ساز و آواز
استعدادهای آدم زمان‌ای Ø´Ú©ÙˆÙØ§ می‌شود Ú©Ù‡ دیر وقت است، نیمه‌شب است، هم‌سایه‌ها خواب‌اند، Ùˆ تو بیداری، Ùˆ تو بیداری، Ùˆ تو بیش از همیشه بیداری!
من در جهان
– …. .. … .. … — . –..– .-.. .. …- .. -. –. .-.. — -. . .-.. -.– .. -. – …. .. … -… — ..- -. -.. .-.. . … … .- -… … ..- .-. -.. .. – -.– -.-. .- .-.. .-.. . -.. – …. . .– — .-. .-.. -.. .-.-.- -.-. .- -. -.– — ..- …. . .- .-. — . ..–..
نون، میم، یا که شاید هم سین [داستان]
قبول دارم Ú©Ù‡ شاید Ú©Ù…ÛŒ بدجنسی کرده باشیم، اما شما Ú©Ù‡ نمی‌دانید نون خوش‌گله Ú†Ù‡ بد روی اعصاب همه Ø±ÙØªÙ‡ بود. پسرها شاکی بودند Ú©Ù‡ چرا هر Ú†Ù‡ به او توجه می‌کنند Ùˆ او را این جا Ùˆ آن‌جا دعوت می‌کنند، می‌آید Ùˆ خوش می‌گذراند بعد چون جن بسم‌الله‌شنیده ناپدید می‌شود انگار نه انگار Ú©Ù‡ پسران پروانه‌وار دورش گردیده بودند؛ Ùˆ از آن طر٠هم دخترها شاکی بودند Ú©Ù‡ چرا ØÙˆØ§Ø³ همه‌ی پسرها -ØØªÛŒ دوست‌پسران‌شان- پرت این لنگه دختر شده است.
واقعیت‌اش را بخواهید، میم یا شاید نون، یا Ú©Ù‡ شاید هم سین -Ùˆ مگر ÙØ±Ù‚ÛŒ هم می‌کند؟- دختر بدی نبود. جوان‌ای بود زیباتر از رویایی‌ترین آرزوهای هر دختری Ùˆ سکسی‌تر از خیالی‌ترین هذیان‌های هر پسری؛ Ú©Ù‡ هر روز با لباسی ÙØ§Ø®Ø±ØªØ± از دی‌روز با سری Ø§ÙØ±Ø§Ø´ØªÙ‡ Ùˆ موهای Ø§ÙØ´Ø§Ù† پا به دانش‌کده می‌گذاشت Ùˆ چشم همه را از هر کاری Ú©Ù‡ می‌کردند می‌ربود. میم ویژگی‌ای داشت، Ùˆ نمی‌دانم عیب‌اش بدانم یا ØÙسن -اما هر Ú†Ù‡ بود روی اعصاب همه Ø±ÙØªÙ‡ بود- Ùˆ آن هم این‌که خوب دست‌گیرش شده بود Ú©Ù‡ بد لعبتی‌ است Ùˆ هیکل خوش‌تراش Ùˆ صورت زیبا Ùˆ چشمان خمارش کاÙÛŒ است تا دل Ùˆ Ø±ÙˆØ Ù…Ø±Ø¯Ù…Ø§Ù† را بلرزاند. به اندازه‌ی کاÙÛŒ هم باهوش بود Ú©Ù‡ بداند عشق Ùˆ عاشقی یک طر٠داستان زندگی است، Ø¬ÙØª مناسب پیدا کردن طر٠دیگر. میم خوب Ùهمیده بود Ú©Ù‡ آن‌چه در دنیا Ú©Ù… نیست، خواستار Ùˆ طالب٠دین Ùˆ ایمان از دست‌داده است Ùˆ او ØØ§Ù„ا ØØ§Ù„اها می‌تواند ناز کند Ùˆ ادا بیاید Ùˆ سینه‌چاکان‌اش قطار قطار دنبال‌اش بدوند.
یک روز بعد از ظهر با جمع‌ای از پسران Ùˆ دختران دانش‌کده به ØµØØ¨Øª نشسته بودیم Ùˆ مطابق معمول آن روزها، Ø¨ØØ« ØÙˆÙ„ Ùˆ ØÙˆØ´ دخترک بود Ùˆ این‌که به تازگی دست رد بر سینه‌ی کدامین عاشق زده است Ùˆ هوش از سر کدامین مجنون ربوده. من دقایقی ساکت بودم Ùˆ با لیوان چای‌ام ور Ù…ÛŒâ€ŒØ±ÙØªÙ… تا این‌که یک‌هو پریدم وسط ØØ±Ù Ùˆ رو به یکی از دخترها کردم Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… یک پسر Ú†Ù‡ کاری می‌تواند بکند Ú©Ù‡ بیش از همه ØØ§Ù„‌ات را بگیرد؟
انگار درست نشنیده باشد Ú†Ù‡ Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù…ØŒ زل به‌ام نگاه کرد Ùˆ من خیلی جدی دوباره سوال‌ام را پرسیدم: «یه پسر Ú†ÛŒ کار بکنه ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ ØØ§Ù„‌ات Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ می‌شه؟ ÙØ±Ø¶ Ú©Ù† دوست‌پسر Ùˆ عشق جون‌جونی Ùˆ غیره‌ات هم هنوز نشده.».
Ú©Ù…ÛŒ بالا را نگاه کرد Ùˆ بعد بالا سمت Ú†Ù¾ Ùˆ بعدتر بالا سمت راست Ùˆ دوباره Ú†Ù¾ تا آخر سر در آمد Ú©Ù‡ …
اجازه بدید نگویم چه پاسخ‌ای داد. به جای‌اش تعری٠می‌کنم که چه بر سر نون آمد. قبول؟!
برای یک‌شنبه ظهر همان Ù‡ÙØªÙ‡ از سین دعوت کردم تا به خانه‌ام بیاید. Ú¯ÙØªÙ… تا هوا خوب است قرار گذاشته‌ایم در ØÛŒØ§Ø· خانه‌ام مهمانی‌ای بگیرم Ú©Ù‡ سه چهار Ù†ÙØ±ÛŒ از بچه‌های دانش‌گاه هستند Ùˆ چند Ù†ÙØ±ÛŒ هم از دوستان دیگرم.
