راز٠شیدایی
رازآلودگی Ø´ÛŒØ¯Ø§ÛŒÛŒâ€ŒØ¢ÙØ±ÛŒÙ† است!
رازآلودگی Ø´ÛŒØ¯Ø§ÛŒÛŒâ€ŒØ¢ÙØ±ÛŒÙ† است!
گاهی سولوژن دل‌اش برای نوشته‌های این‌جوری‌اش تنگ می‌شود: تردید اگزیستانسیالیستی!
در ابتدا خداوندگار بود Ùˆ ده ÙØ±Ù…ان‌اش،
آن‌گاه ورق برگشت و پروردگار قضیه‌ای شد برای توصی٠گیتی،
Ùˆ سپس پروردیار به مقام ÙØ±Ø§Ù‚ضیه‌ای برای چرایی کیهان‌مان کاهیده شد،
و اینک نه بیش از شمع‌ای در سقاخانه‌ای (همان‌گونه که شمع‌ای سر٠شام‌ای عاشقانه).
جایی برای پروردگار گذاشته‌ایم؟ بیش از مجموعه‌ای اندازه‌ناپذیر؟
های ملت،
پروردگار نمی‌پذیره که این بی‌ناموسی‌ها صورت پذیره!
چرخ زمانه گشت Ùˆ گشت تا دخترک٠شانه‌ی Ø¢ÙØªØ§Ø¨â€ŒÙ Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ عام Ùˆ خاص‌ای Ú©Ù‡ جمال Ùˆ کمال‌اش جای چون Ùˆ چرایی بر ستاره‌ی آینده‌‌ی تئاتر Ùˆ سینماشدن‌اش نمی‌گذاشت در Ùلان دانش‌کده‌ی مهندسی خشک‌آباد قبول شد. این‌که Ú†Ù‡ غلغله‌ای به پا شد Ùˆ عاقبت بر آن مردمان Ú†Ù‡ گذشت بماند Ú©Ù‡ بماند!
همان روزگاری Ú©Ù‡ توده‌ی Ù†Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒÙ‡Ø§ آن‌قدر قلمبه می‌شوند Ú©Ù‡ ØÙ„ق‌ات را چنان پر می‌کنند Ú©Ù‡ از سکوت سرشار شوی.
خانم جولیا کمرون توصیه کرده‌اند صبØâ€ŒÙ‡Ø§ Ú©Ù‡ از خواب پا می‌شوید بروید Ùˆ نوشتاردرمانی کنید: سه ØµÙØÙ‡â€ŒÛŒ Ù…ÙØµÙ„. هد٠البته درمان نیست. هد٠خلق است. Ùˆ این‌که جولیا خانم Ú©Ù‡ هستند چندان هم مهم نیست. من Ú©Ù‡ تا ده دقیقه‌ی پیش نمی‌دانستم. مهم اما خلق است برای خلایق! هست؟
ØØ§Ù„ گیریم هد٠همان باشد Ùˆ قصد خلق کرده باشیم: اما مگر می‌شود به توصیه‌اش وقتی سر آدم بس‌شلوغ است عمل کرد؟ ولی امروز Ú©Ù‡ سرم خلوت بود، نبود؟ خلوت‌تر از هر روز دیگری؛ بی‌کارتر از هر بی‌کاری!‌ پس بهانه‌ای نماند Ùˆ سه ØµÙØÙ‡â€ŒÛŒ Ù…ÙØµÙ„ Ùˆ پر آب Ùˆ تاب نوشتم (بلکه چهار ØµÙØÙ‡) برای Ú¯Ù„ روی شما خوانندگان، Ùˆ نوشتن همین‌طور ØØ§Ù„ می‌داد Ùˆ شع٠برانگیخت در نویسنده بس زیاد. زمان گذشت (Ùˆ Ú†Ù‡ کس‌ای می‌داند زمان چیست؟) Ùˆ من دیدم نوشتار ته رنگ سیاه خشونت دارد می‌گیرد. ØµÙØÙ‡ را بستم Ùˆ Ø±ÙØªÙ… Ú©Ù…ÛŒ سندهای انقلاب را ببینم Ùˆ ØØªÛŒ سندهای تصویری‌اش را تا روØÛŒÙ‡â€ŒØ§Ù… شاد شود. چیز چشم‌گیر زیادی دیده نشد، Ùˆ وقت می‌گذشت Ùˆ می‌گذشت Ùˆ می‌گذشت (ببینم! چرا این سندهای تصویری‌ی انقلاب جایی نیستند؟ من می‌خواستم سخنرانی‌هایی ببینم. گویا برادران انقلابی کارهای مهم‌ترین دارند).
