دل‌تنگی‌های اگزیستانسیالیستی

دل‌تنگی‌های اگزیستانسیالیستی

گاهی سولوژن دل‌اش برای نوشته‌های این‌جوری‌اش تنگ می‌شود: تردید اگزیستانسیالیستی!

14 thoughts on “دل‌تنگی‌های اگزیستانسیالیستی

  1. آن نوشته پیشین را که لینک داده‌ای خواندم و چقدر لذت بردم. بیشتر از لذت بردن، حسودی‌ام شد.

  2. 1- منظورت پویان خودمون بود؟
    2-جقدر اون نوشته‌ات قشنگ بود، امیر مسعود، من که استقبال می‌کنم باز هم از این جور پست‌ها بنویسی. مخصوصا اگر اسم پویان هم توش باشه که خیلی بهتره به هر حال:دی

  3. نوشته‌ی آن جوری‌ات را خواندم. فکر کنم حق داری دل‌تنگش بشوی. آن موقع‌ها وبلاگت را نمی‌خواندم. اگر می‌خواندم، حالا من هم با تو دل‌تنگش می‌شدم.

  4. سولوژن جان یک چیزی می خواهیم بگوئیم ، شبیه پدرها! که اصله قضیه را رها می کنند و می چسبند به حاشیه!
    آنجا Ú©Ù‡ گفته ای “من هنوز Ú©Ù‡ هنوز است در باور گذشت عمر مشکل دارم” ØŒ رسماً دست گذاشتی روی یک بخش ناشناخته از وجوده ما ØŒ Ù…ÛŒ دانستیم اش ØŒ حس کرده بودیمش اینهمه سال ØŒ ولی هیچ وقت نفهمیده بودیم چطور Ù…ÛŒ شود گفتش ØŒ Ú©Ù‡ خب گفتی شما دیگر.

  5. Ú†Ù‡ خبر است اینجا … خسته Ùˆ کوفته میآیم خانه دق الباب سولوژن میکنم هر بار بویی تازه میدهد . عابر Ú†Ù‡ زیبا گفت .
    آنم قدر خوش بوست این وب لاگ که وقتی واردش میشوی نوشتارت هم همان بو را میگیرد .
    به سلامتی همه آنها که به این وب لاگ میآیند و میروند جام امیدی سر میکشم از پس نا امیدی های مکررم .

  6. اين موقع شب وقت نشد (يعني بهتره بگم حوصلم نشد) اون متن رو بخونم (البته فردا حتما مي خونمش چون دوست دارم بدونم 5 سال قبل چطور مي نوشتي آخه اون موقع هر از گاهي وبلاگت رو مي خوندم) ولي در مورد وبلاگ الانت و نوع نوشتني كه الان تو وبلاگت داري بايد بگم خيلي قشنگ مي نويسي. نوع متفاوتي مي نويسي كه تو بيشتر وقتا واقعا بايد خاننده اين وبلاگ باشي تا بتوني اون نوشته رو بفهمي يا خيلي از وقتا هر خاننده اي برداشت خودش رو داره. اين از نوع كامنت ها كاملا پيداست.
    البته نوستالژي هم چيزيه كه بعضي وقتا واقعا آدم باهاش حال مي كنه.
    بايد از لنيوم هم تشكر كنم چون با اينكه اون هم از دوستاي اينترنتي بود ولي باعث شد كه اين وبلاگ رو پيدا كنم. هرچند خودش الان ديگه ازش خبري نيست (نه تو اين وبلاگ نه تو وبلاگ خودش) لنيوم هم خيلي قشنگ مي نوشت. نمي دونم چي شد كه يه دفعه دست از نوشتن برداشت. اميدوارم حالش خوب باشه و دنيا به كامش.
    در كل خيلي قشنگ مي نويسي. با اين كه خود من رشتم ادبيات انگليسيه و سعي مي كنم مرتب بنويسم اما واقعا وقتي اينجا ميام مي بينم اينجا يه چيز ديگس.
    مخصوصن اين كه كامنت ها رو پاسخ مي دي (كامنت به كامنت) باعث شده كه اين وبلاگ از حالت متكلم وحده بودن در بياد و خيلي ديناميك بشه.
    بهت تبريك مي گم

  7. يه چيز ديگه هم اين كه بالاخره مرغ اسپانيايي ما كه يك پا هم داشت بر اساس همون اصل اصرار :)) قهرمان شد. ولي حيف فقط با يه Ú¯Ù„ 🙁
    آلمان بايد بيشتر از اينا گل مي خورد تا حالش جا بياد.
    البته يادتون نره كه يه دنيا و يه صنعت نفت آبودان حتا اگه بره دسته nام.
    :))

  8. به علی: خوش‌حال‌ام که لذت بردی. (:

    به روجا: (:

    به سیما: منظورم پیامبر شخصی‌ی خودِ تو است! در مورد بیش‌تر نوشتن نوشته‌هایی با نامِ پویان در میان‌شان کاملا آمادگی دارم ولی تنها یک معذوریت باعث می‌شود نتوانم بیش‌تر چنان کنم: باید او را بیش‌تر زیارت کنم تا چیزی باشد برای نوشتن! این مهم باشد به عهده‌ی تو، قبول؟

    به مصطفی: ممنون که خواندی!
    من الان باید تاسف بخورم که وبلاگ‌ام از آن جا به این‌جا رسیده است؟

    به عابر: از پدرها گفتی، من یادم افتاد که پدرها به پسرها چیزهایی می‌گویند که سال‌ها بعد ربط و اهمیت‌اش مشخص می‌شود.