روز موعود Ú©Ù‡ شد، سین یک ساعت دیرتر از زمان مقرر با شلوار کوتاه خاکی‌ Ùˆ تاپ زرد رنگی Ú©Ù‡ به زØÙ…ت به میانه‌ی شکم‌اش می‌رسید سلانه سلانه وارد ØÛŒØ§Ø· شد. اگر هر روز Ùˆ هر جای دیگری بود، مطمئن‌ام دست‌اش نخورده به درْ پسری دوان‌دوان به سوی‌اش می‌دوید تا در را به روی‌اش باز کند -به بهانه‌ی این‌که در٠ØÛŒØ§Ø· کثی٠است یا سنگین است یا Ú†Ù‡ می‌دانم از همین جور بهانه‌ها Ú©Ù‡ پسرها از آستین‌شان در می‌آورند- Ùˆ سلام Ùˆ صلوات‌گویان او را به میانه‌ی جمع Ú©Ù‡ دور میزی نشسته بودند هدایت می‌کرد. اما این بار جز یکی دو Ù†ÙØ±ÛŒ Ú©Ù‡ سرشان را به زØÙ…ت کج کردند تا ببینند Ú©Ù‡ آمده، بقیه ØØªÛŒ سرشان را از روی بشقاب‌های‌شان هم بلند نکردند. من هم Ú©Ù‡ پشت به درْ کنار باربیکیو بودم، خودم را به Ù†Ùهمیدن زدم Ùˆ تا وقتی خود٠سین نیامد کنارم تا سلام کند واکنش‌ای نشان ندادم. سلام Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªØŒ Ú¯ÙØªÙ… «سلام! Ú†Ù‡ خوب Ú©Ù‡ آمدی!» Ùˆ بشقاب‌ای دادم دست‌اش Ùˆ دو سه تکه گوشت کبابی گذاشتم وسطش Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… برو بنشین Ú©Ù‡ من هم الان می‌آیم.
سین یک دست به بشقاب Ùˆ دست دیگر گیر صندلی،‌ در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ مواظب بود کی٠دستی‌اش از شانه‌ی عریان‌اش نلغزد، به زØÙ…ت صندلی‌ای از گوشه‌ی ØÛŒØ§Ø· آورد Ùˆ خود را به زور دور میز٠شلوغ جا داد. آدم‌های بغل دستی‌اش لبخندی به او ØÙˆØ§Ù„Ù‡ دادند Ùˆ او هم سر به زیر نشست Ùˆ شروع کرد به خوردن.
ساعتی بعد Ú©Ù‡ غذا تمام شده بود Ùˆ شکم‌ها سیر، Ú¯ÙØªÛŒÙ… خوب است بازی کنیم. کس‌ای ایده‌ای دارد؟ سین یا میم یا Ú©Ù‡ شاید هم نون مشتاقانه داد زد «من یک پیش‌نهاد دارم! من یک پیش‌نهاد دارم!». یکی از آن Ø·Ø±Ù Ú¯ÙØª «بیاییم پوکر بازی کنیم!» Ùˆ بعد همه سریعا اعلام مواÙقت کردند بدون این‌که ØØªÛŒ از او بپرسند Ú©Ù‡ پیش‌نهادش Ú†Ù‡ بوده است.
پوکر را شرطی بازی کردیم Ùˆ برخلا٠همیشه بلوÙ‌های سین هیچ‌کس را نترساند Ú©Ù‡ هیچ، جری‌تر هم کرد Ùˆ در نتیجه سین هر Ú†Ù‡ وسط گذاشته بود دو دستی باخت.
دو ساعت‌ای Ú©Ù‡ گذشت Ùˆ ØÙˆØµÙ„ه‌ی همه از پوکربازی سر Ø±ÙØªØŒ Ú¯ÙØªÛŒÙ… بیاییم Ùیلم ببینیم. Ú†Ù‡ Ùیلم‌ای؟ پنج شش Ù†ÙØ± از جمله میم Ùیلم‌هایی پیش‌نهاد کردند. قرار شد بین آن‌هایی Ú©Ù‡ در آرشیوم دارم رای‌گیری کنیم. Ú¯ÙØªÙ† ندارد Ú©Ù‡ Ùیلم پیش‌نهادی‌ی میم تنها یک رای آورد. اتاق را تاریک کردیم Ùˆ نشستیم به Ùیلم‌دیدن. Ùیلم Ú©Ù‡ تمام شد Ùˆ چراغ‌ها روشن، صندلی‌ی میم خالی‌ی خالی بود. چند Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÛŒ به سکوت هم‌دیگر را برانداز کردیم Ùˆ بعد ناگهان همه زدیم زیر خنده Ùˆ شروع کردیم بلند بلند از میم Ú¯ÙØªÙ†.
ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨ØØŒ ده پانزده دقیقه از شروع کلاس گذشته بود Ú©Ù‡ درْ چهارطاق باز شد Ùˆ نون شادمان Ùˆ Ø³Ø±Ø§ÙØ±Ø§Ø´ØªÙ‡ با دامن‌ای سرخ Ùˆ پیراهن‌ای سÙید طول سالن را رژه Ø±ÙØª Ùˆ بر جلوترین صندلی‌ی کلاس نشست.
دی و بهمن ۱۳۸۷ خورشیدی
[با سپاس از نون-جیم، سامان، میم.، لنا، یاور و نیوشا(۲)]
سه جلسه Ù…ØØ±ÙˆÙ…یت برای شما دختر عزیز
کاش می‌شد دخترهای ایرانی‌ای را Ú©Ù‡ ØØ§Ø¶Ø± نیستند با پسرها برقصند به طور موقت از هر گونه رقص Ùˆ ØØ±Ú©Ø§Øª موزون Ùˆ ناموزون Ù…ØØ±ÙˆÙ… کرد.