بعد Ùوتبال بود Ùˆ هم‌زمان ØµØ¨ØØ§Ù†Ù‡: پرتغال Ùˆ ترکیه Ùˆ نان Ùˆ نیمرو. امروز ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ بیدار شدم، ØµØ¨ØØ§Ù†Ù‡ اما هم‌چنان دیر-وقت خوردم. عوض‌اش نهار شد برای‌ام! نان Ùˆ نیمرو مرا یاد کولک‌چال می‌اندازد Ùˆ شیرپلا (Ùˆ عدسی نیز!).
Ùˆ چون ØµØ¨Ø Ø²ÙˆØ¯ بیدار شده بودم، خستگی بر من غلبه کرد (گویی کشتی Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودیم – بدانند!). خوابیدیم. Ùˆ دوباره ساعات‌ای بعد -انگار نه انگار ساعاتی بوده است- از خواب پریدیدم. اینک Ú†Ù‡ می‌شود کرد جز باز سر تسلیم ÙØ±ÙˆØ¯ آوردن بر توصیه‌ی خانم کمرون؟
Ú¯ÙØªÛŒÙ… بنویسیم،‌ نوشتنی! این هم نتیجه‌اش. هشیاری Ù„ØØ¸Ù‡ Ù„ØØ¸Ù‡ زیاد می‌شود. خط اول Ú©Ù‡ همان خط آخر نیست. اما اگر به Ùکر هشیاری باشی، هیچ‌گاه هیچ Ø§ØªÙØ§Ù‚ جالب‌ای در دنیا Ù†Ù…ÛŒâ€ŒØ§ÙØªØ¯.
جان‌ام برای‌تان بگوید خواب می‌دیدیم کارستان. شما هم Ú©Ù‡ علاقه‌مند٠خواب‌های من، نشسته‌اید پشت پرده Ú©Ù‡ ØªÙØ³ÛŒØ± خواب بکنید. Ø¨ÙØ±Ù…ایید، ÙØ±Ù…ایید! درود بر ÙØ±ÙˆÛŒØ¯ØŒâ€Œ درود بر شما:
ابتدا خواب می‌بینی در SUB هستی (SUB همان Student Union Building است؛ جایی است در دانش‌گا‌ه‌مان Ú©Ù‡ معمولا نهارها Ùˆ عصرانه‌ها Ùˆ شام‌ها Ùˆ غیره‌مان همان‌جا است). شلوغ است Ùˆ پر هیاهو. «م» (دختر) را می‌بینی. Ú©Ù…ÛŒ ØØ±Ù می‌زنید. درباره‌ی چه؟ به خاطر ندارم. بعد هم‌دیگر را Ø³ÙØª Ùˆ سخت می‌بوسید. متوجه می‌شوید دوست‌اش دارد نزدیک می‌شود. Ùورا می‌روی. از دور می‌شنوی Ú©Ù‡ طر٠اعتراض می‌کند یا Ø´Ú© می‌کند یا هر چیزی، Ùˆ «م» هم ØÙ‚ به جانب می‌گوید دوست onlineام است! عجب!
نمی‌دانستم علاقه‌ای به «م» دارم. تعجب‌آور است، چون Ùکر می‌کردم (Ùˆ هنوز هم Ùکر می‌کنم) Ú©Ù‡ علاقه‌ای ندارم! ای ÙØ±ÙˆÛŒØ¯ پدر سوخته!
بعد با عجله به سمت دپارتمان‌مان می‌آیم. هوا گند است. ابری است و بر٠و باران می‌آید. این موقع سال؟!
ÙØ±Ø¯Ø§ روز ارسال مقاله است. «ی» (پسر)‌ را می‌بینی. چون هوا ابری شده، نمی‌تواند با تلسکوپ درست کار کند. برای‌اش Ø§ÙØ³ÙˆØ³ می‌خوری! می‌روی به سمت اتاق‌ات. مشکل همه دم Ú©Ù†ÙØ±Ø§Ù†Ø³ کم‌بود کامپیوتر خالی است (Ùˆ ØØ³ می‌کنی این همان مشکل‌ای است Ú©Ù‡ ابری‌بودن آسمان ایجاد کرده است. تلسکوپ Ùˆ کامپیوتر؟ به Ú†Ù‡ می‌اندیشیده‌ام؟). می‌بینی یکی روی کامپیوترت log-in کرده تا برنامه‌های‌اش را اجرا کند. بدت می‌آید.
بعد خواب می‌بینم Ú©Ù‡ گیتار الکتریک‌ای Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù…ØŒ روی سیم بیس‌اش مقاومت‌ای وصل است (لابد چون الکتریک است دیگر!) Ùˆ سه سیم پایین‌اش (از آن‌جایی Ú©Ù‡ سر شما قرار دارد به پایین) تنها سیم‌هایی‌اند Ú©Ù‡ صدایی معقول از آن در می‌آید. بعد Ú©Ù…ÛŒ می‌نوازی، می‌بینی مشکل دارد. صدای‌اش شبیه به آن‌چه باید باشد نیست. تازه قیاÙه‌شان بیش‌تر شبیه به نوار کاست ÙØ´Ø±Ø¯Ù‡ می‌ماند Ùˆ رشته‌های‌اش یکی یکی در می‌آید. Ùکر می‌کنی نکند مشکل در این است Ú©Ù‡ درست نمی‌زنی. می‌روی مغازه‌ی گیتار-ÙØ±ÙˆØ´ÛŒ به شکایت Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ جنس است به من انداخته‌اید. Ùˆ البته در درون معتر٠که شاید من بلد نیستم درست گیتار بزنم Ùˆ در برون آماده‌ی استخدام معلم‌ای آن‌چنان. ØØ±Ù می‌زنید. ØµØØ¨Øª پیش می‌آید. به طرز خنده‌داری کاش٠به عمل می‌آید Ú©Ù‡ برادران Ú¯ÛŒØªØ§Ø±ÙØ±ÙˆØ´ -Ú©Ù‡ مرا به یاد آدم‌های Ù†ØÛŒÙ Ùˆ ریش‌نزده‌ Ùˆ درب داغان Ùیلم‌های اروپای شرقی می‌اندازند- ایرانی هستند. چند سال‌تان است Ùˆ چند سال‌شان Ùˆ این‌ها. سال تولدشان را می‌دانم اما چون از آن‌ها اجازه Ù†Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù… نمی‌توانم بنویسم.
بعد از خواب می‌پرم. اولین کاری Ú©Ù‡ می‌خواستم بکنم این بود Ú©Ù‡ بروم گیتار بگیرم با معلم آن‌چنان! بعد به ساعت نگاه می‌کنم: شش بعد از ظهر است. گیتار ÙØ±ÙˆØ´ÛŒâ€ŒÙ‡Ø§ تعطیل هم نباشند، تا من آماده شوم دیگر دیر شده است: خرید در شب خوبیت ندارد! (لابد چون زیر نور مهتابی جنس معیوب می‌اندازند به آدم دیگر!)
Ú†Ù‡ می‌توان کرد؟ بروم قهوه‌ای بخورم؟ بروم زرشک پلو با مرغ درست کنم؟ لذت ØØ§Ù„ یا لذت آینده؟ مساله برای‌مان این است! ولاکن خروج از خانه به قصد خرید Ú©Ø±ÙØ³ Ùˆ طبخ خورشت Ú©Ø±ÙØ³ ممکن نیست. ØØ³Ù ناب می‌خواهد Ùˆ لذت٠آینده‌اش ØØ§Ù„‌ام را بدجوری تباه می‌کند. خرید در روز تعطیل؟! عق!
گیتار Ú†Ù‡ شد؟ Ú¯ÙØªÛŒÙ… برویم یک جستجویی بکنیم. به‌تر این‌که بیاندازیم‌اش برای آینده. این قرتی‌بازی‌ها وقت می‌خواهد. وقت Ú©Ù‡ هست؟ باشد،‌ باشد، می‌جوییم!
آها!‌ آن ماجرای دخترک را آن آخر٠نوشتن یادم آمد،‌ بعدا آن وسط اضاÙه‌اش کردم. یادآوری‌ی خواب‌ها صا٠و ØµØ±ÛŒØ Ù†ÛŒØ³Øª. از این نکته‌ی تکنیکی Ú©Ù‡ بگذریم، راستی راستی ماجرا از Ú†Ù‡ قرار است؟! هممم؟! نمی‌دانستم!
نتایج همه‌ی Ù…ØØ§Ø³Ø¨Ø§Øª Ùˆ توی سر Ùˆ کله‌ی خود-زدن‌ها این بود Ú©Ù‡ بعله، این هم مثل همان قبلی است!
مطمئن باشید که می‌دانید اتو را کجا چپانده‌اید یا منتظر تبعات‌اش باشید.
آن‌چه زندگی‌ها نیاز دارد، ضربه‌های مداومی است که هول بدهد و جلو بیاندازد آدم‌هایی را که در پیچ و ناپیچ زندگی گیر کرده‌اند و نمی‌دانند اگر بیاستند و دست‌ها به تسلیم بالا آورند تا ابد متوق٠خواهند ماند.
اسباب‌کشی آداب‌ای دارد. یکی از آن‌ها داشتن کارتون‌هایی برای ØÙ…Ù„ Ùˆ نقل اسباب است.
کارتون‌ها ابزارهای Ù…Ùیدی هستند چون اگر نباشند متوجه خواهید شد Ú©Ù‡ در دو دست شما سه چهار چیز بیش‌تر جا نمی‌گیرد (یک مسواک، یک خمیردندان، یک لیوان، یک ریموت کنترلر تلویزیون Ùˆ شاید یک بسته آدامس) Ùˆ با این‌که نه به کمرتان ÙØ´Ø§Ø±ÛŒ می‌آید Ùˆ نه بازوهای‌تان Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ØŒ اما هنوز همه‌ی چیزها روی زمین است Ùˆ شما متØÛŒØ± نگاه‌شان می‌کنید. درست است Ú©Ù‡ کارتون‌چپانی کار آسان Ùˆ دوست‌داشتنی‌ای نیست، اما ایده همان است Ú©Ù‡ استاد ÙØ±Ù…ود: همه چیز را در کارتون‌هایی می‌ریزیم Ùˆ در مکان‌ای معلوم Ùˆ زمان‌ای نامعلوم خالی می‌کنیم.
توجه کنید که زمان٠نامعلوم‌اش بسیار مهم است: کارتان را نص٠می‌کند.
استاد بنده اعتقاد دارد اسباب‌کشی کار سخت‌ای نیست. باورش این است Ú©Ù‡ اسباب‌کشی یعنی ریختن چیزها در جعبه‌هایی Ùˆ خالی‌کردن‌شان در جا Ùˆ مکان‌ای دیگر. با دست هم ادای ریختن Ùˆ خالی‌کردن در می‌آورد Ú©Ù‡ خوب شیرÙهم شوم Ú©Ù‡ کاری ندارد.
