زامبی‌شدن
شاید -Ùˆ Ùقط شاید- همه‌مان در گذر به سمت زامبی‌شدن باشیم. زامبی‌شدن صد البته کلمه‌ای است ساختگی. معنای‌اش اما -از نظرم- چیزی است شبیه به جسم‌شدن موجود زنده، کاهش بعد به سمت صÙØه‌ای تخت یا Øتی خطی، Ùˆ زندگی نه برای زندگی Ú©Ù‡ به خاطر Ù…Ùهوم‌ای خارجی -Ùˆ بیگانه- از آن.
زامبی‌شدن در دنیای مدرن به تدریج رخ می‌دهد. چیزی تو را گاز نمی‌گیرد. خود خواسته‌ است. جلو می‌روی، جلو می‌روی، Ùˆ ندانسته -Ùˆ تو واقعا نمی‌دانی- تبدیل می‌شوی به موجودی بین جسم Ùˆ انسان Ú©Ù‡ برای تنها یک هد٠طراØÛŒ شده است Ùˆ آن هد٠نه از دل می‌آید Ùˆ نه از خواهش Ú©Ù‡ از خواست Ùˆ خواهش دیگران می‌آید. دیگرانی Ú©Ù‡ خود نیز زامبی‌هایی بیش نیستند.
هنگامی Ú©Ù‡ زامبی می‌شوی، هیچ تÙاوت ظاهری‌ای با یک انسان -آن‌گونه Ú©Ù‡ پیش‌ترها می‌شناختیم- نداری. اما اگر کس‌ای تو را در طولانی مدت زیر نظر بگیرد، تÙاوت‌ها به تدریج بیرون می‌زنند.
اگر از زامبی بپرسی هدÙ‌ات از زندگی چیست، چیزهایی می‌گوید Ú©Ù‡ بیش‌تر به توصی٠شغلی می‌ماند تا هدÙ٠شایستنی‌ی Ùرد از زندگی،‌ Ùˆ اگر از نهایت‌اش بپرسی، سخت در عجب Ùرو می‌رود. البته نباید خوش‌Øال شد. زامبی‌بودن را Ùراری نیست – هر چقدر هم Ú©Ù‡ تلاش Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ در عجب Ùرو روی.
زامبی‌بودن با شادی رخ می‌دهد. ابتدا شادی Ú©Ù‡ در مسیری اÙتاده‌ای Ú©Ù‡ تو را در ظاهر به پیش می‌برد. تو -البته- چیزی از سرنوشت‌ات نمی‌دانی. Ú©Ù…ÛŒ Ú©Ù‡ گذشت،‌ شادی‌ات Ùروکش می‌کند Ùˆ آن‌چه می‌ماند ÙرورÙتن تدریجی‌ی تو در باتلاق روزمرگی است. هنگامی Ú©Ù‡ آن‌قدر Ùرو رÙتی Ú©Ù‡ هر دست Ùˆ پا زدنی بی‌Ùایده است، دیگر Øتی نخواهی Ùهمید Ú©Ù‡ دست Ùˆ پازدن‌ات بی‌Ùایده خواهد بود. آن‌قدر در عمق باتلاق Ùرو رÙته‌ای Ú©Ù‡ Øتی از ÙرورÙتن خویش نیز غاÙل‌ای. آنک تو یک زامبی هستی: موجودی مرده Ú©Ù‡ Øرکت می‌کند ولی چیزی از موقعیت خود در جهان زندگان -اگر کس‌ای مانده باشد- ندارد.
تو داری یک زامبی می‌شوی! مواظب باش!
پنج‌شنبه ۳ آگوست ۲۰۰۷
23 thoughts on “زامبی‌شدن”
وای Ú©Ù‡ ازش Ùراری نیست …
Look at the bright side: People like you and I are aware of our situation (zumbiness!) so we can find a solution for it!
پاک از خودمون ناامیدمون کردین Ú©Ù‡ !! 🙂
Ùوق العاده بود…
Ùˆ Ú†Ù‡ خواندنی در این روزهای شلوغ به هم پیوسته بدون شب Ùˆ ماه یا شب های به هم پیوسته بدون روز Ùˆ خورشید…
dige ab az sare ma gozashte ba chizi ke to gofti ma hame yek zambi hastim rasman!
مطلب واقعا زیبا بود. بدجوری به دلم نشست. شاید من هم همین الآن تا Øدودی زامبی شده باشم Ùˆ خودم خبر نداشتم!
ممنون
خوب رÙیق! بیا یه Ú©Ù… صادق باشیم. Øالا این هد٠از زندگی Ú†ÛŒ باشه خوبه؟؟
Ù…Ú¯Ù‡ ما از یه سیستم عصبی چیزی بیشتر داریم؟ Ù…Ú¯Ù‡ نهایت کاری Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تونیم بکنیم همین تØریک مداوم این اعصاب نیست؟؟
.شسگیبسمکشتیبØخشصثهبجسیهبسیبلسیبریلئوسذلرنتسیبرلمتن87ض287364**&^)^^&%&^سلشیبلشسیتوباسیبسیبلسیتبرلنستیلبتابسینبلننمیاب9ض3409
با کیبورد یه Ú©Ù… بازی کردم…برای تØریک اعصاب خوبه. شادی آوره!
