(الÙ)
نکته‌ی کلیدی: انسان‌ها همین‌اند که هستند!‌ می‌خواهی خوش‌ات بیاید، می‌خواهی نیاید. اما اگر می‌خواهد خوش‌ات بیاید، باید تلاش کنی تا از همان‌چه که هستند خوش‌ات بیاید.
قوانین Ùیزیک را در نظر بگیر. نمی‌توانی بگویی Ú©Ù‡ چرا جاذبه این‌گونه رÙتار می‌کند Ùˆ نه آن‌گونه. جاذبه تو را به زمین می‌چسباند؟ می‌خواهی از زمین کنده شوی؟! برو Ùˆ Ùکر Ú©Ù† تا شاید راه‌Øل‌اش را پیدا Ú©Ù†ÛŒ. اگر Ù‡ÛŒ به جاذبه ÙØØ´ دهی، هم روی زمین می‌مانی Ùˆ هم اعصاب‌ات خراب‌تر می‌شود.
یا به عبارت دیگر:
وقتی طر٠می‌گوید «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر | کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» از همان مشکل‌ای نمی‌گوید که تو سخن می‌گویی. بی‌خود نگرد!!!
(ب)
Û±) نه این‌که زندگی همه‌اش پیش‌رÙت باشد. نه با معیارهای بیرونی، Ùˆ نه درونی. گاهی بازگشت به گذشته‌ای باید تا ببینی زندگی‌ات تغییر نکرده است – یا Øتی اگر هم کرده باشد، تغییرش نه پیش‌رÙت است Ùˆ نه پس‌رÙت.
Û²) «Ùیلم‌ای کوتاه درباره‌ی عشق» از کیشلوÙسکی را می‌دیدند. Ùˆ من از همان‌هایی بودم Ú©Ù‡ پیش‌ترها با شنیدن چنان نام‌ای -Ùˆ این‌که کیشلوÙسکی خوب است- ابروهای‌ام گره می‌شد Ú†Ùˆ گویی می‌گویم: «روشن‌Ùکرهای سوسول». در میانه‌ی Ùیلم‌دیدن، اما، Ø´Ú© کردم: پیش‌ترها هم Ùیلم می‌دیده‌ام؟!
Û³) نه آن قدرها غلیظ شاید، اما این: گاهی Ùیلم‌ها راجع به آدم‌ها هستند Ùˆ اØساسات‌شان، گاهی نیز راجع به چیزهای دیگر. هالیوود خوب بلد است راجع به چیزهای دیگر Ùیلم بسازد. اما «Ùیلم‌ای کوتاه درباره‌ی عشق» راجع به اØساسات آدمیان – آن‌طور Ú©Ù‡ من آدم را شناخته‌ام- است. دوست‌اش داشتم.
Û´) Øساب Ú©Ù† هشت Ù†Ùر، یا شاید ده Ù†Ùر نشسته‌اند Ùˆ همان Ùیلم را می‌بینند در شب پیش از روز ولنتاین. یعنی همین دی‌شب. بعد تو از خود می‌پرسی Ú©Ù‡ هر کدام در همین Ù„Øظه -همین الان٠الان- دارند به Ú†Ù‡ می‌اندیشند. به این‌که عشق چیست؟ یا عشق‌شان کیست؟ یا این‌که Ú†Ù‡ می‌گذرد بر این عشق -یا Ú©Ù‡ معشوق- در این سرمای بر شیشه کوبنده.
Ùˆ چگونه به آن می‌اندیشند؟ پنجره‌ای روشن در میان٠شب‌ای تاریک Ùˆ سایه‌هایی Ú©Ù‡ از پشت پنجره -Ú¯Ù†Ú¯ Ùˆ نامÙهوم- می‌آیند Ùˆ می‌روند Ùˆ او Ø´Ú© ندارد Ú©Ù‡ معشوق‌اش همان سایه‌ی کوچک‌ای است Ú©Ù‡ موهای‌اش را دم‌اسبی بسته است Ùˆ بر پنجره تکیه داده است. یا Ú©Ù‡ لبخندی شرم‌گین ولی داغ در ابتدای هم‌آغوش‌ای اتÙاقی Ùˆ نه تنها برنامه‌ریزی‌نشده Ú©Ù‡ تصورنشده؟ یا Ú©Ù‡ شاید هیچ، به هیچ نمی‌اندیشند.
Ûµ) برنامه‌ریزی‌نشده! تصورنشده! اگر تو عشق‌ برنامه‌ریزی‌نشده، بوسه‌ای تصورنشده، Ùˆ کلا زندگی‌ای با عناصر Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ شاد تصادÙÛŒ بخواهی باید Ú©Ù‡ را ببینی؟! (وگرنه بدبختی‌ی تصادÙÛŒ Ú©Ù‡ Ú©Ù… پیش نمی‌آید!)
گاهی شاید مشکل از خودت باشد، اما مطمئن‌ای بخش دیگری از مشکلْ Ù…Øیط توست: Ù…Øیط عرÙ‌زده Ùˆ قید Ùˆ بند-دار.
دوست‌ای دارم نادیده Ùˆ تقریبا ناشناس به اسم سمیرا. او جایی Ú¯Ùت Ú©Ù‡ «هم‌وطنان‌مان در خارج همان‌اند Ú©Ù‡ ساعدی Ú¯Ùته» Ùˆ من٠ساعدی‌نخوانده Ùˆ بی‌اطلاعْ از او پرسیدم Ú©Ù‡ ساعدی Ú†Ù‡ Ú¯Ùته است. نمی‌گویم ساعدی Ú†Ù‡ Ú¯Ùته، Ùˆ شاید نه همان‌قدر تند Ùˆ تیز Ùˆ عمومی Ú©Ù‡ ساعدی Ú¯Ùته، اما بی‌تردید نص٠آن‌چه ساعدی Ú¯Ùته برای نص٠آن‌هایی Ú©Ù‡ ساعدی Ú¯Ùته!
Û¶) سال‌ها پیش از او پرسیدند Ú©Ù‡ چرا به این جلسات می‌آیی. پاسخ داد … آها، پیش‌تر بگویم Ú©Ù‡ جلسات چیز خاص‌ای نبودند. Ùرض کنید راجع به نقش گوز در شقیقه (واقعیت: Ùرار مغزها – Ùˆ جلسه پر بود از آدم‌هایی Ú©Ù‡ طبق بیش‌تر معیارها مغز بودند ولی طبق هیچ معیاری آن زمان نه Ùراری بودند Ùˆ نه نشت‌کرده Ùˆ نه هیچ چیز دیگری – الان نصÙ‌شان نشت‌کرده‌اند Ùˆ نصÙ‌شان ازدواج). پاسخ داد Ú©Ù‡ می‌خواستم ببینم آدم‌های دیگر «چگونه» Ùکر می‌کنند.
بعد الان یادش می‌آید Ú©Ù‡ مدت‌هاست لذت نبرده است از بودن در جمع‌ای به بهانه‌ی مشاهده‌ی بارقه‌های Ú©ÙˆÚ†Ú© تÙکر Ùردی در اندیشه‌ی جمعی – مثلا همان‌ای Ú©Ù‡ با دیدن «Ùیلم‌ای کوتاه درباره‌ی عشق» در Ùضا ایجاد می‌شود.
۷) شک دارد که آن زمان هم لذت می‌برده است. بیاییم صادق باشیم! در میان جمع‌بودن لذت هم داشته باشد، اما بی‌درد نیست. یا دست‌کم برای آدم عاشق بی‌درد نیست.
(Ù¾)
در این تاریک‌ْشهر٠غم‌زده از آدم‌ها
درها Ú†ÙÙتْ‌بسته
انتهای کوچه‌های‌اش بن‌بست
مه‌گرÙتهْ کوه‌ها سخت ناپیدا
انتظار چه را می‌کشی تو؟
عشق را؟ گرما را؟
[نوشته‌شده در بازه‌ی جمعه Û±Û³ Ùوریه تا یک‌شنبه Û±Ûµ Ùوریه Û±Û³Û¸Û· خورشیدی!]