یعنی اگر به او بود، می‌بایست یک ساعت قبل از زمان موعود بروم خانه Ùˆ همه چیز ØÙ„ خواهد شد. خوش‌بختانه یاد Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù… Ú©Ù‡ تخمین دیگران از Ø±Ø§ØØªÛŒ یا سختی‌ی کارها چندان ربطی به سختی‌ی کار برای شخص٠شخیص من ندارد. مخصوصا در جمع Ùˆ جور-کردن چیزها Ú©Ù‡ باشد،‌ این تخمین‌ها کاملا برعکس است.
پس طبیعی بود Ú©Ù‡ ØØ±Ù‌اش را نادیده بگیرم Ùˆ دو سه Ù‡ÙØªÙ‡ غصه‌ی اسباب‌کشی را بخورم.
همیشه به نسبت تعداد دوستان‌تان وسایل خانه بخرید! در ضمن در نظر داشته باشید Ú©Ù‡ دوستان‌تان ممکن است بروند تعطیلات ولی انتقال وسایل شما تعطیل‌بردار نیست. پس همیشه ØØ§Ø´ÛŒÙ‡â€ŒÛŒ امن‌ای را در نظر بگیرید.
از لنا، آرش، سیامک Ùˆ وارون بابت همه‌ی زØÙ…ت‌های‌شان تشکر می‌کنم Ùˆ از طر٠تلویزیون سنگین٠بد-دست‌ام ازشان عذرخواهی می‌کنم!
هم‌چنین پیشاپیش از کسانی Ú©Ù‡ ØØ§Ø¶Ø±Ù†Ø¯ در پیچ Ùˆ مهره‌کردن وسایل من هم‌کاری کنند نیز سپاس‌گزارم!
جان عمه‌تان وقتی قرار است جایی را ترک کنید، کمینه بگویید Ú©Ù‡ تلÙن‌تان را به موقع قطع کنند!
گاهی ØØ³â€ŒØ§ÛŒ تو را ÙØ±Ø§Ù…ی‌گیرد Ú©Ù‡ نام‌پذیر نیست. در واقع نه تنها توصیÙ‌اش نمی‌توان بکنی، بلکه در درک‌اش â€“ØØªÛŒ درست در زمان رخ‌دادش- نیز عاجزی. آن ØØ³ خیلی عجیب است؛ می‌تواند شادی باشد؛ غم؛ Ù†Ø§Ø±Ø§ØØªÛŒØ› ØªÙ†ÙØ±Ø› یا ØØªÛŒ همه‌ی این‌ها با هم. ویژگی‌اش اما این است Ú©Ù‡ ØØªÛŒ دل‌ات نمی‌خواهد سعی در توصیÙ‌اش Ú©Ù†ÛŒ. کوچک‌ترین تلاشی آن را از منزلت شکوه‌مند Ùˆ Ø´Ú¯ÙØª آن به امری روزمره Ùˆ Ø¯Ø³Øªâ€ŒÛŒØ§ÙØªÙ†ÛŒ تبدیل می‌کند – در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ چنین نیست.
امشب چنان ØØ³â€ŒØ§ÛŒ داشتم. نمی‌خواهم بگویم Ú†Ù‡ بود، چرا پیش آمد، Ùˆ چرا مرا در عرض چند ثانیه غرق در اشک کرد. جنس‌اش عجیب بود. Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡:‌ توصیÙ‌پذیر نیست. ØØ§Ù„‌ام هم از خودم به هم می‌خورد Ùˆ هم سخت نگران بودم. چیزی از جنس نوستالژی نیز در آن بود در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ Ø§ÙØ³ÙˆØ³ گذشته‌ای در آن پیدا نبود. ول‌اش کن، چیز زیادی نمی‌توان Ú¯ÙØª.
…
چهارشنبه Ù‡ÙØª اردی‌بهشت Û±Û³Û¸Û³ خورشیدی
—
می‌خوانم‌اش؛ Ùˆ تنها می‌توانم بگویم Ú©Ù‡ یادم نمی‌آید Ùˆ Ú†Ù‡ کنج‌کاوم بدانم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ بوده است این ØØ³Ù غریب٠توصیÙ‌ناپذیر٠پرمنزلت.