دانش‌جویان دست‌گیرشده و دغدغه‌های کوچک من
* تعداد زیادی از دانش‌جویان دانش‌گاه امیرکبیر را دست‌گیر کرده‌اند. ماجرا بر سر به خاک‌سپاری‌ی چند شهید در دانش‌گاه و مقاومت/اعتراض دانش‌جویان بوده است. خبر را در این‌جا بخوانید.
* چقدر طول می‌کشد تا چنین خبری به گوش چون من برسد؟ من‌ای Ú©Ù‡ نه در ایران زندگی می‌کنم Ùˆ نه خبرها را ÙØ¹Ø§Ù„انه دنبال می‌کنم.
در بین همه‌ی Ø¨ØØ«â€ŒÙ‡Ø§ÛŒÛŒ Ú©Ù‡ در این دو سه روز سر میز نهار Ùˆ شام شنیده‌ام، تنها یک بار کس‌ای به این مورد اشاره کرد. خبر دست‌گیری را هم از طریق پیام اØÙˆØ§Ù„ (Û±) Ùیس‌بوکی‌ی دوست‌ام آیدا خواندم. او دانش‌جوی سابق امیرکبیر بوده است.
من خبر را در پیام‌اØÙˆØ§Ù„‌ام گذاشتم. سه جور واکنش دیدم:
دو Ù†ÙØ± از دوستان‌ام نیز خبر را پخش کردند.
یک‌ای Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ منبع خبر قابل اعتماد نیست. از او خواستم منبع قابل اعتماد پیش‌نهاد دهد. از او خبری نشد.
دیگری‌ای Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ آقای «اندی» ÙØ±Ù…وده‌اند دانش‌جو نباید قرطی‌بازی کند Ùˆ خود او هم پیش‌نهاد داده بود Ú©Ù‡ دانش‌جو نباید سیاست‌بازی کند. (آقای اندی همان خواننده‌ی پرآوازه‌ی شهره‌ی شهرمان است Ú©Ù‡ Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒÛŒ پیش کنسرتی در این شهر یخ‌زده داشت Ùˆ گویا Ú©Ù„ÛŒ مرید پیدا کرده است به طوری Ú©Ù‡ جدیدا نقل‌قول هم از او می‌شود!)
واکنش من؟ من از آقای اندی برای توصیه‌ی روشن‌Ùکرانه‌شان تشکر کردم.
این‌ها را نوشتم تا بگویم ØØ³Ø§Ø³ÛŒØª آدم‌ها به تدریج Ú©Ù… می‌شود Ùˆ سیخ٠داغ هم‌چنان ÙØ±Ùˆ Ùˆ ÙØ±ÙˆØªØ± می‌رود!
* اگر این خبر را در این‌جا می‌نویسم، انتظار/تصور ندارم Ú©Ù‡ کمک‌ای به آزادی‌ی این دانش‌جویان بکند. این خبر را در این وبلاگ می‌نویسم تا کمک‌ای باشد برای ØØ§Ùظه‌ام/مان Ú©Ù‡ ‌سال‌های بعد Ú©Ù‡ آمد، اگر بیاید، به خاطر بیاوریم Ú©Ù‡ سال‌های پیش وضع کشور چگونه بوده است. یعنی ÙØ±Ø§Ù…وش نکنیم Ú©Ù‡ اØÙ…دی‌نژاد Ú©Ù‡ رییس جمهور بود، نه تنها اقتصاد بد بود Ùˆ نه تنها ØÙ…اقت از سر Ùˆ روی ØÚ©ÙˆÙ…ت سرازیر می‌کرد Ú©Ù‡ دانش‌جویان دست‌گیر می‌شدند Ùˆ مردم آزار Ùˆ اذیت می‌دیدند (همان‌طور Ú©Ù‡ در زمان خاتمی هم دانش‌جویان دست‌گیر می‌شدند). می‌نویسم Ú©Ù‡ ÙØ±Ø§Ù…وش نکنم.
* چرا دانش‌جویان با به خاک‌سپاری‌ی شهدا مخالÙ‌اند؟
مطمئن نیستم، اما ØØ¯Ø³ نمی‌زنم تعداد زیادی از ایرانیان به طور عام Ùˆ دانش‌جویان به طور خاص از «شهدا» بدشان بیاید. یعنی مشکل شخصی با شخص شهید نیست. ØØªÛŒ گمان می‌برم Ú©Ù‡ بعضی‌ها ممکن است عزت Ùˆ Ø§ØØªØ±Ø§Ù… خاص‌ای برای شهدا قایل باشند (گرچه شاید چنین ØØ³â€ŒØ§ÛŒ برای کسان‌ای Ú©Ù‡ جنگ را ندیده‌اند کم‌تر رخ دهد).
پس مشکل چیست؟
آیا مشکل این است Ú©Ù‡ به نظر دانش‌جویان به‌خاک‌سپاری‌ی انسان‌ای در دانش‌گاه غیرقابل تصور است؟ یعنی آیا مشکل تنها Ù†ÙØ³ به‌خاک‌سپاری است؟!
البته بدیهی است دانش‌گاه برای به‌خاک‌سپاری‌ی کس‌ای ساخته نشده است. اما باز بعید می‌دانم دانش‌گاه نتواند پذیرای به‌خاک‌سپاری‌ی چند Ù†ÙØ± باشد. یعنی می‌توانم تصور کنم Ú©Ù‡ اگر قرار باشد دانش‌مندی (یا هنرمندی)‌ در دانش‌گاه به‌خاک سپرده شود،‌ اعتراض زیادی به بار نیاید. ØØ¯Ø³ می‌زنم مشکل بیش از آن‌که به به‌خاک‌سپاری ربط داشته باشد، به شهید-بودن این Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ Ùˆ این‌که Ú†Ù‡ کس‌ای متولی‌ی چنین کاری است باز می‌گردد.
توجه به این نکته Ú©Ù‡ چنان عمل‌ای از دید دو گروه مواÙÙ‚ Ùˆ مخال٠معنای سمبولیک می‌تواند داشته باشد، تØÙ„یل اوضاع را ساده‌تر می‌کند.
ØØ¯Ø³ می‌زنم Ù…Ø¯Ø§ÙØ¹Ø§Ù† Ø§ØØ³Ø§Ø³ می‌کنند Ú©Ù‡ با وجود شهید در دانش‌گاه -شهیدی Ú©Ù‡ درست یا غلط جزو خالص‌ترین نمادهای اسلام Ùˆ انقلاب به شمار می‌رود- دانش‌گاه را به سیستم ایدئولوژیک خود نزدیک‌تر کرده‌اند. در واقع دÙÙ† شهید چون غسل تعمیدی برای دانش‌گاه خواهد بود Ùˆ آن را مطهر -یا دست‌کم قابل تØÙ…Ù„- می‌کند.
توجه کنید Ú©Ù‡ دانش‌گاه بنا به تعری٠با هر ØÚ©ÙˆÙ…ت با ایدئولوژی‌ی صلب‌ای تناقض‌ای ساختاری دارد.
از طر٠دیگر ØØ¯Ø³ می‌زنم Ù…Ø®Ø§Ù„ÙØ§Ù† با اعتراض‌نشان‌دادن به اَعمال مقدس‌گون ØÚ©ÙˆÙ…ت Ùˆ طرÙ‌داران‌اش، دوری‌ی خود را از ØÚ©ÙˆÙ…ت نشان می‌دهند. اقتداکردن به چنین موردی -Ú©Ù‡ از خالص‌ترین خواسته‌های ایدئولوژیک ØÚ©ÙˆÙ…ت است- برای آن‌ها چون قلاده بر گردن نهادن است.
* آیا ØªÙØ³ÛŒØ± پیشین صØÛŒØ است؟ آیا واقعا اختلاÙ‌نظرها بر سر عمیق‌ترین باورهای Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ است یا این‌که ما تنها شاهد کنش-واکنش‌ای در Ø³Ø·Ø Ù‡Ø³ØªÛŒÙ…ØŸ آیا Ù…Ø®Ø§Ù„ÙØ§Ù† چنان عمل‌ای با عمیق‌ترین مجموعه باورهایی Ú©Ù‡ ØÚ©ÙˆÙ…ت ایران را تعری٠می‌کند مشکل دارند؟
ØØ¯Ø³ می‌زنم درصد زیادی از دانش‌جویان با شخص رییس جمهور مشکل داشته باشند.
ØØ¯Ø³ می‌زنم درصد کم‌تری (ولی هم‌چنان قابل توجه) با رهبر انقلاب مشکل داشته باشند.
اما چند درصد Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ با Ù†ÙØ³ وجود ØÚ©ÙˆÙ…ت اسلامی مشکل دارند؟ Ø§ØØªÙ…ال زیاد درصد زیادی از دانش‌جویان می‌گویند Ú©Ù‡ دوست دارند دین‌شان از ØÚ©ÙˆÙ…ت‌شان جدا باشد Ùˆ آزاد زندگی کنند Ùˆ غیره.
بسیار خوب! ÙØ±Ø¶ کنیم چنین باشد Ùˆ مثلا بیش از پنجاه درصد دانش‌جویان ادعا کنند Ú©Ù‡ دوست دارند ØÚ©ÙˆÙ…ت‌ای سکولار داشته باشند.
سوال‌ای Ú©Ù‡ برای‌ام پیش می‌آید این است Ú©Ù‡ همین دانش‌جویان مبنای ØÚ©ÙˆÙ…ت غیردینی‌شان را بر Ú†Ù‡ می‌نهند؟
آیا ØØ§Ø¶Ø±Ù†Ø¯ مبنای ØÚ©ÙˆÙ…ت‌شان را بر عقل‌گرایی بنا نهند؟ (Ùˆ نه Ùقط مثلا سنت‌گرایی به جای مذهب‌گرایی)
Ùˆ اگر ØØ§Ø¶Ø±Ù†Ø¯ØŒ آیا عقل‌گرایی را راه‌ای برای زندگی‌شان نیز انتخاب می‌کنند؟ (سازگارانه نمی‌نماید Ú©Ù‡ ØÚ©ÙˆÙ…ت عقل‌گرا باشد Ùˆ زندگی‌ی شخصی عقل‌گرایانه نباشد.)
توجه کنید Ú©Ù‡ معنای چنان ØØ±ÙÛŒ تقریبا این است Ú©Ù‡ نه تنها دین را Ù†ÙÛŒ کنند، بلکه خدا را -بدان‌گونه Ú©Ù‡ ادیان آسمانی به آن باور دارند- Ù†ÙÛŒ کنند (البته می‌توان Ø¨ØØ« کرد Ú©Ù‡ آیا عقل‌گرایی‌ی خالص با خداباوری تناقض دارد یا خیر. به نظرم دارد.)
آیا به نظر شما می‌رسد Ú©Ù‡ درصد قابل توجه‌ای از دانش‌جویان ØØ§Ø¶Ø± باشند هر گونه خداوند Ø¢ÙØ±ÛŒÙ†Ù†Ø¯Ù‡â€ŒÛŒ دعاپذیری را Ù†ÙÛŒ کنند؟
نوشته‌های مرتبط:
– تغییرات پارامتری، تغییرات ساختاری
– بامدادی از ÙØ±Ù‚ بین دانش-جو Ùˆ دانشجو می‌نویسد. نوشته‌ی او به طور غیرمستقیم به این نوشته ربط دارد.
(Û±): پیام‌اØÙˆØ§Ù„ ترجمه‌ی من از status در سیستم‌هایی چون Facebook است. ÙØ¹Ù„ا Ú©Ù‡ به آن عادت ندارم Ùˆ خیلی به نظرم زیبا نیست. پیش‌نهادی به‌تری دارید،‌ Ù„Ø·ÙØ§ به‌ام بگویید.
ØØ±ÛŒÙ… خصوصی
این طر٠میز نشسته بود Ùˆ روبروی‌اش هم قاب عکس خاتم‌کاری‌شده‌ای را گذاشته بود. جلوی‌اش بشقاب خالی‌ی غذا بود Ú©Ù‡ ته‌مانده‌هایی نیز ته‌اش مانده بود، آن طر٠هم یک لیوان نصÙÙ‡ نیمه‌ی آب کنار عکس.
یکی دو دقیقه از غذاخوردن نگذشته بود Ú©Ù‡ شروع کرد Ú©Ù…ÛŒ این طر٠و آن طر٠را نگاه کردن Ùˆ بعد مستقیم به عکس زل زد Ùˆ ناگهان به پیش خم شد Ùˆ دست‌اش را دراز کرده Ùˆ قاب را سریع نیم دور چرخاند. دوباره به عقب بازگشت، به صندلی تکیه داد Ùˆ با خیال Ø±Ø§ØØª انگشت‌اش را کرد توی دهان Ùˆ با ناخن تکه غذایی را از بین دو دندان‌اش کشید بیرون.
مک‌مک‌ای زد Ùˆ مطمئن Ú©Ù‡ شد هیچ تکه‌ای جایی بین دندان‌ها گیر نکرده است، انگشت‌اش را با ØÙˆØµÙ„Ù‡ با دستمال‌ای پاک کرد، دوباره رو به جلو خم شد Ùˆ قاب را به ØØ§Ù„ اول برگرداند Ùˆ در همین بین لبخند Ú¯Ù„ Ùˆ گشادی زد Ùˆ Ú¯ÙØª «مرا ببخشید یک دقیقه نبودم!».
چند نوشته‌ی در هم و برهم، از این روزهای خسته‌ی دل‌تنگ
(الÙ)
نکته‌ی کلیدی: انسان‌ها همین‌اند که هستند!‌ می‌خواهی خوش‌ات بیاید، می‌خواهی نیاید. اما اگر می‌خواهد خوش‌ات بیاید، باید تلاش کنی تا از همان‌چه که هستند خوش‌ات بیاید.
قوانین Ùیزیک را در نظر بگیر. نمی‌توانی بگویی Ú©Ù‡ چرا جاذبه این‌گونه Ø±ÙØªØ§Ø± می‌کند Ùˆ نه آن‌گونه. جاذبه تو را به زمین می‌چسباند؟ می‌خواهی از زمین کنده شوی؟! برو Ùˆ Ùکر Ú©Ù† تا شاید راه‌ØÙ„‌اش را پیدا Ú©Ù†ÛŒ. اگر Ù‡ÛŒ به جاذبه ÙØØ´ دهی، هم روی زمین می‌مانی Ùˆ هم اعصاب‌ات خراب‌تر می‌شود.
یا به عبارت دیگر:
وقتی طر٠می‌گوید «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر | کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» از همان مشکل‌ای نمی‌گوید که تو سخن می‌گویی. بی‌خود نگرد!!!
(ب)
Û±) نه این‌که زندگی همه‌اش Ù¾ÛŒØ´â€ŒØ±ÙØª باشد. نه با معیارهای بیرونی، Ùˆ نه درونی. گاهی بازگشت به گذشته‌ای باید تا ببینی زندگی‌ات تغییر نکرده است – یا ØØªÛŒ اگر هم کرده باشد، تغییرش نه Ù¾ÛŒØ´â€ŒØ±ÙØª است Ùˆ نه Ù¾Ø³â€ŒØ±ÙØª.
Û²) «Ùیلم‌ای کوتاه درباره‌ی عشق» از Ú©ÛŒØ´Ù„ÙˆÙØ³Ú©ÛŒ را می‌دیدند. Ùˆ من از همان‌هایی بودم Ú©Ù‡ پیش‌ترها با شنیدن چنان نام‌ای -Ùˆ این‌که Ú©ÛŒØ´Ù„ÙˆÙØ³Ú©ÛŒ خوب است- ابروهای‌ام گره می‌شد Ú†Ùˆ گویی می‌گویم: «روشن‌Ùکرهای سوسول». در میانه‌ی Ùیلم‌دیدن، اما، Ø´Ú© کردم: پیش‌ترها هم Ùیلم می‌دیده‌ام؟!
Û³) نه آن قدرها غلیظ شاید، اما این: گاهی Ùیلم‌ها راجع به آدم‌ها هستند Ùˆ Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øªâ€ŒØ´Ø§Ù†ØŒ گاهی نیز راجع به چیزهای دیگر. هالیوود خوب بلد است راجع به چیزهای دیگر Ùیلم بسازد. اما «Ùیلم‌ای کوتاه درباره‌ی عشق» راجع به Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª آدمیان – آن‌طور Ú©Ù‡ من آدم را شناخته‌ام- است. دوست‌اش داشتم.
Û´) ØØ³Ø§Ø¨ Ú©Ù† هشت Ù†ÙØ±ØŒ یا شاید ده Ù†ÙØ± نشسته‌اند Ùˆ همان Ùیلم را می‌بینند در شب پیش از روز ولنتاین. یعنی همین دی‌شب. بعد تو از خود می‌پرسی Ú©Ù‡ هر کدام در همین Ù„ØØ¸Ù‡ -همین الان٠الان- دارند به Ú†Ù‡ می‌اندیشند. به این‌که عشق چیست؟ یا عشق‌شان کیست؟ یا این‌که Ú†Ù‡ می‌گذرد بر این عشق -یا Ú©Ù‡ معشوق- در این سرمای بر شیشه کوبنده.
Ùˆ چگونه به آن می‌اندیشند؟ پنجره‌ای روشن در میان٠شب‌ای تاریک Ùˆ سایه‌هایی Ú©Ù‡ از پشت پنجره -Ú¯Ù†Ú¯ Ùˆ نامÙهوم- می‌آیند Ùˆ می‌روند Ùˆ او Ø´Ú© ندارد Ú©Ù‡ معشوق‌اش همان سایه‌ی کوچک‌ای است Ú©Ù‡ موهای‌اش را دم‌اسبی بسته است Ùˆ بر پنجره تکیه داده است. یا Ú©Ù‡ لبخندی شرم‌گین ولی داغ در ابتدای هم‌آغوش‌ای Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ùˆ نه تنها برنامه‌ریزی‌نشده Ú©Ù‡ تصورنشده؟ یا Ú©Ù‡ شاید هیچ، به هیچ نمی‌اندیشند.
Ûµ) برنامه‌ریزی‌نشده! تصورنشده! اگر تو عشق‌ برنامه‌ریزی‌نشده، بوسه‌ای تصورنشده، Ùˆ کلا زندگی‌ای با عناصر Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ شاد تصادÙÛŒ بخواهی باید Ú©Ù‡ را ببینی؟! (وگرنه بدبختی‌ی تصادÙÛŒ Ú©Ù‡ Ú©Ù… پیش نمی‌آید!)
گاهی شاید مشکل از خودت باشد، اما مطمئن‌ای بخش دیگری از مشکلْ Ù…ØÛŒØ· توست: Ù…ØÛŒØ· عرÙ‌زده Ùˆ قید Ùˆ بند-دار.
دوست‌ای دارم نادیده Ùˆ تقریبا ناشناس به اسم سمیرا. او جایی Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ «هم‌وطنان‌مان در خارج همان‌اند Ú©Ù‡ ساعدی Ú¯ÙØªÙ‡Â» Ùˆ من٠ساعدی‌نخوانده Ùˆ بی‌اطلاعْ از او پرسیدم Ú©Ù‡ ساعدی Ú†Ù‡ Ú¯ÙØªÙ‡ است. نمی‌گویم ساعدی Ú†Ù‡ Ú¯ÙØªÙ‡ØŒ Ùˆ شاید نه همان‌قدر تند Ùˆ تیز Ùˆ عمومی Ú©Ù‡ ساعدی Ú¯ÙØªÙ‡ØŒ اما بی‌تردید نص٠آن‌چه ساعدی Ú¯ÙØªÙ‡ برای نص٠آن‌هایی Ú©Ù‡ ساعدی Ú¯ÙØªÙ‡!
Û¶) سال‌ها پیش از او پرسیدند Ú©Ù‡ چرا به این جلسات می‌آیی. پاسخ داد … آها، پیش‌تر بگویم Ú©Ù‡ جلسات چیز خاص‌ای نبودند. ÙØ±Ø¶ کنید راجع به نقش گوز در شقیقه (واقعیت: ÙØ±Ø§Ø± مغزها – Ùˆ جلسه پر بود از آدم‌هایی Ú©Ù‡ طبق بیش‌تر معیارها مغز بودند ولی طبق هیچ معیاری آن زمان نه ÙØ±Ø§Ø±ÛŒ بودند Ùˆ نه نشت‌کرده Ùˆ نه هیچ چیز دیگری – الان نصÙ‌شان نشت‌کرده‌اند Ùˆ نصÙ‌شان ازدواج). پاسخ داد Ú©Ù‡ می‌خواستم ببینم آدم‌های دیگر «چگونه» Ùکر می‌کنند.
بعد الان یادش می‌آید Ú©Ù‡ مدت‌هاست لذت نبرده است از بودن در جمع‌ای به بهانه‌ی مشاهده‌ی بارقه‌های Ú©ÙˆÚ†Ú© تÙکر ÙØ±Ø¯ÛŒ در اندیشه‌ی جمعی – مثلا همان‌ای Ú©Ù‡ با دیدن «Ùیلم‌ای کوتاه درباره‌ی عشق» در ÙØ¶Ø§ ایجاد می‌شود.
۷) شک دارد که آن زمان هم لذت می‌برده است. بیاییم صادق باشیم! در میان جمع‌بودن لذت هم داشته باشد، اما بی‌درد نیست. یا دست‌کم برای آدم عاشق بی‌درد نیست.
(Ù¾)
در این تاریک‌ْشهر٠غم‌زده از آدم‌ها
درها Ú†ÙÙØªÙ’‌بسته
انتهای کوچه‌های‌اش بن‌بست
Ù…Ù‡â€ŒÚ¯Ø±ÙØªÙ‡Ù’ کوه‌ها سخت ناپیدا
انتظار چه را می‌کشی تو؟
عشق را؟ گرما را؟
[نوشته‌شده در بازه‌ی جمعه Û±Û³ Ùوریه تا یک‌شنبه Û±Ûµ Ùوریه Û±Û³Û¸Û· خورشیدی!]
Rare Bird – Sympathy
با تشکر از پریسا
این ضدخاطرات Ù‡ÙØª ساله
ضدخاطرات ØØ¯ÙˆØ¯ سه Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒÛŒ پیش Ù‡ÙØª ساله شد!
اگر Ù‡ÙØª سال پیش کس‌ای می‌آمد Ùˆ به من Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª Ú©Ù‡ تجربه‌ی Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ از سر کنج‌کاوی‌ی دی ماه هزار Ùˆ سیصد Ùˆ هشتاد خورشیدی بیش Ùˆ Ú©Ù… بی‌وقÙÙ‡ در این ÙØ¶Ø§ Ùˆ با همین نام ادامه پیدا می‌کند، به سلامت عقل‌اش Ø´Ú© می‌کردم. اما اینک Ù‡ÙØª سال گذشته است Ùˆ من در Ú†Ù‡Ø§Ø±ÙØµÙ„ زندگی-در شادی Ùˆ غم، در ØÛŒØ±Øª Ùˆ Ùهم- نوشته‌ام Ùˆ نوشته‌ام Ùˆ نوشته‌ام Ú©Ù‡ گویی هیچ‌وقت از نوشتن دست نکشیده‌ام.
ضدخاطرات برا‌ی‌ام جای‌گاه‌ای ویژه دارد. اگر زمان‌ای این وبلاگ در ØØ§Ø´ÛŒÙ‡â€ŒÛŒ تجربه‌های نوشتاری‌ام قرار Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯Ø±ÙØª -ØØ§Ø´ÛŒÙ‡â€ŒØ§ÛŒ ØªÙØ±ÛŒØÛŒØŒ جذاب ولی نه پر اهمیت- اما دو سه سال بیش نگذشت تا ضدخاطرات از ØØ§Ø´ÛŒÙ‡ به مرکزیت٠متن خزید Ùˆ برجسته Ùˆ خودنما در همان‌جا نشست Ùˆ قرار Ú¯Ø±ÙØª.
