
بعد از تو
چه کسي صداي چنارها را مي‌تواند به من نشان دهد
تعميرگاه
ØÙŠÙ Ú©Ù‡ تعطيل است
و گرنه بعيد مي‌دانم خوب نباشد
سنگ‌ها
سايه‌ها
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ را شتاب کردن
به غروب نشستن
ستاره‌ها را ديدن Ú©Ù‡ ÙØ±ÙˆØº برآوردن
نغمه‌هاي بي‌شمار اره‌برقي
از کارگاه
نه! نمي‌آيد
بيدار شو
بيدار شو
صداي زيبايي ميان کوه‌ها مي‌آيد
مي‌آيد
مي‌آيد
پژواک
من دوست‌اش دارم
پژواک خاطره‌هاي ازلي را
در تعميرگاهي که هيچ‌گاه باز نشد
و چنارهايي که دو رنگ تو را نظاره مي‌کردند
ØØµØ±Øª نگاه بيد
تو را کي رها خواهد کرد؟
[شنبه 30 شهريورماه سال 1381 خورشيدي]
[نام داستان کالوينو را همين‌گونه نوشته بودم. تغييرش ندادم.]
يواش يواش دارم ØØ³ مي‌کنم. تمام شدن اين دوره را مي‌گويم. به تدريج يادش، اهميت‌اش Ùˆ رنگ Ùˆ بوي‌اش شعله مي‌گيرد گويي خاکستر روي آن را باد به تدريج با خود مي‌برد. همه‌اش مي‌خواهم به آن Ùکر کنم. اما سخت است. ذهن‌ام زود گير مي‌کند. مساله جدي‌تر از اين ØØ±Ù‌هاست Ú©Ù‡ بنشينم Ùˆ با خيال Ø±Ø§ØØª تØÙ„يل‌اش کنم. بدتر (يا شايد هم هيجان‌انگيزتر) اين است Ú©Ù‡ ÙŠÚ©ÙŠ-دو بعدي نيست. آن‌قدر چندجانبه است Ú©Ù‡ نمي‌دانم از کجاي‌اش بايد شروع کنم به Ùکر کردن. Ùˆ بدتر (يا شايد باز هم مثل قبل …!) ارتباط شگر٠بخش‌هاي مختلÙ‌اش آن‌قدر پيچيده است Ú©Ù‡ نمي‌توانم خيلي Ø±Ø§ØØª روي ÙŠÚ©ÙŠ متمرکز شوم. به نظرم بهتر آمد Ú©Ù‡ درباره‌ي اين دوران بنويسم. ابتدا پراکنده،‌ هر Ú†Ù‡ به ذهن‌ام آمد، شايد نوعي بلند بلند Ùکر کردن همراه با ثبت کردن Ùˆ به متن درآوردن. اين‌گونه بيش‌تر تسلط پيدا مي‌کنم. گرچه Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ مي‌شوم به زبان بيان‌شدني انسان‌ها – زبان بيان‌نشدني را از دست مي‌دهم. هر چقدر زورم بيش‌تر باشد، بهتر Ùˆ دقيق‌تر مي‌توانم بنويسم. ولي مگر مي‌شود به جايي رسيد Ú©Ù‡ راضي بود؟ نمي‌دانم اما بعيد مي‌دانم. اين ØØ³ من ØØªÙŠ Ø¬ÙˆØ±ÙŠ نيست Ú©Ù‡ خودم هم بتوانم به Ø±Ø§ØØªÙŠ Ø¯Ø±Ú©â€ŒØ§Ø´ کنم Ú†Ù‡ برسد به اين‌که نوشته شده‌اش بخواهد چنان کاري بکند.
Ø¯ÙØ¹Ù‡â€ŒÙŠ Ù¾ÙŠØ´ Ú©Ù‡ Ø®Ø¯Ø§ØØ§Ùظي‌ي اساسي‌اي با ÙŠÚ© Ù…ØÙŠØ· داشتم –آخر دبيرستان- ÙŠÚ© چيز بود Ú©Ù‡ خيلي Ù†Ø§Ø±Ø§ØØªâ€ŒØ§Ù… مي‌کرد. آن هم پويان بود Ùˆ اين‌که با هم نيستيم. اين را ØªØ§Ø¨Ù‡â€ŒØØ§Ù„ به او Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ بودم. قصد هم ندارم بگويم. [خوب، ØØ§Ù„ا قصدم عوض شده، تقريبا Ù…ØØ¶ خنده!] به کس ديگري هم Ù†Ú¯ÙØªÙ…. Ùقط شايد سين. (د=دختر) Ú©Ù‡ آن هم مطمئن نيستم. يادم مي‌آيد شبي را Ú©Ù‡ سرم را روي بالشت گذاشته بودم Ùˆ هق‌هق گريه مي‌کردم. خوب … او Ø±ÙØª. هيچ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ هم Ù†ÙŠØ§ÙØªØ§Ø¯. Ùقط اين‌که ما سال به سال هم‌ديگر را مي‌بينيم (يا شايد هم نبينيم) Ùˆ خوب رابطه‌ي من Ùˆ پويان آن موقع با الان از زمين تا آسمان ØªÙØ§ÙˆØª دارد. ØØ§Ù„ا هم ÙŠÚ© چنين چيزي رخ مي‌دهد با اين ØªÙØ§ÙˆØª Ú©Ù‡ تعداد چنان آدم‌هايي بيش‌تر است. هنوز گريه نکرده‌ام براي هيچ کس. شايد چون ديگر گريه‌ام نمي‌آيد براي چيزي. يا شايد هم به خاطر اين‌که واقعا باور ندارم دور شده‌ايم: Ùقط کم‌تر هم‌ديگر را مي‌بينيم. اين زياد غيرØÙ‚يقي نيست ولي سرشار از ØÙ‚يقت هم نيست. من، جاي خالي‌ي ثابتي آن‌جا ندارم، پر مي‌شود، Ùˆ بعد براي خيلي‌ها از ÙŠÚ© آدم ويژه تبديل به ÙŠÚ© دوست خوب Ùˆ بعد ÙŠÚ© دوست قديمي Ùˆ سپس ÙŠÚ© آشنا Ùˆ در نهايت ÙŠÚ© غريبه مي‌شوم. اين روند Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ù†Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯ØŸ Ù…ÙŠâ€ŒØ§ÙØªØ¯! Ø¨ÙŠØ§ÙØªØ¯! مگر اين‌که انرژي‌اي صر٠کنم براي جلوگيري‌ از آن. خوب … انتظار دارم Ú©Ù‡ با تعدادي از هم دانشگاهي‌هاي سابق‌ام روابط قبلي‌ام را ØÙظ Ùˆ بلکه گسترش بدهم. ولي نه همه … نه همه‌ي آن چندين ده Ù†ÙØ±ÙŠ Ú©Ù‡ از ديدن هم Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„ مي‌شديم Ùˆ مي‌ديديم Ú©Ù‡ هر کدام‌مان به کجا مي‌رود Ùˆ براي‌مان مهم بود ديگري – ØØ§Ù„ا هر مدل مهمي Ú©Ù‡ بخواهي تصور کني.
آدم‌ها … مي‌شناسم‌شان؟‌به قطعيت مي‌گويم نه! نه آدم را به طور کلي Ùˆ نه آدم را به طور خاص. نه مي‌دانم آدم‌ها Ú†Ù‡ هستند Ùˆ نه مي‌دانم تو Ú©Ù‡ هستي. نمي‌دانم در سرت Ú†Ù‡ مي‌گذرد. باور Ú©Ù† Ú©Ù‡ خيلي وقت‌ها به اين Ùکر مي‌کنم. ØØªÙŠ Ù…ÙŠâ€ŒØªÙˆØ§Ù†Ù… بگويم Ú©Ù‡ مهم‌ترين مسايل زندگي‌ام همه از مشتقات اين سوال هستند: “انديشه آدمي”. اين نشناختن به خودم هم بازمي‌گردد وگرنه لازم نبود چنين چيزي را بنويسم Ùˆ قبل از آن لازم نبود Ú©Ù‡ اصلا به چنين مسايلي Ùکر کنم. من پاسخي براي چيزي ندارم. تنها ØØ³ مي‌کنم نگران ÙŠÚ© چيزهايي هستم. مي‌خواهم Ùکر کنم تا بيش‌تر متوجه بشوم Ú©Ù‡ وضعيت‌ام با اين مرØÙ„ه‌ي جديد به Ú†Ù‡ صورت است.
دخترها … بايد بگويم Ú©Ù‡ در دانشگاه بيش‌تر سعي کردم با دخترها آشنا بشوم تا پسرها. بهتر است بگويم دخترها مرا بيش‌تر به خود جذب کردند تا پسرها. شايد هم دقيق‌تر باشد Ú©Ù‡ بگويم به صورت دو طرÙÙ‡ اين رابطه به سمت دخترها گرايش پيدا مي‌کرد: آن‌ها بيش‌تر جذب مي‌کردند،‌ من هم بيش‌تر کنجکاوي مي‌کردم. آها! بهتر شد. دلايل چنين چيزي متعدد است. من قبل از آن تقريبا هيچ چيز از دخترها نمي‌دانستم. در ØØ¯ اين‌که “خوردني‌اند؟”. بيماري. خوب است. بيمار بودن‌ام را شايد بهتر باشد منکر نباشم. با اين تربيت Ùوق‌العاده زيباي اين ØÚ©ÙˆÙ…ت، چيزي بهتر از اين در نمي‌آيد. بدشانسي هم اين بود Ú©Ù‡ در جمع کساني Ú©Ù‡ با آن‌ها به صورت خانوادگي معاشرت مي‌کرديم دختر زيادي نبود. هنوز هم نيست. تنها ميم 1. (د) بود ديگر، نه؟ کس ديگري را به ياد نمي‌آورم Ú©Ù‡ به طور مستمر (البته اگر ديدن‌هاي ÙŠÚ© ماه يک‌بار نوعي استمرار ØØ³Ø§Ø¨ شود) ملاقات مي‌کردم. تازه با ميم 1. هم آن‌قدر صميمي نبودم Ùˆ وقت زيادي را نمي‌گذراندم در همان ايام. دوست‌هاي خوبي بوديم ولي نگران‌ام مجبور شوم از ÙŠÚ© Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù…Ø´Ú©ÙˆÚ© Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ کنم. Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ خواهم کرد. ÙŠÚ© مقدار جلوتر. دوازده سال مدرسه به اندازه‌ي کاÙÙŠ زياد بود. سال اول دانشگاه هم هيچ ارتباط خاصي با هيچ دختري نداشتم. ØØªÙŠ ØºÙŠØ±Ø®Ø§Øµ. ارتباط‌مان بيش‌تر غيرطبيعي بود. وقتي ØØªÙŠ Ø³Ù„Ø§Ù… Ùˆ عليک هم نداري، Ú†Ù‡ چيزي غير از غيرطبيعي مي‌توان به آن اطلاق کرد؟ اين بيماري‌ست! Ùˆ لازم نيست هر بار من از Ù„ÙØ¸ بيماري Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ مي‌کنم Ùورا به معناي “بيماري جسمي” تعبير شود. نه! روØÙŠ. رواني. ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ. اين‌گونه بيماري بود. ØØ§Ù„ البته اگر جسمي هم در اين ميان اضاÙÙ‡ شود، نبايد تعجب کرد. سال اول،‌ درست زماني بود Ú©Ù‡ ميم 2. (د) کنکور مي‌داد. دوران عجيبي بود. خيلي براي‌اش صبر کردم. بي‌نتيجه بود. ÙØ§ÙŠØ¯Ù‡ نداشت. سال دوم، آبان ماه، ضربه‌اي اساسي خوردم. درباره‌اش قبلا به اندازه کاÙÙŠ نوشته‌ام. آن موقع Ø³Ø·Ø Ø±ÙˆØ§Ø¨Ø·â€ŒØ§Ù… با دخترها تعريÙÙŠ نداشت. الان يادم نمي‌آيد Ú©Ù‡ از آن‌ها خوش‌ام مي‌آمد يا Ù…ØªÙ†ÙØ± بودم. گمان‌ام خنثي بودم. اگر بخواهم دقيق‌تر بگويم بايد به يادداشت‌هاي آن زمان‌ام نگاه کنم. به هر ØØ§Ù„ چيزي Ú©Ù‡ به خاطر دارم اين بود Ú©Ù‡ يواش يواش ميم 3. (د) وارد ماجرا شد. اين زمان بود Ú©Ù‡ به تدريج تصميم Ú¯Ø±ÙØªÙ… (Ú©Ù‡ ترکيبي از ØØ³ کردن Ùˆ تعقل است) بيش‌تر با دخترها آشنا شوم. تصميم Ú¯Ø±ÙØªÙ…ØŸ نمي‌دانم. شايد هم در روند Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù…. به هر ØØ§Ù„ ترس‌ام ريخت. وقتي براي اولين بار پس از نوزده سال به ÙŠÚ© دختر تلÙÙ† مي‌زني Ùˆ ياد مي‌گيري Ù†ÙØ³â€ŒØ§Øª بند نيايد، به هر ØØ§Ù„ خودش Ù¾ÙŠØ´â€ŒØ±ÙØªÙŠâ€ŒØ³Øª. Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„‌ام از اين. با ميم 3. بود Ú©Ù‡ خيلي چيزها درباره‌ي دخترها ياد Ú¯Ø±ÙØªÙ…. خيلي چيزها درباره‌ي روابط دختر Ùˆ پسر. نه! البته منظورم درباره‌ي روابط جسمي‌ي آن‌ها نيست. بيش‌تر ØØ³ دوست داشتن. ØÙŠÙ شد Ú©Ù‡ هر دوي‌مان خيلي دير به اين Ùکر Ø§ÙØªØ§Ø¯ÙŠÙ… Ú©Ù‡ ØØ³ خودمان را بيان کنيم. اين شايد تنها اشتباه‌مان بود. به هر ØØ§Ù„ الان زياد مهم نيست. بگويم Ú©Ù‡ هنوز Ú©Ù‡ هنوزه خيلي از چيزهايي را Ú©Ù‡ درباره‌ي ويژگي‌هاي دخترها Ú¯ÙØªÙ‡ØŒ من تجربه نکرده‌ام. تصوري Ú©Ù‡ او از دختر براي‌ام ايجاد مي‌کرد، ÙŠÚ© جور موجود زيرک Ùˆ کشته مرده‌ي پسر بود. البته سخت است در ÙŠÚ© جمله آن تصور را بيان کني. اما ØØ¯ÙˆØ¯Ø´ همين مي‌شود. مدت‌ها بر اين تصور بودم. الان ديگر آن‌گونه نيستم. تعديل شده است عقيده‌ام. شايد به خاطر دخترهاي بعدي‌ايست Ú©Ù‡ ديده‌ام. اما با اين همه من نمي‌دانم نظر واقعي Ùˆ عقيده‌ي قلبي‌شان چيست. اگر مي‌دانستم Ú©Ù‡ خيلي از مشکلات‌ام ØÙ„ شده بود. اگرچه همين ندانستن دائمي خود باعث هيجاني هميشگي‌ست Ú©Ù‡ بدون آن انسان مرده است. دليل ديگر اين است Ú©Ù‡ من از دخترها بيش‌تر خوش‌ام مي‌آيد. به نظرم پسرها موجودات جالبي نيستند. نمي‌دانم Ú†Ù‡ ØµÙØ§ØªÙŠ Ø±Ø§ بايد به‌شان ØÙˆØ§Ù„Ù‡ کنم. خشن؟ Ø¨ÙŠâ€ŒÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ØŸ غيرواقعي Ùˆ سطØÙŠ Ø¯Ø± روابط؟ يا چيزي ديگر؟ هنوز نمي‌دانم. اما به هر ØØ§Ù„ به نظرم دخترها اين ويژگي را ندارند. تازه هنوز من آن‌قدر وارد جمع‌شان نشده‌ام Ú©Ù‡ Ø±ÙØªØ§Ø± ناپسندي بين‌شان ببينم. Ø§ØØªÙ…ال دارد خاله‌زنک‌بازي مهم‌ترين ويژگي بدشان باشد. ولي اين را در دخترهاي جوان نديده‌ام. البته خاله‌زنک‌ي سطØÙŠ Ø¨ÙŠâ€ŒÙØ§ÙŠØ¯Ù‡. در ضمن ميزان Ø¨ØØ«â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ù…Ø¨ØªØ°Ù„â€ŒØ´Ø§Ù† بيش‌تر از پسرها نيست. البته شايد چنين ØØ³ÙŠ Ùقط به اين خاطر باشد Ú©Ù‡ چندان آشنا نيستم با آن‌ها. هنوز خسته نشده‌ام از جمع‌هاي‌شان. مشغله‌هاي ذهني‌ام در اين چند وقت اخير چيز ديگري بوده است Ú©Ù‡ به اين موارد Ùکر نکرده‌ام. با اين همه ÙØ¹Ù„ا اين دليل مهمي است براي ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù† دخترها بر پسرها.
به Ú†Ù‡ کساني عشق مي‌ورزم؟ اين هم سوالي است Ú©Ù‡ اين روزها براي‌ام زياد پيش مي‌آيد. درباره‌ي عشق نظرهاي مختلÙÙŠ داشته‌ام. هيچ وقت چندان مبتذل به آن نگاه نکرده بودم (مثل هر خري …) ولي هيچ‌گاه هم متعالي به آن ننگريسته بودم. آخرين نظريه‌ام، آن را بسيار Ùيزيولوژيک ولي مهم مي‌دانست. اکنون چه؟ از آن نظريه‌پردازي‌ام تا به ØØ§Ù„ بيش از ÙŠÚ© سال Ùˆ نيم مي‌گذرد. مي‌داني … خيلي بد شده‌ام. شايد هم نه خيلي. ولي بعضي از نظريات‌ام آن‌قدر قديمي‌اند Ú©Ù‡ خودم قبل از شروع هرگونه استدلالي به از تاريخ‌گذشتگي‌ ÙØ±Ø¶ÙŠØ§Øª اوليه‌ام اعترا٠مي‌کنم. در اين دوران، ÙŠÚ© سال Ùˆ نيم؟‌ شايد همين کارم –همين چيزي Ú©Ù‡ در اين چند خط اخير نوشته‌ام- اشتباه باشد. من نظرم در مورد عشق عوض شده است. ديد جديدي نسبت به مساله پيدا کرده‌ام. تنها کاري Ú©Ù‡ نکرده‌ام اين است Ú©Ù‡ آن را به صورت مدون يا نيمه مدون در آوردم. عمل نوشتن را انجام نداده‌ام. گويا سين. (د) راست مي‌گويد. واقعيت هر چيزي براي‌ام هنگامي معنا پيدا مي‌کند Ú©Ù‡ بتوانم از بيرون به آن بنگرم: به صورت ÙŠÚ© Ú©Ù„. به هر ØØ§Ù„ الان نظرم نسبت به عشق خيلي ÙØ±Ù‚ کرده است. نوع عشق ورزيدن‌ام هم. ميم. 2 با ميم. 1 قابل مقايسه نبود Ùˆ هيچ کدام‌شان با سين. نمي‌خواهم ØØ³ آن زمان‌ام را Ù†ÙÙŠ کنم (Ùˆ مثلا بگويم هيجاني زودگذر بود) ولي در مقابل اين ÙŠÚ©ÙŠ بسيار ساده‌تر Ùˆ ناپخته‌تر بوده‌اند. جالب است … ساده‌تر. Ùˆ چقدر زيباست Ú©Ù‡ اين سادگي به خاطر اين بود Ú©Ù‡ خودم هم ساده‌تر بودم: کم‌تر مي‌دانستم، کم‌تر تجربه کرده‌ بودم Ùˆ کم‌تر مي‌Ùهميدم (لازم به ذکر نيست Ú©Ù‡ “ساده” بودن در اين‌جا نه ÙŠÚ© ويژگي مثبت است Ùˆ نه منÙÙŠ). برگردم به سوال‌ام: به Ú†Ù‡ کساني عشق مي‌ورزم؟ الان وضعيت‌ام عوض شده است. چندي پيش نسبت به تعداد زيادي از آدم‌ها (البته از نوع دخترشان) ØØ³ خاصي داشتم. نوعي ØØ³ دوستي بسيار زياد Ú©Ù‡ با اين‌که به‌اش عشق اطلاق نمي‌کردم ولي ÙŠÚ© عشق بالقوه درنظرش Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯Ø±ÙØªÙ…. امروز درباره‌ي چند Ù†ÙØ±ÙŠ Ø§Ø² آن‌‌ها Ùکر کردم. Ùˆ به نظرم رسيد مساله کلا جور ديگري است. ÙŠÚ© اشتباه بوده است. ÙŠÚ© هوس بهترين چيز است. ÙŠÚ© عشق غيرواقعي. ÙŠÚ© عشق بالقوه غيرواقعي. ÙŠÚ© اشتباه. ÙŠÚ© Ø§ØØ³Ø§Ø³ÙŠ Ú©Ù‡ آينده‌ي ÙØ¹Ù„ي‌اش منتهي به عشق نمي‌تواند بشود. (Ùˆ چقدر سخت شده است نوشتن اين سطرهاي آخر … کلمه به کلمه جلو مي‌روم. Ø§ØØ³Ø§Ø³ خستگي مي‌کنم. مي‌خواهم بگيرم بخوابم. بعضي وقت‌ها هنگامي Ú©Ù‡ از نظر Ùکري به ديوار برخورد مي‌کنم، ميل به خوابيدن پيدا مي‌کنم. ÙŠÚ© جور تسليم دنيا شدن است.)
Ø¨ÙŠâ€ŒØØ³ÙŠ … پس از Ø¯ÙØ§Ø¹ از پايان‌نامه‌ام Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„ بودم. در اين Ø´Ú©ÙŠ نيست. اما بعدش،‌ کمي Ú©Ù‡ گذشت، Ø¨ÙŠâ€ŒØØ³ شدم. نمي‌دانستم بايد Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„ باشم يا نه. آيا بايد به اندازه‌ي چهارسال Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„ باشم؟ يا اين‌که Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª باشم؟ قبلا –مثلا ÙŠÚ©ÙŠ دو ماه پيش- خودم را تصور مي‌کردم Ú©Ù‡ پس از پايان‌نامه به گوشه‌اي (مثلا زير ÙŠÚ©ÙŠ از چترهاي دانشکده) بروم Ùˆ آرام گريه کنم. اين‌کار را نکردم. بيش‌تر از آن در ØØ±Ú©Øª Ùˆ جوش Ùˆ خروش بودم Ú©Ù‡ چنين Ùکري ØØªÙŠ Ø¨Ù‡ ذهن‌ام هم برسد. هنوز هم گريه نکرده‌ام. گرم‌ام! داغ‌ام! البته امروز Ùˆ ديروز سرگشته بودم. همين Ø¨ÙŠâ€ŒØØ³ÙŠ Ù†ØªÙŠØ¬Ù‡â€ŒØ§Ø´ چنين چيزيست. الان واقعا کجا هستم؟ Ú†Ù‡ کار کرده‌ام؟ اين چهارسال به Ú†Ù‡ صورت گذشته است؟ مي‌داني … من هنوز Ú©Ù‡ هنوز است در باور گذشت عمر مشکل دارم. باورم نمي‌شود Ú©Ù‡ اگر اين چهارسال ليسانس تمام شد، به معناي مطلق کلمه تمام شده است. من چهار سال مشابهي ديگر نخواهم داشت. دو سال Ùوق‌ليسانس Ùˆ اگر خدا بخواهد،‌ دکترا Ùˆ شايد Ùوق‌دکترا. بعدش ديگر دانشجوي کسي نخواهم بود. نمي‌توانم با خيال Ø±Ø§ØØª در ÙŠÚ© جايي ولو شوم Ùˆ از Ø§Ù…ØªØØ§Ù†ÙŠ Ú©Ù‡ در پيش خواهم داشت بترسم. ديگر آن من هستم Ú©Ù‡ Ø§Ù…ØªØØ§Ù† مي‌گيرم Ùˆ نه ديگران. ÙŠÚ© تغيير موقعيت جدي‌ست. ديگر کسي نيست Ú©Ù‡ با او درس بخوانم (گرچه تا به ØØ§Ù„ هم چنين کاري نکرده‌ام)‌،‌ بلکه ØØ¯Ø§Ú©Ø«Ø± کسي است Ú©Ù‡ با من تØÙ‚يق مي‌کند. ديگر من ارتباطم با آدم‌هاي بيست ساله جور ديگري خواهد بود. من ديگر جزو آن‌ها نخواهم بود. ØØªÙŠ Ø§Ú¯Ø± آدم Ø¨Ø§ØØ§Ù„ÙŠ مثل معلم در انجمن شاعران مرده باشم. ÙŠÚ© جور ديگر مي‌شود ماجرا. زمان مي‌گذرد Ùˆ من نمي‌Ùهمم‌اش. از بچگي با اين مشکل داشته‌ام: ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Ø¨Ø±Ú¯Ø´Øª ناپذير، تقارن‌هاي شکسته شده.
چند وقت پيش درباره چند Ù†ÙØ± از دخترهاي دانشگاه‌مان Ú©Ù‡ به نوعي با آن‌ها رابطه داشته‌ام چيزهايي نوشتم. همان موقع تصميم Ú¯Ø±ÙØªÙ… اين کار را ادامه دهم Ùˆ به طور دقيق‌تر Ùˆ بهتر. يعني هر شخص را به طور دقيق‌تري تØÙ„يل کنم. علاوه بر آن، پسرها را نيز وارد ماجرا کنم. هنوز به نظرم چنين چيزي خوب مي‌آيد. در ضمن با ديد جديدي هم مي‌توان به آن نگاه کرد: ارتباط من Ùˆ آن‌ها با هم! وقتي Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… امروز به نظرم آمد Ú©Ù‡ بسياري از عشق‌هاي بالقوه‌اي Ú©Ù‡ اين چند وقت اخير به نظرم مي‌آمده واقعي نبوده، از همين تØÙ„يل ناشي شده است. Ùکر کردم Ú©Ù‡ آيا اگر روابطم با Ùلان آدم گسترش پيدا کند به جاي خوبي مي‌رسم يا نه؟ منظورم اين است: آيا لذت خواهم برد از با او بودن؟ خوب شد … به اين‌جا رسيدن، جاي خوبي است. Ø¨ØØ« معيار! معيار من براي کسي Ú©Ù‡ به او عشق بروزم چيست؟ من برخلا٠سين.ØŒ با ازدواج مخال٠نيستم. نه! صبر Ú©Ù† اين‌طوري بگويم. چند وقتي است Ú©Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي‌کنم Ø§ØØªÙŠØ§Ø¬ به آدمي دارم Ú©Ù‡ هم‌راه‌ام باشد. ÙŠÚ© هم‌راه هميشگي براي همه‌ي زندگي. اين آدم بايد براي من شخص ويژه‌اي باشد. آن هم نه هر نوع شخص ويژه‌اي. ويژه‌ي خوب! يعني وجود دايمي‌مان براي ديگري Ù…Ùيد باشد. Ùˆ اين سوال براي‌ام پيش مي‌آيد: چنين شخص ÙØ±Ø¶ÙŠâ€ŒØ§ÙŠ Ú†Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ براي‌ام Ù…Ùيد است؟ به نظرم مي‌رسد چنين هم‌راهي براي من بايد ÙŠÚ© دختر باشد. نوع Ø§ØØ³Ø§Ø³â€ŒØ§Ù… نسبت به ÙŠÚ© دختر مشابه با ÙŠÚ© پسر نيست. ÙŠÚ© پسر نمي‌تواند همه‌گونه ارضاي‌ام کند. منظورم Ùقط ارضاي جسمي نيست. بيش‌تر منظورم از نظر روØÙŠ Ø§Ø³Øª. مثلا اين‌روزها ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… ÙŠÚ© دختر به ØØ±Ù‌هاي‌ام گوش دهد تا ÙŠÚ© پسر. Ù…ØµØ§ØØ¨Øª با ÙŠÚ© دختر در خيلي از موارد براي‌ام جالب‌تر است. گرچه اين مي‌تواند دامي باشد Ú©Ù‡ مي‌بايست مواظب‌اش باشم. اين دام Ú©Ù‡ به خاطر وجود Ø´Ú©Ù„ ظاهري Ù…ØµØ§ØØ¨Øª (Ù…ØµØ§ØØ¨Øª با دختر)،‌ ارزش ØØ±Ù‌ام را بياورم پايين. واقعا بهتر است Ú©Ù‡ با ÙŠÚ© آدم خبره درباره‌ي ÙŠÚ© موضوع ØµØØ¨Øª کنم Ùˆ چيزي ياد بگيرم (اگر قرار است چيزي ياد بگيرم) تا اين‌که ÙŠÚ© مشکلي را براي ÙŠÚ© دختر بيان کنم Ùˆ از او Ú©Ù…Ú© بخواهم Ùˆ از قبل بدانم Ú©Ù‡ کمک‌ام نمي‌تواند بکند. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª Ú©Ù‡ اين مورد بيش‌تر درباره‌ي Ø¨ØØ«â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ ØªØ®ØµØµÙŠâ€ŒØ³Øª. من از ÙŠÚ© پسر نامطلع با خيال Ø±Ø§ØØª مي‌گذرم (Ùˆ مي‌گويم به دردت نمي‌خورد اين موضوع!) ولي نسبت به ÙŠÚ© دختر ممکن است جور ديگري Ø±ÙØªØ§Ø± کنم. اين ÙØ¹Ù„ا مساله‌ي مهمي نشده است تا به ØØ§Ù„ ولي بايد مواظب بود. آها! Ø¨ØØ« ارضا شدن بود. به هر ØØ§Ù„ ÙŠÚ© دختر در خيلي از موارد بهتر مرا ارضا مي‌کند. اين در مورد مسايل جنسي هم هست. در اين Ø´Ú©ÙŠ ندارم. درباره‌اش چند وقت پيش نوشته بودم. اين موضوع واقعا دارد جدي مي‌شود. جوک نيست! تعار٠هم ندارم. به طور ØµØ±ÙŠØ Ø¨ÙŠØ§Ù† مي‌کنم Ú©Ù‡ خوشبختانه به نظر نمي‌رسد هم‌جنس‌باز باشم ولي پنجاه سال ديگر هم نمي‌توانم صبر کنم تا اولين چنين تجربه‌اي را کسب کنم. من نمي‌دانم بقيه‌ي ملت چگونه‌اند. آن‌ها Ú†Ù‡ کار مي‌کنند؟ دخترها چطور؟ Ùکر کنم Ùيزيولوژي پسرها در اين مورد کاملا ÙØ¹Ø§Ù„ است. دخترها چطور؟‌ آن‌ها Ú†Ù‡ مي‌کنند؟ مخصوصا اين‌که به نظرم مخÙي‌کاري براي آن‌ها سخت‌تر باشد. يعني يا زياد هم براي‌شان مساله‌ي بغرنجي نيست يا اين‌که ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú© است Ùˆ چاره‌اي ندارند يا اين‌که اصلا چنين مساله‌اي براي هيچ کس خيلي مهم نيست جز من Ùˆ عده‌اي ديگر؟ اين آخري را بعيد مي‌دانم.
پنج‌شنبه 28 شهريورماه سال 1381 خورشيدي
اگر کسی علاقه‌اي به Ø¨ØØ« خودآگاهي، وجود Ùˆ ذهنيت موجودات دارد، نگاهي به مقاله‌ي Simulation, Consciousness, Existence از Hans Moravec بيندازد. اصولا اين آقاي موراوک را من به شخصه قبول دارم. به گمان‌ام مبدع mobile robot بوده است Ùˆ Ù…Ùهوم evidence grids را او به وجود آورده است (اين در map building Ùˆ localization به کار مي‌رود) Ùˆ الان هم روي 3D evidence grids کار مي‌کند. جدا از اين،‌ جزو متÙکران مهم هوش مصنوعي -آن هم از نوع قوي- ØØ³Ø§Ø¨ مي‌شود Ùˆ ØØ±Ù‌اش بي‌خود نيست. Ùˆ اما اين مقاله:‌ اين مقاله Ø®ÙÙ† است! درصد بالايي از خوب شدن‌ام را مديون اين مقاله هستم! (گرچه هيچ تضمين‌اي نمي‌دهم Ú©Ù‡ بعدش سالم بمانيد … مردن راه ØÙ„ خيلي از مسايل است ولي خودش مشکل بزرگي‌ست.)
