ذهن‌آشفته‌های سپتامبری

ذهن‌آشفته‌های سپتامبری

*در این چند روزه دل‌ام می‌خواسته راجع به خیلی چیزها بنویسم. اما نمی‌شود. حوصله‌ام نکشیده است. یا حس کرده‌ام هنوز پخته نشده‌اند برای بیان. یا این‌که اصلا سکوت‌اش به‌تر است. بگذار تلاش کنم ببینم می‌توانم خیلی خلاصه‌وار بگویم‌شان یا نه. فقط این نکته را ذکر کنم که این نوشته قرار است در وبلاگ‌ام بیاید. معنای‌اش مشخص است.

*در نظر داشتن تقارن در روابط اجتماعی ضروری است. اگر در جایی ببینم که تقارن نقض شده است یا ممکن است بشود، وحشت می‌کنم. منظورم از تقارن تنها تقارن دوجانبه نیست، بلکه نوعی ابرتقارن منظورم است: تقارن‌ای همه‌جانبه و بین همه‌ی اعضای ممکن رابطه.

خیلی نشده -اما شده- که به خاطر این‌که حس کنم روابطم با کس‌ای متقارن نیست، سعی کنم روابطم را با او کم کنم. چند مثال بزنم:

تقارن دوطرفه:
-اگر من کس‌ای را دوست بدارم ولی او مرا دوست نداشته باشد، نمی‌توانم این رابطه را ادامه دهم.
-اگر من به شخص‌ای احترام بگذارم ولی احترام متقابل نبینم،‌ نمی‌توانم آن رابطه را ادامه دهم.
-اگر حس کنم شخص‌ای احساس می‌کند که رابطه‌اش با من لطف دایم است (و برعکس‌اش صادق نیست) دل‌زده می‌شود.

تقارن همه‌جانبه (یا بگوییم ابرتقارن):
-اگر ببینم فردی خیلی زیاد غیبت می‌کند و در مورد دیگران برای من می‌گوید حس خیلی خوب‌ای در درازمدت نخواهم داشت. کوتاه‌مدت‌اش ممکن است البته جالب باشد (غیبت هم طبق تعریف من معادل پشت سر کس‌ای حرف زدن نیست. معادل بدگویی پشت شخص است یا فاش‌کردن اسرار شخصی. تعریف وقایع و غیره را غیبت نمی‌دانم مگر این‌که وقایع چیزی باشد که خود آن شخص نخواهد من بدانم و جزو اسرارش محسوب شود. نقدِ منصفانه‌ی فرد دیگر را چندان غیبت نمی‌دانم. گرچه این موضوع به وضوح مساله‌ای فردی است). در واقع به این فکر می‌کنم که ممکن است همین شخص درباره‌ی من نیز این‌گونه به دیگران بگوید. در این مورد البته کم و بیش (و نه کامل) یکی دو مورد استثنا قایل هستم. خود من غیبت می‌کنم؟ گاهی گرچه اصولا رازدار بسیار خوبی هستم (پس اگر غیبت کنم، راز خصوصی‌ی زندگی‌ی دیگری را فراموش نمی‌کنم، بلکه او را نقد می‌کنم. شاید گاهی غیرمنصفانه. نه البته همیشگی و متداول).
-اگر شخص‌ای به راحتی حاضر باشد دیگران/کار دیگران را احمق، بی‌فرهنگ/بی‌ارزش، بی‌معنا Ùˆ … بداند حس خیلی خوب‌ای نخواهم داشت.

*وظیفه‌ی من موضع‌گرفتن در مقابل وقایع جهان نیست. کمینه وظیفه‌ی شغلی‌ام نیست. این وظیفه‌ی شغلی‌ی یک سیاست‌مدار است. آن سیاست‌مدار پدرسوخته‌ی انگلیسی وظیفه دارد در مقابل کشتار لبنانی‌ها حرف‌ای بزند و ریاست سازمان ملل نیز وظیفه‌ای همان‌گونه دارد و هم‌چنین وظیفه‌ی رهبر دینی‌ی مسلمانان جهان هم این است که مسلمانان را از حرکت خشن در مقابل کار پاپ باز دارد. این‌ها وظیفه‌ی شغلی‌ی آن‌ها است.

