بر تخت روان‌شناس خیابان وایت

بر تخت روان‌شناس خیابان وایت

۱-حس آدمیان نسبت به یک‌دیگر در همان یکی دو برخورد اول شکل می‌گیرد. این هم خوب است و هم بد: خوب است چون سرعت واکنش‌های اجتماعی موجود را بالا می‌برد. بد است چون تخمین biased ایجاد می‌کند: هم‌گرایی زودرس به باورهایی نه الزاما درست.
۲-معمولا با آدم‌ها خیلی سریع دوست نمی‌شوم. حداقل در برخوردهای رو در رو. اما معمولا تصور منفی هم در ذهن‌ام ایجاد نمی‌کنند. یک چیزی در حول و حوش صفر می‌مانند. شاید شبیه به شبکه‌ی عصبی‌ای با تابع sigmoid که ورودی‌های‌اش وزن اولیه‌ای با نرم کم دارند. این‌طوری مشتق هیچ‌گاه خیلی نزدیک صفر نمی‌شود و همیشه تغییر قابل انجام می‌ماند.
۳-آدم‌های زیادی نیستند که دل‌ام نخواهد ببینم‌شان و وقتی می‌بینم، به طور مستمر حرص‌ام در بیاید. (این دو چیز متفاوت‌اند: بعضی‌ها را دل‌ام نمی‌خواهد ببینم ولی حرص‌ام را در نمی‌آورند و برعکس).
۴-گاهی وسط بحث جدی یک لبخند بر صورت داشتن تو را خیلی مرموز می‌کند. امروز تصمیم گرفتم فقط لبخند بزنم به‌اش.
۵-من اگر بخواهم هم‌گروهی‌ام را خودم انتخاب کنم چه کس‌ای را باید ببینم؟
۶-علاقه‌ی شگرف‌ای به کارهای مشارکتی ندارم. ترجیح می‌دهم تنهایی کارها را انجام دهم. همیشه این‌طور بوده است. می‌توان گفت از دیدگاه سازمانی نقطه‌ی ضعف است (دیدگاه سازمانی: تو عضوی از سازمان‌ای (organization) هستی که هدف‌ای کلی و واحد دارد. سازمان از تو به عنوان عضو انتظار دارد که کارهایی کنی تا سازمان بیش‌تر پیش‌رفت کند. تو مورچه‌ای هستی که تمام توان‌ات را در راستای هدف سازمان به کار می‌گیری. این تعریف البته از هیچ‌جایی نیامده است). اما من از این ویژگی‌ام لذت می‌برم. در واقع هنگامی که کاری را خودم انجام دهم این شانس را به زوج خودم/کارم می‌دهم تا ارتباط دوست‌داشتنی، معنادار و لذت‌بخش به ذات‌ای با هم برقرار کنیم: من و کتاب‌ام، من و نوشته‌ام، من و برنامه‌ام. خیلی‌ها جور دیگری دوست دارند. مثلا ترجیح می‌دهند چند نفره کتاب بخوانند. من اگر این‌کار را بکنم و از آن جور کار -مثلا کتاب‌خواندن چندنفره- لذت ببرم احتمالا به دلیل لذت در جمع بودن‌اش است و نه لذت کتاب‌خواندن‌اش. البته قبول می‌کنم مرز تمایلات خیلی واضح نیست.
Û·-خاطرات گذشته‌ی آدم‌ها معمولا خیلی شفاف نیستند. اگر بخواهی بدانی واقعه‌ای دقیقا چگونه بوده است Ùˆ Ú†Ù‡ احساس‌ای نسبت به‌اش داشته‌ای دو روش در اختیار داری: یا در زمان وقوع آن خاطره حس‌ات را به کلام آورده باشی (“وه! من از در جمع شما بودن مشعوف‌ام”) Ùˆ یا این‌که سعی Ú©Ù†ÛŒ در آینده آن لحظات را دوباره شبیه‌سازی Ú©Ù†ÛŒ (با آن‌چه به خاطر می‌آوری Ú©Ù‡ البته شامل بخشِ کلمه‌شده‌ی احساس‌ات نبوده است) Ùˆ دوباره سعی Ú©Ù†ÛŒ احساس‌ات را بیان Ú©Ù†ÛŒ. این روی‌کرد دوم -Ú©Ù‡ روی‌کرد معمول است- آن‌چنان دقیق نیست چون ممکن است باورها Ùˆ تمایلات‌ات در گذر زمان عوض شده باشد: تو همیشه با باورهای فعلی‌ات وقایع را تفسیر می‌کنی.
Û¸-برای‌ام قابل تحمل نیست Ú©Ù‡ کس‌ای بدون اجازه‌ی من (Ùˆ یا حتی با اجازه‌ی ناشی از اجبار) به برنامه‌ی من دست بزند. آن هم به بخش‌هایی Ú©Ù‡ صرفا خودم نوشته‌ام Ùˆ آن هم درون یک function! اگر چنین کند -Ú©Ù‡ چنین کرد- بعد از عصبانیت نوبت از بین رفتن حس تعلق‌ام می‌رسد. شبیه اسباب‌بازی‌ای Ú©Ù‡ دوست نداشته‌ای دیگری‌ای به آن دست بزند Ùˆ حالا Ú©Ù‡ دست‌زده است دیگر میل‌ای به بازی ‌کردن با آن نداری – به دورش می‌اندازی.
Û¹-آیا روان‌شناس‌ها می‌توانند از سبک برنامه‌نویسی‌ی افراد Ù¾ÛŒ به روحیات آنان ببرند؟ درون‌گرا، اهمیت بر هویت شخصی، طرف‌دار بازده به جای نظم Ùˆ ترتیب، اعتقاد به روز موعود Ùˆ …

