مصالØÙ‡ در Ú¯Ùتار
زندگی مصالØÙ‡ است. مصالØه‌ای بین آن‌چه انجام می‌دهی Ùˆ راضی‌ات نمی‌کند Ùˆ آن‌چه انجام می‌دهی …
زندگی یک مصالØه‌ی بزرگ است! باید بین آن‌چه می‌خواهی Ùˆ آن‌چه انجام می‌دهی توازن‌ای برقرار Ú©Ù†ÛŒ. می‌توان سال‌ها در نقطه‌ای ماند Ùˆ عمیق شد، یا.
می‌توان نوشت، می‌توان ننوشت.
نمی‌دانم.
مدت‌هاست چیزهایی می‌خواستم بنویسم.
نمی‌شود.
صدا می‌آید. نمی‌توانم Ùکر کنم. مغز٠خاموش!
و باز هم صدا می‌آید. و من می‌نویسم.
زندگی یک مصالØÙ‡ است. “پسر ناخلÙ!” خوبید شما؟ اوضاع Ùˆ اØوال خوب است؟
من رÙته‌ام ونکوور. Ú©Ù†Ùرانس NIPS. چند روزی می‌شود. بعدش رÙتم به Whistler. ادامه‌ی همان Ú©Ù†Ùرانس. مردم قرار است اسکی کنند. من هم لابد می‌نشینم Ùˆ نگاه می‌کنم. اسکی‌رÙتن Ùˆ اسکی یادگرÙتن انگیزه می‌خواهد. می‌خواهد؟ می‌خواهد! Ùˆ انگیزه‌اش نیست؟ گمان نکنم.
ونکوور را دوست دارم. اما نمی‌دانم ابرهای‌اش را نیز دوست داشته باشم. شلوغی‌ی شهرش را دوست دارم: ÙˆØØ´ÛŒ – اندکی!
علم! Ùˆ دانش‌مندانی Ú©Ù‡ به علم علاقه نشان می‌دهند. Ùˆ علم به مثابه‌ی صنعت: تولید Ú©Ù† یا عقب بمان. دو مقاله این‌جا، سه مقاله آن‌جا، یک ژورنال، یک Ú©Ù†Ùرانس، یک ورک‌شاپ. دی‌شب شمار مقاله‌های ملت در این Ú©Ù†Ùرانس را می‌شمردم. بیش‌ترین‌اش شش تا بود. شالکوÙ! آلمانی. دیگر Øتی من هم او را می‌شناسم.
آدم‌ها! به آدم‌ها خیلی Ùکر می‌کنم. آیا من باید روان‌شناسی می‌خواندم؟ آیا Ùهمیدن‌شان کمک‌ام می‌کند؟ گاهی اعصاب‌ام را خراب می‌کنند. اما بیش‌تر به کارهای‌شان Ùکر می‌کنم. Ùهمیدن Ú©Ù…Ú© می‌کند؟
یک چیزهایی خیلی تو را می‌سوزاند. بعضی ØرÙ‌ها. بعضی Ú¯Ùته‌ها. بعضی ØرÙ‌ها هم خوب است. اما وقتی پای دنیا به میان می‌آید، همه چیز با هم می‌آیند – Ùˆ نه خیلی خالص. خلوص را نمی‌توان راØت یاÙت – گمان نکنم بشود.
“آقای Ù…Øترم!” ده سال پیش بود؟ بله! Ùˆ هنوز یادم است. گاهی ØاÙظه Ú†Ù‡ نمی‌کند. معلم دینی سوم دبیرستان (شاید هم دوم) Ú©Ù‡ در عصبانی شده بود.
پژوهش Ú©Ù‡ می‌کنی، Ú†Ù‡ چیزی درباره‌ی دنیا می‌Ùهمی؟ چیزی می‌Ùهمی؟
بعضی‌ها خودشان را می‌کشانند بالا با چنگ و دندان. شده با گذاشتن پای‌شان روی سر تو. یا کم اهمیت جلوه‌دادن‌ات. انگار که مهم‌ترند از تو. مهم است؟ کمی آزارت نمی‌دهد؟ دل‌خورت چه؟ چرا، چرا! اما مهم نیست!
عروسک Ùرنگی! آلبا دسس پدس! دوست‌اش داشتم؟ دوست‌اش داشتم. یک ساعت در هواپیما، نصÙÙ‡ شب (پر از خر Ùˆ Ù¾Ù!) Ùˆ در اتوبوس (Ú©Ù‡ تکان می‌خورد Ùˆ Øال‌ام بد شده بود؛ ولی سی صÙØÙ‡ مانده بود، Ùˆ بیست صÙØÙ‡ Ùˆ ده صÙØÙ‡ Ùˆ نمی‌شد ول‌اش کرد) تمام شد! خوب بود؟ خوب بود! Ú©Ù‡ ØÙ‚ داشت؟ Øماقت نامØدود؟ شاید همین.
زمستان سخت. Ùˆ هنوز پاییز است لامذهب! منهای ده می‌شود هوای خوب وقتی یک Ù‡Ùته هوا گرم‌تر از منهای بیست نشده باشد. یک روز هم منÙÛŒ سی Ùˆ نه. خوب سرد بود. اما باکی نیست. هنوز تا صÙر کلوین خیلی Ùاصله داریم.
[از طنز سخن نگو! در نمی‌یابندش.]
وقتی نمی‌نویسی، معنای‌اش چیست؟ معنای‌اش این است Ú©Ù‡ به این نتیجه رسیده‌ای Ú©Ù‡ دیگر نباید نوشت؟ Ùˆ یا به این نتیجه می‌رسی Ú©Ù‡ دیگر خواننده‌های‌ات Ù…Øرم رازت نیستند؟ (مگر بودند زمانی؟! نبودند؟!) شاید می‌روی جایی دیگر می‌نویسی؟ شاید نوشتن را باید ترک Ú¯Ùت؟ با سکوت سخن Ú¯Ùت؟ نقاشی کشید؟ رقصید؟ رقصیدن به جای نوشتن. در آغوش‌گرÙتن به جای نوشتن – هم‌آغوشی. همه گزینه‌هایی برای بیان‌کردن‌اند. نیستند؟
گذر عمر نشانه‌های مختلÙ‌ای دارد: موهای‌ات رنگ می‌بازند،‌ دوست نداری زود از تخت‌ات بیرون بیایی، شب‌ها ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡ÛŒ به موقع بخوابی به جای این‌که یک جایی روی مبل یا زمین بی‌هوش شوی (تا بعد بغل‌ات کنند Ùˆ ببرندت در تخت٠نازت بخوابانندت)ØŒ Ø´Ú©Ù… در می‌آوری، از پله‌ها Ú©Ù‡ بالا می‌روی Ù†Ùس‌ات می‌گیرد. Ùˆ باز هم: ملاØظه‌ی دخل Ùˆ خرج‌ات را می‌کنی (ولی هیچ‌وقت ÙˆØشت نمی‌کنی از خریدت چون قبل‌اش خوب Ùکر کرده‌ای)ØŒ هر چیزی را Ú©Ù‡ دوست داری نمی‌خری، ده تا کتاب نمی‌گیری تا هیچ‌کدام‌شان را نخوانی، دیگر کتاب نمی‌خوانی (روزنامه به جای‌اش)ØŒ به خانه‌ی این Ùˆ آن کم‌تر می‌روی،‌ میل جـنسی کم‌تری داری، Ùوتبال دیدن را به Ùوتبال بازی‌کردن ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡ÛŒ Ùˆ الخ!
ننوشتن معنایی دارد؟ شاید ننوشتن نیز چون نیستی باشد: بی‌معنا. وقتی نمی‌نویسی Ùعل‌ای صورت نگرÙته تا معنایی زاده شود. ننوشتن همان نویز پس‌زمینه‌ی عالم است: دو Ùˆ Ù‡Ùت‌صد Ùˆ بیست Ùˆ پنج هزارم درجه‌ی کلوین سخن‌گویی. مثل نیستی. همه‌اش نویز است. نویز را کس‌ای نمی‌شنود. اگر هم بشنود، چرا باید بÙهمد؟
ایزولاسیون پنجره‌ها وقتی تÙاوت دمای بیرون با دمای داخل بیش از پنجاه درجه است مساله‌ای بس مهم است. خانه‌ی من سه پنجره دارد، Ú©Ù‡ دو پنجره‌اش دو لنگه‌ای است Ùˆ یکی‌اش تک لنگه. هر کدام از آن دو لنگه‌ای‌ها چهار در کشویی دارند Ú©Ù‡ پشت اندر پشت جلوی هدر رÙتن گرما را می‌گیرند. چهار Ùˆ چهار Ùˆ دو! نتیجه‌اش می‌شود ده. یکی از این ده Ù…ØاÙظ٠گرمای آپارتمان من وجود نداشت. آن هم وقت‌ای هوای بیرون منهای بیست سی درجه بود. نتیجه‌اش قشری سه میلی‌متری از یخ بود بر روی Ø³Ø·Ø Ø¯Ø±ÙˆÙ†ÛŒâ€ŒÛŒ پنجره. Ø³Ø·Ø Ø¯Ø±ÙˆÙ†ÛŒ – آن طرÙ‌ای Ú©Ù‡ من هستم، آن طرÙ‌ای Ú©Ù‡ من می‌لرزم.
[بیایید راجع به نویزهای‌مان صØبت کنیم!
شاید نویز من،‌ همان سخن تو باشد.
ای بانو!
نویز مرا دریاب!]
آتش شومینه زیبا است. ÙˆØØ´ÛŒ است. اگر گازسوز باشد، اما، مثل دختری می‌ماند Ú©Ù‡ خودش را با رنگ Ùˆ لعاب زیبا جلوه داده است. می‌توان بوسیدش؟ شومینه‌های این روزگار دیگر کنده‌ای درون خود نمی‌بینند. این شومینه نیز، آن دختر هم!
شکلات! شکلات … !
شب!
شب!
داشتم مسواک می‌زدم. بعد یادم اÙتاد چقدر آدم‌های‌ام به تازگی عروسی کرده‌اند یا کمینه در بند تعهد چندلایه اÙتاده‌اند. آن هم Ú†Ù‡ آدم‌هایی! ترسیدم: گذر عمر Ú©Ù‡ می‌گویند همین است گویا. Ùˆ مسواک‌ام به لط٠باتری‌ی دوراسل هم‌چنان قیژقیژ می‌کرد.
20 thoughts on “مصالØÙ‡ در Ú¯Ùتار”
غریب زیبا نوشتی.
داری به چیزهایی Ùکر Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ من ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دهم Ùکر نکنم. چون به همان Øالتی دچار Ù…ÛŒ شوم Ú©Ù‡ تو دچار Ù…ÛŒ شوی البته شاید // Ùراموشی خیلی وقت ها بهتر است. کار Ùˆ کار Ùˆ کار Ùˆ بعد خواب Ùˆ کتابی اگر باشد تا بخوانی. همین.
1- 🙂
2- باتری اين هم دوراسل است!
3- باز هم 🙂
4- Ù…ÛŒâ€ØªÙˆØ§Ù† در مورد قسمتâ€Ù‡Ø§ÛŒ مختل٠نوشتهâ€Ø§Øª نظر داد، ابراز عقيدهâ€Ø§ÛŒ کرد، يا Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ Ùˆ Ú†Ù‡ ولی Ùقط اين کاÙÛŒ است: 🙂
از قياÙÙ‡ لبخند اين جا خوشâ€ÙŽÙ… نمیâ€Ø¢ÙŠØ¯ØŒ از اين لبخندهای ملايم Ùˆ آرام جایâ€â€Ú¯Ø²ÙŠÙ†â€ÙŽØ´ Ú©Ù†.
جالب هست! Ùکر ميکنم آدم گاهي دچار اين Øالت ذهني ميشود. صدا مي آيد براي مدت مديدي. شايد مقدار زيادي موضوع براي پروسس کردن در ذهن وجود داشته باشد.
از تشابه بين ننوشتن و نويز پس ضمينه ي خوشم آمد. نوشتن يا انواع مختل٠آثار به جا گذاشتن در زندگي مان ايجاد معني مي كند. آيا به جا گزاشتن اثار از خودمان ربطي به نياز جاودانگي در بشر دارد?
shoma cheghad amigh shodi bad az tavalodet madar!
Khob ziaad khoshhaal nashodam az khundan e neveshtat. motmaenan baraa inam nanesveshte boodi ke kasi ro khoshhaal koni. vali aakharesh vaghti dar morede ghij ghij e mesvaak barghit khundam ye dafe ye daricheyi be khaateraat e rooz haaie taabestunii ke mehmaanet boodam vaaz shod.
yaadete vaghti rafte boodim supermarket
battery e duracell baraa mesvaaket bekharim che ettefaaghaat e baa mazeyii oftaad
yaadete be man e nadid padid … ro neshun daadi baraaie avvalin baar dar omram. yaadete nazdik bood kaar dast e khodam bedam az bas ke nushaabamo refill kardam. taaze mikhaastam
nushaabeye toram bokhoram
Rasti band e kafshet hanoozam hey fert o fert baaz mishe?
سولوجون،
دلم براي ÙŠÚ© Ú¯Ù¾ دوستانه با تو تنگ شده. البته نه پشت تلÙن، Ú©Ù‡ من از تلÙÙ† زياد خوش‌ام نمي‌آيد…
نویز؟ شوخی می‌کنی! این خدابیامرز، کویین، توی بلو٠چی می‌گÙت، قبل از اینکه بیای توی دستشویی باید بگی اÙهن! Øالا اگه از اون‌طر٠یک اÙهن دیگه اومد، باید همون‌جا تمرگید. این‌طوریاست.
نوشته ات رو Ú©Ù‡ خوندم دلم گرÙته بود، بیشتر دلم گرÙت.
امشب که تونستم چیزی بنویشم برات می نویسم.
دلم گرÙته رÙیق. بد گرÙته.
جالب اینه که این همه ناهماهنگی برام هماهنگ بود ! (:
سردم شده…
Salam, bebakhshid ke farsi naneveshtam, chon man nemitoonam kheyli khoob farsi type konam. hanooz adat nakardam khoob farsi type konam. taze vaghti keyboardet horoofe farsi ro nadashte bashe oza badtar ham mishe. amma man ta’ajjob mikonam az inke to dar morede adam haye do ro baret chi fekr mikoni?! nemidoonam agar adam ye seri doost dashte bashe ke bazi vaght ha ba khodesh fekr kone ina cheghadr ahmaghan (shayad ahmagh tar az to bashan, shayad ham nabashan) che ehsasi mikone?! aya bayad doostisho edame bede? aya dooste behtari ha m peyda mishe?! aya niaz dare hatman ba yeki doost bashe? aya aslan hagh dare fekr kone be inke digaran cheghadr ahmagh tar az khodesh mitoonan bashan? (ya shayad ham agheltar?)
nemidoonam chera in chizaye bi rabto inja minevisam, shayad chon doost daram comment e to ro bedoonam?! shayad ham…
می‌شود من به قسمت مثبت ماجرا نگاه کنم؟! …. يـــــــــــــــوهو! بالاخره این سولوژن نوشت! ((: (: *:
اصلاً بی خیال شو ØŒ پاشو بیا بریم ÙرØزاد کباب بخوریم …
Øالا بالÙرضم Ú©Ù‡ بدونیم تو همه PLC های دنیا Ú†ÛŒ میگذره ØŒ آخرش چی؟ اون تهش منظورمه.
پاشو …
خواستم نظري بدهم اما Ùكر كردم چرا بايد راجع به شخصي‌ترين نوشته‌ات نظر بدم ØŒ اصلا چرا Ùكر ميكنم نظري دارم كه شايد برات مهم باشه ØŒ اصلا من ميتونم نويزهاي تورو بشنوم ØŸ اگه بگم آره Ùقط براي خودشيرينيه اما اگه هم بگم نه يك دروغ بزرگه . اصلا بگذريم … سكوت كنم بهتره .
من اصولا Øوصله خوندن مطالب به این طولانی رو ندارم ولی به دو دلیل خوندمش Ú©Ù‡ نمی دونم کدومش مهمتره:
1. برا پست من کامنت گذاشته بودی!
2. امشب دقیقا همین Øسو دارم…از این نویزت خیلی خوشم اومد…واقعا وبلاگا، Øتی اون بهترین هاشون، در Øد همون نویزن…به هر Øال اینم بازی ای بود Ú©Ù‡ برای من دیگه هیجانی نداره!
ولی Ùوتسال رو بچسب Ú©Ù‡ دنیای دیگریست!
منم با نظر آرماتيل مواÙقم (زيبا نوشتي)
به آرماتیل: ممنون! (:
به سیدعلی: بله! معمولا ذهن‌مان نمی‌تواند به بیش از چند چیز در یک بازه‌ی زمانی‌ی Ù…Øدود Ùکر کند. اگر بتوان تمرکز کرد روی چیزی غیر از آن‌چه نباید به آن Ùکر شود، خب، دیگر به آن چیز زیاد Ùکر نمی‌کنیم.
به لرد: Û²) بله! پنگوئن‌ها هم از این باتری استÙاده می‌کنند. Û´) قربان شما!
به لرد: لبخند ملیØانه/رضایت‌مندانه نداریم. تنها از آن لبخندهای شاد٠چخماخی داریم.
به روشنک: نمی‌دانم. آیا واقعا ما علاقه‌ای به جاودانگی داریم؟ شاید … شاید!
به لوا: اثر اÙزایش سنوات است خواهرم!
به Ù…Øمد: ای بابا! من Ú©Ù‡ دچار نوستالژی شدم با این کامنت‌ات! راست‌اش یادم نیست Ú†Ù‡ چیزی به‌ات نشان دادم آن روز. هممم … یک Øدس‌هایی می‌زنم، اما خب … ! در مورد نوشابه Ú©Ù‡ ممکن نیست نوشابه‌ام را به کس‌ای بدهم (ممکن است نوشابه‌ی یکی دیگر را بگیرم). مشکل بند Ú©ÙØ´ هم به دو دلیل ØÙ„ شد: یکی این‌که پس از مدتی Ùهمیدم می‌شود دو بار گره‌اش زد Ùˆ دیگر باز نمی‌شود (گرچه شاید باز کردن‌اش Ú©Ù…ÛŒ مشکل باشد). دلیل دیگر هم این است Ú©Ù‡ الان نمی‌شود آن‌ها را پوشید.
به رامین: بله! من هم دل‌ام از آن گپ‌های دوستانه‌ای که از ماشین تو شروع می‌شد و به یک پیتزایی ختم می‌شد می‌خواهد.
به گیوتین: آره؟ این‌طوری‌هاست؟! نمی‌دانستم!
به امضا: دل‌ات نگیرد قربان! (:
به مونالیزا: نظم در بی‌نظمی؟! بی‌نظمی هم گاهی Øساب Ùˆ کتاب‌ای دارد.
به Ú†Ù‡ Ùرقی می‌کنه: ملاک من برای انتخاب دوست خیلی مشخص نیست. شاید بتوانم یک مشخصه‌هایی ردی٠کنم (اعتمادش به من، صا٠و بی‌غش بودن، سودمند-بودن برای من Ùˆ غیره)ØŒ اما نمی‌توانم مطمئن باشم Øتما همین است Ùˆ غیر از این نیست. دوستی پیش می‌آید Ùˆ گاهی هم کم‌رنگ می‌شود. Øماقت هم شاید در کم‌رنگ‌شدن بی‌تاثیر نباشد. Ùˆ البته سوال این است: Øماقت چیست؟ Ú†Ù‡ چیزی را Øماقت می‌گیری؟ بگذار مثال‌ای بیاورم: Ùرض Ú©Ù† من رازی را به دوست‌ای Ú¯Ùته باشم. اگر او آن راز را به دیگران بگوید Øماقت کرده است. من از این رÙتار خوش‌ام نمی‌آید. اما Ùرض Ú©Ù† دوست‌ای دارم Ú©Ù‡ Ùلان نمره‌اش خوب نیست. شاید کس‌ای به این هم بگوید اØمق‌بودن. من با این مورد مشکل‌ای ندارم.
به لنیوم: (: ممنون از تشویق‌ات! :* قسمت مثبت‌اش Ùقط نوشتن‌اش نیست. من آدم ناراØت‌ای نبودم وقتی این را نوشتم – Ú¯Ùˆ این‌که شاید برخلاÙ‌اش به نظر رسیده باشد.
به عابر: من Ú©Ù‡ پایه‌ام! من الان Øتی Øاضرم بروم در یک رستوران Ùˆ به جای جوجه‌کباب Ùˆ چلوکباب، یک خورشت سÙارش دهم. (; اما اون آخرش … من نمی‌دانم. من هم گاهی همین سوال برای‌ام پیش می‌آید. گاهی هم بیش از گاهی!
به ریتا: شاید چون شخصی‌ترین اÙکار آدم‌ها آن‌قدرها هم Ú©Ù‡ Ùکر می‌کنیم شخصی نیست. در واقع شخصی‌ترین Ùˆ خصوصی‌ترین اÙکارمان، همان چیزهایی هستند Ú©Ù‡ میلیاردها آدم دیگر نیز زمان‌ای چنین Øس‌ای داشته‌اند.
به یاسین: هممم … !
به ونوس: من هم از شما متشکرم! (: