مکاشÙÙ‡
Ú©Ù‡ این‌طور … Ú©Ù‡ زندگی این‌طوری می‌گذرد … هممم … ! هممم … باید نوشت‌اش!
Ú©Ù‡ این‌طور … Ú©Ù‡ زندگی این‌طوری می‌گذرد … هممم … ! هممم … باید نوشت‌اش!
“Ùˆ آنان به هنگامی Ú©Ù‡ چراغ‌ها خاموش شود دست از عبادت کشیده، سر در جبین Ùرو برده، ذکر شیطان کنند.”
من Ùˆ مجله‌‌ی الکترونیکی‌ی هزارتو هم برنامه‌ای داشته‌ایم برای خودمان. قرار بود از همان شماره‌های نخست از نویسندگان‌اش باشم Ùˆ بنویسم Ùˆ واقعا هم قرار بود Ú©Ù‡ بنویسم، اما اولین نوشته‌ام همین یکی دو روز پیش به هوا رÙت در هزارتوی لذت.
نوشته‌ام “از لذت Ùˆ آدم‌ها” نام دارد. ابتدای‌اش را بخوانید:
(Û±)
بوی عود می‌پیچد در خنکای اتاق پرده‌کشیده‌‌ی نیمه‌تاریک؛ Ùˆ عطر تن‌اش می‌دود به میان زلÙ‌های پریشان او.
برق چشمان‌اش تاب برمی‌دارد Ùˆ از اشک‌گاه بالا رÙته، کمان کشیده، سر می‌خورد پایین Ùˆ بر گونه‌اش اشک‌گونه تاب‌تاب‌خوران پایین می‌آید، لبان‌اش را مرطوب کرده، گردن‌اش را نرم Ùˆ تن‌اش را گرم Ùˆ سکوت‌اش را شهوت‌بار.
برق چشمان‌اش Ú©Ù‡ ماه‌ای است پیکر چشم‌بسته‌ی او را کر Ùˆ کور به دنبال خود کشیده، در این معبد تنانگی می‌شود ماری به دنبال جÙت‌ای، بالای درخت پیچیده. شهوت٠سکوت‌اش می‌شود درخت Ùˆ برق چشمان‌اش می‌شود سیب Ùˆ تن‌اش می‌شود گناه.
تن Ùˆ سیب Ùˆ برق چشمان‌اش Ú©Ù‡ باشند، آن وقت چاره‌ای نیست جز این‌که دستان پسرک مار شده، بی‌صدا از پشت بلغزند زیر پیراهن سپید٠تن‌نمای دخترک، بر Ø³Ø·Ø Ù†Ù…â€ŒÙ†Ø§Ú© پوست کشیده‌ی گندم‌گون‌اش بخزند بالا، شرم‌گین به دور پیکر خوش‌تراش‌اش پیچیده، آرام از آن پشت منتظر بمانند برای طعمه‌ای دیگر Ùˆ خواهش‌ای دگر.
برق چشمان دخترک Ú©Ù‡ پشت پلک‌های خمارش پنهان می‌شود، لب‌های پسرک به گردن‌اش نزدیک شده، دخترک گردن خم کرده، مست٠گرمای پسرک می‌شود Ùˆ پسرک نیز او را تشنه می‌بوید Ùˆ Ù…ØÚ©Ù… می‌بوسد.
پسرک قدم‌ای به جلو گذاشته، پاهای دخترک چون تن‌ای بی‌جان روی زمین کشیده شده، پسرک استوار دست‌های‌اش را بر پشت او ستون کرده، دخترک رها شده،‌ پسرک او را خم کرده، دخترک بر تخت دراز کشیده،‌ پسرک لب‌های او را بوسیده، دخترک در تمنای تنْ تن‌شده، پسرک …،‌ دخترک …
و بقیه‌اش را هم در خود هزارتو بخوانید!
Ùˆ ساعت‌های Ù…ØÚ©Ù… بر گریبان‌شان بسته!
عجب!
اگر زبان نه ابزار ارتباط که ابزار اعمال٠قدرت است،
به‌تر نیست گوش‌های‌ام را بگیرم و دهان‌ام را ببندم؟
زبان: ابزار ارتباط
زبان: ابزار اعمال قدرت
زبان: ابزار جلب٠Øب٠یار
کدامین‌اش؟
[سکوت]
سال نو داره می‌شه آقا!
بهار داره می‌آد خانم!
دست‌ات رو از تو دماغ‌ات در بیار بچه!
اخم نکن،
لبخند بزن،
آروم Ùˆ نظی٠و لطی٠باش، موهات رو شونه کن، Øموم بکن (Ú©Ù‡ این‌طور بوی به‌به‌ئی ندی این اول سالی!) تا من بیام ببینم Ú†ÛŒ کار می‌تونیم بکنیم (ببین یک ال٠بچه چطور چهار تا آدم بزرگ رو علاÙ٠خودش می‌کنه).
باشه بابایی؟!
باشه مامانی؟!
باشه کوچولو؟! آره؟ Ø¢Ùرین بچه‌ی خوب‌ام!
اورکات‌گردی می‌کنم. صÙØه‌ی این دوست Ùˆ آن دوست؛ Ùˆ دوستان این دوست Ùˆ آن دوست: بعضی‌ها آشنا، بعضی‌ها بی‌ربط، بعضی‌ها ناشناس.
اسم‌اش پژمان است. چندی است از او بی‌خبرم. صÙØه‌اش را پیدا می‌کنم. نگاه‌ای به عکس‌های‌اش می‌اندازم، نگاهی به یادداشت‌های دیگران Ùˆ نگاه‌ای به دوستان مشترک. دوستان مشترکمان دو Ù†Ùرند. نه، زیاد نیستند، اما خب، خوب می‌شناسم‌شان این دوستان مشترک را من. شاهد تولد یکی‌شان بوده‌ام، یکی دیگر نیز با هم دندان‌های‌مان اÙتاده بود Ùˆ در آمده بود (Ùˆ شما نمی‌دانید این دندان پیش اÙتاده‌ی ÙÚ© بالا Ú†Ù‡ پیوندی را بین دو آدم ایجاد می‌کند). یکی‌شان اØتمالا الان دنبال دختربازی است (بدبین باشیم یا خوش‌بین؟)ØŒ یکی دیگر هم ازدواج کرده. از هیچ‌کدام‌شان خبر تازه‌ای ندارم (می‌خواستم پیش‌بینی کنم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ اتÙاقی برای‌شان خواهد اÙتاد، منصر٠شدم. به ØµÙ„Ø§Ø Ù†ÛŒØ³Øª. Øالا گیریم دانستید Ú©Ù‡ در آینده Ú†Ù‡ خواهد شد. Ú©Ù‡ چه؟ می‌خواهید Ú†Ù‡ کار کنید؟) راستی پژمان چند سال‌اش است؟
همیشه Ùکر می‌کردم پژمان Ú©Ù…ÛŒ از من بزرگ‌تر است. نه یک‌کمی Ú©Ù‡ هم‌بازی‌مان باشد، اما نه آن‌که نتواند هم‌بازی‌مان شود. خیلی وقت‌ها نقش جوان‌ای را بازی می‌کرد Ú©Ù‡ می‌شد گذاشت بالای سر ما بچه‌ها Ú©Ù‡ هم سرمان گرم شود Ùˆ هم آتش نسوزانیم.
پژمان چند ساله است؟ تصورم از او همیشه جوان‌ای بود Û²Û² ساله مثلا. می‌شود نگاه کرد به صÙØه‌اش. در صÙØه‌اش نوشته Ú†Ù‡ چیزی دوست دارد، Ú†Ù‡ چیزی دوست ندارد. می‌دانیم پژمان از جانگو رینهارد خوش‌اش می‌آید، از دیویس نیز، جو پس نیز به هم‌چنین. از صÙØه‌اش مشخص نمی‌شود از پینک Ùلوید خوش‌اش می‌آید یا نه (اما من می‌دانم Ú©Ù‡ Øداقل بدش نمی‌آید. به‌ترین مجموعه آهنگ‌های پینگ Ùلویدی Ú©Ù‡ تا به Øال داشته‌ام را او به‌ام هدیه داد Ú©Ù‡ آن دختره‌ی سورئالیست گم‌اش کرد برای‌ام – دست شما درد نکند). از روی این‌ها می‌شود سن پژمان را Øدس زد؟ آیا کس‌ای هست Ú©Ù‡ متولد دهه‌ی نود باشد Ùˆ از جَز خوش‌اش بیاید؟ دهه‌ی هشتاد چه؟ دهه‌ی Ù‡Ùتاد؟ نمی‌دانم. نظری در مورد جز ندارم. من دل‌بستگی‌ای به جز ندارم Ùˆ در ضمن متولد دهه‌ی نود هم نیستم (خوش‌بختانه؟).
راه آسان‌تری برای تشخیص سن پژمان وجود دارد: سومین سطر صÙØه‌اش، پس وضعیت ازدواج‌اش، Ùˆ پس از تاریخ تولدش، سن‌اش: Û³Û¸ سال! Û³Û¸ سال! خیلی است، نیست؟ برای کس‌ای Ú©Ù‡ قرار است خاله یا عمو باشد طبیعی می‌زند، اما برای برای کس‌ای Ú©Ù‡ قرار بود Ùقط مراقب شما باشد تا زیاد شیطانی نکنید خیلی است. می‌ترسم. صÙØÙ‡ را می‌بندم. کامپیوتر را خاموش می‌کنم Ùˆ می‌روم زیر Ù„ØاÙ!
