Browsed by
Month: July 2005

براي نوشي و جوجه‌هاي‌اش

براي نوشي و جوجه‌هاي‌اش

[پيش‌گويي] نوشي Ùˆ جوجه‌هاي‌اش: نوشي ناراحت، دادگاه Ùˆ …ØŒ جوجه‌ها وسط‌هاي دادگاه برمي‌گردند، پرونده نيمه کاره Ùˆ آرام آرام به پيش مي‌رود، همه چيز مثل قبل مي‌شود.
اگر به وبلاگ است، من هم از نوشي حمايت مي‌کنم. اگر به حرف نيست، خب، من نه وکيل‌ام و نه آن‌قدر او را مي‌شناسم تا بتوانم حمايت پرفايده‌اي از او بکنم. گرچه شايد پيش‌گويي‌ي من او را خوش‌حال کند. تنها اميدوارم که او زياد اعصاب خودش را خراب نکند. همه چيز آرام آرام حل مي‌شود و هيچ چيز به آن بدي که فکر مي‌کند نيست. اميدوارم!

در مجلس باتوم خوردن حضرت سولوژن

در مجلس باتوم خوردن حضرت سولوژن

حضرت سولوژن دي‌روز باتوم خورد!
البته يک مقدار اندک.
مي‌خواستم از تقاطع 16 آذر-انقلاب رد شوم و منتظر بودم تا چراغ عابر سبز شود.
سرهنگ نيروي انتظامي گفت “پسر! با اين تشکيلات اين‌جا وايسادي Ú†ÙŠ کار؟” (لابد کيف‌ام را مي‌گفت!)
گفتم “منتظرم چراغ سبز بشه!”
Ùˆ بعد گفت “خب، باشه!”
بيست ثانيه‌ي بعد ÙŠÚ©ÙŠ ديگر آمد Ùˆ با باتوم زد گفت “برو!”.
گفتم “يعني از چراغ قرمز رد بشم؟”
گفت “برو! همه دارن رد مي‌شد. تو هم برو!”
بعد مرا بدون توجه به حقوق شهروندي‌ام فرستاد وسط خيابان درندشت.
چاره‌اي نبود: سولوژن مجبور شد قانون‌شکني کند و از چراغ قرمز رد شود.

بعد چون رگ انقلابي‌ام حسابي به جوش آمده بود، يکي دو بار از اين طرف راسته‌ي کتاب‌فروشي‌ها تا آن طرف را گز کردم تا ببينم چه خبر است. خبري نبود. در آن ساعت هيچ‌کس‌اي آن طرف‌ها نبود. اما نکته‌ي مهم اين بود که با وجود آن‌که نيروي انتظامي نمي‌گذاشت کس‌اي بياستد، اما هيچ‌کس به عابر متحرک کاري نداشت. پيش‌نهاد مي‌کنم از اين پس به جاي تجمع ساکن، تحرک متجمع برگزار شود.
اين بود خاطره‌ي من از آزادسازي‌ي اکبر گنجي در روز سه‌شنبه 21 تير ماه سال 1384 خورشيدي.

پيف!

پيف!

يکي هست که با کامپيوتر من کار مي‌کند و مرا هميشه مجبور مي‌کند دمپايي‌هاش را با پام بزنم آن طرف! لطفا دمپايي‌هاي‌تان را زير کامپيوتر من نگذاريد.

پرسش و زبان

پرسش و زبان

1) سوال‌هاي مهم و اساسي‌اي وجود دارند که مدت‌هاست ذهن بشر را مشغول خود کرده‌اند. سوال‌هايي که پاسخ بديهي‌اي ندارند و يک‌بار پاسخ گفتن به آن‌ها نياز بازپرسي‌ي آن‌ها را از بين نمي‌برد. مثلا مي‌توان به سوالات مربوط به چيستي‌ي جهان، چيستي‌ي هستي، وجود يا عدم وجود حقيقت، و منشا اخلاق اشاره کرد.

1) شايد مشکل در ابزارهاي زباني‌مان باشد. اين‌که اين ابزارها نه سوال‌هاي درستي مطرح مي‌کنند Ùˆ نه پاسخ‌هاي درستي مي‌دهند. حتي من به اين اعتقاد دارم Ú©Ù‡ اين ابزارها گم‌راه کننده نيز هستند. “چرا”،‌ “چگونه”ØŒ “Ú©ÙŠ”ØŒ “کجا”Ùˆ

چندمين 18 تير

چندمين 18 تير

هه‌هه! امروز 18 تيره! هه‌هه!
يادمه من 19 تير بود Ú©Ù‡ فهميدم 18 تير شده. امتحان مدار 1 داشتم Ú©Ù‡ تعطيل شد Ùˆ افتاد ÙŠÚ© هفته‌ي بعد. دکتر ابريشميان اون موقع رييس آموزش بود. گفت بچه‌‌ها Ú©Ù‡ نمي‌تونن توي اين شرايط امتحان بدن. يادم مي‌آد توي دانش‌کده قرآن پخش مي‌کردن. اي بابا … باز هم يادمه Ú©Ù‡ همون روز براي تنوير Ùˆ آگاه‌سازي‌ي ملت رفتم فورا 10 تا روزنامه (فکر کنم همبستگي بود، شايدم نه) گرفتم پخش کردم بين بچه‌ها. فکر کنم نخوندن. هممم … اون روز حسابي حرص مي‌خوردم. بگذريم … 18 تير بود ديگه!

(18 تير: در ميان دود و آتش را نيز ب�وانيد. خاطرات يک خبرنگار است.)

من، Word و خودم

من، Word و خودم

با وجود آن‌که چند سال است با MS-Word کار مي‌کنم، اما هم‌چنان گاهي به چيزهاي جالب Ùˆ عجيب Ùˆ غريب‌اي برخورد مي‌کنم. اکثر مواقع با غرايب‌اي مواجه مي‌شوم Ú©Ù‡ مي‌مانم Word اين را از کجاي‌اش در آورده است. بدتر از همه –براي من Ùˆ امثال من- چيدن شکل‌ها Ùˆ صفحه‌بندي است: گاهي پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ با اضافه کردن چند کلمه Ú©Ù„ صفحه‌بندي‌ات به هم مي‌ريزد. مخصوصا اگر دو ستوني بخواهي کار کني. يا شماره‌گذاري‌ي شک�‌هاي‌اش Ú©Ù‡ ديگر آخر اعصاب‌خرد‌کني است. من مدت‌هاست از شماره‌گذاري خودکار استفاده نمي‌کنم Ùˆ دستي شکل‌ها را شماره مي‌زنم. يا مثلا واقعه‌ي عجيب Ùˆ غريب‌اي Ú©Ù‡ چند وقت پيش براي‌ام رخ داد اين بود Ú©Ù‡ وقتي صفحه را ضبط مي‌کردم مثلا 12 صفحه بود ولي وقتي دوباره بازش مي‌کردم شده بود 13 صفحه. اين‌هاي‌اش مرا وادار کرده Ú©Ù‡ جدا به فکر نرم‌افزار ديگري بيافتم. احتمال دارد بروم سراغ TeX. البته دل‌ام مي‌خواهد با محيطي WYSIWYG کار کنم. ÙŠÚ© موقع بايد بروم سراغ‌اش. اما با وجود همه‌ي اين مصايب، Word گاهي کارهاي خوبي هم مي‌کند Ú©Ù‡ خوش‌حال‌ام مي‌کند. مثلا امروز عصر ياد گرفتم Ú©Ù‡ index درست کنم. منظورم از آن‌هايي است Ú©Ù‡ مثلا مي‌گويد لغت “سوسک افريقايي” در صفحه‌هاي 5 Ùˆ 20 Ùˆ 133 نوشته‌ات آمده. هميشه براي‌ام سوال بود Ú©Ù‡ نويسنده‌ها چقدر بي‌کار هستند Ú©Ù‡ اين‌ها را درست مي‌کنند (شوخي!). اين‌کار با Word آسان است. يا مثلا هوس کردم Ú©Ù‡ بالاي صفحه‌هاي‌ام headerاي مخصوص هر فصل داشته باشد. چنين کاري هم به آساني ممکن است. حالا دنبال اين‌ام Ú©Ù‡ آيا مي‌شود ÙŠÚ© ليست جداگانه‌اي از پانوشت‌هاي (footnote) متن جور کند. معمولا پانوشت‌ها را براي نوشتن ترجمه‌ي لغت فارسي استفاده کرده‌ام. مي‌خواهم آخرش ÙŠÚ© لغت‌نامه فارسي-انگليسي جور کنم براي فهم درست کلمات فارسي‌اي Ú©Ù‡ هيچ موجودي تا به حال به آن معنا به کارشان نبرده است. با اين همه فکر کنم ترجمه‌هاي‌ام قشنگ شده است. ÙŠÚ©ÙŠ از کلمات قشنگ‌اش ترجمه‌ي contribution است. البته دزدي کرده‌ام ولي خوب، کس‌اي Ú©Ù‡ نمي‌داند! ترجمه‌اش کرده‌ام به ياري‌بهر. قشنگ نيست؟

Deep Impact

Deep Impact

نمي‌دانم بگويم وبلاگستان پارسي‌زبان آن‌قدر سياست زده است –يا که چه- که اصلا به فکر وقايع مهمِ دنيا نيست. يکي از وقايع مهمِ دنيا –حداقل کمياب- همين دي‌شب رخ داد. اين واقعه از آن‌جا کم‌ياب است که تا جايي که مي‌دانم در چند ميليارد سال اخير در اطراف منظومه‌ي خورشيدي –و حداقل چند سال نوري اين طرف و آن طرف‌اش- رخ نداده است. ماجرا هم از اين قرار است که سفينه‌ي Deep Impact ناسا رفته و خودش را شترق به يک دنباله‌دار به نام Temple 1 زده است تا به کمک انفجار به وجود آمده (که بسيار زيبا است) به محتويات هسته‌ي آن به طور غيرمستقيم دست‌رسي پيدا کنيم. از آن‌جا که هسته‌ي آن دنباله‌دار نسبتا عظيم (حدود مانهاتان گويا – گرچه نه من خودم آن را متر کرده‌ام و نه خودِ من به مانهاتان رفته‌ام) قدمت‌اي در حدود منظومه‌ي خورشيدي‌مان دارد مي‌تواند منبع‌اي از اطلاعات دستِ اول براي ما زمينيان باشد تا بدانيم که از کجا آمده‌ايم و اين حرف‌ها!
براي اطلاعات بيش‌تر مي‌توانيد به وبلاگ لنيوم و لينک‌هاي‌اش مراجعه کنيد و يا اين‌که نگاه‌اي به Thesilogام بيندازيد. البته سايت مخصوص اين ماموريت خود ناسا هم بدون شک پر از اطلاعات اساسي است.

Generative Grammar

Generative Grammar

با استفاده از سيستم فيزيولوژيک گردش خون انسانِ تخمين زده شده با مدلِ عددي‌ي شرايط مرزي‌دار جامعه‌ي بازِ مطلوب براي گسترشِ آثار و ارزش‌هاي دفاع تحميلي مي‌توان دفاع تحميليِ ارزش‌ها را با گسترش مطلوبِ جامعه‌ي باز مرزدار با شرايط عددي‌ي مدل تخميني‌ي انساني‌ي گردش خون سيستم فيزيولوژيک تا پنج رقم اعشار خطا گمانه زد.

Human Instincts?!

Human Instincts?!

چه شغل‌اي از همه سخت‌تر است؟!
کارگر معدن؟ معلم مدرسه؟ کتک‌خور بوکسور‌ها؟ محقق ناسا بودن؟ سوپور؟ شکنجه‌گر؟ تن‌فروش کلوپ ساديستي‌ها؟ پزشک کشيک؟ نويسنده‌ي روزنامه‌ي رقيب؟ جاسوس؟ جنگ‌جو؟

آدم‌ها علاقه دارند بگويند شغل‌شان از شغل بقيه سخت‌تر است؟!
-“خيلي خسته مي‌شم بعد از کار”.
=”بهه! تو Ú©Ù‡ کاري نمي‌کني. منو بگو از کله‌ي سحر تا بوق شب بايد بيل بزنم!”

آدم‌ها علاقه دارند بگويند زندگي‌شان سخت‌تر از ديگران مي‌گذرد؟!
-“زندگي خيلي سخت شده!”
=”آره!”
-“شب‌ها از خستگي ÙŠÚ© کلوم با منزل حرف نزده مي‌خوابم!”
=”خوش به حال‌ات Ú©Ù‡ اقلا مي‌خوابي. من Ú©Ù‡ ديگه شبا خواب به چشام نمي‌آد.”

آدم‌ها علاقه دارند بگويند زندگي‌شان از بقيه به‌تر است؟
-“تعطيلات خيلي خوب بود.”
=”آره! مخصوصا براي من Ú©Ù‡ رفته بودم جزيره لانزاروت‌ِ جزاير قناري. صب تا شب خورديم Ùˆ رقصيديم.”

آدم‌ها علاقه دارند بگويند پروژه‌ي آن‌ها مهم‌ترين پروژه‌ي دانش‌گاه/شرکت/دنيا است؟!
-“جوابا خيلي خوب بود. ÙŠÚ© مقاله‌ي کنفرانس ازش در اومد Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ ديگه هم تو راهه!”
=”مال من Ú©Ù‡ فوق‌العاده بود. ناسا قراره از روش ÙŠÚ© موشک بسازه بفرستن خوشه پروين اون وسط ÙŠÚ© سياه‌چاله مصنوعي بسازه ببينه مي‌شه Ú©Ù„ خوشه رو فرستاد آندرومدا به عنوان اثبات تئوري‌هام. جديدا شنيدم نوبل ده سال بعد رو هم مي‌خوان به من بدن. بد ايده‌اي نيست. حيف Ú©Ù‡ يک‌م کاراي اداري‌ش طول مي‌کشه وگرنه مي‌خواستم تعطيل کنم ديگه برم آروم ÙŠÚ© گوشه‌ي دنيا استراحت واسه خودم.”

آدم‌ها علاقه دارند بگويند تور زدن دوست دختر سابق‌شان بدشانسانه‌ترين واقعه‌ي عالم بوده است؟!
-“خيلي اذيت‌ام کرد!”
=”مالِ من Ú©Ù‡ ازونا بود Ú©Ù‡ خدا نصيب گرگ بيابون هم نکنه. روزي سه بار بهم خيانت مي‌کرد، بقيه‌ي وقت‌ها هم مثل يخ بود.”

کدام وبلاگ از همه به‌تر است؟!
وبلاگِ من؟ لنيوم؟ ضدخاطرات؟ لرد شارلون؟ وبلاگ سولوژن؟ Anti Memoirs؟! شاه‌زاده‌ي آسمان‌ها؟ رامينيا؟ خاطرات از دست رفته‌ي کرم آلزايمر گرفته؟ روح؟ عدس؟ راز؟ Thesilog؟ تا تواني دل‌اي به گنج رنج ميسر آشفته شدم؟ بيدارگرد؟

کدام فيلسوف از همه به‌تر است؟!
افلاطون؟ ارسطو؟ دکارت؟ سولوژن؟ ويتگنشتاين؟ راسل؟ نژولوس؟ کانت؟ آلدوس هاکسلي؟ آشيل در لحظه‌ي زخم خوردن تا دو دقيقه‌ي بعد؟ پاپر؟ سارتر نمايش‌نامه‌نويس؟ سولوژنوس اول؟!

آدم‌ها علاقه دارند مرموزترين آدم دنيا به نظر برسند؟!
-“هي! چطوري دختر؟!”
[صداي جيغ! پنج دقيقه قرقره‌ي بتادين.] =اي سايه‌ي نور درخشان عالم‌تاب ظل‌الممالک Ùˆ اي شاه‌زاده‌ي تاريکي‌هاي نور تابانيده به قبر روح القدس … آستالا اوليوا کاسينوس تايتانوس هويگنس ويستا بيبي!