یادم می‌آید Ú©Ù‡ آن اوایلی Ú©Ù‡ ضدخاطرات را آغازیده بودم نگران بودم Ú©Ù‡ نکند بلایی سر Ø¯ÙØªØ± یادداشت‌های روزانه‌ام بیاید. Ø¯ÙØªØ±ÛŒ Ú©Ù‡ سابقه‌اش به ØØ¯ÙˆØ¯ ده سال پیش باز می‌گردد. دلیل نگرانی‌ی اولیه‌ام این بود Ú©Ù‡ تصور می‌کردم ضدخاطرات نمی‌تواند بستری مناسب برای عمیق‌ترین Ùˆ به-خود-نزدیک‌ترین٠اÙکارم باشد. هر Ú†Ù‡ باشد، ضدخاطره نه خاطره است Ùˆ نه ÙلسÙÙ‡ Ùˆ نه Ø¯ÙØªØ± آرزوهای‌ام.
راست‌اش را بگویم هم‌چنان Ú©Ù… Ùˆ بیش همان دغدغه‌ها را دارم. ضدخاطرات نه می‌تواند Ùˆ نه قرار است Ú©Ù‡ بتواند جای Ø¯ÙØªØ± دیگرم را بگیرد. سبک نوشتن در ضدخاطرات با این‌که ثابت نیست Ùˆ هم از یک پست به دیگری Ùˆ هم از این ماه به آن ماه عوض می‌شود، سبک‌ای است Ù…ØªÙØ§ÙˆØª از آن‌چه من برای خود -خود٠مستقیم Ùˆ بی‌واسطه‌ام- می‌نویسم. ضدخاطرات زاویه‌دار می‌بیند، Ø¯ÙØªØ± دیگر بیش‌تر وقت‌ها ØµØ±ÛŒØ Ø§Ø³Øª Ùˆ مستقیم؛ ضدخاطرات جغراÙیایی معتدل دارد، دیگری گاه کویر است Ùˆ گاه قطب Ùˆ گهگاهی نیز جنگل‌ای استوایی Ùˆ بارانی؛ ضدخاطرات با یاد خواننده‌های‌اش نوشته می‌شود، دیگری به امید خواننده‌ای Ú©Ù‡ نیامده است!
اما دیگر پس از چند سال نوشتن در این Ùˆ در آن قانع شده‌ام Ú©Ù‡ هر دو می‌توانند باشند Ùˆ جای دیگری را هم تنگ نکنند. یا شاید به‌تر بگویم، متوجه شده‌ام Ú©Ù‡ ØØªÛŒ اگر زیاد نوشتن در یکی، تعداد نوشته‌های دیگری را Ú©Ù… می‌کند، باز هم -تا وقتی هشیار باشم- ضرری متوجه من نیست. من در ضدخاطرات با آدم‌های دیده Ùˆ ندیده سخن می‌گویم، در Ø¯ÙØªØ± یادداشت‌های‌ام با خود٠خوب‌نشناخته‌ام. Ùˆ باور نمی‌کنید Ú©Ù‡ چقدر همین ØµØØ¨Øªâ€ŒÚ©Ø±Ø¯Ù† با دیگران را دوست می‌دارم. یعنی اگر ضدخاطرات وبلاگ‌ای بود در برهوت، بی‌خواننده Ùˆ بی‌کامنت، نوشتن‌اش برای‌ام بی‌معنا بود.
ضدخاطرات برای من، مکان‌ای است Ú©Ù‡ می‌توانم تقریبا هر ØØ±Ù‌ای را Ú©Ù‡ می‌خواهم بگویم Ùˆ مطمئن باشم چند Ù†ÙØ±ÛŒ سخن‌ام را می‌Ùهمند یا دست‌کم به آن توجه می‌کنند. چنین ویژگی‌ای برای من چون گوهر است. گوهری Ú©Ù‡ هیچ‌جای دیگری ÛŒØ§ÙØª نمی‌شود یا دست‌کم من Ù†ÛŒØ§ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù… – Ú©Ù‡ کاش ÛŒØ§ÙØªÙ‡ بودم! مگر می‌شود انسان‌ای را ÛŒØ§ÙØª Ú©Ù‡ هر ØØ±Ù‌ای به ذهن‌ات می‌آید، هر موقع شبانه‌روز Ú©Ù‡ دل‌ات می‌خواهد به‌اش بگویی Ùˆ او گوش کند Ùˆ نه رو تلخ کند Ùˆ نه ØÙˆØµÙ„ه‌اش سر برود Ùˆ ØØªÛŒ گاهی -اگر دست داد- پاسخ معناداری نیز بگوید؟ اگر چنین ÙØ±Ø¯ÛŒ ÛŒØ§ÙØª شود، من یکی Ú©Ù‡ بی Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÛŒ درنگ عاشق‌اش خواهم شد (البته برای این‌که مشکل‌ای پیش نیاید بگویم Ú©Ù‡ عشق غیراÙلاطونی‌ی جمله‌ی آخر تنها مشمول ØØ§Ù„ زیبارویان می‌شود!).
بگذار دوباره تکرار کنم: من از ØµØØ¨Øªâ€ŒÚ©Ø±Ø¯Ù† با دیگران لذت می‌برم Ùˆ ضدخاطرات برای‌ام باارزش است چون در آن می‌توانم سخن بگویم Ùˆ شنیده شوم. اگر یک سوی این قضیه Ø³Ø®Ù†â€ŒÚ¯ÙØªÙ† باشد، سوی دیگرش شنیده‌شدن است Ùˆ شنیدن از کس‌ای بر نمی‌آید جز توی خواننده. پس اگر ضدخاطرات برای‌ام عزیز است به خاطر وجود توست Ú©Ù‡ آرام می‌آیی Ùˆ بی‌صدا می‌روی ولی هم‌چنان همیشه هستی.
Ùکر می‌کنی ØØ§Ù„ چاره‌ای برای‌ام می‌ماند جز این‌که از توی خواننده‌ی ضدخاطرات سپاس‌گزاری کنم Ùˆ از دور دست‌ات را Ø¨ÙØ´Ø§Ø±Ù… یا Ú©Ù‡ پیشانی‌ات را ببوسم‌؟!
همین متن را با صدای سولوژن بشنوید!