تو را ندیده، Ú©Ùش‌های سÙیدش را برای‌ات شست!
آیا می‌توان به آن کس Ú©Ù‡ این‌چنین استوار می‌رود Ùرمان ایست داد؟
و مگر کسانی که کتک می‌خورند با آن‌هایی که نمی‌خورند برابرند؟
و چگونه می‌توان کس‌ای را که نمی‌میرد، کشت؟!
یا Øداقل روسری سرش کرد؟!
پاسخ:
…
خورشید طلوع می‌کند و نورش را از پنجره‌ی شرقی‌ی اتاق به صورت‌ام می‌تاباند،
Ùˆ غروب، جای‌اش را به نوراÙÚ©Ù† ملتهب پادگان مغرب‌زمین می‌دهد
تا من
-همیشه-
در روشنایی باشم.
(آمین!]
به دلیل استقبال شدید ولی Ù†Øی٠دوستان، مشکلات ژئوپلتیک Ùˆ درگیری‌های ارضی‌ی پیش‌آمده، Ùˆ تعبیه‌نشدن سیستم یک‌پارچه‌ی بازیابی‌ی Ùاضلاب خاطره‌های دوردست، Ø·Ø±Ø ØªØ§Ø³ÛŒØ³ نوستالژوسیتی –مطرØ‌شده به تاریخ Û²Û² Ùوریه‌الاول سال Û±Û³Û¸Ûµ خورشیدی- تا اطلاع ثانویه منتÙÛŒ می‌گردد.
آن‌قدر کی٠می‌دهد آدم بعد از سال‌ها دوست‌اش را دوباره پیدا کند. مخصوصا اگر دوست‌اش از آن دوستان ویژه هم بوده باشد. Ùˆ البته تاسÙ‌بار است اگر نوع پیداشدن جوری باشد Ú©Ù‡ دیدار (Øتی موقت) را ممکن نسازد. مثلا پیداشدن‌ای از جنس دیدن اتÙاقی در شهری دیگر، تماس تلÙنی، یا یاÙتن او در اورکات.
خلاصه می‌خواهم ثبت کنم Ùˆ بگویم Ú©Ù‡ به تازگی آرش را دوباره پیدا کرده‌ام. Ùˆ خب، جوری هم پیدای‌اش نکرده‌ام Ú©Ù‡ بتوان Øالا Øالاها هم‌دیگر را دید. همین!
در این شرایط Øس‌ای Ú©Ù‡ به شخص دست می‌دهد اØتمالا چیزی است از جنس “Ú†Ù‡ خوب می‌شد همه کنار هم بودند”. Ùˆ خب، نمی‌شود دنیا Ú©Ù‡ این‌قدر خوب باشد! (;
نتیجه‌ی نهایی چیست؟ نتیجه‌ی نهایی این‌که به این می‌اندیشی Ú©Ù‡ زمان‌هایی با هم Ú†Ù‡ کرده‌اید، چقدر خوش گذرانده‌اید Ùˆ Ú†Ù‡ کارها Ú©Ù‡ نکرده‌اید Ùˆ Ú†Ù‡ ØرÙ‌ها Ú©Ù‡ نزده‌اید Ùˆ کجاها Ú©Ù‡ نرÙته‌اید Ùˆ آخر سر نوستالژی‌ات باد می‌کند [Ùˆ می‌ترسی Ú©Ù‡ بترکد!]. ولی Ú†Ù‡ کارش می‌شود کرد؟ نمی‌دانم، اما Øدس می‌زنم هیچ‌کار‌ …
Ùرض کنید بتوانید ده‌کده‌ای بسازید شامل همه‌ی کوه‌ها Ùˆ دشت‌هایی Ú©Ù‡ همیشه عاشق‌شان بوده‌اید (پس یک طرÙ‌اش می‌شود دربند Ùˆ کولک‌چال Ùˆ شیرپلا، یک طرÙ‌اش می‌شود دریاکنار Ùˆ نور Ùˆ اینگلیش بی) Ùˆ بعد همه‌ی مکان‌های دوست‌داشتنی‌تان را در بین این کوه Ùˆ دشت جا دهید تا بشود خیابان‌ها Ùˆ Ù…Øله‌های ده‌کده‌تان (پارک ملت Ùˆ خیابان انقلاب Ùˆ خیابان ولی‌عصر در یک طرÙØŒ پارک نیاوران Ùˆ برج ایÙÙ„ Ùˆ سید خندان Ùˆ Ùردوسی Ùˆ Ú©ÙˆÚ†Ù‡ پس کوچه‌های نیاوران هم در طر٠دیگر). در مرØله‌ی بعد باید رستوران‌ها را انتخاب کنید (مثلا در-ب-در Ùˆ پیتزا پنتری Ùˆ جام٠جم Ùˆ لوکس طلایی، Ùˆ هم‌چنین ساندویچی‌ی مکس Ùˆ کاÙÙ‡ شیز Ùˆ Ú©Ú¯ Ùˆ ارلز). هنوز کار دارد … ساختمان معدن دانش‌گاه تهران Ùˆ دپارتمان برق Ùˆ کامپیوتر Ùˆ دبیرستان علامه‌ØÙ„ÛŒ Ùˆ ساختمان‌ برق خواجه‌نصیر Ùˆ SUB Ùˆ Athabasca Hall Ùˆ CSC هم باید به این وسط اضاÙÙ‡ شوند. اممم … باز هم کار دارد، اما Ùعلا وارد جزییات نمی‌شوم.
Øالا Ú†Ù‡ اØتیاج داریم؟ معلوم است،‌ مهم‌ترین بخش‌ این ده‌کده: آدم‌ها! آدم‌هایی Ú©Ù‡ دوست دارید ببینیدشان، روزگاری دوستان بسیار نزدیکی بوده‌اید، Ù„Øظات بسیار خوش‌اش را گذرانده‌اید،‌ Ùˆ آن‌هایی Ú©Ù‡ شخصیت‌تان را Ø´Ú©Ù„ داده‌اند، تغییر داده‌اند، Ùˆ شما را آن‌چه هستید کرده‌اند (Ùˆ نه البته همه‌شان – به هر Øال بعضی از این اÙراد جای‌شان در جهنم است دیگر، نه؟). آدم‌هایی Ú©Ù‡ دوستان گذرا نبوده‌اند، کسانی نبوده‌اند Ú©Ù‡ قربان صدقه‌تان می‌روند تا وقتی با شما کار دارند، بلکه کسانی بوده‌اند Ú©Ù‡ با شما دوست بوده‌اند چون دوست‌تان داشته‌اند. این آدم‌ها را هم باید بیاورید بگذارید در این ده‌کده‌تان. که‌ها هستند؟ بگذریم … خیلی‌ها!
Ùرض کنید چنین ده‌کده‌ای می‌داشتید …
امروز به سلمانی رÙته بودم. دخترک آرایش‌گر از کارم پرسید. [چطور او بپرسد، من نپرسم؟]: من هم از کارش پرسیدم. در کالج‌ای بود Ùˆ الان دوران کارآموزی‌اش را سپری می‌کرد. پرسید بعدا می‌خواهی Ú†Ù‡ کاره شوی. پاسخ‌اش دادم، اما Øس خنده‌داری به‌ام دست داد: Ú†Ù‡ کار خنده‌داری (یا آیا این هم جزو کارها Øساب می‌شود؟). Ú©Ù…ÛŒ ماست‌مالی هم کردم: می‌خواهم پژوهش‌گر بشوم در موسسه‌ای یا … (این بعدش از “یا”اش مرا کشته!).
شغل آبرومند؟ بیل بزن؟ موهای مردم را کوتاه کن؟ پژوهش؟! پرق!
آخر کار دخترک Ú¯Ùت ده سال جوان‌تر شدی. Ú¯Ùتم نه دیگر این‌قدرها! اما گویا ژل‌اش جوری است Ú©Ù‡ می‌توان موها را به هر جهت Øالت داد: سیخ‌سیخی این‌ور، سیخ‌سیخی آن ور! رÙتم بعدش عکس گرÙتم Ú©Ù‡ بÙرستم برای سÙارت: با همان موهای سیخ‌سیخی!
[یادم باشد عکس را در Ùوریه گرÙته‌ام. خانم عکاس Ú¯Ùت اگر دوباره نسخه‌ای از آن بخواهی، کاÙÛŒ است بدانی در Ú†Ù‡ ماه‌ای عکس گرÙته‌ای، بقیه‌اش با او. Ùوریه، Ùوریه!]
راستی دخترک دست‌اش را وسط کار قیچی کرد. یاد ماجرای نارنج Ùˆ یوس٠و دوستان زلیخا اÙتادم (یادش نیاÙتم Ú†Ù‡ کنم؟!). اما لامصب سن است Ú©Ù‡ بالا می‌رودها! دی‌شب با علاقه برنامه‌ای درباره‌ی بیماری‌های قلبی می‌دیدم. باید به Ùکر بود.
اما جدا چه کار خنده‌داری!