آدم‌ها علاقه دارند روشن‌فکرترين آدم دنيا باشند؟!
-“چطوري بابا؟! عجب فيلم باحالي بود اين بي‌حياهاي سه Ùˆ نيم! Ú†Ù‡ خبرا؟”
=”واقعا تو اين‌طور فکر مي‌کني؟ دي‌روز عصر Ú©Ù‡ با پري‌گل توي بالکن نشسته بوديم Ùˆ خورشيد رو نگاه مي‌کرديم Ùˆ کافي‌شاپ مي‌خورديم بررسي کردم ديدم اين فيلم خيلي ضد فرهنگي‌ه Ùˆ عقايد ضد فمينيستي‌ي توهين‌برانگيزي تو فريم به فريم‌اش گذاشتن. من فکر نمي‌کردم تو طرف‌دارش باشي. متاسفم براي خودم Ùˆ بيش‌تر براي شما جوون‌هاي اين دوره زمونه Ú©Ù‡ اصلا حاضر مي‌شيد اين ابتذالات رو ببينين. هر بار Ú©Ù‡ اين فيلم رو ديدم بيش‌تر به اين نتيجه رسيدم Ú©Ù‡ حتي بدتر Ùˆ کوته‌فکرانه‌تر از “بندتنبان‌ها براي Ú©Ù‡ تاب مي‌خورند” يا حتي اون “اغما” است! کوتوله‌ي فرهنگيِ خرفت! برو سانوستول بخور آدم بشي!”

آدم‌ها علاقه دارند باهوش‌ترين آدم دنيا باشند؟!
-“Ú†Ù‡ خبرا؟!”
=”خوب شد اومدي! اين صورت مساله‌ي قضيه فرما Ú†ÙŠ بود؟ Ú†ÙŠ Ú†ÙŠ به توان n به علاوه‌ي Ú†ÙŠ مي‌شه چي؟! نيم ساعته حدس گلدباخ رو با فرض ابرتقارنِ ابرريسمان‌ها حل کردم Ùˆ حوصله‌ام حسابي سر رفته بود.”

کدام مبلغ مذهبي به‌تر از بقيه بوده است؟!
[سانسور!] [سانسور!] [سانسور!] سولوژنوس اول! [سانسور!] سولوژن خان [سانسور!] [سانسور!] چهارمي و ششم‌اي [سانسور]

نويسنده‌ها علاقه دارند به‌ترين نويسنده‌ي دنيا باشند؟!
-“دي‌شب “در جستجوي زمان از دست رفته” رو تموم کردم آخر سر.”
=”احساس نمي‌کني وقت‌ات تلف شده؟!”
-“هان؟!”
=”وقت‌ات!”
-“خب، اممم … چرا … يکمي طولاني بود زيادي خيلي آره خب.”
=”بيا! اين دو صفحه رو بگير به جاش بخون.”

پست مدرن‌ها علاقه دارند عجيب‌ترين چيزهاي دنيا باشند؟!
-“!”.
=”.”!

و اينک به‌ترين زمان براي خفتن است!

فيلسوفان دشنام‌گو

فيلسوفان دشنام‌گو

داشتم به اين فکر مي‌کردم که آيا فيلسوفان ممکن است دهن‌لق باشند؟ ممکن است فيلسوف‌اي به هنگام گفتمان انديشه‌ورز دشنام سر دهد و طرف مقابل‌اش را به باد ناسزا بگيرد؟
خب، باشد، قبول!!!
بياييد قيدها را سخت‌تر کنيم: فيلسوفان تحليلي چطور؟ مثلا ممکن است يکي بيايد بگويد: (p=>q & p): q و طرف مقابل‌اش در آيد: &$!@#!؟!
گمان‌ام دعوا وقتي شروع مي‌شود Ú©Ù‡ کس‌اي بيايد Ùˆ بگويد “p يعني …”.
همه‌ي مشکلات زير سر زبان است و زبان هم نه تنها گرامر که حتي در تخصصي‌ترين کاربردهاي‌اش پر از ارزش‌هاي مخفي است!

