ساز و آواز
استعدادهای آدم زمان‌ای Ø´Ú©ÙˆÙا می‌شود Ú©Ù‡ دیر وقت است، نیمه‌شب است، هم‌سایه‌ها خواب‌اند، Ùˆ تو بیداری، Ùˆ تو بیداری، Ùˆ تو بیش از همیشه بیداری!
من در جهان
– …. .. … .. … — . –..– .-.. .. …- .. -. –. .-.. — -. . .-.. -.– .. -. – …. .. … -… — ..- -. -.. .-.. . … … .- -… … ..- .-. -.. .. – -.– -.-. .- .-.. .-.. . -.. – …. . .– — .-. .-.. -.. .-.-.- -.-. .- -. -.– — ..- …. . .- .-. — . ..–..
نون، میم، یا که شاید هم سین [داستان]
قبول دارم Ú©Ù‡ شاید Ú©Ù…ÛŒ بدجنسی کرده باشیم، اما شما Ú©Ù‡ نمی‌دانید نون خوش‌گله Ú†Ù‡ بد روی اعصاب همه رÙته بود. پسرها شاکی بودند Ú©Ù‡ چرا هر Ú†Ù‡ به او توجه می‌کنند Ùˆ او را این جا Ùˆ آن‌جا دعوت می‌کنند، می‌آید Ùˆ خوش می‌گذراند بعد چون جن بسم‌الله‌شنیده ناپدید می‌شود انگار نه انگار Ú©Ù‡ پسران پروانه‌وار دورش گردیده بودند؛ Ùˆ از آن طر٠هم دخترها شاکی بودند Ú©Ù‡ چرا Øواس همه‌ی پسرها -Øتی دوست‌پسران‌شان- پرت این لنگه دختر شده است.
واقعیت‌اش را بخواهید، میم یا شاید نون، یا Ú©Ù‡ شاید هم سین -Ùˆ مگر Ùرقی هم می‌کند؟- دختر بدی نبود. جوان‌ای بود زیباتر از رویایی‌ترین آرزوهای هر دختری Ùˆ سکسی‌تر از خیالی‌ترین هذیان‌های هر پسری؛ Ú©Ù‡ هر روز با لباسی Ùاخرتر از دی‌روز با سری اÙراشته Ùˆ موهای اÙشان پا به دانش‌کده می‌گذاشت Ùˆ چشم همه را از هر کاری Ú©Ù‡ می‌کردند می‌ربود. میم ویژگی‌ای داشت، Ùˆ نمی‌دانم عیب‌اش بدانم یا ØÙسن -اما هر Ú†Ù‡ بود روی اعصاب همه رÙته بود- Ùˆ آن هم این‌که خوب دست‌گیرش شده بود Ú©Ù‡ بد لعبتی‌ است Ùˆ هیکل خوش‌تراش Ùˆ صورت زیبا Ùˆ چشمان خمارش کاÙÛŒ است تا دل Ùˆ Ø±ÙˆØ Ù…Ø±Ø¯Ù…Ø§Ù† را بلرزاند. به اندازه‌ی کاÙÛŒ هم باهوش بود Ú©Ù‡ بداند عشق Ùˆ عاشقی یک طر٠داستان زندگی است، جÙت مناسب پیدا کردن طر٠دیگر. میم خوب Ùهمیده بود Ú©Ù‡ آن‌چه در دنیا Ú©Ù… نیست، خواستار Ùˆ طالب٠دین Ùˆ ایمان از دست‌داده است Ùˆ او Øالا Øالاها می‌تواند ناز کند Ùˆ ادا بیاید Ùˆ سینه‌چاکان‌اش قطار قطار دنبال‌اش بدوند.
یک روز بعد از ظهر با جمع‌ای از پسران Ùˆ دختران دانش‌کده به صØبت نشسته بودیم Ùˆ مطابق معمول آن روزها، بØØ« Øول Ùˆ Øوش دخترک بود Ùˆ این‌که به تازگی دست رد بر سینه‌ی کدامین عاشق زده است Ùˆ هوش از سر کدامین مجنون ربوده. من دقایقی ساکت بودم Ùˆ با لیوان چای‌ام ور می‌رÙتم تا این‌که یک‌هو پریدم وسط Øر٠و رو به یکی از دخترها کردم Ùˆ Ú¯Ùتم یک پسر Ú†Ù‡ کاری می‌تواند بکند Ú©Ù‡ بیش از همه Øال‌ات را بگیرد؟
انگار درست نشنیده باشد Ú†Ù‡ Ú¯Ùته‌ام، زل به‌ام نگاه کرد Ùˆ من خیلی جدی دوباره سوال‌ام را پرسیدم: «یه پسر Ú†ÛŒ کار بکنه Øسابی Øال‌ات گرÙته می‌شه؟ Ùرض Ú©Ù† دوست‌پسر Ùˆ عشق جون‌جونی Ùˆ غیره‌ات هم هنوز نشده.».
Ú©Ù…ÛŒ بالا را نگاه کرد Ùˆ بعد بالا سمت Ú†Ù¾ Ùˆ بعدتر بالا سمت راست Ùˆ دوباره Ú†Ù¾ تا آخر سر در آمد Ú©Ù‡ …
اجازه بدید نگویم چه پاسخ‌ای داد. به جای‌اش تعری٠می‌کنم که چه بر سر نون آمد. قبول؟!
برای یک‌شنبه ظهر همان Ù‡Ùته از سین دعوت کردم تا به خانه‌ام بیاید. Ú¯Ùتم تا هوا خوب است قرار گذاشته‌ایم در Øیاط خانه‌ام مهمانی‌ای بگیرم Ú©Ù‡ سه چهار Ù†Ùری از بچه‌های دانش‌گاه هستند Ùˆ چند Ù†Ùری هم از دوستان دیگرم.
روز موعود Ú©Ù‡ شد، سین یک ساعت دیرتر از زمان مقرر با شلوار کوتاه خاکی‌ Ùˆ تاپ زرد رنگی Ú©Ù‡ به زØمت به میانه‌ی شکم‌اش می‌رسید سلانه سلانه وارد Øیاط شد. اگر هر روز Ùˆ هر جای دیگری بود، مطمئن‌ام دست‌اش نخورده به درْ پسری دوان‌دوان به سوی‌اش می‌دوید تا در را به روی‌اش باز کند -به بهانه‌ی این‌که در٠Øیاط کثی٠است یا سنگین است یا Ú†Ù‡ می‌دانم از همین جور بهانه‌ها Ú©Ù‡ پسرها از آستین‌شان در می‌آورند- Ùˆ سلام Ùˆ صلوات‌گویان او را به میانه‌ی جمع Ú©Ù‡ دور میزی نشسته بودند هدایت می‌کرد. اما این بار جز یکی دو Ù†Ùری Ú©Ù‡ سرشان را به زØمت کج کردند تا ببینند Ú©Ù‡ آمده، بقیه Øتی سرشان را از روی بشقاب‌های‌شان هم بلند نکردند. من هم Ú©Ù‡ پشت به درْ کنار باربیکیو بودم، خودم را به Ù†Ùهمیدن زدم Ùˆ تا وقتی خود٠سین نیامد کنارم تا سلام کند واکنش‌ای نشان ندادم. سلام Ú©Ù‡ Ú¯Ùت، Ú¯Ùتم «سلام! Ú†Ù‡ خوب Ú©Ù‡ آمدی!» Ùˆ بشقاب‌ای دادم دست‌اش Ùˆ دو سه تکه گوشت کبابی گذاشتم وسطش Ùˆ Ú¯Ùتم برو بنشین Ú©Ù‡ من هم الان می‌آیم.
سین یک دست به بشقاب Ùˆ دست دیگر گیر صندلی،‌ در Øالی Ú©Ù‡ مواظب بود کی٠دستی‌اش از شانه‌ی عریان‌اش نلغزد، به زØمت صندلی‌ای از گوشه‌ی Øیاط آورد Ùˆ خود را به زور دور میز٠شلوغ جا داد. آدم‌های بغل دستی‌اش لبخندی به او Øواله دادند Ùˆ او هم سر به زیر نشست Ùˆ شروع کرد به خوردن.
ساعتی بعد Ú©Ù‡ غذا تمام شده بود Ùˆ شکم‌ها سیر، Ú¯Ùتیم خوب است بازی کنیم. کس‌ای ایده‌ای دارد؟ سین یا میم یا Ú©Ù‡ شاید هم نون مشتاقانه داد زد «من یک پیش‌نهاد دارم! من یک پیش‌نهاد دارم!». یکی از آن طر٠گÙت «بیاییم پوکر بازی کنیم!» Ùˆ بعد همه سریعا اعلام مواÙقت کردند بدون این‌که Øتی از او بپرسند Ú©Ù‡ پیش‌نهادش Ú†Ù‡ بوده است.
پوکر را شرطی بازی کردیم Ùˆ برخلا٠همیشه بلوÙ‌های سین هیچ‌کس را نترساند Ú©Ù‡ هیچ، جری‌تر هم کرد Ùˆ در نتیجه سین هر Ú†Ù‡ وسط گذاشته بود دو دستی باخت.
دو ساعت‌ای Ú©Ù‡ گذشت Ùˆ Øوصله‌ی همه از پوکربازی سر رÙت، Ú¯Ùتیم بیاییم Ùیلم ببینیم. Ú†Ù‡ Ùیلم‌ای؟ پنج شش Ù†Ùر از جمله میم Ùیلم‌هایی پیش‌نهاد کردند. قرار شد بین آن‌هایی Ú©Ù‡ در آرشیوم دارم رای‌گیری کنیم. Ú¯Ùتن ندارد Ú©Ù‡ Ùیلم پیش‌نهادی‌ی میم تنها یک رای آورد. اتاق را تاریک کردیم Ùˆ نشستیم به Ùیلم‌دیدن. Ùیلم Ú©Ù‡ تمام شد Ùˆ چراغ‌ها روشن، صندلی‌ی میم خالی‌ی خالی بود. چند Ù„Øظه‌ای به سکوت هم‌دیگر را برانداز کردیم Ùˆ بعد ناگهان همه زدیم زیر خنده Ùˆ شروع کردیم بلند بلند از میم Ú¯Ùتن.
Ùردا صبØØŒ ده پانزده دقیقه از شروع کلاس گذشته بود Ú©Ù‡ درْ چهارطاق باز شد Ùˆ نون شادمان Ùˆ سراÙراشته با دامن‌ای سرخ Ùˆ پیراهن‌ای سÙید طول سالن را رژه رÙت Ùˆ بر جلوترین صندلی‌ی کلاس نشست.
دی و بهمن ۱۳۸۷ خورشیدی
[با سپاس از نون-جیم، سامان، میم.، لنا، یاور و نیوشا(۲)]
سه جلسه Ù…Øرومیت برای شما دختر عزیز
کاش می‌شد دخترهای ایرانی‌ای را Ú©Ù‡ Øاضر نیستند با پسرها برقصند به طور موقت از هر گونه رقص Ùˆ Øرکات موزون Ùˆ ناموزون Ù…Øروم کرد.
