دل‌تنگی‌های اگزیستانسیالیستی
گاهی سولوژن دل‌اش برای نوشته‌های این‌جوری‌اش تنگ می‌شود: تردید اگزیستانسیالیستی!
گاهی سولوژن دل‌اش برای نوشته‌های این‌جوری‌اش تنگ می‌شود: تردید اگزیستانسیالیستی!
14 thoughts on “دل‌تنگی‌های اگزیستانسیالیستی”
آن نوشته پیشین را Ú©Ù‡ لینک داده‌ای خواندم Ùˆ چقدر لذت بردم. بیشتر از لذت بردن، Øسودی‌ام شد.
🙂
hemmmmm.
1- منظورت پویان خودمون بود؟
2-جقدر اون نوشته‌ات قشنگ بود، امیر مسعود، من Ú©Ù‡ استقبال می‌کنم باز هم از این جور پست‌ها بنویسی. مخصوصا اگر اسم پویان هم توش باشه Ú©Ù‡ خیلی بهتره به هر Øال:دی
نوشته‌ی آن جوری‌ات را خواندم. Ùکر کنم ØÙ‚ داری دل‌تنگش بشوی. آن موقع‌ها وبلاگت را نمی‌خواندم. اگر می‌خواندم، Øالا من هم با تو دل‌تنگش می‌شدم.
سولوژن جان یک چیزی Ù…ÛŒ خواهیم بگوئیم ØŒ شبیه پدرها! Ú©Ù‡ اصله قضیه را رها Ù…ÛŒ کنند Ùˆ Ù…ÛŒ چسبند به Øاشیه!
آنجا Ú©Ù‡ Ú¯Ùته ای “من هنوز Ú©Ù‡ هنوز است در باور گذشت عمر مشکل دارم” ØŒ رسماً دست گذاشتی روی یک بخش ناشناخته از وجوده ما ØŒ Ù…ÛŒ دانستیم اش ØŒ Øس کرده بودیمش اینهمه سال ØŒ ولی هیچ وقت Ù†Ùهمیده بودیم چطور Ù…ÛŒ شود Ú¯Ùتش ØŒ Ú©Ù‡ خب Ú¯Ùتی شما دیگر.
Ú†Ù‡ خبر است اینجا … خسته Ùˆ Ú©ÙˆÙته میآیم خانه دق الباب سولوژن میکنم هر بار بویی تازه میدهد . عابر Ú†Ù‡ زیبا Ú¯Ùت .
آنم قدر خوش بوست این وب لاگ که وقتی واردش میشوی نوشتارت هم همان بو را میگیرد .
به سلامتی همه آنها که به این وب لاگ میآیند و میروند جام امیدی سر میکشم از پس نا امیدی های مکررم .
اين موقع شب وقت نشد (يعني بهتره بگم Øوصلم نشد) اون متن رو بخونم (البته Ùردا Øتما مي خونمش چون دوست دارم بدونم 5 سال قبل چطور مي نوشتي آخه اون موقع هر از گاهي وبلاگت رو مي خوندم) ولي در مورد وبلاگ الانت Ùˆ نوع نوشتني كه الان تو وبلاگت داري بايد بگم خيلي قشنگ مي نويسي. نوع متÙاوتي مي نويسي كه تو بيشتر وقتا واقعا بايد خاننده اين وبلاگ باشي تا بتوني اون نوشته رو بÙهمي يا خيلي از وقتا هر خاننده اي برداشت خودش رو داره. اين از نوع كامنت ها كاملا پيداست.
البته نوستالژي هم چيزيه كه بعضي وقتا واقعا آدم باهاش Øال مي كنه.
بايد از لنيوم هم تشكر كنم چون با اينكه اون هم از دوستاي اينترنتي بود ولي باعث شد كه اين وبلاگ رو پيدا كنم. هرچند خودش الان ديگه ازش خبري نيست (نه تو اين وبلاگ نه تو وبلاگ خودش) لنيوم هم خيلي قشنگ مي نوشت. نمي دونم Ú†ÙŠ شد كه يه دÙعه دست از نوشتن برداشت. اميدوارم Øالش خوب باشه Ùˆ دنيا به كامش.
در كل خيلي قشنگ مي نويسي. با اين كه خود من رشتم ادبيات انگليسيه و سعي مي كنم مرتب بنويسم اما واقعا وقتي اينجا ميام مي بينم اينجا يه چيز ديگس.
مخصوصن اين كه كامنت ها رو پاسخ مي دي (كامنت به كامنت) باعث شده كه اين وبلاگ از Øالت متكلم ÙˆØده بودن در بياد Ùˆ خيلي ديناميك بشه.
بهت تبريك مي گم
يه چيز ديگه هم اين كه بالاخره مرغ اسپانيايي ما كه يك پا هم داشت بر اساس همون اصل اصرار :)) قهرمان شد. ولي ØÙŠÙ Ùقط با يه Ú¯Ù„ 🙁
آلمان بايد بيشتر از اينا Ú¯Ù„ مي خورد تا Øالش جا بياد.
البته يادتون نره كه يه دنيا Ùˆ يه صنعت Ù†Ùت آبودان Øتا اگه بره دسته nام.
:))
به علی: خوش‌Øال‌ام Ú©Ù‡ لذت بردی. (:
به روجا: (:
به سیما: منظورم پیامبر شخصی‌ی خود٠تو است! در مورد بیش‌تر نوشتن نوشته‌هایی با نام٠پویان در میان‌شان کاملا آمادگی دارم ولی تنها یک معذوریت باعث می‌شود نتوانم بیش‌تر چنان کنم: باید او را بیش‌تر زیارت کنم تا چیزی باشد برای نوشتن! این مهم باشد به عهده‌ی تو، قبول؟
به مصطÙÛŒ: ممنون Ú©Ù‡ خواندی!
من الان باید تاس٠بخورم که وبلاگ‌ام از آن جا به این‌جا رسیده است؟
به عابر: از پدرها Ú¯Ùتی، من یادم اÙتاد Ú©Ù‡ پدرها به پسرها چیزهایی می‌گویند Ú©Ù‡ سال‌ها بعد ربط Ùˆ اهمیت‌اش مشخص می‌شود.
به روجا:‌ Ùˆ کامنت‌های شما است Ú©Ù‡ روزم را می‌سازد – وگرنه کلنجار-رÙتن با ناخواسته‌های زندگی Ú©Ù‡ خوش‌آیند نیست.
به بوگی: هر وقت خواندی، دوست دارم نظرت را درباره‌ی آن نوشته Ùˆ تغییری Ú©Ù‡ «Øس می‌شود» بدانم.
در مورد لنیوم هم بگویم که او خوب است و شاد (امیدوارم) و سرش هم شلوغ است به کارهای مختل٠که وقت‌ای نمی‌گذارند برای‌اش تا وبلاگ‌ای به روز کند.
به بوگی: عالی بود این قهرمانی! من هیچ‌کدام از بازی‌های آلمان را (به جز Ùینال) ندیدم، اما آلمان در Øد Ùینالیست جام ظاهر نشد. گرچه Ùینال کلا خیلی قشنگ نبود!
خب الان هم یه چیز اون مدلی بنویس ببینیم نگرشت چقدر Ùˆ چطور تغییر کرده در طول 6 سال. Ù…ÛŒ دونی به نظرم این ثبت کردن ها خیلی خوبه. خیلی خیلی خوبه. من Ú©Ù… پیش میاد این مدلی بنویسم ولی خوبه Ú©Ù‡ این کارو بکنم Øالا گیریم Ú©Ù‡ توی دÙترچه خاطرات. اهمیتش از این بابته Ú©Ù‡ آدم Ù…ÛŒ بینه از کجا Ùˆ Ú†ÛŒ Ùˆ Ú©ÛŒ رسیده به کجا Ùˆ Ú†ÛŒ Ùˆ Ú©ÛŒ. نمی دونم شاید بقیه براشون قابل تÙکیک باشه ولی من عمدتاً چنان با رویه ها Ùˆ نگرش ها Ùˆ آموخته های جدیدم یکی Ù…ÛŒ شم Ú©Ù‡ سخته برام تÙکیک کردنشون Ùˆ Ùکر کردن به اینکه قبلاً چطوری بودم.
—
راستی چرا دل‌تنگی‌های “اگزیستانسیالیستی”ØŸ منظور دقیقت چیه از اگزیستانسیالیست؟
من Ú©Ù‡ از خدامه امیرمسعود عزیز. دیدار شما دو تا باهم برای من خیلی ارزش داره. Ù…ÛŒ دونی Ú©Ù‡:دی. البته بگم Ú©Ù‡ مسلما من چیز زیادی از صØبت‌های شما نخواهم Ùهمید. درست مثل همون جلسه اول:دی
اما با کمال میل قبول می‌کنم:)
سلام،‌ آقا دلتنگ نباش، اگر Ú†Ù‡ آن نوشته‌ی دیگرت را خواندم Ùˆ Øس دلتنگی مرا هم گرÙت….
اما در مورد کامنتی که لط٠کردی و گذاشتی. این‌جا تکرار کنم پاسخ را:
@سولوژن:
ممنون از کامنت خوبت.
قبول دارم Ú©Ù‡ این نوشته مبØØ« هوش مصنوعی Ùˆ اتاق چینی را به گونه‌ی نه چندان مستدلی به «روش علمی» Ùˆ «رابطه‌ی بین مدل انتزاعی Ùˆ تجربه‌ی عینی» ربط داده.
ولی بیا موضوع را از دید دیگری نگاه کنیم. در واقع اجازه بده برگردیم به اتاق چینی و مثال‌هایی که در خود نوشته آمده از گوگل.
در این‌جا بØØ« اصلی این نیست Ú©Ù‡ آیا مدل وجود دارد یا نه، داده وجود دارد یا نه. به نظرم اختلا٠اصلی این است Ú©Ù‡ با استÙاده از مدل‌های کاملا ریاضی Ú©Ù‡ هیچ ربطی به آن پدیده‌ی تجربی Ùˆ عینی بیرونی ندارند، بیاییم Ùˆ رÙتار یا خصوصیت‌های آن پدیده‌ را پیش‌بینی کنیم. یعنی مدل ما درباره‌ی آن پدیده نباشد، Ùˆ صرÙا یک مدل انتزاعی باشد.
اگر من با استÙاه از «مدلی Ù†ØÙˆÛŒ از زبان انگلیسی» Ùˆ «مجموعه‌ی Ù…Øدود واج‌ها Ùˆ واژه‌های یک زبان» شروع به Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ø¹Ø¨Ø§Ø±Øªâ€ŒÙ‡Ø§ÛŒ انگلیسی کنم، موضوع Ùرق می‌کند تا این‌که با استÙاده از یک مدل صرÙا آماری Ùˆ با مراجعه به تعدادی بی‌شماری (از نظر Ùیزیکی بی‌شمار) نمونه‌ از جمله‌های انگلیسی این کار انجام دهم. بدون این‌که مدل من هیچ تصوری از زبان انگلیسی داشته باشد. شاید بشود به نوعی Ú¯Ùت، مدل اول (Ù†ØÙˆÛŒ) به سوژه‌اش آگاه است‌ ولی در Øالت دوم، مدل من به سوژه‌اش آگاه نیست.
اگر خیلی این موضوع را موشکاÙÛŒ کنیم، در دل آن به همان تجربه‌ی اتاق چینی خواهیم رسید Ú©Ù‡ برایش جوابی هم وجود ندارد. موضوع خیلی پیچیده می‌شود Ùˆ از Øالت عملی خارج Ùˆ به یک تجربه‌ی ذهنی تبدیل می‌شود Ú©Ù‡ در نوع خود همیشه جالب است.
به نظر من تنها چيزي كه بين اون نوشته Ùˆ اين نوشته تغيير كرده نوع صراØت بيانه. اون متن كاملن ØµØ±ÙŠØ Ù†ÙˆØ´ØªÙ‡ شده اما الان تو نوشته هات كمتر اون صراØت (البته در ظاهر Ùˆ لايه هاي بالايي متن) وجود داره. البته من نوعي كه الان مي نويسي رو بيشتر مي پسندم. چون الان اون صراØت از لايه هاي بالا به لايه هاي پايين تر رÙته.