امروز Ø¯ÙØ§Ø¹â€Œ کردم! تمام شد Ùˆ Ø±ÙØª پي کارش! واي! عجيب است. هنوز دقيقا نمي‌دانم Ú†Ù‡ ØØ³ÙŠ Ø¯Ø§Ø±Ù…. بيش‌تر مشکوک است. عجيب Ùˆ مشکوک. بايد Ùکر کنم.
سه‌شنبه 26 شهريورماه سال 1381 خورشيدي
من زنده‌ام! هيچ چيزي‌ام هم نشده است! از همه‌ي آدم‌هاي خوب‌اي Ú©Ù‡ در اين مدت نگران‌ام شدند، ممنون‌ام. نمي‌توانم ØØ³ دقيق‌ام را نسبت به‌شان بگويم چون به نظرم اضاÙÙ‡ کردن چند “خيلي” پيش از “ممنون” Ùˆ “متشکر” واقعيت مساله را نمي‌رساند.
راستي … خيلي ØØ±Ù‌ها دارم، خيلي چيزها مي‌خواهم بگويم، ولي آن‌قدر پر شده‌ام از Ú¯ÙØªÙ† Ú©Ù‡ مي‌ترسم بگويم. شايد خوب باشد اين‌طوري نزديک شدن به قضيه: از قديم!
به تدريج نوشته‌هايي از چند وقت پيش‌ام مي‌گذارم. ابتدا از متن‌هايي Ú©Ù‡ بعد از Ø¯ÙØ§Ø¹ از پروژه‌ام نوشته‌ام شروع مي‌کنم. به نظرم خيلي مهم‌اند – نمي‌توان Ú¯ÙØª جمع‌بندي‌اي 4 سال‌ام هستند ولي بخشي از وضعيت‌ام را مشخص مي‌کنند. البته در اين مورد بايد بگويم Ú©Ù‡ بخشي از اين نوشته‌ها از نظر بعضي‌ها ممکن است جزو darkside من ØØ³Ø§Ø¨ شوند. Ø§ØØªÙ…ال‌اش را مي‌دهم Ú©Ù‡ نظر تو نسبت به من به همين دليل عوض شود. اما چاره‌اي نيست. سياست‌زندگي‌ام ÙØ¹Ù„ا اين‌طوري‌ست.
هممم … ديگر چه؟! آها! تصاوير قبلي Romantical Computational Art هستند! خيلي قشنگ نيستند؟ شايد بعدا در موردشان ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù…. ولي ÙØ¹Ù„ا Ùقط به در هم تنيدگي Ùˆ پيچيدگي‌ي “من”ØŒ “تو” Ùˆ “من Ùˆ تو” با هم بنگر.
مي‌بيني؟! من اين‌ام:
مي‌بيني؟ اين تويي:
Ùˆ مي‌بيني … اين تويي در ذهن من …
چگونه مي‌گويي بايد بعضي بودن‌ها را درک کرد وقتي همه چيز به شدت در هم تنيده شده است؟!
اگر …
– من خيلي خرم، نه؟
– تو ديوونه‌اي!
Ùˆ …
اينک انتظار …
اينک،
در گوشه‌اي از زمان Ùˆ خاطره‌هاي زمين خاک Ú¯Ø±ÙØªÙ‡
او،
ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ آدم
ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ گناه Ùˆ توبه Ùˆ اميد
کنار تخت زانو زده است
دست‌ها در هم
چشم‌ها بسته
لب‌ها لرزان
ساعت‌هاي بي‌شمار بي‌رابطه با زمان
خداي نديده‌ي Ú©ÙØ±ÙˆØ±Ø²ÙŠØ¯Ù‡â€ŒØ§Ø´ را با اشک اين‌چنين ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ مي‌زند:
خداوندا!
خداوندا!
خداوندا!
×××
سنگ‌ها خاک مي‌شوند،
سنگ بودن Ù…ØÚ©ÙˆÙ… به Ùناست
قلب‌ها سرخ‌اند
و اگر سنگ شده باشند،
Ù…ØÚ©ÙˆÙ… به آتش Ú¯Ø±ÙØªÙ†â€ŒØ§Ù†Ø¯
تا دوباره سرخ شوند
اگر راست Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØªÙ…ØŒ
آن‌روز Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙŠ “چون تو چشم‌هايي نديده‌ام تا به ØØ§Ù„”
من نيز مي‌بايست Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… “پس Ú†Ù‡ مي‌گويي از چشم‌هاي‌ات Ú©Ù‡ مرا آتش زده است؟”
آن‌روز Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙŠ “شده است قلب‌ات درد بگيرد؟”
من دروغ‌گو بودم اگر چيزي جز “آتش Ú¯Ø±ÙØªÙ†â€ŒØ§Ø´ را Ú†Ù‡ مي‌گويي؟” به تو پاسخ مي‌دادم
و تو،
خود،
خوب مي‌داني که ما هر دو بارها سقوط کرده‌ايم
و بهتر مي‌داني که بال‌هاي‌مان آن‌قدر شکسته شده است که توان پريدن از خودمان را نيز نداريم
من خواستم خودم را ÙØ±Ø§Ù…وش کنم،
من خواستم او را ÙØ±Ø§Ù…وش کنم،
من خواستم تو را نيز ÙØ±Ø§Ù…وش کنم،
ولي مگر شد؟ مگر مي‌تواند اين انسان شکسته چيزي را ÙØ±Ø§Ù…وش کند؟
Ùˆ تو مگر گذاشتي انسان، انسان بودن‌اش را ÙØ±Ø§Ù…وش کند:
انسان: ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ اشتباه‌هاي پي‌درپي،
انسان: ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ خواهش‌ها Ùˆ سنگيني‌هاي پشت‌ آن
Ùˆ انسان: ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ گناه، توبه Ùˆ اميد!