    به روجا:‌ Ùˆ کامنت‌های شما است Ú©Ù‡ روزم را می‌سازد – وگرنه کلنجار-رفتن با ناخواسته‌های زندگی Ú©Ù‡ خوش‌آیند نیست.

    به بوگی: هر وقت خواندی، دوست دارم نظرت را درباره‌ی آن نوشته و تغییری که «حس می‌شود» بدانم.
    در مورد لنیوم هم بگویم که او خوب است و شاد (امیدوارم) و سرش هم شلوغ است به کارهای مختلف که وقت‌ای نمی‌گذارند برای‌اش تا وبلاگ‌ای به روز کند.

    به بوگی: عالی بود این قهرمانی! من هیچ‌کدام از بازی‌های آلمان را (به جز فینال) ندیدم، اما آلمان در حد فینالیست جام ظاهر نشد. گرچه فینال کلا خیلی قشنگ نبود!

  9. خب الان هم یه چیز اون مدلی بنویس ببینیم نگرشت چقدر و چطور تغییر کرده در طول 6 سال. می دونی به نظرم این ثبت کردن ها خیلی خوبه. خیلی خیلی خوبه. من کم پیش میاد این مدلی بنویسم ولی خوبه که این کارو بکنم حالا گیریم که توی دفترچه خاطرات. اهمیتش از این بابته که آدم می بینه از کجا و چی و کی رسیده به کجا و چی و کی. نمی دونم شاید بقیه براشون قابل تفکیک باشه ولی من عمدتاً چنان با رویه ها و نگرش ها و آموخته های جدیدم یکی می شم که سخته برام تفکیک کردنشون و فکر کردن به اینکه قبلاً چطوری بودم.

    راستی چرا دل‌تنگی‌های “اگزیستانسیالیستی”ØŸ منظور دقیقت چیه از اگزیستانسیالیست؟

  10. من که از خدامه امیرمسعود عزیز. دیدار شما دو تا باهم برای من خیلی ارزش داره. می دونی که:دی. البته بگم که مسلما من چیز زیادی از صحبت‌های شما نخواهم فهمید. درست مثل همون جلسه اول:دی
    اما با کمال میل قبول می‌کنم:)

  11. سلام،‌ آقا دلتنگ نباش، اگر Ú†Ù‡ آن نوشته‌ی دیگرت را خواندم Ùˆ حس دلتنگی مرا هم گرفت….

    اما در مورد کامنتی که لطف کردی و گذاشتی. این‌جا تکرار کنم پاسخ را:

    @سولوژن:
    ممنون از کامنت خوبت.

    قبول دارم که این نوشته مبحث هوش مصنوعی و اتاق چینی را به گونه‌ی نه چندان مستدلی به «روش علمی» و «رابطه‌ی بین مدل انتزاعی و تجربه‌ی عینی» ربط داده.

    ولی بیا موضوع را از دید دیگری نگاه کنیم. در واقع اجازه بده برگردیم به اتاق چینی و مثال‌هایی که در خود نوشته آمده از گوگل.
    در این‌جا بحث اصلی این نیست که آیا مدل وجود دارد یا نه، داده وجود دارد یا نه. به نظرم اختلاف اصلی این است که با استفاده از مدل‌های کاملا ریاضی که هیچ ربطی به آن پدیده‌ی تجربی و عینی بیرونی ندارند، بیاییم و رفتار یا خصوصیت‌های آن پدیده‌ را پیش‌بینی کنیم. یعنی مدل ما درباره‌ی آن پدیده نباشد، و صرفا یک مدل انتزاعی باشد.

    اگر من با استفاه از «مدلی نحوی از زبان انگلیسی» و «مجموعه‌ی محدود واج‌ها و واژه‌های یک زبان» شروع به اصلاح عبارت‌های انگلیسی کنم، موضوع فرق می‌کند تا این‌که با استفاده از یک مدل صرفا آماری و با مراجعه به تعدادی بی‌شماری (از نظر فیزیکی بی‌شمار) نمونه‌ از جمله‌های انگلیسی این کار انجام دهم. بدون این‌که مدل من هیچ تصوری از زبان انگلیسی داشته باشد. شاید بشود به نوعی گفت، مدل اول (نحوی) به سوژه‌اش آگاه است‌ ولی در حالت دوم، مدل من به سوژه‌اش آگاه نیست.

    اگر خیلی این موضوع را موشکافی کنیم، در دل آن به همان تجربه‌ی اتاق چینی خواهیم رسید که برایش جوابی هم وجود ندارد. موضوع خیلی پیچیده می‌شود و از حالت عملی خارج و به یک تجربه‌ی ذهنی تبدیل می‌شود که در نوع خود همیشه جالب است.

  12. به نظر من تنها چيزي كه بين اون نوشته و اين نوشته تغيير كرده نوع صراحت بيانه. اون متن كاملن صريح نوشته شده اما الان تو نوشته هات كمتر اون صراحت (البته در ظاهر و لايه هاي بالايي متن) وجود داره. البته من نوعي كه الان مي نويسي رو بيشتر مي پسندم. چون الان اون صراحت از لايه هاي بالا به لايه هاي پايين تر رفته.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *