دشمن‌تراشی

دشمن‌تراشی

اگر من به دیگری‌ای بگویم «تو خری!» یا «تو ظالم‌ای!» باید انتظار یکی از این‌ها را هم داشته باشم:

– طرف بگوید «خر خودتی» (یا مشابه).
– یا اگر Ú©Ù…ÛŒ خشن‌تر باشد بزند توی گوش‌ام.
– یا اگر خیلی نجیب (یا شاید هم ترسو) باشد با اخم Ùˆ تَخم راه‌اش را کج کند Ùˆ برود.
– یا دیگر اگر خیلی خوش‌شانس باشم، لبخند عاقل اندر سفیه‌ای تحویل بگیرم.

حالت‌ای Ú©Ù‡ سمت دیگر صورت‌اش را بیاورد جلو تا یک سیلی‌ی دیگر بخورد موردی است بس کم‌یاب – طوری Ú©Ù‡ به‌تر است اصلا تصورش را هم نکنم.

حالا یک چیز دیگر:
در جمله‌های توهین‌آمیزی چون «تو خری!» و «تو نمی‌فهمی!» و «تو بی‌فرهنگ‌ای!» می‌توان به جای «تو» از توصیف‌های دیگری که بخش‌ای از «تو» را می‌سازند نیز استفاده کرد و بیش و کم همان واکنش را دید. منظورم از توصیف‌های دیگر هم عبارت‌های کلی‌ای است که به طور خاص به «تو» اشاره نمی‌کند، اما «تو»ی خاص نیز در آن‌ها صدق می‌کند. به عنوان نمونه می‌توان به «ایرانی‌ها»، «مردان»، «زنان»، «ترکان»، «خارج نشین‌ها»،‌ «مذهبی‌ها»، «لیبرال‌ها» و غیره اشاره کرد.

حالا هی آدم‌ها ذره ذره عزت و احترام برای خودشان جمع کنند، بعد با یک اشتباه کل‌اش را از دست بدهند و کلی دشمن بتراشند! گیریم غیر از این هم نبوده از روز نخست!

بحث‌ای در اتاق‌ای

بحث‌ای در اتاق‌ای

فرمودند مشکل‌ای هست گفتم چه مشکل‌ای گفتند مشکل‌ای هست یا در من یا در تو یا در یک موضوع بی‌ربط که شرمنده‌ی حضار می‌شوم اگر بگویم‌اش گفتم‌اش چرا گفت هست دیگر هست نوشته‌های وبلاگ‌ات را بخوان سر در آوردی بیا بگو نیست یا اصلا بزن توی گوش‌ام من هم نگاه کردم بعد دیدم سر در می‌آورم خودم کم و بیش اما گفتم کلاه‌ام را قاضی کرده‌ام برای‌تان و بله شما درست می‌گویید و پنجاه درصد نوشته‌ها اگر شانس بیاوریم مفهموم‌اند و بقیه‌شان ممکن است نباشد و الله اعلم گفتندم متشکرم از خلوص‌ و صداقت‌ات و گفتم‌اش چه کنیم دیگر که این‌ایم نتیجه این شد که آری بعد سوال پیش آمد که weak classifier ترجمه‌اش چه می‌شود که شد ضعیفه‌ی دسته‌بند و با کمال شرمندگی یادی کردیم از لوس ایریگاری و مکانیک سیالات و این‌که آیا پدرسالاری علم را در بر گرفته که در بر گرفته بود و در نتیجه همه رفتند پی کار پدرسالارانه‌شان نقطه سر خط.
آخیش!

خاطرات‌ام از زندگی با قالب یخ

خاطرات‌ام از زندگی با قالب یخ

می‌گفت من در هیچ قالب‌ای نمی‌گنجم،
نه عضو این گروه‌ام،
نه عضو آن حلقه!
منْ من‌ام، خارج از چارجوب‌ها!

حاضر حاضر حاضر!

حاضر حاضر حاضر!

شاید بدجنسی به نظر برسد، اما من هنگام‌ای Ú©Ù‡ با عبارت‌ای چون “چیزی Ú©Ù‡ ازش مطمئنم اینه Ú©Ù‡ در حال حاظر علم ما نقص داره” روبرو می‌شوم ناخودآگاه واکنش‌ای عصبی نشان می‌دهم.

در کویر

در کویر

خیر! نیستند،
تشریف برده‌اند کویر.
بله!
بله!
برگشت با منشی‌شان تماس بگیرید.
بله!
خیر است انشالله!
حتما!
به سلامت!

گربه روی شیروانی داغ

گربه روی شیروانی داغ

نیم ساعت‌ای نمی‌شود که پیدای‌اش کرده‌ام. با این‌که کم نوشته و سرجمع ده بیست دقیقه خواندن کلِ نوشته‌های‌اش بیش‌تر طول نمی‌کشد، از خواندن‌شان لذت بردم. اگر به دغدغه‌های جـنـســی‌ی آدم‌ای بیش و کم معمول -مثل خیلی‌های دیگر- علاقه دارید، خواندن وبلاگ گربه روی شیروانی‌ی داغ را پیش‌نهاد می‌کنم.

خنده و فراموشی

خنده و فراموشی

می‌گوید لازم نیست تفاوت این دو راه را بفهمی. فقط بدان با هم فرق دارند و اشتباه‌گرفتن‌شان سخت مهلک است.
بعد سفارش می‌کند این راه را بگیرم و بروم که صواب همان است. و بعد می‌بینم‌اش -اتفاقی- و نمی‌فهمم که خودش در این راه است یا آن راه.

سال نوی‌تان خرم و شاد

سال نوی‌تان خرم و شاد

نوروز همه‌تان مبارک! (:
“همه” هم یعنی دوستان جانی Ùˆ خواننده‌های ضدخاطرات (هم آن‌هایی Ú©Ù‡ از تغنولوجی‌های جدیدی چون آر.اس.اس. استفاده می‌کنند Ùˆ هم آن‌هایی Ú©Ù‡ به سبک قدیم منت می‌گذارند Ùˆ مستقیم تشریف می‌آورند این‌جا) Ùˆ همه‌ی آن‌هایی Ú©Ù‡ از دور دست سلام علیک داریم در این دنیای مجازی Ùˆ هم‌آنان‌ای Ú©Ù‡ سلام Ùˆ علیک‌ای ندارم ولی اگر پیش بیافتد، کلاه‌مان را هم به نشانه‌ی احترام از سر برمی‌داریم.

دل‌ام می‌خواست به مناسبت سال نو دست تک‌تک‌تان آقایان عزیز را بفشارم و همه‌ی بانوان را از نزدیک ببوسم، اما متاسفانه چنین چیزی مقدور نیست.

در ضمن می‌خواستم چون بوزورگان(!) پیغام نوروزی برای‌تان بفرستم. واقعیت این است که پیغام نوروزی هم به موقع -یعنی همان روز نخستِ سال نو- ضبط و آماده‌ی پخش شد، اما به دلایل‌ای از خیر انتشارش گذشتم.
دلیل‌اش هم این بود که در ده دقیقه‌ای که پشت هم اسامی را ردیف می‌کردم و ذکر خیری می‌گفتم از آدم‌های‌ام، باز هم یادم می‌افتاد که فلان عزیز را فراموش کرده‌ام و با آن دیگری به اندازه‌ای که دل‌ام راضی شود چاق سلامتی نکرده‌ام.
جدا از این کمینه به بهانه‌ی دوری از وطن و مسایل دیگر، صدای‌ام نزارتر از این بود که دل‌ام بیاید شما بشنوید!

خلاصه کنم: چه دوست صمیمی‌ام باشید، چه خواننده‌ی این وبلاگ، مطمئن باشید که در این روزها یادتان کرده‌ام (حالا شاید نه ‌آن‌قدر که مادربزرگ‌ها سر نماز دعای‌تان می‌کنند) و از صمیم قلب سلامت و خوش‌حالی‌تان را آرزومند بوده‌ام.

ارادت‌مند،
سولوژن

آرتور سی. کلارک: غباری کیهانی

آرتور سی. کلارک: غباری کیهانی

آرتور سی. کلارک، نویسنده‌ی علمی-تخیلی‌ی محبوب‌ام، به میان ستاره‌ها رفت!
افسوس!

مرتبط در ضدخاطرات:
* راما
* قوانین سه‌گانه‌ی آرتور سی. کلارک

چرا مرحوم آنتوان دو سن تگزوپری پیش ما نیست؟

چرا مرحوم آنتوان دو سن تگزوپری پیش ما نیست؟

آنتوان دو سن تگزوپری را که می‌شناسید؟! خالق شازده کوچولو و گل‌ و روباه‌اش!
Ùˆ شاید بدانید Ú©Ù‡ او در سفر هوایی کشته شده است (شاید بگویید دانستن‌اش تنها به آدم بزرگ‌ها ربط دارد – شاید!). بعد می‌دانید چطور کشته شده؟! یعنی هواپیمای‌اش همین‌طوری سقوط کرده؟! خودکشی کرده؟ کشته‌اندش؟ هواپیمای‌اش وسط هوا لنگر انداخته؟
خب، این ماجرا انگار سال‌ها محل مناقشه بوده. آدم‌ها بحث می‌کردند و به توافق‌ای هم نمی‌رسیدند لابد. چرا؟! خب، شواهد به اندازه‌ی کافی نبوده است.
حالا چه؟
حالا یکی آمده است Ùˆ گفته Ú©Ù‡ “وقتی بچه بودیم، همه‌ی کتاباش رو خونده بودیم؛ ما اصا” عاشق کتاباش بودیم. همینم بود Ú©Ù‡ خلبان شدیم! من Ú©Ù‡ دوسش داشتم.” Ùˆ بعد ادامه می‌دهد “کاش می‌دونستم، اون‌وقت اصلا شلیک نمی‌کردم – نه! عمرا به‌ش شلیک می‌کردم”.

هممم …! آره، همین!

(این‌جا را بخوانید)

خواب شاعرانه

خواب شاعرانه

طرف هر جور خواب‌ای دیده بود جز خواب شاعرانه!
طرف به نظرش اشکال‌ای ندارد.
[قرار بود اشکال‌ای هم داشته باشد؟!]

Û´Û²

Û´Û²

پاسخ که عاقبت ۴۲ خواهد بود؛ اما هنر این است که خودت پیدای‌اش کنی.