تبريک مي‌گويم: تولد جادي را!
تبريک مي‌گويم: تولد جادي را!
Ù…Øکوم مي‌کنم: Ù‡Ú© شدن پينک Ùلويديش را!
و بدرود مي‌گويم: لامپ را!
تبريک مي‌گويم: تولد جادي را!
Ù…Øکوم مي‌کنم: Ù‡Ú© شدن پينک Ùلويديش را!
و بدرود مي‌گويم: لامپ را!
ÙŠÚ©ÙŠ از ايرادهاي دستگاه اخلاقي‌ي من (Ú©Ù‡ يادگاري‌ست از Ùرآيند هميشگي‌ Ùˆ گريزناپذير يادگيري‌) همگن در نظر گرÙتن آدم‌هاست (Øداقل از نظر تئوري‌). از اول نبايد باهاتون انساني (البته طبق معيار خودم) رÙتار مي‌کردم. تنها چيزي Ú©Ù‡ الان لازم دارم اين است Ú©Ù‡ ثابت کنم واقعا همگن نبايد باشد – اگر ثابت شد،‌ خيال‌ام راØت مي‌شود.
واقعا خجالت‌آوره …
If you want to make an apple pie from scratch, you must first create the universe
Carl Sagan (1934 – 1996)
بهتر است! خيلي بهترم. وضعيت بهتر است. Øس مي‌کنم همه چيز بهتر است. بهتر! به‌تر!
امروز کوه رÙتم.
خوب بود. خوش‌ام آمد.
با پيمان Ùˆ رامين رÙتم. کولک‌چال.
دÙعه‌ي پيش، 31 امرداد بود. با اين‌که نسبت به دو سال پيش کوه رÙتن‌ام چندين Ùˆ چند مرتبه بيش‌تر شده،‌ ولي الان است Ú©Ù‡ اØتياج هم به‌اش دارم،‌ قبلا چنين نيازي نداشتم. Ùشار هم کم‌تر بود، نه؟ گمان‌ام.
خسته‌ام؟ نه! خوب‌ام!
تنها ÙŠÚ© مقدار نگران عوض شدن Ù…Øيطم هستم. نگران آدم‌هاي قبلي. مهم است؟ شايد. شايد باشد. مي‌گويد همه‌مان اين‌طوري هستيم. نمي‌Ùهمد Ú†Ù‡ مي‌گويم. شايد هم بÙهمد. مي‌Ùهمد. ÙŠÚ© جور ديگر برداشت مي‌کند،‌ نه همه‌ي ØرÙ‌ام را، ولي هميشه کمي سانسور بايد در انسان وجود داشته باشد. Ú¯Ùتم به‌اش Ú©Ù‡ نگران آينده‌ام. Ú¯Ùت همه‌مان هستيم.
خورشيد در ميان هزاران اختر کوچک و پراکنده مي‌ميرد
سيمان‌ در و ديوار سرد مي‌شوند
Ùˆ پنجره منتظر Ù†Ùس من است
روي تخت دراز کشيده‌
چراغ
کاري به کارش نداشته امروز،
خاموش است.
و انتظارش را مي‌کشم.
زنگ مي‌زند.
زنگ مي‌زند.
به بلنداي صبر ايوب زنگ مي‌زند
دست‌ام
لمس شده است
تکان نمي‌خورد
تو!
تلÙÙ† را بردار
سنگ‌هاي ساختمان،
سردتر و سردتر مي‌شوند
و من تو را به انتظار نشسته‌ام
تلÙÙ† زنگ مي‌زند
برنخواهم داشت
اگر تو نباشي،
Ú©Ù‡ را Øوصله کنم؟
تلÙÙ† زززززنگ مي‌زند،
صبر ايوب هم تمام شد.
ÙŠÚ© Ùصل ناب زيبا در “شبي از شب‌هاي زمستان اگر مساÙري” (ايتالو کالوينو) هست Ú©Ù‡ درباره تلÙÙ† Ùˆ زنگ تلÙÙ† است. ايده‌ي اين –با تغيير البته- همان موقع به ذهن‌ام رسيد. من هم با تلÙÙ† کلي مساله داشته‌ام. کسي مي‌Ùهمد؟ خودم! چقدر؟ چقدر تلÙÙ† براي‌ام مهم بوده است؟ زياد. مهم. انتظار. خيلي به انتظارش بوده‌ام. خيلي عصبي‌ام کرده است. مهم‌تر از آن، بسيار Øساس بوده‌ام نسبت به ان. يادم مي‌آيد. يادم مي‌آيد
يادم مي‌آيد آن روزها
که صداي نجواي پرنده‌ها
زير آسمان و بالاي خيابان‌ها و از ميان پنجره‌ها
مارا صدا مي‌زد
و شادي
در باغي که اصل آن از بهشت آمده بود
در ريشه‌ي درختان Ù†Ùوذ کرده بود
و من
و تو
و هيچ کدام‌مان
خاکستري را نديده بوديم
آه! زيادي شعرهاي‌ام اÙسرده مي‌نمايد. همين‌طوري مي‌نويسم‌شان. الان،‌ هيچ Øسي ندارم. شايد داشته باشم. جريان سيال ذهن است. از ناخودآگاه‌ام مي‌آيد؟‌شايد! ناخودآگاه Ùعالي بايد داشته باشم.
کتاب‌ها،
و تعميرگاهي که صداي چکش از آن
تا به Øال گوش کسي را نيازرده است
رنگ‌ها و زنگ‌ها
ميان درياچه‌هاي Ùلزي شنا کردن
عشق را اين است،
ميان پرنده‌ها بودن
و چنارها را نظاره کردن
که باد برگ‌هاي‌شان را شانه مي‌کند
سÙيد، سبز
دو رنگ
صدا
صدا
چه کسي مي‌داند
بعد از تو
چه کسي صداي چنارها را مي‌تواند به من نشان دهد
تعميرگاه
ØÙŠÙ Ú©Ù‡ تعطيل است
و گرنه بعيد مي‌دانم خوب نباشد
سنگ‌ها
سايه‌ها
Ø¢Ùتاب را شتاب کردن
به غروب نشستن
ستاره‌ها را ديدن Ú©Ù‡ Ùروغ برآوردن
نغمه‌هاي بي‌شمار اره‌برقي
از کارگاه
نه! نمي‌آيد
بيدار شو
بيدار شو
صداي زيبايي ميان کوه‌ها مي‌آيد
مي‌آيد
مي‌آيد
پژواک
من دوست‌اش دارم
پژواک خاطره‌هاي ازلي را
در تعميرگاهي که هيچ‌گاه باز نشد
و چنارهايي که دو رنگ تو را نظاره مي‌کردند
Øصرت نگاه بيد
تو را کي رها خواهد کرد؟
[شنبه 30 شهريورماه سال 1381 خورشيدي]
[نام داستان کالوينو را همين‌گونه نوشته بودم. تغييرش ندادم.]
يواش يواش دارم Øس مي‌کنم. تمام شدن اين دوره را مي‌گويم. به تدريج يادش، اهميت‌اش Ùˆ رنگ Ùˆ بوي‌اش شعله مي‌گيرد گويي خاکستر روي آن را باد به تدريج با خود مي‌برد. همه‌اش مي‌خواهم به آن Ùکر کنم. اما سخت است. ذهن‌ام زود گير مي‌کند. مساله جدي‌تر از اين ØرÙ‌هاست Ú©Ù‡ بنشينم Ùˆ با خيال راØت تØليل‌اش کنم. بدتر (يا شايد هم هيجان‌انگيزتر) اين است Ú©Ù‡ ÙŠÚ©ÙŠ-دو بعدي نيست. آن‌قدر چندجانبه است Ú©Ù‡ نمي‌دانم از کجاي‌اش بايد شروع کنم به Ùکر کردن. Ùˆ بدتر (يا شايد باز هم مثل قبل …!) ارتباط شگر٠بخش‌هاي مختلÙ‌اش آن‌قدر پيچيده است Ú©Ù‡ نمي‌توانم خيلي راØت روي ÙŠÚ©ÙŠ متمرکز شوم. به نظرم بهتر آمد Ú©Ù‡ درباره‌ي اين دوران بنويسم. ابتدا پراکنده،‌ هر Ú†Ù‡ به ذهن‌ام آمد، شايد نوعي بلند بلند Ùکر کردن همراه با ثبت کردن Ùˆ به متن درآوردن. اين‌گونه بيش‌تر تسلط پيدا مي‌کنم. گرچه Ù…Øدود مي‌شوم به زبان بيان‌شدني انسان‌ها – زبان بيان‌نشدني را از دست مي‌دهم. هر چقدر زورم بيش‌تر باشد، بهتر Ùˆ دقيق‌تر مي‌توانم بنويسم. ولي مگر مي‌شود به جايي رسيد Ú©Ù‡ راضي بود؟ نمي‌دانم اما بعيد مي‌دانم. اين Øس من Øتي جوري نيست Ú©Ù‡ خودم هم بتوانم به راØتي درک‌اش کنم Ú†Ù‡ برسد به اين‌که نوشته شده‌اش بخواهد چنان کاري بکند.
دÙعه‌ي پيش Ú©Ù‡ خداØاÙظي‌ي اساسي‌اي با ÙŠÚ© Ù…Øيط داشتم –آخر دبيرستان- ÙŠÚ© چيز بود Ú©Ù‡ خيلي ناراØت‌ام مي‌کرد. آن هم پويان بود Ùˆ اين‌که با هم نيستيم. اين را تابه‌Øال به او Ù†Ú¯Ùته بودم. قصد هم ندارم بگويم. [خوب، Øالا قصدم عوض شده، تقريبا Ù…Øض خنده!] به کس ديگري هم Ù†Ú¯Ùتم. Ùقط شايد سين. (د=دختر) Ú©Ù‡ آن هم مطمئن نيستم. يادم مي‌آيد شبي را Ú©Ù‡ سرم را روي بالشت گذاشته بودم Ùˆ هق‌هق گريه مي‌کردم. خوب … او رÙت. هيچ اتÙاقي هم نياÙتاد. Ùقط اين‌که ما سال به سال هم‌ديگر را مي‌بينيم (يا شايد هم نبينيم) Ùˆ خوب رابطه‌ي من Ùˆ پويان آن موقع با الان از زمين تا آسمان تÙاوت دارد. Øالا هم ÙŠÚ© چنين چيزي رخ مي‌دهد با اين تÙاوت Ú©Ù‡ تعداد چنان آدم‌هايي بيش‌تر است. هنوز گريه نکرده‌ام براي هيچ کس. شايد چون ديگر گريه‌ام نمي‌آيد براي چيزي. يا شايد هم به خاطر اين‌که واقعا باور ندارم دور شده‌ايم: Ùقط کم‌تر هم‌ديگر را مي‌بينيم. اين زياد غيرØقيقي نيست ولي سرشار از Øقيقت هم نيست. من، جاي خالي‌ي ثابتي آن‌جا ندارم، پر مي‌شود، Ùˆ بعد براي خيلي‌ها از ÙŠÚ© آدم ويژه تبديل به ÙŠÚ© دوست خوب Ùˆ بعد ÙŠÚ© دوست قديمي Ùˆ سپس ÙŠÚ© آشنا Ùˆ در نهايت ÙŠÚ© غريبه مي‌شوم. اين روند اتÙاق نمي‌اÙتد؟ مي‌اÙتد! بياÙتد! مگر اين‌که انرژي‌اي صر٠کنم براي جلوگيري‌ از آن. خوب … انتظار دارم Ú©Ù‡ با تعدادي از هم دانشگاهي‌هاي سابق‌ام روابط قبلي‌ام را ØÙظ Ùˆ بلکه گسترش بدهم. ولي نه همه … نه همه‌ي آن چندين ده Ù†Ùري Ú©Ù‡ از ديدن هم خوش‌Øال مي‌شديم Ùˆ مي‌ديديم Ú©Ù‡ هر کدام‌مان به کجا مي‌رود Ùˆ براي‌مان مهم بود ديگري – Øالا هر مدل مهمي Ú©Ù‡ بخواهي تصور کني.
آدم‌ها … مي‌شناسم‌شان؟‌به قطعيت مي‌گويم نه! نه آدم را به طور کلي Ùˆ نه آدم را به طور خاص. نه مي‌دانم آدم‌ها Ú†Ù‡ هستند Ùˆ نه مي‌دانم تو Ú©Ù‡ هستي. نمي‌دانم در سرت Ú†Ù‡ مي‌گذرد. باور Ú©Ù† Ú©Ù‡ خيلي وقت‌ها به اين Ùکر مي‌کنم. Øتي مي‌توانم بگويم Ú©Ù‡ مهم‌ترين مسايل زندگي‌ام همه از مشتقات اين سوال هستند: “انديشه آدمي”. اين نشناختن به خودم هم بازمي‌گردد وگرنه لازم نبود چنين چيزي را بنويسم Ùˆ قبل از آن لازم نبود Ú©Ù‡ اصلا به چنين مسايلي Ùکر کنم. من پاسخي براي چيزي ندارم. تنها Øس مي‌کنم نگران ÙŠÚ© چيزهايي هستم. مي‌خواهم Ùکر کنم تا بيش‌تر متوجه بشوم Ú©Ù‡ وضعيت‌ام با اين مرØله‌ي جديد به Ú†Ù‡ صورت است.
دخترها … بايد بگويم Ú©Ù‡ در دانشگاه بيش‌تر سعي کردم با دخترها آشنا بشوم تا پسرها. بهتر است بگويم دخترها مرا بيش‌تر به خود جذب کردند تا پسرها. شايد هم دقيق‌تر باشد Ú©Ù‡ بگويم به صورت دو طرÙÙ‡ اين رابطه به سمت دخترها گرايش پيدا مي‌کرد: آن‌ها بيش‌تر جذب مي‌کردند،‌ من هم بيش‌تر کنجکاوي مي‌کردم. آها! بهتر شد. دلايل چنين چيزي متعدد است. من قبل از آن تقريبا هيچ چيز از دخترها نمي‌دانستم. در Øد اين‌که “خوردني‌اند؟”. بيماري. خوب است. بيمار بودن‌ام را شايد بهتر باشد منکر نباشم. با اين تربيت Ùوق‌العاده زيباي اين Øکومت، چيزي بهتر از اين در نمي‌آيد. بدشانسي هم اين بود Ú©Ù‡ در جمع کساني Ú©Ù‡ با آن‌ها به صورت خانوادگي معاشرت مي‌کرديم دختر زيادي نبود. هنوز هم نيست. تنها ميم 1. (د) بود ديگر، نه؟ کس ديگري را به ياد نمي‌آورم Ú©Ù‡ به طور مستمر (البته اگر ديدن‌هاي ÙŠÚ© ماه يک‌بار نوعي استمرار Øساب شود) ملاقات مي‌کردم. تازه با ميم 1. هم آن‌قدر صميمي نبودم Ùˆ وقت زيادي را نمي‌گذراندم در همان ايام. دوست‌هاي خوبي بوديم ولي نگران‌ام مجبور شوم از ÙŠÚ© Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù…Ø´Ú©ÙˆÚ© استÙاده کنم. استÙاده خواهم کرد. ÙŠÚ© مقدار جلوتر. دوازده سال مدرسه به اندازه‌ي کاÙÙŠ زياد بود. سال اول دانشگاه هم هيچ ارتباط خاصي با هيچ دختري نداشتم. Øتي غيرخاص. ارتباط‌مان بيش‌تر غيرطبيعي بود. وقتي Øتي سلام Ùˆ عليک هم نداري، Ú†Ù‡ چيزي غير از غيرطبيعي مي‌توان به آن اطلاق کرد؟ اين بيماري‌ست! Ùˆ لازم نيست هر بار من از Ù„Ùظ بيماري استÙاده مي‌کنم Ùورا به معناي “بيماري جسمي” تعبير شود. نه! روØÙŠ. رواني. Ùرهنگي. اين‌گونه بيماري بود. Øال البته اگر جسمي هم در اين ميان اضاÙÙ‡ شود، نبايد تعجب کرد. سال اول،‌ درست زماني بود Ú©Ù‡ ميم 2. (د) کنکور مي‌داد. دوران عجيبي بود. خيلي براي‌اش صبر کردم. بي‌نتيجه بود. Ùايده نداشت. سال دوم، آبان ماه، ضربه‌اي اساسي خوردم. درباره‌اش قبلا به اندازه کاÙÙŠ نوشته‌ام. آن موقع Ø³Ø·Ø Ø±ÙˆØ§Ø¨Ø·â€ŒØ§Ù… با دخترها تعريÙÙŠ نداشت. الان يادم نمي‌آيد Ú©Ù‡ از آن‌ها خوش‌ام مي‌آمد يا متنÙر بودم. گمان‌ام خنثي بودم. اگر بخواهم دقيق‌تر بگويم بايد به يادداشت‌هاي آن زمان‌ام نگاه کنم. به هر Øال چيزي Ú©Ù‡ به خاطر دارم اين بود Ú©Ù‡ يواش يواش ميم 3. (د) وارد ماجرا شد. اين زمان بود Ú©Ù‡ به تدريج تصميم گرÙتم (Ú©Ù‡ ترکيبي از Øس کردن Ùˆ تعقل است) بيش‌تر با دخترها آشنا شوم. تصميم گرÙتم؟ نمي‌دانم. شايد هم در روند اÙتادم. به هر Øال ترس‌ام ريخت. وقتي براي اولين بار پس از نوزده سال به ÙŠÚ© دختر تلÙÙ† مي‌زني Ùˆ ياد مي‌گيري Ù†Ùس‌ات بند نيايد، به هر Øال خودش پيش‌رÙتي‌ست. خوش‌Øال‌ام از اين. با ميم 3. بود Ú©Ù‡ خيلي چيزها درباره‌ي دخترها ياد گرÙتم. خيلي چيزها درباره‌ي روابط دختر Ùˆ پسر. نه! البته منظورم درباره‌ي روابط جسمي‌ي آن‌ها نيست. بيش‌تر Øس دوست داشتن. Øي٠شد Ú©Ù‡ هر دوي‌مان خيلي دير به اين Ùکر اÙتاديم Ú©Ù‡ Øس خودمان را بيان کنيم. اين شايد تنها اشتباه‌مان بود. به هر Øال الان زياد مهم نيست. بگويم Ú©Ù‡ هنوز Ú©Ù‡ هنوزه خيلي از چيزهايي را Ú©Ù‡ درباره‌ي ويژگي‌هاي دخترها Ú¯Ùته، من تجربه نکرده‌ام. تصوري Ú©Ù‡ او از دختر براي‌ام ايجاد مي‌کرد، ÙŠÚ© جور موجود زيرک Ùˆ کشته مرده‌ي پسر بود. البته سخت است در ÙŠÚ© جمله آن تصور را بيان کني. اما Øدودش همين مي‌شود. مدت‌ها بر اين تصور بودم. الان ديگر آن‌گونه نيستم. تعديل شده است عقيده‌ام. شايد به خاطر دخترهاي بعدي‌ايست Ú©Ù‡ ديده‌ام. اما با اين همه من نمي‌دانم نظر واقعي Ùˆ عقيده‌ي قلبي‌شان چيست. اگر مي‌دانستم Ú©Ù‡ خيلي از مشکلات‌ام ØÙ„ شده بود. اگرچه همين ندانستن دائمي خود باعث هيجاني هميشگي‌ست Ú©Ù‡ بدون آن انسان مرده است. دليل ديگر اين است Ú©Ù‡ من از دخترها بيش‌تر خوش‌ام مي‌آيد. به نظرم پسرها موجودات جالبي نيستند. نمي‌دانم Ú†Ù‡ صÙاتي را بايد به‌شان Øواله کنم. خشن؟ بي‌Ùرهنگ؟ غيرواقعي Ùˆ سطØÙŠ در روابط؟ يا چيزي ديگر؟ هنوز نمي‌دانم. اما به هر Øال به نظرم دخترها اين ويژگي را ندارند. تازه هنوز من آن‌قدر وارد جمع‌شان نشده‌ام Ú©Ù‡ رÙتار ناپسندي بين‌شان ببينم. اØتمال دارد خاله‌زنک‌بازي مهم‌ترين ويژگي بدشان باشد. ولي اين را در دخترهاي جوان نديده‌ام. البته خاله‌زنک‌ي سطØÙŠ بي‌Ùايده. در ضمن ميزان بØث‌هاي مبتذل‌شان بيش‌تر از پسرها نيست. البته شايد چنين Øسي Ùقط به اين خاطر باشد Ú©Ù‡ چندان آشنا نيستم با آن‌ها. هنوز خسته نشده‌ام از جمع‌هاي‌شان. مشغله‌هاي ذهني‌ام در اين چند وقت اخير چيز ديگري بوده است Ú©Ù‡ به اين موارد Ùکر نکرده‌ام. با اين همه Ùعلا اين دليل مهمي است براي ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯Ù† دخترها بر پسرها.
به Ú†Ù‡ کساني عشق مي‌ورزم؟ اين هم سوالي است Ú©Ù‡ اين روزها براي‌ام زياد پيش مي‌آيد. درباره‌ي عشق نظرهاي مختلÙÙŠ داشته‌ام. هيچ وقت چندان مبتذل به آن نگاه نکرده بودم (مثل هر خري …) ولي هيچ‌گاه هم متعالي به آن ننگريسته بودم. آخرين نظريه‌ام، آن را بسيار Ùيزيولوژيک ولي مهم مي‌دانست. اکنون چه؟ از آن نظريه‌پردازي‌ام تا به Øال بيش از ÙŠÚ© سال Ùˆ نيم مي‌گذرد. مي‌داني … خيلي بد شده‌ام. شايد هم نه خيلي. ولي بعضي از نظريات‌ام آن‌قدر قديمي‌اند Ú©Ù‡ خودم قبل از شروع هرگونه استدلالي به از تاريخ‌گذشتگي‌ Ùرضيات اوليه‌ام اعترا٠مي‌کنم. در اين دوران، ÙŠÚ© سال Ùˆ نيم؟‌ شايد همين کارم –همين چيزي Ú©Ù‡ در اين چند خط اخير نوشته‌ام- اشتباه باشد. من نظرم در مورد عشق عوض شده است. ديد جديدي نسبت به مساله پيدا کرده‌ام. تنها کاري Ú©Ù‡ نکرده‌ام اين است Ú©Ù‡ آن را به صورت مدون يا نيمه مدون در آوردم. عمل نوشتن را انجام نداده‌ام. گويا سين. (د) راست مي‌گويد. واقعيت هر چيزي براي‌ام هنگامي معنا پيدا مي‌کند Ú©Ù‡ بتوانم از بيرون به آن بنگرم: به صورت ÙŠÚ© Ú©Ù„. به هر Øال الان نظرم نسبت به عشق خيلي Ùرق کرده است. نوع عشق ورزيدن‌ام هم. ميم. 2 با ميم. 1 قابل مقايسه نبود Ùˆ هيچ کدام‌شان با سين. نمي‌خواهم Øس آن زمان‌ام را Ù†ÙÙŠ کنم (Ùˆ مثلا بگويم هيجاني زودگذر بود) ولي در مقابل اين ÙŠÚ©ÙŠ بسيار ساده‌تر Ùˆ ناپخته‌تر بوده‌اند. جالب است … ساده‌تر. Ùˆ چقدر زيباست Ú©Ù‡ اين سادگي به خاطر اين بود Ú©Ù‡ خودم هم ساده‌تر بودم: کم‌تر مي‌دانستم، کم‌تر تجربه کرده‌ بودم Ùˆ کم‌تر مي‌Ùهميدم (لازم به ذکر نيست Ú©Ù‡ “ساده” بودن در اين‌جا نه ÙŠÚ© ويژگي مثبت است Ùˆ نه منÙÙŠ). برگردم به سوال‌ام: به Ú†Ù‡ کساني عشق مي‌ورزم؟ الان وضعيت‌ام عوض شده است. چندي پيش نسبت به تعداد زيادي از آدم‌ها (البته از نوع دخترشان) Øس خاصي داشتم. نوعي Øس دوستي بسيار زياد Ú©Ù‡ با اين‌که به‌اش عشق اطلاق نمي‌کردم ولي ÙŠÚ© عشق بالقوه درنظرش مي‌گرÙتم. امروز درباره‌ي چند Ù†Ùري از آن‌‌ها Ùکر کردم. Ùˆ به نظرم رسيد مساله کلا جور ديگري است. ÙŠÚ© اشتباه بوده است. ÙŠÚ© هوس بهترين چيز است. ÙŠÚ© عشق غيرواقعي. ÙŠÚ© عشق بالقوه غيرواقعي. ÙŠÚ© اشتباه. ÙŠÚ© اØساسي Ú©Ù‡ آينده‌ي Ùعلي‌اش منتهي به عشق نمي‌تواند بشود. (Ùˆ چقدر سخت شده است نوشتن اين سطرهاي آخر … کلمه به کلمه جلو مي‌روم. اØساس خستگي مي‌کنم. مي‌خواهم بگيرم بخوابم. بعضي وقت‌ها هنگامي Ú©Ù‡ از نظر Ùکري به ديوار برخورد مي‌کنم، ميل به خوابيدن پيدا مي‌کنم. ÙŠÚ© جور تسليم دنيا شدن است.)
بي‌Øسي … پس از دÙاع از پايان‌نامه‌ام خوش‌Øال بودم. در اين Ø´Ú©ÙŠ نيست. اما بعدش،‌ کمي Ú©Ù‡ گذشت، بي‌Øس شدم. نمي‌دانستم بايد خوش‌Øال باشم يا نه. آيا بايد به اندازه‌ي چهارسال خوش‌Øال باشم؟ يا اين‌که ناراØت باشم؟ قبلا –مثلا ÙŠÚ©ÙŠ دو ماه پيش- خودم را تصور مي‌کردم Ú©Ù‡ پس از پايان‌نامه به گوشه‌اي (مثلا زير ÙŠÚ©ÙŠ از چترهاي دانشکده) بروم Ùˆ آرام گريه کنم. اين‌کار را نکردم. بيش‌تر از آن در Øرکت Ùˆ جوش Ùˆ خروش بودم Ú©Ù‡ چنين Ùکري Øتي به ذهن‌ام هم برسد. هنوز هم گريه نکرده‌ام. گرم‌ام! داغ‌ام! البته امروز Ùˆ ديروز سرگشته بودم. همين بي‌Øسي نتيجه‌اش چنين چيزيست. الان واقعا کجا هستم؟ Ú†Ù‡ کار کرده‌ام؟ اين چهارسال به Ú†Ù‡ صورت گذشته است؟ مي‌داني … من هنوز Ú©Ù‡ هنوز است در باور گذشت عمر مشکل دارم. باورم نمي‌شود Ú©Ù‡ اگر اين چهارسال ليسانس تمام شد، به معناي مطلق کلمه تمام شده است. من چهار سال مشابهي ديگر نخواهم داشت. دو سال Ùوق‌ليسانس Ùˆ اگر خدا بخواهد،‌ دکترا Ùˆ شايد Ùوق‌دکترا. بعدش ديگر دانشجوي کسي نخواهم بود. نمي‌توانم با خيال راØت در ÙŠÚ© جايي ولو شوم Ùˆ از امتØاني Ú©Ù‡ در پيش خواهم داشت بترسم. ديگر آن من هستم Ú©Ù‡ امتØان مي‌گيرم Ùˆ نه ديگران. ÙŠÚ© تغيير موقعيت جدي‌ست. ديگر کسي نيست Ú©Ù‡ با او درس بخوانم (گرچه تا به Øال هم چنين کاري نکرده‌ام)‌،‌ بلکه Øداکثر کسي است Ú©Ù‡ با من تØقيق مي‌کند. ديگر من ارتباطم با آدم‌هاي بيست ساله جور ديگري خواهد بود. من ديگر جزو آن‌ها نخواهم بود. Øتي اگر آدم باØالي مثل معلم در انجمن شاعران مرده باشم. ÙŠÚ© جور ديگر مي‌شود ماجرا. زمان مي‌گذرد Ùˆ من نمي‌Ùهمم‌اش. از بچگي با اين مشکل داشته‌ام: Ùرآيندهاي برگشت ناپذير، تقارن‌هاي شکسته شده.
چند وقت پيش درباره چند Ù†Ùر از دخترهاي دانشگاه‌مان Ú©Ù‡ به نوعي با آن‌ها رابطه داشته‌ام چيزهايي نوشتم. همان موقع تصميم گرÙتم اين کار را ادامه دهم Ùˆ به طور دقيق‌تر Ùˆ بهتر. يعني هر شخص را به طور دقيق‌تري تØليل کنم. علاوه بر آن، پسرها را نيز وارد ماجرا کنم. هنوز به نظرم چنين چيزي خوب مي‌آيد. در ضمن با ديد جديدي هم مي‌توان به آن نگاه کرد: ارتباط من Ùˆ آن‌ها با هم! وقتي مي‌گÙتم امروز به نظرم آمد Ú©Ù‡ بسياري از عشق‌هاي بالقوه‌اي Ú©Ù‡ اين چند وقت اخير به نظرم مي‌آمده واقعي نبوده، از همين تØليل ناشي شده است. Ùکر کردم Ú©Ù‡ آيا اگر روابطم با Ùلان آدم گسترش پيدا کند به جاي خوبي مي‌رسم يا نه؟ منظورم اين است: آيا لذت خواهم برد از با او بودن؟ خوب شد … به اين‌جا رسيدن، جاي خوبي است. بØØ« معيار! معيار من براي کسي Ú©Ù‡ به او عشق بروزم چيست؟ من برخلا٠سين.ØŒ با ازدواج مخال٠نيستم. نه! صبر Ú©Ù† اين‌طوري بگويم. چند وقتي است Ú©Ù‡ اØساس مي‌کنم اØتياج به آدمي دارم Ú©Ù‡ هم‌راه‌ام باشد. ÙŠÚ© هم‌راه هميشگي براي همه‌ي زندگي. اين آدم بايد براي من شخص ويژه‌اي باشد. آن هم نه هر نوع شخص ويژه‌اي. ويژه‌ي خوب! يعني وجود دايمي‌مان براي ديگري Ù…Ùيد باشد. Ùˆ اين سوال براي‌ام پيش مي‌آيد: چنين شخص Ùرضي‌اي چگونه براي‌ام Ù…Ùيد است؟ به نظرم مي‌رسد چنين هم‌راهي براي من بايد ÙŠÚ© دختر باشد. نوع اØساس‌ام نسبت به ÙŠÚ© دختر مشابه با ÙŠÚ© پسر نيست. ÙŠÚ© پسر نمي‌تواند همه‌گونه ارضاي‌ام کند. منظورم Ùقط ارضاي جسمي نيست. بيش‌تر منظورم از نظر روØÙŠ است. مثلا اين‌روزها ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… ÙŠÚ© دختر به ØرÙ‌هاي‌ام گوش دهد تا ÙŠÚ© پسر. مصاØبت با ÙŠÚ© دختر در خيلي از موارد براي‌ام جالب‌تر است. گرچه اين مي‌تواند دامي باشد Ú©Ù‡ مي‌بايست مواظب‌اش باشم. اين دام Ú©Ù‡ به خاطر وجود Ø´Ú©Ù„ ظاهري مصاØبت (مصاØبت با دختر)،‌ ارزش ØرÙ‌ام را بياورم پايين. واقعا بهتر است Ú©Ù‡ با ÙŠÚ© آدم خبره درباره‌ي ÙŠÚ© موضوع صØبت کنم Ùˆ چيزي ياد بگيرم (اگر قرار است چيزي ياد بگيرم) تا اين‌که ÙŠÚ© مشکلي را براي ÙŠÚ© دختر بيان کنم Ùˆ از او Ú©Ù…Ú© بخواهم Ùˆ از قبل بدانم Ú©Ù‡ کمک‌ام نمي‌تواند بکند. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª Ú©Ù‡ اين مورد بيش‌تر درباره‌ي بØث‌هاي تخصصي‌ست. من از ÙŠÚ© پسر نامطلع با خيال راØت مي‌گذرم (Ùˆ مي‌گويم به دردت نمي‌خورد اين موضوع!) ولي نسبت به ÙŠÚ© دختر ممکن است جور ديگري رÙتار کنم. اين Ùعلا مساله‌ي مهمي نشده است تا به Øال ولي بايد مواظب بود. آها! بØØ« ارضا شدن بود. به هر Øال ÙŠÚ© دختر در خيلي از موارد بهتر مرا ارضا مي‌کند. اين در مورد مسايل جنسي هم هست. در اين Ø´Ú©ÙŠ ندارم. درباره‌اش چند وقت پيش نوشته بودم. اين موضوع واقعا دارد جدي مي‌شود. جوک نيست! تعار٠هم ندارم. به طور ØµØ±ÙŠØ Ø¨ÙŠØ§Ù† مي‌کنم Ú©Ù‡ خوشبختانه به نظر نمي‌رسد هم‌جنس‌باز باشم ولي پنجاه سال ديگر هم نمي‌توانم صبر کنم تا اولين چنين تجربه‌اي را کسب کنم. من نمي‌دانم بقيه‌ي ملت چگونه‌اند. آن‌ها Ú†Ù‡ کار مي‌کنند؟ دخترها چطور؟ Ùکر کنم Ùيزيولوژي پسرها در اين مورد کاملا Ùعال است. دخترها چطور؟‌ آن‌ها Ú†Ù‡ مي‌کنند؟ مخصوصا اين‌که به نظرم مخÙي‌کاري براي آن‌ها سخت‌تر باشد. يعني يا زياد هم براي‌شان مساله‌ي بغرنجي نيست يا اين‌که ÙˆØشتناک است Ùˆ چاره‌اي ندارند يا اين‌که اصلا چنين مساله‌اي براي هيچ کس خيلي مهم نيست جز من Ùˆ عده‌اي ديگر؟ اين آخري را بعيد مي‌دانم.
پنج‌شنبه 28 شهريورماه سال 1381 خورشيدي
اگر کسی علاقه‌اي به بØØ« خودآگاهي، وجود Ùˆ ذهنيت موجودات دارد، نگاهي به مقاله‌ي Simulation, Consciousness, Existence از Hans Moravec بيندازد. اصولا اين آقاي موراوک را من به شخصه قبول دارم. به گمان‌ام مبدع mobile robot بوده است Ùˆ Ù…Ùهوم evidence grids را او به وجود آورده است (اين در map building Ùˆ localization به کار مي‌رود) Ùˆ الان هم روي 3D evidence grids کار مي‌کند. جدا از اين،‌ جزو متÙکران مهم هوش مصنوعي -آن هم از نوع قوي- Øساب مي‌شود Ùˆ ØرÙ‌اش بي‌خود نيست. Ùˆ اما اين مقاله:‌ اين مقاله Ø®ÙÙ† است! درصد بالايي از خوب شدن‌ام را مديون اين مقاله هستم! (گرچه هيچ تضمين‌اي نمي‌دهم Ú©Ù‡ بعدش سالم بمانيد … مردن راه ØÙ„ خيلي از مسايل است ولي خودش مشکل بزرگي‌ست.)
امروز دÙاع‌ کردم! تمام شد Ùˆ رÙت پي کارش! واي! عجيب است. هنوز دقيقا نمي‌دانم Ú†Ù‡ Øسي دارم. بيش‌تر مشکوک است. عجيب Ùˆ مشکوک. بايد Ùکر کنم.
سه‌شنبه 26 شهريورماه سال 1381 خورشيدي
من زنده‌ام! هيچ چيزي‌ام هم نشده است! از همه‌ي آدم‌هاي خوب‌اي Ú©Ù‡ در اين مدت نگران‌ام شدند، ممنون‌ام. نمي‌توانم Øس دقيق‌ام را نسبت به‌شان بگويم چون به نظرم اضاÙÙ‡ کردن چند “خيلي” پيش از “ممنون” Ùˆ “متشکر” واقعيت مساله را نمي‌رساند.
راستي … خيلي ØرÙ‌ها دارم، خيلي چيزها مي‌خواهم بگويم، ولي آن‌قدر پر شده‌ام از Ú¯Ùتن Ú©Ù‡ مي‌ترسم بگويم. شايد خوب باشد اين‌طوري نزديک شدن به قضيه: از قديم!
به تدريج نوشته‌هايي از چند وقت پيش‌ام مي‌گذارم. ابتدا از متن‌هايي Ú©Ù‡ بعد از دÙاع از پروژه‌ام نوشته‌ام شروع مي‌کنم. به نظرم خيلي مهم‌اند – نمي‌توان Ú¯Ùت جمع‌بندي‌اي 4 سال‌ام هستند ولي بخشي از وضعيت‌ام را مشخص مي‌کنند. البته در اين مورد بايد بگويم Ú©Ù‡ بخشي از اين نوشته‌ها از نظر بعضي‌ها ممکن است جزو darkside من Øساب شوند. اØتمال‌اش را مي‌دهم Ú©Ù‡ نظر تو نسبت به من به همين دليل عوض شود. اما چاره‌اي نيست. سياست‌زندگي‌ام Ùعلا اين‌طوري‌ست.
هممم … ديگر چه؟! آها! تصاوير قبلي Romantical Computational Art هستند! خيلي قشنگ نيستند؟ شايد بعدا در موردشان ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù…. ولي Ùعلا Ùقط به در هم تنيدگي Ùˆ پيچيدگي‌ي “من”ØŒ “تو” Ùˆ “من Ùˆ تو” با هم بنگر.
مي‌بيني؟! من اين‌ام:
مي‌بيني؟ اين تويي:
Ùˆ مي‌بيني … اين تويي در ذهن من …
چگونه مي‌گويي بايد بعضي بودن‌ها را درک کرد وقتي همه چيز به شدت در هم تنيده شده است؟!
اگر …
– من خيلي خرم، نه؟
– تو ديوونه‌اي!
Ùˆ …
اينک انتظار …
اينک،
در گوشه‌اي از زمان Ùˆ خاطره‌هاي زمين خاک گرÙته
او،
Ùرزند آدم
Ùرزند گناه Ùˆ توبه Ùˆ اميد
کنار تخت زانو زده است
دست‌ها در هم
چشم‌ها بسته
لب‌ها لرزان
ساعت‌هاي بي‌شمار بي‌رابطه با زمان
خداي نديده‌ي Ú©Ùرورزيده‌اش را با اشک اين‌چنين Ùرياد مي‌زند:
خداوندا!
خداوندا!
خداوندا!
×××
سنگ‌ها خاک مي‌شوند،
سنگ بودن Ù…Øکوم به Ùناست
قلب‌ها سرخ‌اند
و اگر سنگ شده باشند،
Ù…Øکوم به آتش گرÙتن‌اند
تا دوباره سرخ شوند
اگر راست مي‌گÙتم،
آن‌روز Ú©Ù‡ Ú¯Ùتي “چون تو چشم‌هايي نديده‌ام تا به Øال”
من نيز مي‌بايست مي‌گÙتم “پس Ú†Ù‡ مي‌گويي از چشم‌هاي‌ات Ú©Ù‡ مرا آتش زده است؟”
آن‌روز Ú©Ù‡ Ú¯Ùتي “شده است قلب‌ات درد بگيرد؟”
من دروغ‌گو بودم اگر چيزي جز “آتش گرÙتن‌اش را Ú†Ù‡ مي‌گويي؟” به تو پاسخ مي‌دادم
و تو،
خود،
خوب مي‌داني که ما هر دو بارها سقوط کرده‌ايم
و بهتر مي‌داني که بال‌هاي‌مان آن‌قدر شکسته شده است که توان پريدن از خودمان را نيز نداريم
من خواستم خودم را Ùراموش کنم،
من خواستم او را Ùراموش کنم،
من خواستم تو را نيز Ùراموش کنم،
ولي مگر شد؟ مگر مي‌تواند اين انسان شکسته چيزي را Ùراموش کند؟
Ùˆ تو مگر گذاشتي انسان، انسان بودن‌اش را Ùراموش کند:
انسان: Ùرزند اشتباه‌هاي پي‌درپي،
انسان: Ùرزند خواهش‌ها Ùˆ سنگيني‌هاي پشت‌ آن
Ùˆ انسان: Ùرزند گناه، توبه Ùˆ اميد!
×××
خدايا!
مي‌شود من دوباره بچه شوم؟
مي‌شود من دوباره ذوق‌مرگ شوم از چيزي؟
مي‌تواني کاري بکني که مرا از اين ورطه بيرون بکشي؟
بايد بتواني او را براي من، مرا براي او، ما را براي ما بکني!
خدايا!
مگر من جز آرامش از تو چه خواستم؟
مگر من از تو چه مي‌خواهم؟
من اگر قول بدهم که ديگر گناه نکنم چه؟
من، قول مي‌دهم آدم خوبي باشم،
Ùقط من او را م�‌خواهم!
خدايا!
تو را به خدا مرا کمک کن!
خدايا!
خدايا!
خدايا!
Ú†Ù‡ داغ‌ام! بدجوري! Ù†Ùس‌ام به سختي بالا مي‌آيد. قلب‌ام سخت مي‌تپد. وضعيت غريبي‌ست. Ú†Ù‡ کسي مي‌دانست اين‌گونه مي‌شود؟ خودم Ú©Ù‡ Øدس هم نمي‌زدم. من، اکنون، آميخته‌اي از اØساسات Ùˆ اÙکارم. بدجوري مشغول، بدجوري نگران.
گرماي‌اش را به خاطر داري؟
واي! خداي من! داغ شده‌ام. باورم نمي‌شود چنين چيزي را. نمي‌توانم Øس خودم را Øتي تصور کنم. Ùراتر از اين ØرÙ‌هاست. نمي‌دانم Ú†Ù‡ کنم. نمي‌توانم بروم Ùˆ سرم را بر روي بالشت بگذارم Ùˆ گريه سر دهم. هيجان‌ام بيش از اين ØرÙ‌هاست. نمي‌توانم بروم Ùˆ در خيابان بدوم. شوک‌زده‌تر از اين چيزهاي‌ام. وقتي مي‌گويم دنيا براي‌ام عجيب Ùˆ غريب شده است، شوخي Ú©Ù‡ ندارم. شده‌ام مثل اين بچه‌هاي Ú©ÙˆÚ†Ú© Ú©Ù‡ دارند از انتظار چيزي Ø®ÙÙ‡ مي‌شوند. انتظاري Ú©Ù‡ براي آن‌ها، ماجراي دو يا سه ساعت است ولي براي من، نمي‌دانم، شايد ماه‌ها Ùˆ شايد هم سالي. هيچ نمي‌دانم. عجيب است. اصلا نمي‌دانم Ú†Ù‡ خواهد شد. از آينده به Ú©Ù„ ناآگاه‌ام Ùˆ اين براي ÙŠÚ© چون من‌اي -مغرور Ùˆ توانا به خيلي چيزها- سخت Ùˆ تØمل ناپذير است. از طر٠ديگر، بسيار زود است Ú©Ù‡ بخواهم پرش بلندي داشته باشم. خيلي سخت است (زود است، مي‌ترسم،‌ انرژي‌اش را ندارم،‌ جرات‌اش را ندارم Ùˆ …) Ú©Ù‡ بگويم‌اش هر آن‌چه را Ú©Ù‡ بايد بگويم.
ديروز صورت‌اش آن‌قدر به صورت‌ام نزديک شده بود Ú©Ù‡ گرماي پوست‌اش را Øس مي‌کردم. ÙˆØشتناک بود. Ùوق‌العاده بود. داشتم آن دÙتر خاطرات خيلي کوچک‌ام را –… – براي‌اش مي‌خواندم. اين‌گونه Ú©Ù‡ شد، نمي‌دانم، شايد ناخودآگاه Ù„Øظه‌اي ايستادم. براي‌ام بسيار زيبا بود. هيچ وقت چنين چيزي را Øس نکرده بودم. Øقيقت ÙŠÚ© آدم ديگر را Øس کردم. چنين چيزي Ú©Ù… پيش مي‌آيد. کاش او مرا دوست داشته باشد. کاش او مرا بسيار دوست داشته باشد. کاش بتوانم (Ùˆ بتواند) اين دوستي‌مان را بيان کنيم. کاش با هم سازگار باشيم. کاش بتوانم با تمام وجود دوست‌اش بدارم Ùˆ کاش او نيز اين‌گونه باشد. کاش او بهترين باشد. کاش او هيچ‌وقت نرود. کاش او را هميشه داشته باشم، آن هم نه در موقعيتي Ú©Ù‡ تنها “باشد” Ú©Ù‡ Øضور ناب Ùˆ کامل‌اي داشته باشد. خداي من! ديوانه شده‌ام! کمک‌ام Ú©Ù†!
[از سايه‌ها و گذشته‌ها]