بی‌خوابی

بی‌خوابی

ساده‌انگارانه‌اش می‌شود بی‌خوابی.
بهانه بخواهیم، می‌شود خرناسه‌ی همسایه‌ی طبقه‌ی پایینی که سقف‌های چوبیْ تابِ مقاومت‌اش ندارند و هم‌راه قلپ‌قلپ‌های شوفاژهای هواگرفتهْ شده است ارکستر بی‌نوای نیمه‌شب‌مان.
یا که نه، شاید قهوه‌ی شب‌هنگام و غذای دیر وقت بشود بهانه‌ی معقول و همه‌پسندترمان.
Ùˆ اما نه این نه آن، Ú©Ù‡ حقیقت … آخر مرد حسابی، Ú©Ù‡ در کار حقیقت است این روزها؟
خلاصه همان بی‌خوابی!


روایت‌ای دیگر از بی‌خوابی.

Comments are closed.