Browsed by
Author: SoloGen

فلوراید

فلوراید

فلورایدا،
ما به امید مینا دست طلب به سوی‌ات دراز کرده بودیم،
تو ولکن ما را دراز کردی و
اشهد نخوانده
با طعم توت‌فرنگی
جام زهر خوراندی.
این است سزای ما ای آب نمک؟!
کاویان

کاویان

دوست‌مان زایید،
مطابق محاسبات غیردقیقه،
سومین فرزند است
– از خدا می‌داند چندمین ازدواج هم‌دوره‌ای‌های‌مان.
مبارک است انشالله!
از چهارشنبه‌سوری‌هایی که می‌گذرند

از چهارشنبه‌سوری‌هایی که می‌گذرند

هر سال ایرانیان دانش‌گاه‌مان مراسم چهارشنبه سوری برگزار می‌کنند. مراسم معمولا این‌گونه است که آتشکی برپا شده، خیل عظیم‌ای از مردم دورش خیمه می‌زنند (جوری که مثلا امسال من به زور آتش را می‌دیدم) و نمی‌دانم چه کار می‌کنند اما خیلی جدی همان‌جا می‌ایستند و تکان نمی‌خورند (گفتم که، نمی‌دیدم؛ حدس می‌زنم لبخند می‌زنند و عکس می‌گیرند). قسمت مهم‌تر مراسم، اما چیز دیگری است: رقص!
مردمان شاد و خوش‌حال می‌ریزند آن وسط و DJای آهنگ‌های پاپ و ماپ را خوب یا بد مخلوط و بلکه محلول کرده، و مردم زیر نورافکن به انواع ریتم‌های بندری و بند تنبانی قر می‌دهند. وه چه خوب!

بعد معمولا این‌گونه است که چهارشنبه‌سوری‌های شهرمان زمهریر است. یعنی اگر قوت سنت‌ها نبود، کم‌تر آدم عاقل و حتی مشنگی‌ای حاضر می‌شد بیش از بیست دقیقه در آن سرما بر روی حجم سردِ برف بیاستد. گفتم که، آتش آن‌قدر کوچک است و جمعیت آن‌چنان پرتراکم که فکر گرمای آتش را هم نباید کرد.

امسال اما هوا خوب بود. یعنی مثبت ۵ درجه‌ی سانتیگراد بود مثلا. گرم است دیگر. پارسال منفی ۲۰ بود. سال‌های پیش هم به‌تر نبود. گرمایش زمین دارد این‌جا را می‌کند بهشت. پول داشتم، زمین می‌گرفتم و زیر چتر آفتا‌ب‌گیر منتظر بالا آمدن دریاها می‌نشستم.

من چهارشنبه‌سوری‌های دانش‌گاه‌مان را دوست ندارم. حوصله‌ام سر می‌رود. سال به سال هم کم‌تر آدم‌ها را می‌شناسم. اما همیشه نیم ساعت هم که شده می‌روم. سنت است دیگر، من هم سنتی!

پارسال سرد بود، کفش‌های من هم بی‌بنیه. بازگشتم دانش‌گاه پای‌ام بی‌حس بود. نیم ساعت گذاشتم روی شوفاژ‌ بماند تا دوباره خون بدود داخل رگ‌های‌اش. از این لحاظ، چهارشنبه سوری‌ی بی‌خودی بود. مثل بیش‌تر چهارشنبه‌سوری‌های دیگر. اما عوض‌اش کیک سیب گرفتم و خوردم. نه یک بار که دو بار. آن موقع نمی‌فهمدیم آن کیک چه اهمیت‌ای دارد. چند ماه طول کشید تا مزه‌اش را درست بچشم، اما بالاخره چشیدم.

امسال اگر چهارشنبه‌سوری رفتم دیگر به امید کیک نبود. به عشق سنت‌ها بود. گیریم که نه رقصیدن به نوای «سوسن‌خانم» سنت است و نه عکس یادگاری‌گرفتن با آتش! اما چه می‌شود کرد؟ سنت‌های قوی و منِ سنتی!

مرتبط:
A Randomized Solution for the Adversary

A Randomized Solution for the Adversary

شک داشتم باید به او حق بدهم یا این‌که دستی‌دستی خفه‌اش کنم.
درمانده به ای-پیرمان رو کردم. او گفت: «سکه بیانداز!» و ما نیز سکه بیانداختیم.
راز هویج

راز هویج

اوستاباشی می‌دانست راز هویج را!

توصیه‌ی اخلاقی: هویجِ آخر راه فراموش نشود. پوست آدم‌ها را کندید، آخرش هویج‌شان را هم بدهید!
مشاهده‌ی روان‌شناسی: آدم‌ها نیاز به «ستایش» دارند. مهم هم نیست که باشند؛ اما مهم است کِیْ که چگونه ستایش‌شان بکند.

مارچ، مارچ، هشت مارچ

مارچ، مارچ، هشت مارچ

آقامون می‌گن حالا تو چیزی درباره‌ی روز جهانی‌ی زن هم ننویسی، اتفاق‌ای نمی‌افته.
در ضمن می‌گن وجود روز زن تبریک نداره، تعمق داره!
ما هم فورا قلم را برداشته، به تعمق فرو می‌رویم.
استخوان‌خردکرده

استخوان‌خردکرده

می‌آید و سبیل سبزنشده‌اش را به زور برای‌ام تاب می‌دهد و می‌گوید «زمانه‌ی بدی شده است! هیچ چیزی سر جای‌اش نیست،؛ همه چیز بدتر شده است؛ حیف از گذشته» گویا حالا صد سال زنده‌گی کرده است یا اصلا می‌داند ده بیست سال پیش دنیا دست که بوده.
در دل می‌گویم «کاش دست‌کم صبر می‌کردی یک بار ردِ تیغ بر صورت‌ات می‌ماند» و سرم را به افسوس تکان می‌دهم و عصازنان می‌روم.
گندم‌شان را سیاه می‌خواهند

گندم‌شان را سیاه می‌خواهند

لابد خبر دارید که حدود یک ماه‌ای می‌شود که خانواده‌ی آق‌بهمن را دست‌گیر کرده‌‌اند: خواهران‌اش را و پدر و مادرش را و چند عضو دیگر را که البته مادرش پس از مدت‌ای آزاد شد.

دست‌گیری‌ی خانواده‌گی از آن کارهایی است که دست‌کم دو اثر بزرگ دارد:

(۱) درد و رنج بیرون‌مانده‌ها ده‌چندان می‌شود.
(۲) ثابت می‌کند بی‌دادگستران عقل آینده ندارند.

درباره‌ی (۱) چیزی نمی‌گویم که واضح است.

درباره‌ی (۲)‌ به این بسنده می‌کنم که دنیا بالا و پایین دارد و اگر منِ نوعی قساوت و ظلم را از حد بگذرانم، باید مطمئن باشم نفرت‌ای کاشته‌ام که هر خوشه‌اش صد دانه محصول می‌دهد و در آخرِ فصل، سیاه‌روزی‌ام را درو خواهم کرد.

حالا آقایان با چه حساب‌ای دارند به آینده فکر می‌کنند، من نمی‌دانم!

پ.ن: مورد آق‌بهمن مثال بود. به نظرم او آدم منطقی‌ست و ممکن است شرایط را این‌گونه که توصیف کرده‌ام نبیند و نفرت‌ای هم در قلب‌اش جوانه نزند. اما عموم مثل او نیستند. و حاکمان باید از عموم بترسند.

سخن‌ای از ای-پیرمان(*)

سخن‌ای از ای-پیرمان(*)

مواظب باشید فیس‌بوک‌های‌تان جای «دلیشس»های‌تان را نگیرد،
مراقب باشید وبلاگ‌های‌تان جای‌گزین توییت‌های‌تان نشود،
و در نهایت برحذر باشید از عشق‌بازی‌های یاهو-مسنجری: یک‌هو ای-همسری نصیب‌تان می‌شود که هر وقت عشق‌اش کشید ترمز می‌کشد بالا و لاگ‌آف می‌کند و شما می‌مانید و خماری‌ی غریبِ نگو و نپرس‌ای!

(*): ای-پیر نسخه‌ی الکترونیک پیر خرابات است. تا جایی که اطلاع داریم ای-همسر مشابه‌ای در ادبیات قدیم نداشته است.

آن‌چه بر شیر گذشت

آن‌چه بر شیر گذشت

شیر ریخته به پاتیل باز نمی‌گردد، به احترام‌اش: دو دقیقه پهنای باندتان را درست استفاده کنید و چشم از نامحرم برگیرید و خدا را شکر کنید که خواننده‌ی ضدخاطرات‌اید و نه وبلاگ هم‌سایه.

(چهار لیتر بود مردم، چهار لیتر شیر گاو مرغوب کم‌چربی (Ùˆ نه، Ùˆ بله، مرغوب به گاو باز می‌گردد Ùˆ کم‌چربی به شیر – Ú†Ù‡ سوال‌هایی از من می‌پرسید، پس وبلاگ بغلی Ú†Ù‡ کاره است؟!))

امر فرمود «نور!، باش!»، و آن‌گاه کیهان بَنگید با آدم‌های‌اش

امر فرمود «نور!، باش!»، و آن‌گاه کیهان بَنگید با آدم‌های‌اش

این سری نوشته‌های سیبستان را با طلبه‌ای طرف‌دار ولایت Ùˆ دیگر قضایا می‌خواندم. خواندن‌اش جالب است، توصیه می‌کنم (نوشته‌ی اول، دوم، سوم، …). نیمه‌های خوانش‌شان بودم Ú©Ù‡ به نظرم آمد برای درک حرف خیلی از آدم‌ها -یا شاید هم درکِ خودشان- باید بعضی کلمات گفتارشان را با «اسپاگتی پرّان اعظم» Ùˆ مشابه جای‌گزین کرد Ùˆ بعد عظمت Ùˆ پیچیدگی‌ی مغزِ بشری را ستایش کرد – ماشالله!

هفت گزاره نیمه‌معتبر درباره‌ی اعتیاد و مصائب دیگر

هفت گزاره نیمه‌معتبر درباره‌ی اعتیاد و مصائب دیگر

(Û±)
اعتیاد از بین نمی‌رود، بلکه از فرم‌ای به فرم دیگر تبدیل می‌شود.

(Û²)
اعتیاد بر سه مرحله است:
معتاد ابتدا از فعل خود شرم‌سار شده و همیشه سعی در پنهان‌کاری دارد؛
مدتی که گذشت و وابستگی ده‌چندان شد، معتاد سرسپرده‌ی تمام‌وقتِ اعتیادش می‌شود؛
و وقتی زمان جدایی رسید، رنجِ ترک -چه کوتاه‌مدت و چه بلند- اجتناب‌ناپذیر و دردناک خواهد بود.
خلاصه «شست»: شرم، سرسپردگی، ترک.

(Û³)
اعتیاد صور رنگارنگی دارد:
اعتیاد به افیون‌جات یک نوع آن است،
اعتیاد به فیلم و کتاب نوعِ دیگر؛
شعر و زن و شراب نیز در طول تاریخ از لذت‌بخش‌ترین اعتیادها بوده‌اند و از خانه‌براندازترین‌شان نیز،
هم‌چون باور به فرا-طبیعت که از خانمان‌سوزترین‌ِ ایشان بوده است.
ولاکن این روزها اعتیاد پر زرق و برق‌تر از همیشه شده است: اعتیادِ چکِ مداوم ای‌میل، فیس‌بوک، توییت هر ساعته، وبلاگ‌خوانی با و بی گودر، بالاترین، یوتوب‌گردی و خدا می‌داند هزار کوفت و زهرمار دیگر.

(Û´)
اعتیاد رنج دارد،
لذت دارد،
درمان ندارد.

(Ûµ)
پدر و مادری که فرزند خویش را درست و به راه صحیح معتاد نکنند، از رحمت خداوند به دورند.

(Û¶)
اعتیاد را عشق است!

(Û·)
معتادتم!

ترمینال غرب به مقصد بیت المقدس

ترمینال غرب به مقصد بیت المقدس

یک سو مسلمان دوآتشه‌ی الله‌اکبرگویان،
سوی دیگر مسیحی‌ی غسل تعمیدی‌ی آب‌چکان،
آن‌چه کم داریم در این اتاق،
کیپا به سری‌ست هدبنگ‌زنان!
نکبتْ اینترنت را

نکبتْ اینترنت را

مرده شورْ این اینترنت را ببرد Ú©Ù‡ تندش یک جور مایه‌ی دردسر است Ùˆ کندش جور دیگر. تند باشد Ùˆ از این سایت به آن سایت می‌پری Ùˆ می‌جهی Ùˆ نمی‌فهمی Ú†Ù‡ شد Ú©Ù‡ ساعت‌های عمرت گذشت Ùˆ آخر هم نفهمیدی Ú†Ù‡ به‌ات اضافه شد؛ کند باشد Ùˆ ساعت‌ها تکمه‌ی «ریفرش» را فشار می‌دهی تا مگر رخصت دهد دو کلام ای‌میل ببینی Ùˆ یکی دو کارت را هم به پیش ببری – Ùˆ آخر سر نه می‌بینی Ùˆ نه به پیش می‌بری Ùˆ از اعصاب‌خردی بی‌خیال‌اش می‌شوی Ùˆ ساعت را می‌نگری Ùˆ به زمین Ùˆ زمان فحش می‌دهی.

[این‌ها را گفتم، اما اینترنت تندش به‌تر است به هر حال. دست‌کم چون مخدری در رخوت فرو می‌بردت. وه امان از کندش که چون ماده‌ی مخدر شیمیاییِ دو زاری‌ی حال به هم‌زن‌ای می‌ماند.]