عرق جبین برای دو لقمه نون ØÙ„ال
… Ùˆ آن زمان‌ها Ú©Ù‡ از خستگی مستانه سخن می‌گویی Ùˆ تلوتلوخوران راه می‌روی.
[سگ هم خوابیده است این ساعت شب پدر آمرزیده!]
Khatami Returns
گویا آقای خاتمی Ú¯ÙØªÙ‡ است یا ایشان یا آقای موسوی کاندیدای ریاست جمهوری خواهند شد. مهندس موسوی Ú©Ù‡ ناز Ùˆ ادای‌اش زیاد است Ùˆ نخواهد آمد، پس می‌ریم Ú©Ù‡ داشته باشیم آقای خاتمی را برای ریاست جمهوری‌ی بعدی جمهوری اسلامی‌ی ایران!
اگر این ØØ±Ù درست باشد Ùˆ دو سه روز بعد تکذیب نشود، Ùقط می‌خواهم پیش‌نهاد کنم Ú©Ù‡ متخصصان ژنتیک همین امروز دست به کار شوند Ùˆ یکی از «رجال» عهد عتیق را -مثلا شهید رجایی- با تکنیک‌های کلونینگ دوباره ایجاد کنند تا شاید دوازده سیزده سال بعد (دو دوره خاتمی، یک دوره هم یک رییس جمهور منتخب) ایشان بتوانند کاندیدای ریاست جمهوری شوند Ùˆ همگان مطمئن باشند Ú©Ù‡ انقلاب از چنگال‌های ÙØ±Ø²Ù†Ø¯Ø§Ù† خلÙ‌اش خارج نخواهد شد! (Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ‡ است جوان سیزده ساله نمی‌توان سکان این انقلاب را در دست بگیرد؟!)
بابااااا!!!!!!!‌ دنیا Ù¾ÛŒØ´â€ŒØ±ÙØª می‌کند. چسبیدن به دو سه Ù†ÙØ± خاص Ùˆ جابه‌جایی بین این‌ها ØØªÛŒ مسخره‌تر از یک سیستم پادشاهی‌ی مادام‌العمر است. در دومی دست‌کم این گمان پیش نمی‌آید Ú©Ù‡ تکامل تدریجی‌ی جامعه به‌ترین‌های‌اش را برای اداره‌ی کشور انتخاب می‌کند.
ØØ§Ù„ا دارم به تدریج معنای Ù‚ØØ· الرجال را خوب می‌Ùهمم!
Ù„Ø·ÙØ§ نوشته‌ها را درست بخوانند!
گویا آدم استعداد عجیبی در دیدن/شنیدن/خواندن آن‌چه دل‌اش می‌خواهد دارد. ØØ§Ù„ا بگذریم Ú©Ù‡ تصویر/صدا/نوشته چیز دیگری می‌گوید.
در مورد قوه‌ی لامسه هنوز نظری ندارم، اما تا این‌جای‌اش که من تقریبا ناامید شدم.
Vilayanur Ramachandran Talk on Brain Damage
A Journey to the Center of Your Mind
به‌تر دیدم به جای پست‌ای معمول، این سخنرانی‌ی راماچاندران٠نورولوژیست را بگذارم Ú©Ù‡ Ø§ØØªÙ…الا برای‌تان Ù…Ùیدتر از هر مطلب وبلاگی‌ی دیگری است Ú©Ù‡ امروز می‌توانید بخوانید.
جالب است که سه مثال‌اش این‌گونه مرتب شده‌اند: چیزی از مغز کم است؛ چیزی از بقیه‌ی بخش‌های بدن کم است و مغز هنوز نمی‌داند؛ و چیزی در مغز زیادی است!
در نهایت این‌که بگویم این سخنرانی واقعا عالی است! Ú©Ù… پیش می‌آید کس‌ای به این خوبی سخنرانی کند (آه، بله!‌ سیاست‌مدارانی مثل اوباما Ùˆ کلینتون هم خوب ØØ±Ù می‌زنند – اما ارزش ØØ±Ù‌شان قابل مقایسه با ØØ±Ù‌های یک دانش‌مند تراز اول نیست.).
خودسانسوری (۲)
از من پرسیده بودند Ú©Ù‡ چرا می‌گویم خودسانسوری از «ترس» ناشی می‌شود. پاسخ‌ای نوشته بودم Ú©Ù‡ همه‌اش منتشر نشد. Ú¯ÙØªÙ… بیایم Ùˆ باور آن روزم را با شما در میان بگذارم:
خودسانسوری از ترس ناشی می‌شود. گاهی ترس‌مان از ØÚ©ÙˆÙ…ت است: می‌ترسی چیزی بگویی Ùˆ به عالی‌جناب‌ای بربخورد. بعضی وقت‌ها هم ترس کوچک‌تر است، خطر جانی‌ای برای‌ات ندارد، اما ممکن است دوست یا آشنایی را دل‌خور کند. در این ØØ§Ù„ ترس‌ات از به هم خوردن روابط انسانی‌ات است. می‌ترسی سنگینی‌ی بیان آن‌چه در ذهن‌ات می‌گذرد بر Ú¯ÙØ±Ø¯Ù‡â€ŒÛŒ دوستی‌تان سنگینی کرده Ùˆ دوپاره‌اش کند.
اما گاهی ترس نه از ØÚ©ÙˆÙ…ت است Ùˆ نه از آدم‌ها:‌ ترس‌ از خویشتن است. پاره‌های تاریک خود Ú©Ù‡ روزها با قلاده‌ای پشت لبخندها Ùˆ نگاه‌های‌مان پنهان‌اش می‌کنیم Ùˆ شب‌های به هنگام سرنهادن بر بالشتْ خدایا شکرگویان از چنگال‌اش به عالم ناهشیاری می‌شتابیم.
خودسانسوری در عمیق‌ترین لایه‌های خود ناشی از ترس٠از دست‌بردن در تاریکی‌های ذهن Ùˆ بیرون‌کشیدن پاره‌ی متعÙÙ† خویشتن است. خودسانسوری Ù†ÙÛŒ آن‌چه است Ú©Ù‡ نمی‌خواسته‌ایم باشیم.
پیش‌تر:
خودسانسوری