دانش‌جویان دست‌گیرشده و دغدغه‌های کوچک من
* تعداد زیادی از دانش‌جویان دانش‌گاه امیرکبیر را دست‌گیر کرده‌اند. ماجرا بر سر به خاک‌سپاری‌ی چند شهید در دانش‌گاه و مقاومت/اعتراض دانش‌جویان بوده است. خبر را در این‌جا بخوانید.
* چقدر طول می‌کشد تا چنین خبری به گوش چون من برسد؟ من‌ای Ú©Ù‡ نه در ایران زندگی می‌کنم Ùˆ نه خبرها را Ùعالانه دنبال می‌کنم.
در بین همه‌ی بØث‌هایی Ú©Ù‡ در این دو سه روز سر میز نهار Ùˆ شام شنیده‌ام، تنها یک بار کس‌ای به این مورد اشاره کرد. خبر دست‌گیری را هم از طریق پیام اØوال (Û±) Ùیس‌بوکی‌ی دوست‌ام آیدا خواندم. او دانش‌جوی سابق امیرکبیر بوده است.
من خبر را در پیام‌اØوال‌ام گذاشتم. سه جور واکنش دیدم:
دو Ù†Ùر از دوستان‌ام نیز خبر را پخش کردند.
یک‌ای Ú¯Ùت Ú©Ù‡ منبع خبر قابل اعتماد نیست. از او خواستم منبع قابل اعتماد پیش‌نهاد دهد. از او خبری نشد.
دیگری‌ای Ú¯Ùت Ú©Ù‡ آقای «اندی» Ùرموده‌اند دانش‌جو نباید قرطی‌بازی کند Ùˆ خود او هم پیش‌نهاد داده بود Ú©Ù‡ دانش‌جو نباید سیاست‌بازی کند. (آقای اندی همان خواننده‌ی پرآوازه‌ی شهره‌ی شهرمان است Ú©Ù‡ Ù‡Ùته‌ی پیش کنسرتی در این شهر یخ‌زده داشت Ùˆ گویا Ú©Ù„ÛŒ مرید پیدا کرده است به طوری Ú©Ù‡ جدیدا نقل‌قول هم از او می‌شود!)
واکنش من؟ من از آقای اندی برای توصیه‌ی روشن‌Ùکرانه‌شان تشکر کردم.
این‌ها را نوشتم تا بگویم Øساسیت آدم‌ها به تدریج Ú©Ù… می‌شود Ùˆ سیخ٠داغ هم‌چنان Ùرو Ùˆ Ùروتر می‌رود!
* اگر این خبر را در این‌جا می‌نویسم، انتظار/تصور ندارم Ú©Ù‡ کمک‌ای به آزادی‌ی این دانش‌جویان بکند. این خبر را در این وبلاگ می‌نویسم تا کمک‌ای باشد برای ØاÙظه‌ام/مان Ú©Ù‡ ‌سال‌های بعد Ú©Ù‡ آمد، اگر بیاید، به خاطر بیاوریم Ú©Ù‡ سال‌های پیش وضع کشور چگونه بوده است. یعنی Ùراموش نکنیم Ú©Ù‡ اØمدی‌نژاد Ú©Ù‡ رییس جمهور بود، نه تنها اقتصاد بد بود Ùˆ نه تنها Øماقت از سر Ùˆ روی Øکومت سرازیر می‌کرد Ú©Ù‡ دانش‌جویان دست‌گیر می‌شدند Ùˆ مردم آزار Ùˆ اذیت می‌دیدند (همان‌طور Ú©Ù‡ در زمان خاتمی هم دانش‌جویان دست‌گیر می‌شدند). می‌نویسم Ú©Ù‡ Ùراموش نکنم.
* چرا دانش‌جویان با به خاک‌سپاری‌ی شهدا مخالÙ‌اند؟
مطمئن نیستم، اما Øدس نمی‌زنم تعداد زیادی از ایرانیان به طور عام Ùˆ دانش‌جویان به طور خاص از «شهدا» بدشان بیاید. یعنی مشکل شخصی با شخص شهید نیست. Øتی گمان می‌برم Ú©Ù‡ بعضی‌ها ممکن است عزت Ùˆ اØترام خاص‌ای برای شهدا قایل باشند (گرچه شاید چنین Øس‌ای برای کسان‌ای Ú©Ù‡ جنگ را ندیده‌اند کم‌تر رخ دهد).
پس مشکل چیست؟
آیا مشکل این است Ú©Ù‡ به نظر دانش‌جویان به‌خاک‌سپاری‌ی انسان‌ای در دانش‌گاه غیرقابل تصور است؟ یعنی آیا مشکل تنها Ù†Ùس به‌خاک‌سپاری است؟!
البته بدیهی است دانش‌گاه برای به‌خاک‌سپاری‌ی کس‌ای ساخته نشده است. اما باز بعید می‌دانم دانش‌گاه نتواند پذیرای به‌خاک‌سپاری‌ی چند Ù†Ùر باشد. یعنی می‌توانم تصور کنم Ú©Ù‡ اگر قرار باشد دانش‌مندی (یا هنرمندی)‌ در دانش‌گاه به‌خاک سپرده شود،‌ اعتراض زیادی به بار نیاید. Øدس می‌زنم مشکل بیش از آن‌که به به‌خاک‌سپاری ربط داشته باشد، به شهید-بودن این اÙراد Ùˆ این‌که Ú†Ù‡ کس‌ای متولی‌ی چنین کاری است باز می‌گردد.
