انگیزه‌های درونی

انگیزه‌های درونی

آن‌چه زندگی‌ها نیاز دارد، ضربه‌های مداومی است که هول بدهد و جلو بیاندازد آدم‌هایی را که در پیچ و ناپیچ زندگی گیر کرده‌اند و نمی‌دانند اگر بیاستند و دست‌ها به تسلیم بالا آورند تا ابد متوقف خواهند ماند.

آداب اسباب‌کشی (۴)

آداب اسباب‌کشی (۴)

اسباب‌کشی آداب‌ای دارد. یکی از آن‌ها داشتن کارتون‌هایی برای حمل و نقل اسباب است.
کارتون‌ها ابزارهای مفیدی هستند چون اگر نباشند متوجه خواهید شد که در دو دست شما سه چهار چیز بیش‌تر جا نمی‌گیرد (یک مسواک، یک خمیردندان، یک لیوان، یک ریموت کنترلر تلویزیون و شاید یک بسته آدامس) و با این‌که نه به کمرتان فشاری می‌آید و نه بازوهای‌تان گرفته‌اند، اما هنوز همه‌ی چیزها روی زمین است و شما متحیر نگاه‌شان می‌کنید. درست است که کارتون‌چپانی کار آسان و دوست‌داشتنی‌ای نیست، اما ایده همان است که استاد فرمود: همه چیز را در کارتون‌هایی می‌ریزیم و در مکان‌ای معلوم و زمان‌ای نامعلوم خالی می‌کنیم.
توجه کنید که زمانِ نامعلوم‌اش بسیار مهم است: کارتان را نصف می‌کند.

آداب اسباب‌کشی (۳)

آداب اسباب‌کشی (۳)

استاد بنده اعتقاد دارد اسباب‌کشی کار سخت‌ای نیست. باورش این است که اسباب‌کشی یعنی ریختن چیزها در جعبه‌هایی و خالی‌کردن‌شان در جا و مکان‌ای دیگر. با دست هم ادای ریختن و خالی‌کردن در می‌آورد که خوب شیرفهم شوم که کاری ندارد.
یعنی اگر به او بود، می‌بایست یک ساعت قبل از زمان موعود بروم خانه و همه چیز حل خواهد شد. خوش‌بختانه یاد گرفته‌ام که تخمین دیگران از راحتی یا سختی‌ی کارها چندان ربطی به سختی‌ی کار برای شخصِ شخیص من ندارد. مخصوصا در جمع و جور-کردن چیزها که باشد،‌ این تخمین‌ها کاملا برعکس است.
پس طبیعی بود که حرف‌اش را نادیده بگیرم و دو سه هفته غصه‌ی اسباب‌کشی را بخورم.

آداب اسباب‌‌کشی (۲)

آداب اسباب‌‌کشی (۲)

همیشه به نسبت تعداد دوستان‌تان وسایل خانه بخرید! در ضمن در نظر داشته باشید که دوستان‌تان ممکن است بروند تعطیلات ولی انتقال وسایل شما تعطیل‌بردار نیست. پس همیشه حاشیه‌ی امن‌ای را در نظر بگیرید.

از لنا، آرش، سیامک و وارون بابت همه‌ی زحمت‌های‌شان تشکر می‌کنم و از طرف تلویزیون سنگینِ بد-دست‌ام ازشان عذرخواهی می‌کنم!
هم‌چنین پیشاپیش از کسانی که حاضرند در پیچ و مهره‌کردن وسایل من هم‌کاری کنند نیز سپاس‌گزارم!

آداب اسباب‌کشی (۱)

آداب اسباب‌کشی (۱)

جان عمه‌تان وقتی قرار است جایی را ترک کنید، کمینه بگویید که تلفن‌تان را به موقع قطع کنند!

روز آگاهی از RSS

روز آگاهی از RSS

RSS Awareness Day

روز معلم، کارگر و روز آگاهی از RSS بر تمامی‌ی مسلمین جهان مبارک باد!