×××
خدايا!
مي‌شود من دوباره بچه شوم؟
مي‌شود من دوباره ذوق‌مرگ شوم از چيزي؟
مي‌تواني کاري بکني که مرا از اين ورطه بيرون بکشي؟
بايد بتواني او را براي من، مرا براي او، ما را براي ما بکني!
خدايا!
مگر من جز آرامش از تو چه خواستم؟
مگر من از تو چه مي‌خواهم؟
من اگر قول بدهم که ديگر گناه نکنم چه؟
من، قول مي‌دهم آدم خوبي باشم،
Ùقط من او را م�‌خواهم!
خدايا!
تو را به خدا مرا کمک کن!
خدايا!
خدايا!
خدايا!
Ú†Ù‡ داغ‌ام! بدجوري! Ù†ÙØ³â€ŒØ§Ù… به سختي بالا مي‌آيد. قلب‌ام سخت مي‌تپد. وضعيت غريبي‌ست. Ú†Ù‡ کسي مي‌دانست اين‌گونه مي‌شود؟ خودم Ú©Ù‡ ØØ¯Ø³ هم نمي‌زدم. من، اکنون، آميخته‌اي از Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª Ùˆ اÙکارم. بدجوري مشغول، بدجوري نگران.
گرماي‌اش را به خاطر داري؟
واي! خداي من! داغ شده‌ام. باورم نمي‌شود چنين چيزي را. نمي‌توانم ØØ³ خودم را ØØªÙŠ ØªØµÙˆØ± کنم. ÙØ±Ø§ØªØ± از اين ØØ±Ù‌هاست. نمي‌دانم Ú†Ù‡ کنم. نمي‌توانم بروم Ùˆ سرم را بر روي بالشت بگذارم Ùˆ گريه سر دهم. هيجان‌ام بيش از اين ØØ±Ù‌هاست. نمي‌توانم بروم Ùˆ در خيابان بدوم. شوک‌زده‌تر از اين چيزهاي‌ام. وقتي مي‌گويم دنيا براي‌ام عجيب Ùˆ غريب شده است، شوخي Ú©Ù‡ ندارم. شده‌ام مثل اين بچه‌هاي Ú©ÙˆÚ†Ú© Ú©Ù‡ دارند از انتظار چيزي Ø®ÙÙ‡ مي‌شوند. انتظاري Ú©Ù‡ براي آن‌ها، ماجراي دو يا سه ساعت است ولي براي من، نمي‌دانم، شايد ماه‌ها Ùˆ شايد هم سالي. هيچ نمي‌دانم. عجيب است. اصلا نمي‌دانم Ú†Ù‡ خواهد شد. از آينده به Ú©Ù„ ناآگاه‌ام Ùˆ اين براي ÙŠÚ© چون من‌اي -مغرور Ùˆ توانا به خيلي چيزها- سخت Ùˆ تØÙ…Ù„ ناپذير است. از طر٠ديگر، بسيار زود است Ú©Ù‡ بخواهم پرش بلندي داشته باشم. خيلي سخت است (زود است، مي‌ترسم،‌ انرژي‌اش را ندارم،‌ جرات‌اش را ندارم Ùˆ …) Ú©Ù‡ بگويم‌اش هر آن‌چه را Ú©Ù‡ بايد بگويم.
ديروز صورت‌اش آن‌قدر به صورت‌ام نزديک شده بود Ú©Ù‡ گرماي پوست‌اش را ØØ³ مي‌کردم. ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú© بود. Ùوق‌العاده بود. داشتم آن Ø¯ÙØªØ± خاطرات خيلي کوچک‌ام را –… – براي‌اش مي‌خواندم. اين‌گونه Ú©Ù‡ شد، نمي‌دانم، شايد ناخودآگاه Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÙŠ Ø§ÙŠØ³ØªØ§Ø¯Ù…. براي‌ام بسيار زيبا بود. هيچ وقت چنين چيزي را ØØ³ نکرده بودم. ØÙ‚يقت ÙŠÚ© آدم ديگر را ØØ³ کردم. چنين چيزي Ú©Ù… پيش مي‌آيد. کاش او مرا دوست داشته باشد. کاش او مرا بسيار دوست داشته باشد. کاش بتوانم (Ùˆ بتواند) اين دوستي‌مان را بيان کنيم. کاش با هم سازگار باشيم. کاش بتوانم با تمام وجود دوست‌اش بدارم Ùˆ کاش او نيز اين‌گونه باشد. کاش او بهترين باشد. کاش او هيچ‌وقت نرود. کاش او را هميشه داشته باشم، آن هم نه در موقعيتي Ú©Ù‡ تنها “باشد” Ú©Ù‡ ØØ¶ÙˆØ± ناب Ùˆ کامل‌اي داشته باشد. خداي من! ديوانه شده‌ام! کمک‌ام Ú©Ù†!
[از سايه‌ها و گذشته‌ها]