غوغای یادها Ùˆ سکوت ØرÙ‌ها
می‌بینی‌اش، آشنا می‌شوید: آن طر٠اتاق نشسته، آن طر٠میز نهارخوری، پشت Ùلان نیمکت Ùˆ یا Øتی در اتاق انتهای راه‌روی ساختمان. هم‌دیگر را می‌بینید، سلام Ùˆ علیک می‌کنید، شاید اندکی راجع به آب Ùˆ هوا هم صØبت کنید یا چیزهایی از این دست. آشنایی اما معادل Øس٠نزدیکی نیست. هنوز هیچ Øس‌ای به او نداری.
می‌شنوی‌اش، آشنا می‌شوی: صدای‌اش از بلندگوها پخش می‌شود، تصویرش بر پرده‌ی سینما نقش می‌بندد، یا اصلا رنگ‌های‌اش بر بوم بازی می‌کنند، Ùˆ یا کلمات‌اش بر کاغذ می‌رقصند. آشنایی اما معادل Øس٠نزدیکی نیست – باز هم!
زمان می‌گذرد. گویا نورون‌های مغزت نیاز دارند تا موقعیت تازه‌ی تو را به ثبت برسانند. به آن می‌گویند consolidation Ùˆ در خواب به‌تر رخ می‌دهد (می‌گویند روزی هشت ساعت نیاز به خواب داریم؛ کلاس Ùردا صبØ٠من Ù‡Ùت ساعت Ùˆ چهل دقیقه‌ی دیگر شروع می‌شود). اما اسم‌اش مهم نیست. مکانیزم‌اش هم اینک برای ما اهمیت‌ای ندارد. تو نیاز داری یک‌بار ببینی‌اش، مدت‌ها نبینی (یا یک‌بار بشنوی‌اش، Ùˆ مدت‌ها نشنوی)ØŒ Ùˆ بار دیگر -شاید- هم‌ذات‌پنداری، علاقه – شاید.
دوستان‌ات را این‌گونه پیدا کرده‌ای، آهنگ‌هایی را Ú©Ù‡ به آن عشق می‌ورزی نیز به‌هم‌چنین (اگر کس‌ای بگوید همان دÙعه‌ی اول‌ای Ú©Ù‡ هتل کالیÙرنیا را شنید، عاشق‌اش شد دروغ‌گو است. همان‌طور Ú©Ù‡ کس‌ای بگوید اولین باری Ú©Ù‡ آهنگ‌ای با سبک متال(+) شنید از آن خوش‌اش آمد). ریاضی هم همین‌گونه است به گمان‌ام:‌ تا وقتی خودت شروع Ù†Ú©Ù†ÛŒ به اثبات چیزی بعید است Øس٠سرخوشی‌ای به ریاضی‌ورزی داشته باشی (Ùˆ چقدر مدرسه‌ی ما در سرکوب عمومی‌ی این سرخوشی موÙÙ‚ عمل می‌کرد). دختر مورد علاقه‌ات نیز همین‌گونه است. من ناباور به عشق در نگاه اول نیستم، اما نه هر توصیÙ‌ای از آن، بلکه این روایت: می‌بینی، خداØاÙظی می‌کنی، Ùˆ عاشق می‌شوی. این‌که ببینی Ùˆ اولین‌بار باشد Ú©Ù‡ دیده باشی Ùˆ قلب‌ات عجیب بتپد ولی هنوز از او دور نشده باشی، می‌تواند نشان از شهوت٠تن باشد اما نه عشق (اینک، عشق چیست؟). هم‌سرت را نیز همین‌گونه می‌یابی. در نشست٠اول خوانش اول٠کتاب‌ای نیز رگ٠گردن‌ات برای‌اش بیرون نمی‌زند Ú©Ù‡ مثلا بگویی “غلط می‌کند Ùلانی Ú©Ù‡ می‌گوید بو٠کور به‌ترین رمان دنیا نیست!”.
خودکارش خوب نمی‌نویسد. خودکارش را با خودکار او عوض می‌کند. او هم خودکار را به من می‌دهد Ùˆ خودکار مرا می‌گیرد. خودکار اما خوب می‌نویسد Ùˆ من با او اسم‌اش را روی دÙترچه‌ی یادداشت‌ام می‌نویسم – Ú©Ù‡ من دیده‌ام‌اش Ùˆ در Ùلان ساعت Ùˆ Ùلان روز در دو صندلی کنارترش نشسته بودم (طوری Ú©Ù‡ بتوان با واسطه‌ای تبادل خودکار کرد). ازش به نظرم خوش‌ام می‌آید. معلوم است، نه؟!
