به بهانه‌ای و به بهانه‌هایی
داشت از رازی برا‌ی‌ام سخن Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª Ú©Ù‡ هیچ نمی‌دانستم. Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª Ùˆ گوش می‌دادم Ùˆ Ú¯ÙØª Ùˆ گوش دادم Ùˆ Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª Ùˆ ØÙˆØ§Ø³â€ŒØ§Ù… Ø±ÙØª آن آن‌جایی Ú©Ù‡ نمی‌دانم کجا بود Ùˆ او هم‌چنان سخن Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª Ùˆ من دیگر نمی‌شنیدم Ùˆ او هم‌چنان عضلات گونه‌اش می‌جنبید، چشم‌های‌اش تنگ Ùˆ واتنگ می‌شد Ùˆ آن‌گاه چهره‌اش در هم Ù…ÛŒâ€ŒØ±ÙØª Ùˆ پس از اندکی سکوت، دوباره ادامه می‌داد به پلک‌زدن Ùˆ Ù„Ø¨â€ŒÚ©ÙˆÙØªÙ†. گویی منتظر تایید من بوده باشد در آن میان Ùˆ گویا من تاییدش کرده باشم ندانسته Ùˆ او شادان ادامه می‌داد. من اما به ØØ±Ù‌های‌اش Ú©Ù‡ گوش نمی‌دادم؛ داشتم به رازش Ùکر می‌کردم.
رازش چه بود؟ مهم نیست. رازش برای من یک نام بود: نام٠راز! و من نام را به خاطر نمی‌آوردم. نام‌اش چه بود؟ نام‌اش چه بود؟ نام‌ای داشت اصلا؟
به خاطر آوردم Ú©Ù‡ نام‌اش را می‌دانستم. اما هر Ú†Ù‡ Ùکر کردم، مگر نام‌اش واژه می‌شد بر زبان‌ام؟ این بود یا آن؟ آن بود یا این؟ به گمان‌ام هیچ‌کدام Ùˆ بر ندانستن‌ام هم Ø´Ú© داشتم. Ùˆ من باز Ùکر می‌کردم ولی نام‌ای بر من ظهور نمی‌کرد Ú©Ù‡ بگویم این نام بود Ùˆ لاغیر! گویا نام‌ای نبوده است در این میان. اما مگر می‌شود؟
گم‌شدن واژه‌ها مثل گم‌شدن رویاهاست. ØµØ¨Ø Ú©Ù‡ بیدار می‌شوی چیزی از رویای نیمه‌شب٠زمستانی‌ات به خاطر نداری. ساعت‌ای Ú©Ù‡ می‌گذرد به خاطر می‌آوری Ú©Ù‡ رویایی دیده‌ای -Ùˆ شیرین بوده است گویا- ولی هر Ú†Ù‡ تلاش می‌کنی چیزی به خاطر نمی‌آوری. شب Ú©Ù‡ هیچ، ÙØ±Ø¯Ø§ Ú©Ù‡ نه، اما شاید ماه‌ای بیاید Ú©Ù‡ آرزویی را به خاطر بیاوری Ú©Ù‡ نمی‌دانی Ú†Ù‡ بوده است: “این آرزو از کجا آمد آخر؟” آیا به یادآوردن آن آرزو معادل به خاطرآوردن آن رویای‌ات است وقتی نمی‌دانی تصور٠آرزوی‌ات از کجا آمده است؟ Ùˆ آیا به خاطرآوردن نام وقت‌ای نمی‌دانی Ú©Ù‡ کلیدواژه‌ی رازی بوده است، همان کش٠راز است؟
راز می‌آید Ùˆ می‌رود. نام‌ها هم می‌آیند Ùˆ می‌روند. اما هر رازی Ú©Ù‡ کش٠نمی‌شود Ùˆ هر نام‌ای Ú©Ù‡ Ø§ÙØ´Ø§.
Ùˆ مگر هر رازی را باید Ø§ÙØ´Ø§ کرد Ùˆ هر نام‌ای را بیان؟ شاید!
8 thoughts on “به بهانه‌ای Ùˆ به بهانه‌هایی”
زیبا بود نوشته ات و سردرگمی و هذیان در آن موج میزد، تردید هم.
Ù¾.Ù†. رازها برای Ø§ÙØ´Ø§ شدن هستند Ùˆ آرزوها برای برآورده نشدن.
شاید رازی نبوده ÙˆÙکر کردی Ú©Ù‡ رازه…. . بعضی رازها هم هست Ú©Ù‡ تاریخ مصر٠زمانی داره…Ùˆ زمان Ú©Ù‡ میگذره راز نیست…
salam
گم شدن واژه ها مثل گم شدن رویاهاست اینو بارها تجربه کردم بارها
نوشته هات خیلی دل نشینه
من که لذت میبرم از نوشته هات.
علی الخصوص اون دکترای پوست تخم مرغ!
—
خیلی ممنون! (:
سولوژن
منو یاد هبوط شریعتی انداخت…سبک نوشتنت رو میگم
به امضا: ممنون! همین هذیان لازم بود Ùˆ تردید. اگر رازها برای Ø§ÙØ´Ø§Ø´Ø¯Ù† باشند Ùˆ آرزوها برای برآورد نشدن، باید اعترا٠کنم در جهان زیبایی زندگی نمی‌کنیم.
به رکسانا: هر واقعیت‌ای از منظر بعضی‌ها دانسته است و از دید بعضی‌ها راز. و گذشت زمان گستره‌ی دانسته‌ها را گسترش می‌دهد. بله!
به مشرک: علیک سلام!
به خودش: هممم … !
به متهم: ممنون! (:‌ من از شریعتی چیزی نخوانده‌ام. چرا، شاید. اما خیلی Ú©Ù…. هبوطش را نیز به هم‌چنین – تا جایی Ú©Ù‡ به خاطر دارم. اما Ùکر کنم به هر ØØ§Ù„ Ø§ÙØªØ®Ø§Ø±ÛŒ باشد گاهی شباهت داشتن به کسان‌ای Ú©Ù‡ به هر ØØ§Ù„ معروÙند به قدرت کلام.
به خودم: آها! Ùهمیدم! راز را Ùهمیدم. (; بگذریم Ú©Ù‡ از اول هم راز پنهان‌ای نبود. Ùˆ باز هم بگذریم Ú©Ù‡ ØµØ§ØØ¨ راز Ù†Ùهمید Ú©Ù‡ از کدامین رازش سخن می‌گویم.