توجه به این نکته Ú©Ù‡ چنان عمل‌ای از دید دو گروه مواÙÙ‚ Ùˆ مخال٠معنای سمبولیک می‌تواند داشته باشد، تØلیل اوضاع را ساده‌تر می‌کند.
Øدس می‌زنم مداÙعان اØساس می‌کنند Ú©Ù‡ با وجود شهید در دانش‌گاه -شهیدی Ú©Ù‡ درست یا غلط جزو خالص‌ترین نمادهای اسلام Ùˆ انقلاب به شمار می‌رود- دانش‌گاه را به سیستم ایدئولوژیک خود نزدیک‌تر کرده‌اند. در واقع دÙÙ† شهید چون غسل تعمیدی برای دانش‌گاه خواهد بود Ùˆ آن را مطهر -یا دست‌کم قابل تØمل- می‌کند.
توجه کنید Ú©Ù‡ دانش‌گاه بنا به تعری٠با هر Øکومت با ایدئولوژی‌ی صلب‌ای تناقض‌ای ساختاری دارد.
از طر٠دیگر Øدس می‌زنم مخالÙان با اعتراض‌نشان‌دادن به اَعمال مقدس‌گون Øکومت Ùˆ طرÙ‌داران‌اش، دوری‌ی خود را از Øکومت نشان می‌دهند. اقتداکردن به چنین موردی -Ú©Ù‡ از خالص‌ترین خواسته‌های ایدئولوژیک Øکومت است- برای آن‌ها چون قلاده بر گردن نهادن است.
* آیا تÙسیر پیشین صØÛŒØ Ø§Ø³ØªØŸ آیا واقعا اختلاÙ‌نظرها بر سر عمیق‌ترین باورهای اÙراد است یا این‌که ما تنها شاهد کنش-واکنش‌ای در Ø³Ø·Ø Ù‡Ø³ØªÛŒÙ…ØŸ آیا مخالÙان چنان عمل‌ای با عمیق‌ترین مجموعه باورهایی Ú©Ù‡ Øکومت ایران را تعری٠می‌کند مشکل دارند؟
Øدس می‌زنم درصد زیادی از دانش‌جویان با شخص رییس جمهور مشکل داشته باشند.
Øدس می‌زنم درصد کم‌تری (ولی هم‌چنان قابل توجه) با رهبر انقلاب مشکل داشته باشند.
اما چند درصد اÙراد با Ù†Ùس وجود Øکومت اسلامی مشکل دارند؟ اØتمال زیاد درصد زیادی از دانش‌جویان می‌گویند Ú©Ù‡ دوست دارند دین‌شان از Øکومت‌شان جدا باشد Ùˆ آزاد زندگی کنند Ùˆ غیره.
بسیار خوب! Ùرض کنیم چنین باشد Ùˆ مثلا بیش از پنجاه درصد دانش‌جویان ادعا کنند Ú©Ù‡ دوست دارند Øکومت‌ای سکولار داشته باشند.
سوال‌ای Ú©Ù‡ برای‌ام پیش می‌آید این است Ú©Ù‡ همین دانش‌جویان مبنای Øکومت غیردینی‌شان را بر Ú†Ù‡ می‌نهند؟
آیا Øاضرند مبنای Øکومت‌شان را بر عقل‌گرایی بنا نهند؟ (Ùˆ نه Ùقط مثلا سنت‌گرایی به جای مذهب‌گرایی)
Ùˆ اگر Øاضرند، آیا عقل‌گرایی را راه‌ای برای زندگی‌شان نیز انتخاب می‌کنند؟ (سازگارانه نمی‌نماید Ú©Ù‡ Øکومت عقل‌گرا باشد Ùˆ زندگی‌ی شخصی عقل‌گرایانه نباشد.)
توجه کنید Ú©Ù‡ معنای چنان ØرÙÛŒ تقریبا این است Ú©Ù‡ نه تنها دین را Ù†ÙÛŒ کنند، بلکه خدا را -بدان‌گونه Ú©Ù‡ ادیان آسمانی به آن باور دارند- Ù†ÙÛŒ کنند (البته می‌توان بØØ« کرد Ú©Ù‡ آیا عقل‌گرایی‌ی خالص با خداباوری تناقض دارد یا خیر. به نظرم دارد.)
آیا به نظر شما می‌رسد Ú©Ù‡ درصد قابل توجه‌ای از دانش‌جویان Øاضر باشند هر گونه خداوند Ø¢Ùریننده‌ی دعاپذیری را Ù†ÙÛŒ کنند؟
نوشته‌های مرتبط:
– تغییرات پارامتری، تغییرات ساختاری
– بامدادی از Ùرق بین دانش-جو Ùˆ دانشجو می‌نویسد. نوشته‌ی او به طور غیرمستقیم به این نوشته ربط دارد.
(Û±): پیام‌اØوال ترجمه‌ی من از status در سیستم‌هایی چون Facebook است. Ùعلا Ú©Ù‡ به آن عادت ندارم Ùˆ خیلی به نظرم زیبا نیست. پیش‌نهادی به‌تری دارید،‌ لطÙا به‌ام بگویید.
Øریم خصوصی
این طر٠میز نشسته بود Ùˆ روبروی‌اش هم قاب عکس خاتم‌کاری‌شده‌ای را گذاشته بود. جلوی‌اش بشقاب خالی‌ی غذا بود Ú©Ù‡ ته‌مانده‌هایی نیز ته‌اش مانده بود، آن طر٠هم یک لیوان نصÙÙ‡ نیمه‌ی آب کنار عکس.
یکی دو دقیقه از غذاخوردن نگذشته بود Ú©Ù‡ شروع کرد Ú©Ù…ÛŒ این طر٠و آن طر٠را نگاه کردن Ùˆ بعد مستقیم به عکس زل زد Ùˆ ناگهان به پیش خم شد Ùˆ دست‌اش را دراز کرده Ùˆ قاب را سریع نیم دور چرخاند. دوباره به عقب بازگشت، به صندلی تکیه داد Ùˆ با خیال راØت انگشت‌اش را کرد توی دهان Ùˆ با ناخن تکه غذایی را از بین دو دندان‌اش کشید بیرون.
مک‌مک‌ای زد Ùˆ مطمئن Ú©Ù‡ شد هیچ تکه‌ای جایی بین دندان‌ها گیر نکرده است، انگشت‌اش را با Øوصله با دستمال‌ای پاک کرد، دوباره رو به جلو خم شد Ùˆ قاب را به Øال اول برگرداند Ùˆ در همین بین لبخند Ú¯Ù„ Ùˆ گشادی زد Ùˆ Ú¯Ùت «مرا ببخشید یک دقیقه نبودم!».
چند نوشته‌ی در هم و برهم، از این روزهای خسته‌ی دل‌تنگ
(الÙ)
نکته‌ی کلیدی: انسان‌ها همین‌اند که هستند!‌ می‌خواهی خوش‌ات بیاید، می‌خواهی نیاید. اما اگر می‌خواهد خوش‌ات بیاید، باید تلاش کنی تا از همان‌چه که هستند خوش‌ات بیاید.
قوانین Ùیزیک را در نظر بگیر. نمی‌توانی بگویی Ú©Ù‡ چرا جاذبه این‌گونه رÙتار می‌کند Ùˆ نه آن‌گونه. جاذبه تو را به زمین می‌چسباند؟ می‌خواهی از زمین کنده شوی؟! برو Ùˆ Ùکر Ú©Ù† تا شاید راه‌Øل‌اش را پیدا Ú©Ù†ÛŒ. اگر Ù‡ÛŒ به جاذبه ÙØØ´ دهی، هم روی زمین می‌مانی Ùˆ هم اعصاب‌ات خراب‌تر می‌شود.
یا به عبارت دیگر:
وقتی طر٠می‌گوید «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر | کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» از همان مشکل‌ای نمی‌گوید که تو سخن می‌گویی. بی‌خود نگرد!!!
(ب)
Û±) نه این‌که زندگی همه‌اش پیش‌رÙت باشد. نه با معیارهای بیرونی، Ùˆ نه درونی. گاهی بازگشت به گذشته‌ای باید تا ببینی زندگی‌ات تغییر نکرده است – یا Øتی اگر هم کرده باشد، تغییرش نه پیش‌رÙت است Ùˆ نه پس‌رÙت.
Û²) «Ùیلم‌ای کوتاه درباره‌ی عشق» از کیشلوÙسکی را می‌دیدند. Ùˆ من از همان‌هایی بودم Ú©Ù‡ پیش‌ترها با شنیدن چنان نام‌ای -Ùˆ این‌که کیشلوÙسکی خوب است- ابروهای‌ام گره می‌شد Ú†Ùˆ گویی می‌گویم: «روشن‌Ùکرهای سوسول». در میانه‌ی Ùیلم‌دیدن، اما، Ø´Ú© کردم: پیش‌ترها هم Ùیلم می‌دیده‌ام؟!
Û³) نه آن قدرها غلیظ شاید، اما این: گاهی Ùیلم‌ها راجع به آدم‌ها هستند Ùˆ اØساسات‌شان، گاهی نیز راجع به چیزهای دیگر. هالیوود خوب بلد است راجع به چیزهای دیگر Ùیلم بسازد. اما «Ùیلم‌ای کوتاه درباره‌ی عشق» راجع به اØساسات آدمیان – آن‌طور Ú©Ù‡ من آدم را شناخته‌ام- است. دوست‌اش داشتم.
Û´) Øساب Ú©Ù† هشت Ù†Ùر، یا شاید ده Ù†Ùر نشسته‌اند Ùˆ همان Ùیلم را می‌بینند در شب پیش از روز ولنتاین. یعنی همین دی‌شب. بعد تو از خود می‌پرسی Ú©Ù‡ هر کدام در همین Ù„Øظه -همین الان٠الان- دارند به Ú†Ù‡ می‌اندیشند. به این‌که عشق چیست؟ یا عشق‌شان کیست؟ یا این‌که Ú†Ù‡ می‌گذرد بر این عشق -یا Ú©Ù‡ معشوق- در این سرمای بر شیشه کوبنده.
Ùˆ چگونه به آن می‌اندیشند؟ پنجره‌ای روشن در میان٠شب‌ای تاریک Ùˆ سایه‌هایی Ú©Ù‡ از پشت پنجره -Ú¯Ù†Ú¯ Ùˆ نامÙهوم- می‌آیند Ùˆ می‌روند Ùˆ او Ø´Ú© ندارد Ú©Ù‡ معشوق‌اش همان سایه‌ی کوچک‌ای است Ú©Ù‡ موهای‌اش را دم‌اسبی بسته است Ùˆ بر پنجره تکیه داده است. یا Ú©Ù‡ لبخندی شرم‌گین ولی داغ در ابتدای هم‌آغوش‌ای اتÙاقی Ùˆ نه تنها برنامه‌ریزی‌نشده Ú©Ù‡ تصورنشده؟ یا Ú©Ù‡ شاید هیچ، به هیچ نمی‌اندیشند.
Ûµ) برنامه‌ریزی‌نشده! تصورنشده! اگر تو عشق‌ برنامه‌ریزی‌نشده، بوسه‌ای تصورنشده، Ùˆ کلا زندگی‌ای با عناصر Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ شاد تصادÙÛŒ بخواهی باید Ú©Ù‡ را ببینی؟! (وگرنه بدبختی‌ی تصادÙÛŒ Ú©Ù‡ Ú©Ù… پیش نمی‌آید!)
گاهی شاید مشکل از خودت باشد، اما مطمئن‌ای بخش دیگری از مشکلْ Ù…Øیط توست: Ù…Øیط عرÙ‌زده Ùˆ قید Ùˆ بند-دار.
دوست‌ای دارم نادیده Ùˆ تقریبا ناشناس به اسم سمیرا. او جایی Ú¯Ùت Ú©Ù‡ «هم‌وطنان‌مان در خارج همان‌اند Ú©Ù‡ ساعدی Ú¯Ùته» Ùˆ من٠ساعدی‌نخوانده Ùˆ بی‌اطلاعْ از او پرسیدم Ú©Ù‡ ساعدی Ú†Ù‡ Ú¯Ùته است. نمی‌گویم ساعدی Ú†Ù‡ Ú¯Ùته، Ùˆ شاید نه همان‌قدر تند Ùˆ تیز Ùˆ عمومی Ú©Ù‡ ساعدی Ú¯Ùته، اما بی‌تردید نص٠آن‌چه ساعدی Ú¯Ùته برای نص٠آن‌هایی Ú©Ù‡ ساعدی Ú¯Ùته!
Û¶) سال‌ها پیش از او پرسیدند Ú©Ù‡ چرا به این جلسات می‌آیی. پاسخ داد … آها، پیش‌تر بگویم Ú©Ù‡ جلسات چیز خاص‌ای نبودند. Ùرض کنید راجع به نقش گوز در شقیقه (واقعیت: Ùرار مغزها – Ùˆ جلسه پر بود از آدم‌هایی Ú©Ù‡ طبق بیش‌تر معیارها مغز بودند ولی طبق هیچ معیاری آن زمان نه Ùراری بودند Ùˆ نه نشت‌کرده Ùˆ نه هیچ چیز دیگری – الان نصÙ‌شان نشت‌کرده‌اند Ùˆ نصÙ‌شان ازدواج). پاسخ داد Ú©Ù‡ می‌خواستم ببینم آدم‌های دیگر «چگونه» Ùکر می‌کنند.
بعد الان یادش می‌آید Ú©Ù‡ مدت‌هاست لذت نبرده است از بودن در جمع‌ای به بهانه‌ی مشاهده‌ی بارقه‌های Ú©ÙˆÚ†Ú© تÙکر Ùردی در اندیشه‌ی جمعی – مثلا همان‌ای Ú©Ù‡ با دیدن «Ùیلم‌ای کوتاه درباره‌ی عشق» در Ùضا ایجاد می‌شود.
۷) شک دارد که آن زمان هم لذت می‌برده است. بیاییم صادق باشیم! در میان جمع‌بودن لذت هم داشته باشد، اما بی‌درد نیست. یا دست‌کم برای آدم عاشق بی‌درد نیست.
(Ù¾)
در این تاریک‌ْشهر٠غم‌زده از آدم‌ها
درها Ú†ÙÙتْ‌بسته
انتهای کوچه‌های‌اش بن‌بست
مه‌گرÙتهْ کوه‌ها سخت ناپیدا
انتظار چه را می‌کشی تو؟
عشق را؟ گرما را؟
[نوشته‌شده در بازه‌ی جمعه Û±Û³ Ùوریه تا یک‌شنبه Û±Ûµ Ùوریه Û±Û³Û¸Û· خورشیدی!]
Rare Bird – Sympathy
با تشکر از پریسا
این ضدخاطرات Ù‡Ùت ساله
ضدخاطرات Øدود سه Ù‡Ùته‌ی پیش Ù‡Ùت ساله شد!
اگر Ù‡Ùت سال پیش کس‌ای می‌آمد Ùˆ به من می‌گÙت Ú©Ù‡ تجربه‌ی Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ از سر کنج‌کاوی‌ی دی ماه هزار Ùˆ سیصد Ùˆ هشتاد خورشیدی بیش Ùˆ Ú©Ù… بی‌وقÙÙ‡ در این Ùضا Ùˆ با همین نام ادامه پیدا می‌کند، به سلامت عقل‌اش Ø´Ú© می‌کردم. اما اینک Ù‡Ùت سال گذشته است Ùˆ من در چهارÙصل زندگی-در شادی Ùˆ غم، در Øیرت Ùˆ Ùهم- نوشته‌ام Ùˆ نوشته‌ام Ùˆ نوشته‌ام Ú©Ù‡ گویی هیچ‌وقت از نوشتن دست نکشیده‌ام.
ضدخاطرات برا‌ی‌ام جای‌گاه‌ای ویژه دارد. اگر زمان‌ای این وبلاگ در Øاشیه‌ی تجربه‌های نوشتاری‌ام قرار می‌گرÙت -Øاشیه‌ای تÙریØی، جذاب ولی نه پر اهمیت- اما دو سه سال بیش نگذشت تا ضدخاطرات از Øاشیه به مرکزیت٠متن خزید Ùˆ برجسته Ùˆ خودنما در همان‌جا نشست Ùˆ قرار گرÙت.
یادم می‌آید Ú©Ù‡ آن اوایلی Ú©Ù‡ ضدخاطرات را آغازیده بودم نگران بودم Ú©Ù‡ نکند بلایی سر دÙتر یادداشت‌های روزانه‌ام بیاید. دÙتری Ú©Ù‡ سابقه‌اش به Øدود ده سال پیش باز می‌گردد. دلیل نگرانی‌ی اولیه‌ام این بود Ú©Ù‡ تصور می‌کردم ضدخاطرات نمی‌تواند بستری مناسب برای عمیق‌ترین Ùˆ به-خود-نزدیک‌ترین٠اÙکارم باشد. هر Ú†Ù‡ باشد، ضدخاطره نه خاطره است Ùˆ نه ÙلسÙÙ‡ Ùˆ نه دÙتر آرزوهای‌ام.
راست‌اش را بگویم هم‌چنان Ú©Ù… Ùˆ بیش همان دغدغه‌ها را دارم. ضدخاطرات نه می‌تواند Ùˆ نه قرار است Ú©Ù‡ بتواند جای دÙتر دیگرم را بگیرد. سبک نوشتن در ضدخاطرات با این‌که ثابت نیست Ùˆ هم از یک پست به دیگری Ùˆ هم از این ماه به آن ماه عوض می‌شود، سبک‌ای است متÙاوت از آن‌چه من برای خود -خود٠مستقیم Ùˆ بی‌واسطه‌ام- می‌نویسم. ضدخاطرات زاویه‌دار می‌بیند، دÙتر دیگر بیش‌تر وقت‌ها ØµØ±ÛŒØ Ø§Ø³Øª Ùˆ مستقیم؛ ضدخاطرات جغراÙیایی معتدل دارد، دیگری گاه کویر است Ùˆ گاه قطب Ùˆ گهگاهی نیز جنگل‌ای استوایی Ùˆ بارانی؛ ضدخاطرات با یاد خواننده‌های‌اش نوشته می‌شود، دیگری به امید خواننده‌ای Ú©Ù‡ نیامده است!
اما دیگر پس از چند سال نوشتن در این Ùˆ در آن قانع شده‌ام Ú©Ù‡ هر دو می‌توانند باشند Ùˆ جای دیگری را هم تنگ نکنند. یا شاید به‌تر بگویم، متوجه شده‌ام Ú©Ù‡ Øتی اگر زیاد نوشتن در یکی، تعداد نوشته‌های دیگری را Ú©Ù… می‌کند، باز هم -تا وقتی هشیار باشم- ضرری متوجه من نیست. من در ضدخاطرات با آدم‌های دیده Ùˆ ندیده سخن می‌گویم، در دÙتر یادداشت‌های‌ام با خود٠خوب‌نشناخته‌ام. Ùˆ باور نمی‌کنید Ú©Ù‡ چقدر همین صØبت‌کردن با دیگران را دوست می‌دارم. یعنی اگر ضدخاطرات وبلاگ‌ای بود در برهوت، بی‌خواننده Ùˆ بی‌کامنت، نوشتن‌اش برای‌ام بی‌معنا بود.
ضدخاطرات برای من، مکان‌ای است Ú©Ù‡ می‌توانم تقریبا هر ØرÙ‌ای را Ú©Ù‡ می‌خواهم بگویم Ùˆ مطمئن باشم چند Ù†Ùری سخن‌ام را می‌Ùهمند یا دست‌کم به آن توجه می‌کنند. چنین ویژگی‌ای برای من چون گوهر است. گوهری Ú©Ù‡ هیچ‌جای دیگری یاÙت نمی‌شود یا دست‌کم من نیاÙته‌ام – Ú©Ù‡ کاش یاÙته بودم! مگر می‌شود انسان‌ای را یاÙت Ú©Ù‡ هر ØرÙ‌ای به ذهن‌ات می‌آید، هر موقع شبانه‌روز Ú©Ù‡ دل‌ات می‌خواهد به‌اش بگویی Ùˆ او گوش کند Ùˆ نه رو تلخ کند Ùˆ نه Øوصله‌اش سر برود Ùˆ Øتی گاهی -اگر دست داد- پاسخ معناداری نیز بگوید؟ اگر چنین Ùردی یاÙت شود، من یکی Ú©Ù‡ بی Ù„Øظه‌ای درنگ عاشق‌اش خواهم شد (البته برای این‌که مشکل‌ای پیش نیاید بگویم Ú©Ù‡ عشق غیراÙلاطونی‌ی جمله‌ی آخر تنها مشمول Øال زیبارویان می‌شود!).
بگذار دوباره تکرار کنم: من از صØبت‌کردن با دیگران لذت می‌برم Ùˆ ضدخاطرات برای‌ام باارزش است چون در آن می‌توانم سخن بگویم Ùˆ شنیده شوم. اگر یک سوی این قضیه سخن‌گÙتن باشد، سوی دیگرش شنیده‌شدن است Ùˆ شنیدن از کس‌ای بر نمی‌آید جز توی خواننده. پس اگر ضدخاطرات برای‌ام عزیز است به خاطر وجود توست Ú©Ù‡ آرام می‌آیی Ùˆ بی‌صدا می‌روی ولی هم‌چنان همیشه هستی.
Ùکر می‌کنی Øال چاره‌ای برای‌ام می‌ماند جز این‌که از توی خواننده‌ی ضدخاطرات سپاس‌گزاری کنم Ùˆ از دور دست‌ات را بÙشارم یا Ú©Ù‡ پیشانی‌ات را ببوسم‌؟!
همین متن را با صدای سولوژن بشنوید!
عرق جبین برای دو لقمه نون Øلال
… Ùˆ آن زمان‌ها Ú©Ù‡ از خستگی مستانه سخن می‌گویی Ùˆ تلوتلوخوران راه می‌روی.
[سگ هم خوابیده است این ساعت شب پدر آمرزیده!]
Khatami Returns
گویا آقای خاتمی Ú¯Ùته است یا ایشان یا آقای موسوی کاندیدای ریاست جمهوری خواهند شد. مهندس موسوی Ú©Ù‡ ناز Ùˆ ادای‌اش زیاد است Ùˆ نخواهد آمد، پس می‌ریم Ú©Ù‡ داشته باشیم آقای خاتمی را برای ریاست جمهوری‌ی بعدی جمهوری اسلامی‌ی ایران!
اگر این Øر٠درست باشد Ùˆ دو سه روز بعد تکذیب نشود، Ùقط می‌خواهم پیش‌نهاد کنم Ú©Ù‡ متخصصان ژنتیک همین امروز دست به کار شوند Ùˆ یکی از «رجال» عهد عتیق را -مثلا شهید رجایی- با تکنیک‌های کلونینگ دوباره ایجاد کنند تا شاید دوازده سیزده سال بعد (دو دوره خاتمی، یک دوره هم یک رییس جمهور منتخب) ایشان بتوانند کاندیدای ریاست جمهوری شوند Ùˆ همگان مطمئن باشند Ú©Ù‡ انقلاب از چنگال‌های Ùرزندان خلÙ‌اش خارج نخواهد شد! (Ú©Ù‡ Ú¯Ùته است جوان سیزده ساله نمی‌توان سکان این انقلاب را در دست بگیرد؟!)
بابااااا!!!!!!!‌ دنیا پیش‌رÙت می‌کند. چسبیدن به دو سه Ù†Ùر خاص Ùˆ جابه‌جایی بین این‌ها Øتی مسخره‌تر از یک سیستم پادشاهی‌ی مادام‌العمر است. در دومی دست‌کم این گمان پیش نمی‌آید Ú©Ù‡ تکامل تدریجی‌ی جامعه به‌ترین‌های‌اش را برای اداره‌ی کشور انتخاب می‌کند.
Øالا دارم به تدریج معنای Ù‚ØØ· الرجال را خوب می‌Ùهمم!
لطÙا نوشته‌ها را درست بخوانند!
گویا آدم استعداد عجیبی در دیدن/شنیدن/خواندن آن‌چه دل‌اش می‌خواهد دارد. Øالا بگذریم Ú©Ù‡ تصویر/صدا/نوشته چیز دیگری می‌گوید.
در مورد قوه‌ی لامسه هنوز نظری ندارم، اما تا این‌جای‌اش که من تقریبا ناامید شدم.
Vilayanur Ramachandran Talk on Brain Damage
A Journey to the Center of Your Mind
به‌تر دیدم به جای پست‌ای معمول، این سخنرانی‌ی راماچاندران٠نورولوژیست را بگذارم Ú©Ù‡ اØتمالا برای‌تان Ù…Ùیدتر از هر مطلب وبلاگی‌ی دیگری است Ú©Ù‡ امروز می‌توانید بخوانید.
جالب است که سه مثال‌اش این‌گونه مرتب شده‌اند: چیزی از مغز کم است؛ چیزی از بقیه‌ی بخش‌های بدن کم است و مغز هنوز نمی‌داند؛ و چیزی در مغز زیادی است!
در نهایت این‌که بگویم این سخنرانی واقعا عالی است! Ú©Ù… پیش می‌آید کس‌ای به این خوبی سخنرانی کند (آه، بله!‌ سیاست‌مدارانی مثل اوباما Ùˆ کلینتون هم خوب Øر٠می‌زنند – اما ارزش ØرÙ‌شان قابل مقایسه با ØرÙ‌های یک دانش‌مند تراز اول نیست.).
خودسانسوری (۲)
از من پرسیده بودند Ú©Ù‡ چرا می‌گویم خودسانسوری از «ترس» ناشی می‌شود. پاسخ‌ای نوشته بودم Ú©Ù‡ همه‌اش منتشر نشد. Ú¯Ùتم بیایم Ùˆ باور آن روزم را با شما در میان بگذارم:
خودسانسوری از ترس ناشی می‌شود. گاهی ترس‌مان از Øکومت است: می‌ترسی چیزی بگویی Ùˆ به عالی‌جناب‌ای بربخورد. بعضی وقت‌ها هم ترس کوچک‌تر است، خطر جانی‌ای برای‌ات ندارد، اما ممکن است دوست یا آشنایی را دل‌خور کند. در این Øال ترس‌ات از به هم خوردن روابط انسانی‌ات است. می‌ترسی سنگینی‌ی بیان آن‌چه در ذهن‌ات می‌گذرد بر Ú¯Ùرده‌ی دوستی‌تان سنگینی کرده Ùˆ دوپاره‌اش کند.
اما گاهی ترس نه از Øکومت است Ùˆ نه از آدم‌ها:‌ ترس‌ از خویشتن است. پاره‌های تاریک خود Ú©Ù‡ روزها با قلاده‌ای پشت لبخندها Ùˆ نگاه‌های‌مان پنهان‌اش می‌کنیم Ùˆ شب‌های به هنگام سرنهادن بر بالشتْ خدایا شکرگویان از چنگال‌اش به عالم ناهشیاری می‌شتابیم.
خودسانسوری در عمیق‌ترین لایه‌های خود ناشی از ترس٠از دست‌بردن در تاریکی‌های ذهن Ùˆ بیرون‌کشیدن پاره‌ی متعÙÙ† خویشتن است. خودسانسوری Ù†ÙÛŒ آن‌چه است Ú©Ù‡ نمی‌خواسته‌ایم باشیم.
پیش‌تر:
خودسانسوری