زامبی شدن و زامبی بودن هم عالمی دارد. عالم‌اش البته خاص است. خیلی خیلی خاص.
متاسÙانه از يك سيستم عصبي بيشتر داريم 🙁
به MVB:‌ نمی‌دانم، شاید باشد، شاید هم نباشد. اما باید مواظب روزمرگی باشیم. مهاجرت -نه به معنای متداول- شاید راه‌Øل‌ای باشد.
به روشنک: اگر به این نوشته باشد، دانستن شرایط هم کمک‌ای نمی‌کند. اما این نوشته به نظر بدبینانه می‌آید؛ شاید راه‌Øل‌ای پیدا شود.
به “از زندگی”: ای بابا! شرمنده!
به Øمید: ممنون! (:
به sun: Øال Ú©Ù‡ جمع، جمع است گویا باید شروع کنم به نوشتن تذکره‌الزامبیا.
به خسروبیگی: ممنون! (:
به یاسین: نمی‌دانم هد٠زندگی Ú†Ù‡ باشد به‌تر است، اما می‌دانم هد٠زندگی Ú†Ù‡ چیزهایی نباشد خوب است! در ضمن بازی با کی‌بورد خیلی هم بد نیست، اما خیلی Ùایده‌ای به نظر نداشته باشد. مخصوصا Ú©Ù‡ Ùرم وبلاگ‌ام را به هم می‌زند!
به میم شین: چه عالم‌ای؟
به بوگی: همممم …
ابوی همیشه اصرار داشتند Ú©Ù‡ ما در زندگیمان باید یک چیزی بشویم. Øالا خوشØال ایم از اینکه بالاخره ما هم برای خودمان یک چیزی – زامبی!- شده ایم.
خیلی خوب شد.
پست خوبی بود سولوژن. پست خیلی خوبی بود سولوژن. پست خیلی خیلی خوبی بود سولوژن.
من می‌ترسم!
ربط‌اش با مهاجرت را هم Ù†Ùهمیدم ابداً.
ÙŠÚ© Ú©Ù… بعيد Ù…ÛŒâ€Ø¯ÙˆÙ†Ù… Ú©Ù‡ تو زامبی بشی. Øتی اگر ظواهر آن را تمام Ùˆ کمال داشته باشی يا Ùکر Ú©Ù†ÛŒ داری، ولی باهوشâ€ØªØ± از آنی Ú©Ù‡ زامبيت (! :D) درونâ€Ø§Øª را هم بگيرد .
Ùˆ البته اين تÙاوت Ø³Ø·Ø Ø²Ø§Ù…Ø¨ÛŒ بودن ٠بيرون Ùˆ درون اØتمالن دردناک است.
اين را هم، Øتی اگر بیâ€Ø±Ø¨Ø· يا بیâ€Ùايده ÙŠÚ© نگاهی بيانداز:
a href=”http://www.stevepavlina.com/blog/2005/01/how-to-discover-your-life-purpose-in-about-20-minutes/”> How to discover your life purpose in about 20 minutes
به طرز ÙˆØشتناكي همچنان اين مد درون كاوي با گرايش بدبينانه ÙŠ روشنÙكرمآبانه مابين اكثريت جوان وجود داره.همچنان آقايان سارتر Ùˆ كامو Ùˆ پروست قلم به دست مشغول رنگ تيره زدن به هر روزنه ÙŠ نور هستن.اين رو مي خواستم اون موقع كه در مورد پروست Øر٠زدي بگم. چرا كتاب كسي رو بخونم كه از Ø¢Ùتاب متنÙر بوده؟ Ùˆ يا سارتر،با اون Ù†Ùرت عميقش نسبت به درخت ها.يا Ú†Ù‡ مي دونم كانت Ùˆ دكارت،صدها صÙØÙ‡ رو سياه كني تا از پژمردن يك Ú¯Ù„ اون هم با اون Ù„ØÙ† زندگي سوز Øر٠بزني؟ چرا هيچ كدوم سعي نكردن شكÙتن يك Ú¯Ù„ رو اون هم تنها تو چند خط توصي٠كنن؟نكنه اين قدر به زامبي شدن Ùكر كرده بودن كه ديگه Øتي تصور رويش هم براشون ممكن نبوده؟گاهي چيزي رو تصوير مي كنيم تا عكسش رو تاكييد كنيم اما اين مد سياه ديدن Ùˆ تابلوهاي تيره Ùˆ تار كشيدن بدون Ùهم عمق تاريكي ØŒ به طرز ÙˆØشتناكي توي هم نسلي هام من رو مي ترسونه.نمي Ú¯Ù… كه خودم مي Ùهممش،نه ولي از تلاش عبث آدم ها براي لذت نبردن از تك شعاع هاي نور هم مي ترسم.
mosalaman be torkestan!
من همین جا تولد خودمو به دنیای زامبی ها تبریک میگم.
آنچه از تو می ماند آن نیست!
آن است که با خود آورده ای
همان یک مشت خاک پوسیده..
به عابر: شانس آوردی‌ها!
به جالبیاتی Ú©Ù‡ دیده‌ای: هممم … دست٠خودم درد نکند!
به Asosh: مهاجرت -هجرت از وضعیت‌ای ثابت به وضعیت‌ای تازه Ùˆ ناشناخته- جلوی روزمرگی‌ای را Ú©Ù‡ به زامبی‌شدن منجر می‌شود ممکن است بگیرد. منظورم از مهاجرت هم الزاما سÙر به یک کشور دیگر نیست. مهاجرت شاید تغییر شغل باشد، شاید پشت٠پا زدن به نرم‌های اجتماعی باشد، یا شاید هم تجربه‌های نامعمول باشد. به این معنا مهاجرت ممکن است Ú©Ù…Ú© کند.
به لرد شارلون: نمی‌دانم! امیدوارم.
به بهار نارنج: نوشته‌ات در این چند روز Øسابی مرا به Ùکر واداشت. می‌اندیشیدیم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ چیزی بگویم به‌تر است. به پارادوکس٠خنده‌دار نوشته‌ات با واقعیت اشاره کنم یا بگویم چرا هم‌نسلان‌ات زیبایی را Ú¯Ù… کرده‌اند Ùˆ به تاریکی پناه برده‌اند.
به نتیجه‌ای نرسیدم. شاید بعدترها -آن زمان‌ای که می‌دانی خواهد آمد- در این مورد با هم اختلاط کنیم.
به بو٠سÙید شب: مبارک باشد!
به داستانک: هممم …
chera migi ye padideye donyaye modern e ? az koja midooni? it might be that only its form has become modern but nothing has changed in essence. and it might be that we are more aware of it (but only in words. mostly) . but i don’t really know of course.
hello can i have your email
do not be happy i am a boy and i want to ask you some question
به یاشار: نمی‌دانم! شاید بستگی دارد Ú©Ù‡ دنیای مدرن را Ú†Ù‡ چیزی تعری٠کنیم. اما Øدس می‌زنم همیشه چیزی شبیه به زامبی‌شدن وجود داشته بوده باشد – گیریم به صورت‌های مختلÙ.
به ممد: خوش‌Øال نباشم Ú©Ù‡ پسری؟! باشه! ای-میل‌ام آن بالا سمت راست صÙØÙ‡ نوشته شده است.
به نظر من زامبی شدن از ترس میاد : ترس از پذیرÙته نشدن در اجتماع – ترس از از دست دادن شغل – اموزش – دوستان …Ùˆ اینکه چرا این بیماریه دنیای مدرنه شاید برای این Ú©Ù‡ ادمهای الان ذمان یشتری مجبورن Ú©Ù‡ تو اجتماع باشن – بیشتر برای درآمد بیشتر .. نمیدونم یا هر Ú†ÛŒ — اما Ùکر میکنم هر چند بشر اولیه هم مدت زمان زیادی رو بیرون میگذروند اما بیرون اون با بیرون ما یه Ùرق عمده داشت Ùˆ اون اینکه اون مجبور بود با قوانین طبیعت بجنگه یا سر خم کنه ولی ما مجبوریم با قوانین جامعه ( معمولا سر خم کنیم ) Ú©Ù‡ Ú©Ù… Ú©Ù… اون قوانین واقعا تبدیل به یه نرم میشه Ú©Ù‡ باعث روز مرگی میشه …. در صورتی Ú©Ù‡ طبیعت نرم نیست یه واقعیته Ùˆ چون جنسش از جنس ما متÙاوته در واقع خودش یه جور دوری از روزمزگییه Ùˆ همدست نداره (بر خلا٠اجتماع Ú©Ù‡ Ú©Ù„ÛŒ همدست داره – اونم از جنس خودمون ) بنابراین اØساس ترس بیشتر به ما قلبه میکنه تا قدرت ( در برابر جامعه ) …. Ú©Ù… آدمهایی رو دیدم Ú©Ù‡ زامبی نشدن اون هم کسانی بودن Ú©Ù‡ به آزادیشون بیشتر از نرم های اجتماعی بها میدادن البته آزادیشلبی شون رو هم به رخ نمیکشوندن یعنی Øتی با اونم تبدیل به یه نرم نمیشدن – زامبی شدن شاید Ùر ورÙتن در یک نرم یا قالبه — Ùکر میکنم هر چیم Ú©Ù‡ مهاجرت کنیم باز از یه نرم به یه نرم دیگه رÙتیم هیچی بهتر از نرمی نیست Ú©Ù‡ توش اØساس راØتی کنیم البته قبلش باید از نرمالیته شدن در بیایم Ú©Ù‡ ممکنه اون وقت خیلی چیز ها رو از دست بدیم بنا براین اول باید شجاعت از دست دادن خیلی چیز هارو پیدا کنیم بعد از نرمالیته در بیایم .