یکی از کارهای اØمقانه‌ای Ú©Ù‡ می‌توان انجام داد زیاد ØرÙ‌زدن است، آن هم زمان‌ای Ú©Ù‡ سکوت Ú©Ù…Ù Ú©Ù… سودمند است.
Ùˆ البته یکی از کارهای اØمقانه‌ای Ú©Ù‡ می‌توان انجام داد سکوت است در زمان‌ای Ú©Ù‡ دنیا منتظر است تو سخن بگویی.
بیش‌تر وقت‌ها مشخص است کدام یک برگزیدنی است – اما متاسÙانه نه همیشه!
Ùˆ البته یکی دیگر از کارهای اØمقانه‌ی انجام‌پذیر(!) این است Ú©Ù‡ بخواهی کس‌ای را Ú©Ù‡ سکوت‌کرده به سخن‌گویی واداری – به خصوص وقت‌ای Ú©Ù‡ پس از مدت‌ها سخن‌گÙتن٠جمعی Ùˆ یا سکوت٠Ùردی، به سکوت جمعی‌ی معنادار Ùˆ لذت‌بخش‌ای رسیده‌ای Ú©Ù‡ باور داری -به درست یا نادرست- پر است از “ØرÙ‌های ناگÙته” Ùˆ نشانه‌های نادیده. چنین سکوت‌ای را تنها باید هم‌راهی کرد، غیر از این است؟
سر٠“گذشته” نیز شاید همین باشد: گذشته‌ای Ú©Ù‡ به اندازه‌ی کاÙÛŒ گذشته. ما هنوز آن‌قدر با زمان Øال آشنا نشده‌ایم Ú©Ù‡ بتوانیم Ø´ÛŒÙته‌اش باشیم. اما روزگار قدیم -Ú©Ù‡ می‌تواند بیست سال پیش باشد یا سه ماه پیش- زمان لازم برای آن Ùرآیند consolidation را داشته است. آن‌چنان در ØاÙظه‌مان Øک‌شده است Ú©Ù‡ گویا چیزی آشناتر Ùˆ نزدیک‌تر از آن نمی‌شناسیم. آن وقت است Ú©Ù‡ هوس گذشته را می‌کنیم، اÙسوس‌اش را می‌خوریم، یا از آن به Ø´Ú¯Ùتی یاد می‌کنیم، Ùˆ گاهی Øتی آرزو می‌کنیم Ú©Ù‡ کاش الان هم همین‌طور بود Ú©Ù‡ قبلا بود. اگر با اراده باشیم، سعی می‌کنیم دوباره گذشته را برای خود بسازیم: دوباره می‌رویم در همان روستایی Ú©Ù‡ پنج سال پیش یک Ù‡Ùته در تابستان آن‌جا بودیم Ùˆ Øسابی خوش گذشته بود، دوباره می‌رویم Ùلان شهر شمال، یا باز می‌رویم کولک‌چال Ùˆ باز می‌رویم همان‌جا Ùˆ هر بار هوس عدسی می‌کنیم، باز می‌رویم کولک‌چال. Ùˆ البته نه Ùقط این‌ها: کتاب ناتمام آلبر کامو را می‌خوانی به امید این‌که طاعون را دوباره در آن بازیابی (Ú©Ù‡ نمی‌یابی!)ØŒ Ùˆ Øتی کتاب‌ای از ساراماگو را برای دوست‌ات می‌گیری به بهانه‌ی این‌که نویسنده را می‌شناسی ولی به دلیل این‌که می‌خواهی تجربه‌ی خواندن “همه‌ی نام‌ها”ی‌اش در خانه‌ای دیگر تکرار شود. عجیب‌تر خرید کتاب‌ای است Ú©Ù‡ تنها چیزی Ú©Ù‡ تو را به آن وصل می‌کند، خاطرات یک کتاب‌Ùروشی است (با این همه Øس٠کتاب‌شناسی‌ام می‌گوید Ú©Ù‡ کتاب خوبی است “ماجرای شبانه‌ی غریب سگه”). یا Øتی غریب‌تر: در بار به دختری علاقه نشان می‌دهی Ú©Ù‡ شبیه دوست‌دختر قبلی‌ات است، Ùˆ دوست‌دختر قبلی‌ات نیز شبیه به دوست‌دختر دو تا قبلی‌ات است، Ùˆ هم‌سرت هم شبیه به اولین دوست‌دخترت است، Ùˆ اولین دوست‌دخترت هم شبیه دختر خاله‌ات!
زندگی غیر از این است؟ تجربه‌هایی Ú©Ù‡ موÙÙ‚ یا ناموÙÙ‚ از سر گذرانده‌ایم، خاطراتی Ú©Ù‡ به یاد می‌آوریم Ùˆ برای‌مان جالب‌تر از زمان٠Øال‌اند، ØرÙ‌هایی Ú©Ù‡ Ú¯Ùته‌ایم Ùˆ نباید می‌گÙتیم، Ùˆ سکوت‌هایی Ú©Ù‡ به آن‌ها اØترام نگذاشته‌ایم Ùˆ شکانده‌ایم. جای ØرÙ‌هایی Ú©Ù‡ باید می‌گÙتیم ولی Ù†Ú¯Ùته‌ایم هم Ú©Ù‡ البته همیشه خالی است!
-آهنگ هتل کالیÙرنیا از گروه ایگلز (MP3 – 6.6MB)
-آهنگ St. Anger از گروه متالیکا (MP3 – 5.1MB)
-درباره‌ی Memory consolidation در ویکی‌پدیا
-شعر ایمان بیاوریم به آغاز Ùصل سرد از Ùروغ Ùرخزاد
-Ùصل عاشق شدن از کتاب The Emotion Machine از ماروین مینسکی
تکمیلی: نه Øقیقت الزاما همان واقعیت است Ùˆ نه واقعیت Øقیقت. هیچ‌کدام‌شان هم تخیل نیستند Ùˆ تخیل نیز هیچ‌کدام‌شان نیست. با این همه، شاید هر کدام روایت مغشوش دیگری باشد.
21 thoughts on “غوغای یادها Ùˆ سکوت ØرÙ‌ها”
هوممم… Ùکر کنم آره!
Ù¾.Ù†:ولی من دÙعه ÛŒ اول عاشق هتل Ú©Ù„ÛŒÙرنیا شدم!
Øقیقت واقعیتیست Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ پنداریم Øتی اگر در تخیلمان باشد…ولی در علاقه همیشه این دور باطل ناشی از همانند سازی نیست..ـبسته به نیاز روØت ممکنه خواسته هایی متÙاوت با گذشته داشته باشی…شایدم نه..
این مساله کاملا در درک موسیقی توسط مغز واقعیت داره Ùˆ نمیدونستم چرا اینطوره Ùˆ Ùکر میکردم ذهن نمیتونه real time Ú©Ù„ اطلاعات رو درک کنه Ùˆ Ùقط در دراز مدت میتونه به درکش برسه Ùˆ با اون موسیقی ارتباط برقرار کنه اما در مورد بیاد آوردن خاطرات گذشته مطمئن نیستم دلیلش این باشه. Øس دومی Øالت غریبی در خودش نهÙته داره Ú©Ù‡ نمیدونم دلیلش چیه.
مرسی ، خیلی برام جالب بود
لازم نيست سخنراني كنم. تنها چيزي كه مي‌تونم بگم اين بود: نوشته‌ات خيلي خيلي قشنگ بود و خيلي لذت بردم!
با سلام Ùˆ تØیت خدمت جناب« ضد خاطرات»
اولین بار است به وادی شما قدم م گذارم.
امیدارم در ادامهی نگارش مطالبی از این دست مجدانه تلاش بیشتری کنید.
وبلاگ بنده را هم از نظرات خود Ù…Øروم نسازید… .
موÙÙ‚ باشید
لذت بردم رÙیق
مطلبتو خوندم. با بعضی جاهاش مواÙقم Ùˆ با بعضی جاهاش مخالم.مثل مقوله درک موسیقی در اولین برخورد….اما راستش بعضی جاهاشو اصلا درک نکردم. Ùقط وقتی Ú©Ù‡ خوندمش، یه جورایی دلم گرÙت، نمیدونم چرا Ùˆ نمیدونم دلم واسه Ú†ÛŒ یا Ú©ÛŒ گرÙت، Ùقط گرÙت….Ùکر کنم یه غمی یا یه اندوهی تو نوشته ات بود Ú©Ù‡ ندانسته یقه ام رو گرÙت.
شاد باشی و سربلند.
وایییی! بالاخره صدای این سولوژن دوباره توی وبلاگ‌اش در آمد! عالی بود! کلی لذت بردم. شد جزو نوشته‌هایی که باید بیایم و دوباره بخوانم‌شان!
اممممم
سخت شد!!؟؟!!
من هیچ وقت از هتل کالیÙرنیا خوشم نیومده اولین بار شاید…همیشه Øس یاسش اذیتم Ù…ÛŒ کنه…وقتی هم Ú©Ù‡ زیاد یه آهنگو گوش Ù…ÛŒ کنم ازش زده میشم Ùˆ جالبترین چیز در موسیقی اونه Ú©Ù‡ خاطرات Ù„Øظه گوش دادن آهنگ Ùˆ شرایط روØیت باهاش ضبط میشن Ùˆ دوباره Ú©Ù‡ گوش میکنی باهاش بر Ù…ÛŒ گردن واین همیشه رو تلقی من از آهنگ اثر Ù…ÛŒ ذاره..
Saint Anger ’round my neck
He never gets respect
I hit the lights on these dark sets
Medallion noose, I hang my self
Saint Anger ’round my neck
I feel my world shake
Like an earthquake
Hard to see clear
Is it me ? Is it fear ?l
ممنون از پاسخ همه! تاکید دوباره بر آن ØªÙˆØ¶ÛŒØ ØªÚ©Ù…ÛŒÙ„ÛŒâ€ŒÛŒ آخر به نظرم واجب است: این نوشته نه درباره‌ی Øقیقت بود Ùˆ نه در مورد واقعیت. اما شاید روایت مغشوش‌ای از آن واقعیت بود. روایت‌ای ناقص Ùˆ ناکامل.
نتایج این Øر٠چندوجه‌ای است:
یک وجه‌اش، علمی است: توصی٠انجام‌شده درباره‌ی ØاÙظه، از نظر علمی دقیق نیست. نه مکانیزم ØاÙظه را دقیق می‌دانیم Ùˆ نه این‌که من متخصص نوروساینس هستم. با این Øال،‌ ØرÙ‌ام الزاما خیلی هم پرت نیست.
در مورد وجوه دیگر هم تا لزوم‌اش پیش نیامده به‌تر است صØبت نکنیم.
به آلا: اوهوم! Ù…Øتمل است. منظورم از آن “دروغ Ú¯Ùتن” هم با ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ù¾ÛŒØ´ÛŒÙ†â€ŒØ§Ù… مشخص می‌شود: اگر می‌گویم آدم‌ها این‌گونه‌اند، به این معنا نیست Ú©Ù‡ Øتما این‌گونه‌اند.
به رکسانا: این‌که Øقیقت چیست Ùˆ واقعیت چیست، شاید Ú©Ù…ÛŒ به تعری٠ما از آن‌ها بازگردد. تعریÙ٠من از آن‌ها برای خودم Ú©Ù… Ùˆ بیش مشخص است (Ùˆ البته اعتقاد دارم بقیه هم به‌تر است از آن تعری٠استÙاده کنند)،‌ اما نه الزاما برای همه. اما یک سوال: منظور از “نیاز روؔ چیست؟
به یکی: ممنون از نظرتان. توصیÙ‌ام به هر Øال از نظر علمی دقیق Ùˆ کامل نیست.
به رÙیق‌مان: ممنون! خوش‌Øال‌ام کردی. (:
به سلیمان: ممنون!
به سرزمین رویایی: متشکرم!
به امضا: شاید این دقیقا همان تاثیری بود Ú©Ù‡ از این نوشته می‌خواستم: خواننده‌ی این نوشته با بعضی قسمت‌های‌اش موÙÙ‚ باشد، با بعضی قسمت‌ها مخالÙØŒ اما بعضی جاهای‌اش از نظر او معنا ندهد ولی بر ذهن‌اش تاثیر بگذارد. ممنون Ú©Ù‡ اØساس‌تان را بیان کردید.
به لنیوم: ای بابا! لط٠داری! به هر Øال سولوژن گاهی می‌تواند جوری بنویسد Ú©Ù‡ دل‌اش می‌خواهد. بعضی وقت‌ها هم نمی‌شود. دلایل‌اش هم متعدد است Ú©Ù‡ بخش‌های‌اش را من Ùˆ تو می‌دانیم Ùˆ بخش‌هایی‌اش را هیچ‌کدام‌مان نمی‌دانیم. به هر Øال عجیب است، اما غیرمعمول نیست.
به گه لاویژ: سخت؟
به رکسانا: بله! این اساس Ùرآیند یادگیری است: ما دنیا را به صورت مجموعه‌ای از وقایع هم‌زمان یاد می‌گیریم. بعد رجوع بعدی به این مجموعه از وقایع باعث یادآوری‌ی وقایع دیگری می‌شوند Ú©Ù‡ در زمان یادگیری، Øس شده‌اند. به این می‌گویند classical conditioning.
به ؟: ممنون!
سخت براي من آقاي سولوژن!
خيلي وقت ها درك نوشته هايتان برايم سخت است(نه همه آن، بلكه قسمتهايي از آن) و مجبور مي شوم بيشتر از يكبار آنها را بخوانم!
اولين بار هتل كاليÙرنيا را همين جا شنيدم Ùˆ از آن خوشم آمد! (Ú¯Ùتم خوشم آمد آقاي سولوژن نه اينكه عاشقش شده باشم. بنابراين من آدم دروغگويي هستم؟)
:((‌ خوب یعنی می‌خواهی بگویی تو در نگاه اول عاشق من نشدی؟! :(( اول رÙتی خانه Ùکر‌های‌‌ات را کردی … بعد؟! :×
واقعا ناز و عالي مي نويسيد لينك دادم
واقعـــــــن استÙاده كردم .
تمام کنشهای ما Ùˆ نیازهامون با عقل توجیه پذیر نیست همین Ú©Ù‡ از واژه Øس استÙاده Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ یعنی به وجودش معتقدی…Øس از کجا میاد؟…..وقتی دو Ù†Ùر باهمند Ùˆ همو تØلیل مکنن مشگل بشه تØولی در یکی صورت بگیره Ùˆ دیگری Ù†Ùهمه ولی دو عاشق دور از هم از تغییرات درونی هم نیز بی خبر میشن…Ùˆ ممکنه دوباره Ú©Ù‡ به هم برسن اون آدمای سابق نباشن Ùˆ اون علاقه مربوط به آدمای قبلی باشه….
شايد ØرÙيكه مي خواهم بنويسم ربطي به اين پست نداشته باشه!
به هرØال عيد شما مبارك آقاي سولوژن!
انگاری Ùکرهای پراکنده ÛŒ من رو یه جا تر Ùˆ تمیز Ùˆ مرتب Ùˆ قابل Ùهم نوشته بودی، ممنون 🙂
برای خارج شدن از این چرخه ی گذشته راهی پیدا کردی؟
به رکسانا: البته باورهای مختلÙ‌ای در این‌باره وجود دارد. بعضی‌ها برخلا٠شما Ùکر می‌کنند. باور من این است Ú©Ù‡ همه‌ی این موارد با عقل توجیه‌پذیر است اگر به اندازه‌ی کاÙÛŒ درباره‌ی مکانیزم‌های مربوطش بدانیم. در Øال Øاضر خیلی چیزها است Ú©Ù‡ نمی‌دانیم.
من Øس را رد نکرده‌ام. اما Øس٠خاص‌ای نسبت به چیزی داشتن معادل نبود دلیل علمی برای وجود آن Øس نیست. Øس Ùˆ اØساس جزو کلمات صندوق‌چه‌ای هستند Ú©Ù‡ مکانیزم‌های مغزی‌ی بسیاری را در یک‌جا Ùˆ در یک چارچوب در کنار هم قرار داده‌اند. هم‌چنان پیش‌نهاد می‌کنم کتاب‌ای را Ú©Ù‡ معرÙÛŒ کردم بخوانید یا Øداقل نگاه‌ای به‌اش بیاندازید. منظورم The Emotion Machine است.
به گه‌لاویژ: ممنون! (:
به صدا Ùˆ …: ممنون!
به Keep Talking: سوال‌ام این است: آیا باید از چنین چرخه‌ای Ùرار کرد؟ Ùرض کنیم Ú©Ù‡ بخواهیم خارج شویم. راه‌Øل‌هایی وجود دارد. یکی‌اش زمان است. یکی‌اش مشغولیت با چیزهای دیگر است. اما یک نکته‌ی بامزه‌ی دیگر هم وجود دارد. چند وقت پیش مقاله‌ای می‌خواندم در مجله‌ی American Scientist راجع به این‌که چگونه می‌توان خاطرات نامطلوب را از بین برد. اگر درست به خاطر داشته باشم، روش‌اش این است Ú©Ù‡ سعی کنند در هنگام یادآوری‌ی دوباره‌ی آن خاطره به صورت شیمیایی دخالت کنند Ùˆ نگذارند ØاÙظه دوباره Ø´Ú©Ù„ بگیرد (گویا وقتی چیزی را با خاطر می‌آوریم، شبیه به این است Ú©Ù‡ دوباره آن را به خاطر می‌سپاریم. در آن وضعیت می‌توان تغییرات اساسی در سیناپس‌هایی Ú©Ù‡ آن خاطره را کد کرده است ایجاد کرد. البته توصیÙ‌ام شاید درست نباشد). چنین‌کاری الزاما بی‌خطر نیست.