خوش‌بختانه در مورد روز معلم و کارگر احتمالا به خوبی آگاهی دارید. در مورد روز آگاهی از RSS نیز احتمالا وبلاگ‌های ITنویس تا به حال خفه‌تان کرده‌اند! (با عرض ارادت به همه‌شان!) اما به نظرم بد نیست کمی درباره‌اش توضیح بدهم تا دین‌ام را به این خوان نعمت(!) ادا کرده باشم.

کاربرد اصلی‌ی تکنولوژی‌ی RSS و خوراک (فارسی‌شده‌ی feed) راحت‌ترکردن خواندن مطالب وبی‌ای است که مرتب به روز می‌شوند. همین!
خب، دین‌ام ادا شد.
هممم … آها!‌ باشه … یک مقدار بیش‌تر توضیح می‌دهم:

فرض کنید شما خواننده‌ی پنجاه وبلاگ هستید و دوست دارید هر روز مطالب آن‌ها را دنبال کنید. راه متداول و قدیمی این است که هر روز به همه‌ی آن پنجاه وبلاگ سر بزنید و ببینید آیا مطلب‌ای اضافه شده یا نه. مشکل اصلی‌ی این روش زمان‌بری‌ی آن است. مخصوصا اگر از blogrolling هم استفاده کنید، خیلی وقت‌ها متوجه نمی‌شوید که آیا یک وبلاگ به روز شده است یا خیر. راه تازه‌تری که RSS پیش پای‌مان می‌گذارد این است که «مشترک» خوراک همه‌ی آن وبلاگ‌ها بشویم و از برنامه‌ای چون Google Reader برای خواندن آن خوراک‌ها استفاده کنیم.
اضافه‌کردن خوراک‌ها کار سختی نیست. معمولا بیش‌تر وبلاگ‌ها آدرس فیدشان را جایی نوشته‌اند. خیلی وقت‌ها هم از شکلک‌ای چون همین‌ای که پایین پست‌ام می‌آورم استفاده می‌کنند (روی‌اش کلیک کنید، خیلی خوب است!). گاهی نیز آن پایین نوشته شده است RSS Feed یا چیزی شبیه به آن.
یا باید روی این آدرس کلیک کنید یا این‌که آدرس‌اش را کپی‌کرده و به برنامه‌ی خوراک‌خوان‌تان بدهید. مثلا اگر از Google Reader استفاده می‌کنید، کافی است روی Add Subscription کلیک کرده و آدرس خوراک وبلاگ مورد نظر را به آن بدهید. از این پس اگر خواستید مطالب آن وبلاگ را دنبال کنید، کافی است وارد Google Reader شوید و وبلاگ‌های‌تان را بخوانید.

چه چیزی این وسط گیرمان آمد؟ زمان!
چه چیزی این وسط از دست رفت؟ در پست‌های بعدی درباره‌اش خواهم نوشت.

اگر می‌خواهید بیش‌تر با داستانِ ماجرا آشنا شوید، نگاه‌ای به ویدئویی که پایین پست می‌بینید بیاندازید. اگر می‌خواهید اطلاعات بیش‌تری درباره‌ی Google Reader به دست بیاورید، این پست یک پزشک را بخوانید.
بامدادی فهرست‌ای متنوع از وبلاگ‌هایی که درباره‌ی خوراک و خوراک‌پزی نوشته‌اند جمع‌آوری کرده است. خواندن‌شان برای کسانی که می‌خواهند اطلاعات بیش‌تری به دست بیاورند مفید خواهد بود.

و حالا که تا این‌جا آمده‌ام، بگذار کمی تبلیغ بکنم!