5 thoughts on “بر تخت روان‌شناس خیابان وایت

  1. به ات پیشنهاد داده بودم که با استاد راهنمای ات صحبت کنی.

  2. به رامین: اممم … من از کارهای گروهی الزاما بدم نمی‌آید به شرطی Ú©Ù‡ decoupled شده باشند تا حد ممکن Ùˆ پای طرف در دماغ من نباشد!
    به لنیوم: بله! و من هم تا حد ممکن سعی کردم مشکل را حل کنم. یادت نیست نزدیک بود کد مرا به اسم خودش قالب کند؟! در این مورد هم احتمالا یک کاری خواهم کرد! توصیه‌ات که مال همین امروز دی‌روز بود بچه جان!

  3. به نام خدا
    مشکلی داشتم مبنی بر این که مدتی است از طرف زن دایی خود مورد سوء استفاده رفتاری قرار گرفتم طوری که همه اقوام ما را زن شوهر مینامند
    به طور مثال و مداوم از میخواهد که به خانه آنها بروم و خریدها را با او انجام دهم
    به طور یقین زندگی کاملا در سطح خوبی هستند و همه چیز از قبیل خانه ماشین از خود دارند
    و تازگیها از من خواسته موقعی که دایی من نیست به خانه او رفته و با او به بیرون رفته و در میان اقوام بعد از شوهرش من بیشترین احترامات را میگذارد و حتی برای من لباس کفش و غیره خریداری میکند و به من میدهد و همهین 15روزقبل از من خواست به خانه انها بروم و من این کار را طبق معمول به انجا رفتم گویی با من کار دارد که با صحنه زننده روبرو شدم
    من که خواستن بیرون بیام به من گفت اگر این کار را انجام ندهی میگویم که تو با زور و تحدید من را وادار به ابن کار زشت کردی من هم که برای اولین بار بود با ترس بسیار مجبور به این کار تن دادم
    اگر ممکن است کمک کنید
    چون عذاب وجدام گرفتم
    گویی دیگر انسان نیستم و از همان موقعه به خانه ما میاید یا من به خانه انها میروم و هر روز این کارها انجام میشود و به من میگوید که من با زندگی دیگری دارم و از من خواسته که به دختر خاله او نیز تجاوز کرده که او هم چندین بار این کارها را ازمن خواسته گویی دیوانه شدم کمکم کنید تا زندگی 1 ماه قبل را داشته باشم ممنون با تشکر

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *