Browsed by
Category: طبقه‌بندی‌نشده

ÙŠÚ© سوال ديگر … به

ÙŠÚ© سوال ديگر … به

ÙŠÚ© سوال ديگر … به نظرت نقش سازمان‌هاي ÙŠÚ© جامعه در رفتار آن سيستم چگونه است؟
مثلا خيلي ساده …
به نظرت چقدر تفاوت مي‌کند Ú©Ù‡ بخش نامه‌رساني ÙŠÚ© اداره به صورت توزيع‌شده Ùˆ مجزا (در هر بخش‌اش) باشد يا اين‌که ÙŠÚ© دبيرخانه داشته باشند Ùˆ …ØŸ!
مي‌داني به چه فکر مي‌کنم؟
آشوب! Cellular Automata …!

گفتم عوامل بسيار زيادي ممکن

گفتم عوامل بسيار زيادي ممکن

گفتم عوامل بسيار زيادي ممکن است وجود داشته باشد که در استدلال به صورت explicit وارد نمي‌شوند ولي در پس‌زمينه‌ي ذهن فرد وجود دارد. يکي از اين عوامل توزيع‌هاي احتمالي‌ي ماجراست.
ÙŠÚ©ÙŠ از کارکردهاي مهم ÙŠÚ© شبکه‌اي عصبي (بهتر بگويم، ÙŠÚ©ÙŠ از ديدگاه‌هايي Ú©Ù‡ به ÙŠÚ© شبکه‌ي عصبي مي‌توان داشت) مدل‌سازي چگالي‌ي توزيع احتمالي ÙŠÚ© سيستم است. براي اين‌که اين توزيع‌ها درست باشند، بايد با داده‌هاي متناسبي (يا مکانيزم جبران‌سازي‌ي مناسبي) تعليم ببيند (آهاي! هر دوي اين روش‌ها مهم است، به زودي مي‌گويم چگونه). کارکرد اين‌ها در فرآيند استدلال مي‌تواند در ارزش Ùˆ منزلي باشد Ú©Ù‡ به هر کدام از گزاره‌ها در طي استدلال (يا استنتاج) مي‌دهد. يعني مشخص کننده‌ي شباهت،‌ تفاوت Ùˆ … هست. چيزي Ú©Ù‡ باعث شد اين به ذهن‌ام برسد (لازم است بعضي وقت‌ها آدم اعتراف کند Ú©Ù‡ چگونه ايده‌هاي‌اش را مي‌آورد) گفتگويي بين مامان‌جون Ùˆ کيان بود. امروز مامان‌جون انگار از نزديک مدرسه‌ي کيان مي‌گذشت Ùˆ مي‌گفت Ú©Ù‡ ممکن است ديده‌ باشم‌ات Ùˆ براي اين‌که بگويد Ú†Ù‡ زماني در آن حوالي بوده است، کمي صحنه را تشريح مي‌کرد. قسمت جالب‌اش وقتي بود Ú©Ù‡ مي‌گفت “توپ به فلان قسمت حياط افتاده بود Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ از بچه‌ها رفته بود بياوردش”. خوب! طبيعي‌ست Ú©Ù‡ من کمي حرص بخورم در اين زمان‌ها ولي بعد Ú©Ù‡ ايده‌ام را کشف کردم، احساس خوبي داشتم. مامان‌جون چون بسيار از جريان روزانه ÙŠÚ© بچه‌ي دبستاني دور است، نمي‌داند Ú©Ù‡ چنان اتفاقي به عنوان ÙŠÚ© واقعه‌ي کليدي مطرح نمي‌شود چون بسيار متداول است. بخشي از شبکه‌ي عصبي مامان‌جون هست Ú©Ù‡ وقايع ÙŠÚ© بچه‌ي دبستاني را مدل کرده است. اين مدل با توجه به تعريف‌ها Ùˆ ديده‌هاي Ùˆ تصورات قبلي‌اي Ú©Ù‡ داشته (خود Ùˆ بچه‌هاي‌اش) Ø´Ú©Ù„ گرفته است. مثلا سر کلاس رفتن، نمره گرفتن‌ها (قبلا اگر 18 مد بوده، الان 20 مد هست. پس نسبت به 20 احساس تعجب بيش‌تر مي‌کند Ùˆ آفرين بيش‌تري مي‌گويد. البته اين فقط ÙŠÚ© مثال است Ùˆ الزاما درست نيست)ØŒ شلوغي متناسب مدرسه (مدرسه‌هاي قبلي خلوت‌تر/شلوغ‌تر بوده‌اند ولي الان تراکم متفاوت است)ØŒ بازي‌ها (ايده از بازي‌هاي خودش، بچه‌هاي‌اش Ùˆ …) Ùˆ … . اما اين مدل با واقعيت فعلي تفاوت‌هايي دارد Ùˆ اين باعث مي‌شود Ú©Ù‡ استدلال‌ها برابر نباشند. خوب … ÙŠÚ© نفر در دو حالت درست استدلال مي‌کند (البته فقط از ÙŠÚ© جنبه): ÙŠÚ©ÙŠ اين‌که خود در محيط باشد Ùˆ مدل محيط را خود بسازد (Ùˆ حاضر نيستم بگويم Ú©Ù‡ مدل کساني Ú©Ù‡ در ÙŠÚ© محيط هستند يکسان است ولي به هر حال شبيه است) Ùˆ ديگري اين‌که توسط ÙŠÚ© ساختاري در حين استدلال به تفاوت دو محيط توجه داشته باشد. اين دومي،‌ ÙŠÚ© فعاليت هوش‌مندانه‌تر انساني‌ست (ÙŠÚ© حيوان چنين قدرتي دارد؟) Ùˆ به اين صورت است Ú©Ù‡ پيش‌بيني مي‌کند مدل‌اش چقدر با مدل واقعي تفاوت دارد Ùˆ بدون اين‌که مدل خود را واقعا تغيير دهد در هنگام استدلال دانش‌اش را با ضرايب وزني‌ي مناسبي دخيل مي‌کند. اين فعاليت خيلي شبيه به فعاليت‌هاي علوم اجتماعي‌ست: جامعه‌شناس لازم نيست جاهل باشد تا بتواند ÙŠÚ© جامعه‌ي پر از جهالت را درک کند! چنين چيزي در شبکه‌هاي عصبي مصنوعي هم وجود دارد. اين‌جا گرچه اين سوال پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ چنين مکانيزمي در حد لايه‌ي کارکردي‌اي ظاهر مي‌شود. به نظرم در لايه‌ي خود شبکه‌ي عصبي نيست، بلکه در لايه‌اي خيلي بالا Ùˆ در حد Ùˆ حدود خودآگاهي‌ي فرد است Ú©Ù‡ ظاهر مي‌شود. يعني در جايي Ú©Ù‡ ديگر با شبکه‌ي عصبي کاري نداريم بلکه به مغز به عنوان ÙŠÚ© پردازنده‌ي سمبولي نگاه مي‌کنيم. باز هم دقيق نبود حرف‌ام. کاري‌اش نمي‌توانم بکنم چون هنوز نمي‌دانم چنين مکانيزمي چگونه است. کسي مي‌داند؟ بعيد مي‌دانم! مساله به شدت حل نشده است.
(از اين‌جا هم مي‌توانيد اين نوشته را بخوانيد!)

شنبه … براي ÙŠÚ© شنبه،

شنبه … براي ÙŠÚ© شنبه،

شنبه … براي ÙŠÚ© شنبه، زيادي کار دارم! تقريبا طبيعي‌ست Ú©Ù‡ پوست‌ام کنده شود. ولي اصلا حوصله‌ي پوست‌کنده شدن را ندارم. آخر تازه همين ÙŠÚ©ÙŠ دو روز پيش پوست‌ام را عوض کردم (2 وجب پايين‌تر را نگاه کنيد). نمي‌دانم از کجا شروع کنم … احتمالا کمي NN (Ú©Ù‡ هنوز اصلا نمي‌دانم مي‌خواهم روي Ú†Ù‡ مقاله‌اي در اين ÙŠÚ©ÙŠ دو ماه بعدي کار کنم)ØŒ کمي emotional Ùˆ robotics Ùˆ … (Ú©Ù‡ آن‌قدر وسيع است Ú©Ù‡ فکر کنم اگر به من باشد،‌ همه‌ي ايده‌هاي دنيا را مي‌خواهم درش پياده‌سازي کنم) Ùˆ هم‌چنين کمي کنترل مدرن Ùˆ اگر شد تطبيقي! ديجيتال هم اگر الان نخواهم بخوانم، پس Ú©ÙŠ بخوانم؟ هاه!‌ وقتي آدم ÙŠÚ© هفته اعصاب نداشته باشه، نتيجه‌اش همين مي‌شه!
تو چه مي‌کني؟

به نظرم مي‌آيد تداعي معاني

به نظرم مي‌آيد تداعي معاني

به نظرم مي‌آيد تداعي معاني (مشابه ساختن ÙŠÚ© مفهوم با مفاهيم ديگر، معمولا ساده‌تر Ùˆ …) ÙŠÚ© جور بالا �ردن بعد feature space به منظور ساده‌تر کردن قابليت جداسازي Ùˆ … است.

فعلا همين‌ها … موزيک در

فعلا همين‌ها … موزيک در

فعلا همين‌ها … موزيک در حال پخش Anathema است Ú©Ù‡ به قول هاجر بايد با بيمه‌ي کامل گوش‌اش داد.

راستي امروز يک آدمي اومد

راستي امروز يک آدمي اومد

راستي امروز يک آدمي اومد و گفت اولين کسي که به‌ات زنگ زد و تبريک گفت، يک دوست واقعي‌ه!
آقاي لرد! شما به اين مقام نايل شدي … اما لازمه بگم Ú©Ù‡ چندين ساله Ú©Ù‡ به چنين مقامي رسيدي – حتي ممکنه Ú©Ù‡ به بچه‌ات هم چنين مقامي برسه (البته به شرطي Ú©Ù‡ اول ÙŠÚ© فکري به حال نصف ديگه‌ي ذخيره‌ي ژني‌ي بچه‌ات بکني).

تازه جالب‌تر هم مي‌شه که

تازه جالب‌تر هم مي‌شه که

تازه جالب‌تر هم مي‌شه که بدونيد الان درست بعد از نيت کردن و کيک بريدن هستم و هنوز حتي به کيف خوردن هم نرسيده‌ام!

ساعت اتمي من مي‌گه الان

ساعت اتمي من مي‌گه الان

ساعت اتمي من مي‌گه الان 11:59 شب هست (ساعت Blog اشتباهه اصولا)! در اين آخرين لحظات،‌ نوشتن در وبلاگ کلي کيف داره!

بله!‌ همين‌طوري‌هاست … مهم نيست

بله!‌ همين‌طوري‌هاست … مهم نيست

بله!‌ همين‌طوري‌هاست … مهم نيست بقيه Ú†Ù‡ هستند، مهم نيست Ú©Ù‡ بقيه Ú†Ù‡ فکر مي‌کنند، مهم نيست Ú©Ù‡ بقيه با من چگونه رفتار کرده‌اند، مهم نيست،
مهم اين است که 22 سال پيش در همين امروز يعني 23 آبان، من به دنيا آمدم،‌ مهم اين است که من هستم، وجود دارم و حضورم دارم!
دل همه‌تان بسوزد!
هر کاري که مي‌خواهيد بکنيد، بکنيد! از رو نمي‌روم!

انتظارش را نداشتم. جوري با

انتظارش را نداشتم. جوري با

انتظارش را نداشتم. جوري با من رفتار کرد که انگار سال‌هاست با هم دوست‌ نزديک‌ايم. ديروز نمي‌دانستم چه بايد بکنم. نزديک بود بزنم زير گريه.

“يه قضيه‌ي وجودي هست مي‌گه من خيلي آدم خوبي‌ام!
مي‌دونستي؟! …”

آره! به نظرم مي‌آد که من‌ام قبول‌اش دارم.
خيلي بهترم کردي،
ممنون!

ولي فرض کنيم که تو

ولي فرض کنيم که تو

ولي فرض کنيم که تو در آمدي و به من گفتي
“نه اميرمسعود! من مي‌خوام هنوز توي سکوت خودم باشم”
يا شايد هم کمي بداخلاق‌تر
“نه! نمي‌خوام”
و ياز هم بداخلاق‌تر
“از تو انتظار نداشتم. فکر نمي‌کردم اين‌طوري باشي” (چطوري؟!)
و يا بداخلاق‌تر (نه! ديگه بعيد مي‌دانم بياي تو صورت‌ام به‌ام فحش بدي) بروي و توي دل‌ات بد و بيراه به من بگويي (آره! چنين چيزي ممکن است. توي دل‌ات!) يا خلاصه چيزي از اين دست.
خوب … فکر مي‌کني در اين صورت من Ú†Ù‡ خواهم کرد؟