Subscribe to Anti Memoirs



حس گم‌شده

حس گم‌شده

گاهی حس‌ای تو را فرامی‌گیرد که نام‌پذیر نیست. در واقع نه تنها توصیف‌اش نمی‌توان بکنی، بلکه در درک‌اش –حتی درست در زمان رخ‌دادش- نیز عاجزی. آن حس خیلی عجیب است؛ می‌تواند شادی باشد؛ غم؛ ناراحتی؛ تنفر؛ یا حتی همه‌ی این‌ها با هم. ویژگی‌اش اما این است که حتی دل‌ات نمی‌خواهد سعی در توصیف‌اش کنی. کوچک‌ترین تلاشی آن را از منزلت شکوه‌مند و شگفت آن به امری روزمره و دست‌یافتنی تبدیل می‌کند – در حالی که چنین نیست.
امشب چنان حس‌ای داشتم. نمی‌خواهم بگویم چه بود، چرا پیش آمد، و چرا مرا در عرض چند ثانیه غرق در اشک کرد. جنس‌اش عجیب بود. گفتم که:‌ توصیف‌پذیر نیست. حال‌ام هم از خودم به هم می‌خورد و هم سخت نگران بودم. چیزی از جنس نوستالژی نیز در آن بود در حالی که افسوس گذشته‌ای در آن پیدا نبود. ول‌اش کن، چیز زیادی نمی‌توان گفت.

چهارشنبه هفت اردی‌بهشت ۱۳۸۳ خورشیدی

می‌خوانم‌اش؛ و تنها می‌توانم بگویم که یادم نمی‌آید و چه کنج‌کاوم بدانم که چه بوده است این حسِ غریبِ توصیف‌ناپذیرِ پرمنزلت.

روز زمین

روز زمین

۱) روز زمین‌تان مبارک!
۲) گمان‌ام الان اردی‌بهشت شده باشد، درست است؟
۳) این‌جا برف می‌آید، هوا منفی هشت درجه است و چون منفی ۱۸ حس می‌شود. در ضمن اخطار بارش برف هم داریم.
۴) همه‌اش تقصیر گرمایش زمین است! پس این گیاهان چه می‌کنند؟
۵)‌ همیشه دل‌ام می‌خواسته راه‌نمایی درباره‌ی شهر ادمونتونِ استان آلبرتای کشور کانادا (همین‌جایی که در آن می‌زیم) بنویسم. خیلی از کسانی که می‌خواهند این‌جا بیایند نگران این‌اند که آب و هوای این‌جا اذیت‌شان کند و غیره! به نظرم این نگرانی بی‌دلیل است!

بچه‌های در بندِ خانه

بچه‌های در بندِ خانه

بچه‌ها را باید آزاد گذاشت تا به دنیای بیرون خانه‌شان هم سر بزنند، تاریکی و روشنی‌های‌اش را کشف کنند، زبری‌ها و نرمی‌های‌اش را لمس کنند و طعمِ تلخ-و-شیرین زندگی‌ی واقعی را با همه‌ی بالا و پایین‌های‌اش بی‌واسطه بچشند.

بچه‌های زیادی هستند که به ظاهر آزادند اما عمیق که شویم می‌بینیم سخت در بندهای محدودکننده قرار گرفته‌اند.

انفجار شیراز یا روح من کجاست؟

انفجار شیراز یا روح من کجاست؟

محکوم می‌کنم هر گونه خشونت‌ای را،
و هر گونه حماقت‌ای را،
که گویا رخت از زندگی‌مان نمی‌شوید.

تکمیلی:
از چند نفر از دوستان‌ام Ú©Ù‡ می‌دانستم در شیراز زندگی می‌کنند یا بستگانی در آن‌جا دارند پرسیدم Ú©Ù‡ آیا همه‌ی خویشان Ùˆ آشنایان‌شان سالم‌اند یا خیر؟ خوش‌بختانه مشکل‌ای برای‌شان پیش نیامده بود – Ú†Ù‡ عالی – اما آدم‌هایی این وسط مردند دیگر، نه؟! واقعیت این است Ú©Ù‡ چندین نفر کشته شده‌اند Ùˆ ده‌ها یا صدها نفر دیگر آسیب‌های جسمی یا روحی دیده‌اند. درست است Ú©Ù‡ احتمالا از آشنایان آشنایان من نبوده‌اند (گیریم مطمئن نیستم، اما فرض کنیم چنین باشد)ØŒ اما چرا برای من فرق می‌کند Ú©Ù‡ این‌ها آسیب دیده‌اند به جای یک عده‌ی دیگر؟

البته Ú©Ù‡ برخورد ما با دنیا متقارن نیست – نباید هم باشد وقتی ما چیزی به نام «خود» داریم Ú©Ù‡ پیوستاری است Ú©Ù‡ از بدن‌مان (احتمالا نزدیکی‌های صورت‌ Ùˆ سینه‌مان) شروع می‌شود Ùˆ به تدریج -اما آرام آرام- کم‌قوت Ùˆ کم‌قوت‌تر می‌شود؟ این خود مگر چیزی است غیر از تاریخ شخصی‌مان با آدم‌ها Ùˆ مکان‌ها Ùˆ اتفاقاتی Ú©Ù‡ تجربه‌اش کرده‌ایم؟

این پاسخ برای خودم نیز تاسف‌برانگیز است،‌ اما فعلا راه به‌تری برای فرار ازش نمی‌شناسم. شما چه؟

دعوت‌نامه‌های شکم‌پرستان

دعوت‌نامه‌های شکم‌پرستان

گاهی روی اعصاب‌ام می‌رود از بس این‌ خارجی‌ها(!) وسط دعوت‌نامه‌های‌شان به فلان یا بهمان سمینار هی ذکر غذای مجانی می‌کنند.
مثلا ببینید طرف چه نوشته که کفر مرا در آورده‌: «شرکت در این تجمع عالی‌مرتبه فرصت بسیار خوبی برای ملاقات با دیگر داوطلبان و رهبران کارهای عام‌المنفعه‌ی دانش‌گاه است و غذا هم بسیار عالی است!».
جدا! یعنی بین دو جمله حتی یک نقطه هم نگذاشته محض خنده. یعنی شرکت کنید که آدم‌های خوبی می‌آیند و غذا هم بسیار عالی است. همین!
بعد بگویید شکم‌پرستی‌ی غرب توهم است و کتاب‌های دینی‌مان چرت می‌گفتند.

پ.ن.۱: حالا نه که فکر کنید در این مجالس شامپاین باز می‌کنند و خاویار میل می‌کنند. دیگر خیلی همت به خرج دهند و جیب مبارک‌شان را غم‌زده کنند یکی دو برش پیتزا گیر آدم می‌آید!

پ.ن.۲: حالا نه این‌که بقیه‌ی ملت‌ها هم خیلی بزرگ‌منش‌اند و به هیچ‌وجه «قابلمه به دستی» به گوش‌شان آشنا نمی‌زند.

Ù¾.Ù†.Û³: Ùˆ خب … Ú†Ù‡ اشکال‌ای دارد؟ کیست Ú©Ù‡ ادعا کند هیچ‌وقت گشنه‌اش نمی‌شود؟ مثلا خودِ من روزی چند بار گشنه می‌شوم Ùˆ حتی بیش‌تر! (می‌دانم؛ این جمله قرار بود بشود بخش‌ای از سخنرانی‌ی جرج بوش Ú©Ù‡ موقعیت‌اش پیش نیامد.) به هر حال این عصبانیت‌ام زیاد هم جدی نیست.

پ.ن.۴: ما یک سمینار هفتگی در دپارتمان‌مان داریم به اسم AI Seminar. گفتن ندارد کسانی که روی هوش مصنوعی کار نمی‌کنند این سمینار را به اسم Pizza Seminar می‌شناسند

توضیح ضروری: من مخالفت‌ای با غذای مجانی ندارم – خیلی هم خوب است! مشکل جار زدن وجود غذای مجانی Ùˆ گاهی هم‌سطح خود برنامه‌ی اصلی جلوه‌دادن‌اش است.

پیش‌رفت لگاریتمی‌ی نوع بشر

پیش‌رفت لگاریتمی‌ی نوع بشر

تجربه نشان داده هیچ چیزی عوض نمی‌شود – یا دستِ Ú©Ù… نه آن زمان‌ای Ú©Ù‡ انتظارش را می‌کشید!