Browsed by
Category: طبقه‌بندی‌نشده

این را بدون هر گونه

این را بدون هر گونه

این را بدون هر گونه توضیحی از بامداد نقل می‌کنم:

Ù­ اعتراض: قوه ÛŒ قضاييه ÛŒ نيجريه در22مارس زنی به نام” آمنه لاوا”رابه سنگسارشدن محکوم کرده است.آمنه به جرم آبستنی پس ازطلاق، به چنين کيفری محکوم شده است.ÙŠÚ©ÛŒ ازراه های جلوگيری از اين Ø­Ú©Ù… ضدبشری فرستادن اعتراض نامه ÛŒ زير به نشانی الکترونيکی سفارت حکومت اسلامی نيجريه در پاريس است: (توضیح از سولوژن: سفارت نیجریه درایتالیا درست است Ùˆ نه فرانسه.)

embassy@nigerian.it
To the President of Nigeria
To the European Union
We have been informed that on March 22 the Nigerian government has
sentence Ameneh Lava to death by stoning. She is to be stoned to dead
due to her pregnancy after her separation from her husband. We are
also informed that she has only 30 days to appeal her sentence.
We express our strong protest against this medireview treatment of
women and demand that your government cease stoning. Stoning a woman
to death for her private life is a shame for humanity and has to be
stopped immediately.
Name
Signature

SONG: Another Brick in the

SONG: Another Brick in the

SONG: Another Brick in the Wall, Part III

I don’t need no walls around me.
And I don’t need no drugs to calm me.
I have seen the writing on the wall.
Don’t think I need any thing at all.
No. Don’t think I need anything at all.
All in all it was all just the bricks in the wall.
All in all it was all just the bricks in the wall.

SONG: One Of My Turns

SONG: One Of My Turns

SONG: One Of My Turns

[ Oh my God, what a fabulous room!
Are all these your guitars?
This place is bigger than our apartment.
Uh, could I have a drink of water?
Ya want some? Huh?
Oh wow! Look at this tub!
Wanna take a bath?
What’re you watching?
Hello?
Are you feeling OK? ]

Day after day,
Our love turns gray,
Like the skin on a dying man.
And night after night,
We pretend it’s all right,
But I have grown older,
And you have grown colder,
And nothing is very much fun, anymore.
And I can feel,
One of all my turns coming on.
I feel,
Cold as a razor blade,
Tight as a tourniquet,
Dry as a funeral drum.

Run to the bedroom,
In the suitcase on the left,
You’ll find my favorite axe.
Don’t look so frightened,
This is just a passing phase,
One of my bad days.
Would you like to watch TV?
Or get between the sheets?
Or contemplate a silent freeway?
Would you like something to eat?
Would you like to learn to fly? — Would ya?
Would you like to see me try?
Ooohh. No!
Would you like to call the cops?
Do you think it’s time I stopped?
Why are you running away?

تا یادم نرفته باید بگویم

تا یادم نرفته باید بگویم

تا یادم نرفته باید بگویم که نوشته‌های قبلی ترجمه‌هایی از آهنگ‌های پینک فلوید بودند: Empty Spaces و One of My Turns هر دو از آلبوم The Wall. (گرچه باید قبول کرد که ترجمه‌های بی‌خودی �ودند و اصلا نمی‌بایست ترجمه‌شان می‌کردم.)
برای همین متن اصلی‌شان را هم می‌گذارم. اگر توانستید گوش‌شان دهید:

من احتیاجی به دیوارهایی دورم

من احتیاجی به دیوارهایی دورم

من احتیاجی به دیوارهایی دورم ندارم.
و من احتیاجی به مخدر برای آرامش‌‌شدن ندارم.
من نوشته روی دیوار را دیده‌ام.
فکر نکنید که من اصلا چیزی می‌خواهم.
نه. فکر نکنید که من اصلا چیزی می‌خواهم.
همه و همه این فقط آجرهایی در دیوار بود.
همه و همه این فقط آجرهایی در دیوار

[آه!‌خدای من! عجب اتاقیه! همه

[آه!‌خدای من! عجب اتاقیه! همه

[آه!‌خدای من! عجب اتاقیه!
همه اینا گیتارهاتن؟
این‌ج� از آپارتمان ما هم بزرگتره.
امم، می‌تونم آب بخورم؟
تو هم می‌خوای، هان؟!
آه! این وان رو نگاه کن!
می‌خوای دوش بگیری؟
به چه نگاه می‌کنی؟
ســـلام؟
حالت خوبه؟]

روزها در پی روزها،
عشق ما کم‌رنگ‌تر می‌شود،
درست شبیه پوست یک آدم مرده.
و شب پشت شب،
ما تظاهر می‌کنیم که همه چیز خیلی مرتبه،
ولی من بزرگ‌تر شدم،
و تو هم ‌بی‌تفاوت‌تر،
و دیگه چیزی اون‌قدرها شادی‌بخش نیست.
و من می‌تونم حس کنم،
که یکی از تلاش‌هام به جایی می‌رسه.
من حس‌اش می‌کنم،
به سرمای تیغه،
با فشار دستگاه فشارخونه،
و خشک درست مثل محفظه آدم سوزی.

بدو برو به اتاق‌خواب‌ام،
در چمدان سمت چپ،
تبر مورد علاقه‌ام رو پیدا می‌کنی.
این‌قدر نترس!
این تنها یک وضعیت گذراست،
یکی از روزهای بدمه!
می‌خوای تلویزیون نگاه کنی؟
یا بین کاغذها قایم بشی؟
یا بری توی خلسه؟
می‌خوای چیزی بخوری؟
می‌خوای پرواز کردن یاد بگیری؟ -می‌خوای؟
می‌خوای تلاش من رو ببینی؟
آااااه! نه!
می‌خوای پلیس رو صدا کنی؟
فکر می‌کنی وقتشه که تمومش کنم؟
چرا فرار می‌کنی؟

از چی استفاده کنیم برای

از چی استفاده کنیم برای

از چی استفاده کنیم برای پر کردن فضاهای خالی؟
کجا بود که ما صحبت می‌کردیم؟
چطور من باید آخرین مکان‌ها را پر کنم؟
چطور من باید دیوار را کامل کنم؟!

لباس درنیاورده،‌ دفترچه تلفن جدید

لباس درنیاورده،‌ دفترچه تلفن جدید

لباس درنیاورده،‌ دفترچه تلفن جدید را روی میز، کنار دفتر قدیمی گذاشت. بعد کاغذی برداشت Ùˆ روی آن، نام همه کسانی را Ú©Ù‡ می‌شناخت نوشت: دوست، دشمن، عشق قبلی‌، عشق فعلی‌ Ùˆ … .
بعد صفحه آدم‌های سازگار،‌ناسازگار و فوق‌العاده جذاب مربوط به ماه تولدش را از کتاب فال‌ای که ساعتی پیش خریده بود باز کرد و با توجه به آن، همه آدم‌های ناسازگار فهرست‌اش را خط زد. باقیمانده‌ها توفیق ثبت‌شدن در دفترچه جدید را یافتند: اما از عشق‌اش خبری نبود. حال می‌توانست با خیال راحت چرتی بزند.

چرا انرژی‌ات پرید و رفت

چرا انرژی‌ات پرید و رفت

چرا انرژی‌ات پرید و رفت دوست‌ من؟
چرا دیگر نمی‌آیی تا ببینیم‌ات …
چرا زود از پای در آمدی …ØŸ
امروز به کسی می‌گفتم قوی زندگی‌کردن را دوست می‌دارم: با صلابت انتخاب کردن، تجربه کردن Ùˆ شکست خوردن. نه چنگ‌زدن به شکست ناپذیری‌های از پیش معلوم را … از خواب‌ام می‌زنم، از چشم‌ام می‌زنم، اشک‌های‌ام جاری می‌شوند ولی نمی‌ایستم … گام‌های من می‌بایست استوارتر از این حرف‌ها باشند. Ùˆ گام‌های تو هم!
خسته شدی دوست من؟!
بپا خیز! فردا منتظرت‌ام!

نویسندگان اندیشه‌های‌شان را از روی

نویسندگان اندیشه‌های‌شان را از روی

نویسندگان اندیشه‌های‌شان را از روی خاک پیدا می‌کنند ولی آن‌ها را آسمانی معرفی می‌کنند.

چقدر آدم‌ها برای به وجود

چقدر آدم‌ها برای به وجود

چقدر آدم‌ها برای به وجود آوردن ارتباط‌های انسانی مشکل دارند. چقدر برای ایجاد ارتباط‌های جدید و ناشناس اینرسی دارند. چقدر سخت از جمع‌های از پیش تعریف شده‌شان دل می‌کنند.
مثلا دردر دانشگاه‌‌مان این وضعیت آن‌قدر به وضوح دیده‌ می‌شود Ú©Ù‡ …
77ی‌ها Ùˆ 78‌ی‌ها Ùˆ79ی‌ها Ùˆ … هر کدام گروه‌های مجزایی‌اند. برنامه‌های درون سالی دارند در حالی Ú©Ù‡ این کارشان هیچ معنای مشخصی ندارد. نه سن‌شان تفاوتی می‌کند Ùˆ نه انسانیت‌شان. تفاوت تنها در میزان واحد‌های پاس کرده است. Ùˆ این تفاوت اخیر آن‌قدر کلیدی (Ùˆ به همان میزان احمقانه!) به نظرمی‌رسد Ú©Ù‡ اگر کسی در چنین ویژگی‌ای (تعداد واحدها) با بقیه‌ای شباهت داشته باشد،‌ از نظر رفتار دوستانه هم شباهت پیدا می‌کند. (Ùˆ البته همیشه هم تعدادی وجود دارند Ú©Ù‡ در این نرم‌های رفتاری نباشند ولی Ø´Ú©Ù„ غالب نیست.)
یا مثلا پسر‌ها Ùˆ دخترها … دختر‌ها برای خودشان گوشه‌ای جمع می‌شوند Ùˆ پسرها هم همین‌طور. Ùˆ این نشانه‌ای نیست جز تبعیض جنسی Ú©Ù‡ به صورت ذاتی در رفتارهای اجتماعی‌مان گنجانده شده است. دلیل این دو گروه‌ شدن‌ها تفاوت جنسی واقعی نیست، تفاوتی القا شده است Ú©Ù‡ وجود خارجی ندارد.
از این وضعیت خوش‌ام نمی‌آید. محدودیت احمقانه‌ایست که در گوشه و کنار دانشکده دیده می‌شود. گروه‌های جنسی، گروه‌های سالی و حتی گروه‌های گرایشی.

صدای پای آب که می‌آید

صدای پای آب که می‌آید

صدای پای آب که می‌آید
یخ‌ها را زیر سایه‌‌ام می‌شکنم
و خورشید را با چشم‌ به گیسوان‌اش می‌دوزم
شاید جای خالی آفتاب را پر کند.

آگاهی چیزی است که در

آگاهی چیزی است که در

آگاهی چیزی است که در زندگی دنبال‌اش هستم: آگاهی، فهم، درک.
این به صورت‌های مختلف تظاهر می‌کند. مثلا این شکل‌اش: دوست دارم بدانم در ذهن دیگران چه می‌گذرد.