Flatliners و تفسيرکي ماترياليستي

Flatliners و تفسيرکي ماترياليستي

امشب فيلم Flatliners Ùˆ يا مرگ‌جويان را ديدم. پيش‌تر راجع به اين فيلم –بدون اين‌که اسم‌اش را بدانم- شنيده بودم. فيلم درباره‌ي چند دانش‌جوي پزشکي‌اي بود Ú©Ù‡ براي خود به طور مصنوعي تجربه‌ي لحظه‌ي مرگ ايجاد کرده بودند. ÙŠÚ©ÙŠ دو دقيقه قلب‌شان را از کار مي‌انداختند Ùˆ بعد با احياي قلبي Ùˆ … دوباره به زندگي باز مي‌گشتند. تجربيات آن‌ها در اين ميان جالب بود. اکثرشان تجربيات‌اي کابوس‌گونه داشتند؛ تجربياتي پر از نگراني‌ها Ùˆ عذاب وجدان‌هايي Ú©Ù‡ ريشه در کودکي‌‌شان داشت.
بيش‌تر درباره‌ي فيلم چيزي نمي‌گويم. خسته‌ام. از فيلم به طور کلي خوش‌ام آمد. با اين‌که يک چيزهايي‌اش توي ذوق‌ام مي‌زد اما کليت‌اش خوب بود. اما موضوع‌اي که مي‌خواهم مطرح کنم وجود چنين تجربياتي است: آيا واقعا چنين تجربياتي وجود دارند؟ و آيا اصولا هيچ الزامي به ماوراءطبيعي بودن اين تجربيات –در صورت وجود- هست يا نه؟ از نظر من غيرمنطقي نيست که چنين نوع تجربه‌هايي وجود داشته باشد: چه مثل اين فيلم پيچيده و روياگونه و چه مثل مواردي ديگر ساده ولي مرموز (مثلا ديدن نوري در انتهاي تونل). اما به اعتقادم نيازي به توضيح‌اي ماوراءطبيعي براي اين پديده نيست. در طول فيلم به شدت ياد آشوب افتاده بودم و سيستم‌اي که ديگر کنترل‌شده نيست. خيلي شبيه به رويا ولي حتي با انرژي‌ي کم‌تر. شبکه‌ي عصبي‌اي که بگويي نگويي خاموش است و کوچک‌ترين سيگنال‌ها تجربيات را ايجاد مي‌کنند. شبکه‌اي که ديگر مکانيزم‌هاي کنترلي‌اش تقريبا غيرفعال است و همه چيز مي‌تواند در ذهن رخ دهد. حال اگر مثلا بخش‌اي از سلول‌هاي بينايي ديرتر از فعاليت باز ايستند، ديدن لکه‌اي نوراني –آن هم در انتهاي تونل- قابل تصور است. گمان‌ام در چنين شرايطي بيش‌تر شبيه به سيستم‌اي کنترل‌نشده و بدون هيچ ورودي‌اي هستيم که در آن تخيل –گو اين‌که تخيلِ مرد مرده شايد ديگر خيلي فايده نداشته باشد- به شدت جولان مي‌دهد.

اما با اين وجود بايد بگويم که مشکلي اساسي در تحليل‌اي ماوراءطبيعي بر موضوع نيز وجود ندارد. يعني به نظر من که وجود ندارد. جدا از آن،‌ تفسيرهاي آن‌گونه هميشه رازآلود و در نتيجه جالب توجه‌اند.

خب … من ديگر تقريبا خواب‌ام Ùˆ نه تنها ديگر درست نمي‌توانم تايپ کنم Ú©Ù‡ انتخاب کلمات‌ام هم دچار نقص شده است. بايد ديد Ú†Ù‡ مي‌شود.

لک روي روح

لک روي روح

چرا روي روح‌اي که تازه از بدن خارج شده است (مثلا صد سال)، اندکي لک ديده مي‌شود؟