اما شاید موضع‌گرفتن در قبال آن‌چه در دنیا می‌گذرد نیز وظیفه‌ی اخلاقی‌ی من باشد. موضع‌گیری‌ی من چیزی را در کوتاه‌مدت تغییر نمی‌دهد، اما کمینه جلوی خشک‌شدن حس‌گرهای انسانی‌ام را می‌گیرد. بلند و شمرده بیان‌نکردن حس درونی‌ی افراد در نهایت باعث خشک‌شدن تعهد انسانی‌شان می‌شود. دست کم من این‌طوری فکر می‌کنم. پس:

-جناب پاپ قلابی! جدا از این‌که حرف‌ای که زده‌ای مزخرف بوده یا خیر، موقعیت شغلی‌ات ایجاب می‌کند سنجیده‌تر سخن بگویی. تو که می‌دانی وضعیت فعلی‌ی جهان به گوزی بند است، چرا این‌گونه می‌کنی؟
-ای مردمان‌ای که تا کس‌ای چیزی می‌گوید یا می‌کشد دنیا را به آتش می‌کشید. خوش‌بختانه یا متاسفانه در این روزگار مردم دنیا به مجموعه عقاید خاص‌ای باور دارند که آن را تمدن می‌نامند. ویژگی‌ی خاص این مجموعه باورها (و رفتارهای متعاقب‌اش) این است که اگر کس‌ای رفتاری خارج از تمدن داشت، او را به بازی نمی‌گیرند (مگر این‌که زورش زیاد باشد). با کمال شرمندگی کاری از دست من ساخته نیست. فعلا دنیا این‌گونه است و شما هم زور زیادی ندارید. پس سعی کنید به بازی‌تان بگیرند تا بازنده نباشید. آها!‌ فراموش کردم بگویم. دو تا از مولفه‌های این چیزی که به تمدن معروف است این‌های‌اند: باور به آزادی‌ی بیان و اعتقاد به تصمیم‌گیری مبتنی بر دموکراسی.
-دارفور!
-بوش! بوش! چقدر از این موجود بدم می‌آید.
-جناب احمدی‌نژاد! تو چرا باید این‌قدر ما را اذیت کنی؟ دنیایی از دست تو عاصی شده است.
-از هوگو چاوز هم متشکرم که از بوی سولفور شیطان سخن می‌گوید.
-دنیا با وجود خل‌هایی چون افراد ذکرشده نیازی به شهرآشوب‌ای ملکوتی ندارد. این‌ها خود جهان‌آشوب‌اند!

*دل‌ام دیگر برای ایران و آدم‌هایی که در ایران هستند و بودند تنگ شده است. دیگر این اواخر کم و بیش بی‌تابی می‌کنم. البته نه در ظاهر. یعنی گاهی فقط در ظاهر! شاید به خاطر این باشد که برخلاف برنامه‌ای که می‌خواستم تابستان به ایران بروم، نتوانستم. دل‌ام برای دیدن دوستان‌ام در آن‌جا تنگ شده. هم‌چنین برای خیابان‌ها و رستوران‌ها. نمی‌خواهم از خاطرات‌ام در آن‌جا بنویسم. خودم می‌دانم، شما هم بخش‌ای از آن را می‌دانید.
هممم …

*رامین امروز دفاع کرد! مبارک باشد. خیلی خوب است. بالاخره تمام شد! امیدوارم در آینده موفق باشد و کاری را که می‌خواهد بکند به خوبی‌ی و خوشی انجام دهد.

*چند وقت پیش تولد محسن بود! حساب‌اش از دست‌ام در رفت و نتوانستم به موقع تبریک بگویم. از این‌جا اما: تولدت مبارک!

*گاهی حس می‌کنم بعضی‌ها با تکبر روی زمین راه می‌روند انگار که فیل‌اند! سبک‌تر باشید.
من چی؟ سعی می‌کنم نباشم. با این‌که نمی‌توان به هر حال همه‌ی نشانه‌های‌اش را از بین برد. کفش ورزشی -مخصوصا Nike Air- تا حدی مشکل را حل می‌کند (البته این سوال برای‌ام پیش می‌آید که آیا می‌ارزد ۲۰۰ دلار بدهی و کمی سجایای اخلاقی پیدا کنی؟)، اما کافی نیست.
اما بعضی‌ها خیلی حرص مرا در می‌آورد – خیلی! بابا! فوق‌اش کوه کندی دیگر، خدا را Ú©Ù‡ نیافریدی!

*پیمان! هممم … دل‌ام برای آن همه وقت‌های خوش‌ای Ú©Ù‡ با هم داشتیم تنگ شده است (مثال: پلمپ رستوران در ساعات دیروقت شب). پیمان جزو سه چهار نفری بود Ú©Ù‡ طنز را درک می‌کرد Ùˆ لازم نبود نگران باشی Ú©Ù‡ به‌اش بر می‌خورد یا نه (چون نمی‌خورد). بعضی‌ها هم دقیقا نقطه‌ی مقابل بودند. منظورم از بعضی‌ها البته تقریبا اکثر آدم‌ها است!
حاجی! یکی از آن بحث‌های شادی‌بودگی لازم داریم!

*امشب یاد دکتر ابریشمیان افتادم. همم … ! حال‌اش خوب است؟

*یکی از دردسرهای من فهمیدن معنای واژگان است. نه! منظورم واژگان انگلیسی نیست -Ú©Ù‡ خب، طبیعی است Ú©Ù‡ ندانم- Ú©Ù‡ همین واژگان زبان فارس است. همیشه دوست داشته‌ام یک واژه‌نامه‌ی خوب می‌داشتم، اما هیچ‌وقت نداشتم! هممم … فکر کنم فرهنگ معین چیز خوبی باشد، نه؟! هممم …
حالا منظور من از همه‌ی این حرف‌ها این بود: یکی می‌تواند به من بگوید معنای “ناتور” چیست؟ من با کمال شرمندگی نمی‌دانم معنای‌ی “ناتور دشت” یعنی Ú†Ù‡. Ùˆ مهم‌تر از آن، ارتباطش را با نام اصلی‌ی رمان سلینجر Ú©Ù‡ The Catcher in the Rye است درک نمی‌کنم. کس‌ای توضیح‌ای دارد؟

بحث ناتور دشت شد یکی دو چیز بگویم به نظرم خوب است.
من اولین بار ناتور دشت را خرداد سه سال پیش خواندم. آن هم تقریبا -اگر درست به خاطرم مانده باشد- یک ضرب. یادم می‌آید آن زمان حال‌ام خیلی بد بود و از زندگی شاکی بودم و از این جور مشکلات جوانان. بعد که این کتاب را خواندم، نمی‌دانم چه شد که حال‌ام یک‌هو خوب شد. بعدش خوب بودم تا این‌که دوباره حال‌ام بدتر شد (و این‌بار طاعونِ آلبر کامو را خواندم. البته فکر کنم حال‌ام بدتر از این بود که افاقه کند). این‌ها برای این بحث اصلا مهم نیست (در واقع تنها برای خودم مهم است؛ یک‌جور نشخوار خاطراتِ این‌که چطوری شد که تصمیم گرفتم نگرانی را به کناری بگذارم و به جای‌اش کارهای دیگر بکنم). مهم این است که الان پس از سه سال دوباره شروع کرده‌ام به خواندن ناتور دشت و این‌بار به زبان اصلی و به طور مداوم این سوال برای‌ام پیش می‌آید که این کتاب را چطوری ترجمه کرده‌اند.
متاسفانه به خاطر ندارم ترجمه دقیقا چطوری بود و صحنه‌ها در نسخه‌ی فارسی چگونه آمده بود (اما می‌دانم کتاب را دوست داشتم که معنای‌اش این است که به احتمال زیاد ترجمه‌اش خوب بوده). اما چیزی که فعلا دارم می‌خوانم کمی مایه‌ی جـنـسـی‌اش بیش‌تر از آن است که به نظرم قابل چاپ در ایران بوده باشد. مثلا هم‌اتاق هولدن یک دخترباز شدید بود و هولدن شدیدا نگران این بود که او چگونه ترتیب دخترهایی را که با او قرار می‌گذارند می‌دهد (خب، واژه‌ی به‌تری نداشتم. منظور دقیقا همین بوده است). و یا یکی دو فصل‌ای که به کرایه‌ی تن‌فروش ربط دارد. این‌ها ترجمه شده‌ بودند؟

15 thoughts on “ذهن‌آشفته‌های سپتامبری

  1. به نظرم درستش ناطور باشد، کتابی که من دارم ترجمه‌ي احمد کریمی‌ست و انتشارات ققنوس؛ سال 81 چاپ شده. دختربازی‌ها و قضایای کرایه هم سرجایش است؛ فصل‌های سیزدهم و چهاردهم.
    ناطور را یک جای معتبری که یادم نیست کجا(!) معنی کرده بود نگهبان. یک چرخی زدم در اینترنت، اینجا: http://abadanblog.persianblog.com/1383_5_abadanblog_archive.html#2246372
    گویا بحثی شده بوده در مورد معنی‌اش. خواستی ببین ؛)

  2. هممم … Ú†Ù‡ جالب! من فکر می‌کردم ناتور است. در یک جستجوی Ú¯ÙˆÚ¯Ù„ÛŒ هم خیلی ناتورِ دشت به کار رفته بود. اما با توجه به چیزی Ú©Ù‡ آن‌جا نوشته شده است، ناطور کلمه‌ای عربی است Ùˆ به معنای محافظ باغ Ùˆ غیره به کار می‌رود. گویا سعدی هم لفظ ناطور دشت را به کار برده است به طور مشخص. اگر این‌طور باشد، دم مترجم گرم با ترجمه‌ی فوق‌العاده‌اش.
    کس‌ای توضیح‌ای دارد که آیا ناتور هم ممکن است درست باشد یا نه؟ اگر نیست که بروم سوادم را به‌روز کنم!

  3. ناطور در فرهنگ معین اینطور معنی شده: 1. نگهبان باغ و نخلستان و مزرعه. 2.نگهبان خانه و انبار و غیره
    مشخصاٌ ناطور دشت با شماره 1 معنی پیدا میکند. در فرهنگ معین “ناتور” پیدا نکردم. پس احتمالاٌ درست نباشد. فصل هایی Ú©Ù‡ بهش اشاره کردی در ترجمه فارسی کتاب موجود هست ولی اشاره ها خیلی سربسته است Ùˆ زیاد وارد جزئیات نشده.

  4. به خاطر ایرانی کردن واژه ها بسیاری ط را ت مینویسند. مثلن افلاطون را افلاتون مینویسند. اما من به جای «تقارن» همسازی، تشابه، تناسب و هم آراستگی را بیشتر درک میکنم.

  5. دکتر ابریشمیان حالش خوب خوب است و چه بسا سرحال تر از آن زمان هایی که تو بودی ؛) البته کمافی السابق در تمام اوقات تابستان مشغول متر کردن طبقات دانشکده و گپ زدن با ابوتراب و البته تیکه انداختن به بچه ها بود.
    راستی جدیدا سر دفاع ها هم حسابی گیر Ù…ÛŒ دهد، شده است یک چیزی تو مایه های دکتر فاتحی 🙂

  6. ناتور دشت یعنی دشتبان ( نگهبان ِ دشت ) و فکر می کنم بهترین ترجمه ء این کتاب از نجف دریا بندری است .

  7. ترجمه‌ای که من خواندم دقيقاً اين ماجرا را منتقل می‌کرد. خيلی خوب. البته هنوز انگليسی‌اش را نخوانده‌ام و در نتيجه مقايسه نمی‌توانم بکنم.
    اما سوآلِ «ترجمه» در فرم کلی‌اش سوآل جالبی است. ديشب فیلم
    Crash
    را ديدم (نه کرش کانادايی که چند سال پيش کن برد، آن کرش امريکايی که در ال.ای می‌گذرد و پارسال اسکار برد) و آخرش سوآل‌ام اين بود که چطور اين فيلم را در سيمای جمهوری اسلامی پخش کرده‌اند؟ چه جاهايی را سانسور کرده‌اند؟ آيا مثلاً وقتی آن دزد سياه‌پوست نظريه‌های توطئه‌انديشانه درباره‌ی دخالت اف.بی‌.آی. در ساختن موزيک هيپ‌هاپ و يا اتوبوس‌ها برای تحقير کردن سياه‌پوست‌ها می‌دهد، آيا دوبله در ايران جوری بوده که اين نظريات را به جای آن که خنده‌دار باشند، واقعی نشان دهد؟ زبان‌ندانی مغازه‌دار ايرانی که باعث آن همه دردسر است چطور در دوبله در می‌آيد؟ بعضی نکات را حتماً نمی‌توانسته‌اند دوبله کنند، مثل دليل کنار زدن ماشين کارگردان سياه‌پوست و همسرش، و توصيه‌های ايمنی که پليس به آن دو می‌کند!
    خلاصه اين که هميشه از ديدن نسخه‌های دوبله شده‌ی تلويزيون ايران فرار می‌کردم تا فيلم را در ذهن‌ام بالکل نابود نکنند،‌ اما ديشب متوجه شدم که خيلی دل‌ام می‌خواهد دوبله‌ی بعضی فيلم‌ها را ببينم، شايد بفهمم ذهنيت ايدئولوژيک ضدآمريکايی، چطور ناسازگاری‌های واقعيت را به نفع خودش سوهان می‌زند.

  8. ناتور یعنی طبیعت (همون nature) و فکر کنم با این که روی ترجمه فارسیاش که من دارم نوشته ناتور (ترجمه محمد نجفی)، منظور ناطور به معنای باغبان و نگهبان بوده. من یادم نیست کی کتاب فارسی رو خوندم، دبیرستان بودم.. ولی انگلیسیاش رو پارسال خوندم و رفتم تو کتاب فارسی چک کردم ببینم یه سری جاها رو ترجمه کرده یا نه.فکر کنم همه رو ترجمه کرده فقط خیلی سر بسته تر. فکر کنم لغت gay را ترجمه کرده اواخواهر و من اون موقع اصلا نمی دونستم اینا معادلن: دی

  9. 1- دکتر ابریشمیان رو چهار روز پیش دیدم. به نظرم اومد مثل همیشه سر حال نیست، ولی مثل همیشه داشت دست به کمر تو دانشکده راه می رفت. حیف زیاد نشد باهاش صحبت کنم.
    2- ناتوردشت (با همین دیکته) ترجمه محمد نجفی اون قسمت هایی که می گی رو داره. متن انگلیسی رو دارم ولی هیچ وقت فرصت نکردم کامل بخونم. اما اون جاهایی که مقایسه کردم می تونم بگم ترجمه بیشتر از خوب بود.

  10. ممنون از همه بابت اطلاعات! (:

    به شانه بسر: معقول می‌آید. اما جالب این‌که ناتور در فرهنگ وجود ندارد اما در نام کتاب به کار رفته است و گویا با همان معنا.
    در کتاب هم وارد جزییات چیزی نشده است. تنها مفهوم ماجرا وجود دارد و البته به طور مستقیم.

    به کامنت ناشناس: این قبول Ùˆ خیلی هم خوب است، اما این در مورد یک “نام” می‌تواند به کار برود Ùˆ نه در مورد یک اسم معنا (یعنی می‌تواند‌ها، اما یک جوری است!). البته شاید چون صورت‌های دیگر ریشه‌ی ناطور در فارسی به کار نمی‌رود، چنین تبدیل‌اش اشکال نداشته باشد.
    در مورد تقارن … دقیقا نفهمیدم مشکل از کجا است. مشکل از کابردی است Ú©Ù‡ من برای تقارن در نظر گرفته‌ام یا خود کلمه‌ی تقارن؟
    اگر دومی باشد، تشابه و تناسب به نظرم به‌تر نیستند (هر دو به یک میزان عربی‌اند). جدا از این، تقارن معنای‌اش در ریاضی معادل تشابه یا تناسب نیست. من کمی نگاه ریاضی داشتم وقتی می‌خواستم این کلمه را به کار ببرم.

    به حمیدرضا: ممنون که خبر دادی!
    خوب می‌کند گیر می‌دهد، چرا که نه؟!

    به hiddensense: ممنون! نجف دریابندری هم مگر این کتاب را ترجمه کرده است؟

    به امین: اوهوم! من هم همین‌طور به نظرم می‌آید. ترجمه‌اش به نظر آن موقع خوب بود (و سوال این است: ترجمه‌ای که خوانده‌ام مال که بود؟ فکر کنم محمد نجفی. مطمئن نیستم اما.)

    به آیدا: ممنون!‌ به هر حال آدم باید یک زمانی این چیزها را یاد بگیرد دیگر!

    به آیدین: حالا اگر باز هم دیدی، سلام برسان! نمی‌توانم بگویم از طرف من بوس‌اش کن چون احتمالا نه دکتر خوش‌اش می‌آید و نه تو و نه من!

  11. اینجا چرا این جوریه؟ انگار یه سری کامنت، وسط کامنت های دیگه اضافه می شه. یا یه همچین چیزی!


    خب، جادو و جنبل داره این‌جا!
    موضوع این است که این فیلتر کامنت‌ها زیادی قوی(!) است و بیش از حد فیلتر می‌کند. در نتیجه بعضی کامنت‌ها را بعدا از میان آن‌هایی که به عنوان اسپم تشخیص داده شده است خارج می‌کنم و همین می‌شود که می‌بینی.
    سولوژن

  12. سولوژن جان. چقدر عوض شدی!
    و چقدر بهتر از همیشه‌ای.
    البته نه مثل صا ایران:)

  13. چی‌ه قضیه که برای اون پست بالایی نمی‌شه کامنت گذاشت؟
    می‌خواستم بگم من از crazy ِ آیروسمیت خوشم می‌اد Ú©Ù‡ هیچ ربطی هم به این نداره!!! 🙂

  14. ناتور در لهجه ما به منشی میگویند. همینجوری گفتم شاید کمکی بکند.
    زت زیاد


    خیلی ممنون! جالب بود. (: و فقط یک سوال: لهجه‌ی مورد نظر کدام است؟

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *