راز سر به مهر جزیره رهم‌زار
پیش از خوابیدن باید Ú¯Ùت:
شاید داستان دنیا چیز دیگری باشد.
پیش از خوابیدن باید Ú¯Ùت:
شاید داستان دنیا چیز دیگری باشد.
پیش‌تر راجع به موسیقی‌ی Ùیلم Dead Man نوشته بودم(+). دی‌شب Ùیلم‌اش را هم دیدم.
باید نوشت Ùˆ رÙت،
یا ننوشت و ماند؟
باید رویاها را تعری٠کرد Ùˆ Ùراموش،
یا Ù†Ú¯Ùت Ùˆ منتظر شب ماند Ùˆ غرق شد؟
باید آدم‌ها را نام برد و نمرد،
یا Ùراموش کرد Ùˆ سماوات گرÙت؟
باید Ú¯Ùت Ùˆ رÙت،
یا رÙت Ùˆ Ù†Ú¯Ùت؟
من به تو Ùکر می‌کنم،
و تو به من.
تو Øواس‌ات پرت می‌شود،
و من هم‌چنان به تو می‌اندیشم.
داستان عاشقانه Ú©Ù… نوشته نشده است، Ùیلم عاشقانه نیز Ú©Ù… ساخته نشده.
اما من هنوز Ùکر می‌کنم به‌ترین عاشقانه‌ی عالم مانده است تا بیاید.
یا دست‌کم دنیا هنوز به عاشقانه‌های هوش‌مندانه‌ی بسیاری اØتیاج دارد: عاشقانه‌هایی Ú©Ù‡ پوسته‌ی ظاهر را بدرند Ùˆ عشق را نشان دهند. نه این‌که کل‌شان این باشند: “چهره درخشید Ùˆ نگاه ببرد Ùˆ دست‌ها در هم گره شدند؛ عاشقان پس از تلاطم سخت روزگار به هم رسیدند Ùˆ خوش‌بخت شدند.”
نه، بیش‌تر! دنیا بیش از این به عاشقانه‌های آرام و عمیق نیاز دارد.
یکی از صØنه‌های دل‌خراش زندگی دیدن پسر Ùˆ دختری است Ú©Ù‡ در گوشه‌ای به دور از بقیه کنار هم نشسته‌اند Ùˆ هر دو ماتم٠“Ú†Ù‡ زنیم بر سر این عشق وجب ناکرده” گرÙته‌اند.
نمی‌دانم Ú†Ù‡ شده است، اما مثلا یا هر دو هم را می‌خواهند Ùˆ جربزه‌ی بیان ندارند یا این‌که آن می‌خواهد Ùˆ این نمی‌طلبد Ùˆ یا دریایی بی‌کران جلوی آتش عشق‌شان را گرÙته است Ùˆ خلاصه چیزی در همین وادی: سرزمین عشق‌های ناتمام.
مردمان این سرزمین را از این می‌شناسی Ú©Ù‡ ساعت‌ها در همان گوشه می‌نشینند، چای‌ از دهن اÙتاده‌ای را این دست Ùˆ آن دست می‌کنند؛ نه Øر٠می‌زنند نه لبخندی، نه دست‌ای بر گردن دیگری دارند Ùˆ نه شوری در سر؛ یا به زمین نگاه می‌کنند یا به چهره‌ی دیگری -Ùˆ نگاه به زمین Ù…Øتمل‌تر است- Ùˆ یاس چشمان‌شان است Ú©Ù‡ میز Ùˆ صندلی Ùˆ Ú¯Ù„ Ùˆ بوته Ùˆ همه را خاکستری Ùˆ تیره می‌کند.
Û±) چیزهای جدید بامزه‌ای را کش٠کرده‌ام Ú©Ù‡ بازی‌کردن با آن‌ها کی٠خاص‌ای می‌دهد. Ú©ÛŒÙ‌اش شبیه به ØÙ„ پازل‌ای خیلی سخت‌ای است Ú©Ù‡ البته اگر خوب Ùکر Ú©Ù†ÛŒ می‌توان آرام آرام آن را پیش برد. همین پیش‌رÙت خط به خط را دوست دارم. شاید بخواهم بخش عمده‌ای از پژوهش‌های‌ام را در سه چهار سال آینده به همین چیزها معطو٠کنم. اگر این‌گونه شود دوباره دچار وضعیت‌ای خواهم شد Ú©Ù‡ به آن Ùعلا می‌گویم شبه دژاوو(Pseudo-Deja vu): در گذشته به چیزی Ùکر کرده‌ای Ùˆ آن را دست‌نیاÙتنی Ùˆ یا دور-دست یاÙته‌ای، مدتی بعد درست در وسط گرداب‌اش قرار می‌گیری.
از جمله موارد مشابه این مورد برای من،‌ ورودم به دانش‌گاه لیسانس‌ام بود. هیچ وقت Ùکر نمی‌کردم وارد آن دانش‌گاه شوم، شش ماه بعد آن‌جا بودم (این بدان معنا نیست Ú©Ù‡ ناراØت بودم یا چیزی از این دست. Ùقط Ùکرش را نمی‌کردم چون تا یک سال پیش‌اش Øتی اسم آن را نشنیده بودم). یا اصلا Ùکر نمی‌کردم به این دانش‌گاه Ùعلی‌ام بیایم، Øالا این‌جای‌ام!
۲) وقتی می‌توان این‌گونه زندگی کرد، چرا باید آن‌گونه زندگی کرد؟
معیار من برای این‌که یک چیزی در زندگی‌ام خیلی تاثیر دارد یا ندارد این است Ú©Ù‡ خواب‌اش را ببینم یا نبینم. این Ùرآیند بسیار کند است، اما در نهایت جواب می‌دهد. اگر کس‌ای یا چیزی مشغولیت ذهنی‌ام شده باشد (Ú†Ù‡ خوب Ùˆ Ú†Ù‡ بد) مدتی بعد (مثلا شاید سه چهار ماه) او را به صورت رویا یا کابوس می‌بینم. بعد می‌Ùهمم Ú©Ù‡ این ماجرا دیگر خیلی جدی شده است Ùˆ باید Ùکری به Øال‌اش بکنم. معمولا خیلی راØت نیست خلاص‌شدن از کابوس‌ها، اما گاهی می‌شود. Ùعلا قدم بزرگ را برای ØØ°Ù‌اش برداشته‌ام.
Û³) دی‌شب رÙتیم موسیقی بشنÙیم(!). برنامه این بود:
Estacio – Bootlegger’s Tarantella

Rachmaninoff – Piano Concerto No. 2

Tchaikovsky – Symphony No. 2 “Ukrainianâ€
به علاوه اجرایی از سرود ملی‌ی کانادا -Ú©Ù‡ البته بعدا Ùهمیدم جنبه‌ی مقدس‌اش را- Ú©Ù‡ در هنگام اجرا داشتیم می‌دویدیم برسیم به Ù…ØÙ„ برگزاری‌ی کنسرت در پارک.
نظری در مورد اولی ندارم. کنسرتو پیانوی دوم راخمانینو٠(همان رØمانی‌ا٠و یا همان رØمانی نیست؟!) آرامش‌بخش بود. وسطش به چیزهای مختلÙÛŒ Ùکر کردم Ùˆ به این نتیجه رسیدم یکی از کابردهای شرکت در کنسرت‌ها این است Ú©Ù‡ آدم می‌تواند به چیزهایی Ùکر کند Ú©Ù‡ به طور معمول نمی‌تواند. سمÙونی‌ی دوم چایکوÙسکی (Ú©Ù‡ به روسیه‌ی Ú©ÙˆÚ†Ú© هم معرو٠است) چنین اجازه‌ای به من نداد. ذهن‌ات را Øسابی مشغول می‌کرد Ùˆ جایی برای آرامش نمی‌گذاشت.
بعد به این Ùکر کردم Ú©Ù‡ وقتی ما موسیقی گوش می‌کنیم دقیقا داریم Ú†Ù‡ کاری می‌کنیم. به یاد رقصیدن اÙتادم: دینامیک‌های کوپل‌شده‌ی بخش شنوایی Ùˆ بخش تولید لذت (اگر چنین چیزی داشته باشیم، وگرنه چیزی در همان Øدود). باز به این Ùکر کردم Ú©Ù‡ موسیقی چقدر می‌تواند دینامیک مغز را تغییر دهد (کوتاه مدت). آیا آن‌قدر Ú©Ù‡ مثلا باعث شود بخش‌های مغز جور دیگری کار کنند Ùˆ مثلا من رنگ‌ قرمز را زرد ببینم Ùˆ آبی را بنÙش؟ بعید می‌دانم. شاید تغییر موضعی‌تر است یا این‌که مکانیزم regulation قوی‌ای آن وسط وجود دارد Ú©Ù‡ سعی می‌کند Øتی با وجود تغییر رÙتار مغز، ویژگی‌های دنیای عینی را ØÙظ کند ولی معنای آن را از دید ما تغییر دهد (البته راه ØÙ„ ساده‌تر این است Ú©Ù‡ موسیقی تاثیری Ù…ØÙ„ÛŒ داشته باشد).
راستی اجرای موسیقی در Ùضای نیمه‌باز بود (بالای سرمان چادر بود ولی کناره‌های‌اش باز بود Ùˆ خورشید هم در هنگام اجرای Estacio Ùˆ هم‌چنین موومان اول Ùˆ سوم(ØŸ)راخمانینو٠درست به وسط پیشانی‌ام می‌تابید. در موومان دوم‌اش خورشید رÙته بود پشت ستون نگه‌دارنده‌ی چادر Ùˆ اذیت نمی‌کرد. در هنگام اجرای چایکوÙسکی دیگر تقریبا غروب کرده بود). Ùˆ آن وسط گاهی جیرجیرک‌ها Ùˆ پرنده‌ها صدای‌شان در می‌آمد. رهبر ارکستر هم Robert Bernhardt بود. نمی‌دانم دلیل‌ای دارد Ú©Ù‡ کس‌ای بشناسدش یا خیر؟
Û´) آن وسط هم یاد جناب لرد Ùˆ لنیوم کردیم Øسابی!
Ûµ) موسیقی‌ای Ú©Ù‡ در Ùضای باز ایجاد شود از نیازی به Absorbing Boundary Condition مجازی ندارد. این هم خوبی‌اش!
(توضیØ: برای این‌که صدا منعکس نشود نیاز به جاذب صدا داریم. گویا مطلوب است Ú©Ù‡ در موسیقی‌ی کلاسیک صدا از دیوارهای سالن اجرا منعکس نشود. در شبیه‌سازی‌ موج با روش‌های عددی نیز نیاز به این داریم Ú©Ù‡ Ùضای آزاد را به طور مجازی تولید کنیم Ùˆ این کار معمولا خیلی آسان نیست.)
Û¶) موس شکلات چیز خوبی است، اما نمی‌توان چهارصد گرم‌اش را بی‌وقÙÙ‡ خورد. کمینه بعد از غذای [نیمه]Ù…Ùصل نمی‌توان.
البته نباید از این بØØ« مهم صرÙ‌نظر کرد Ú©Ù‡ موس شکلات را چگونه درست می‌کنند Ùˆ تخم‌مرغ باید در دمایی باشد Ú©Ù‡ منعقد نشود (یا Øداقل من این‌طور Ùکر می‌کنم) Ùˆ از این ØرÙ‌ها. باز هم این بØث‌های نظری‌ی کم‌Ùایده!
دی‌روز این سوال پیش آمد که آیا تو چیز شیرین دوست داری یا نه.
Û·) به تازگی از بازی‌کردن در ویکیپدیای Ùارسی خوش‌ام آمده است. در آینده بیش‌تر راجع به‌اش خواهم نوشت. با این همه جو آدم‌های آن‌جا را خیلی نمی‌پسندم.
۸) دیگر همین!
جالبی‌اش این است Ú©Ù‡ چیزی Ú©Ù‡ می‌گویی ربط مستقیم‌ای به آن‌چه برداشت می‌شود ندارد. اگر چیزی Ú©Ù‡ برداشت می‌کنند “خوب” باشد، خب، اشکال‌ای ندارد. وای به Øال‌ای Ú©Ù‡ “سوء برداشت” پیش بیاید.
هر چند وقت یک‌بار -اگر خوش‌شانس باشی- دروازه‌های دنیای جدیدی به روی‌ات باز می‌شود. باز هم اگر خوش‌شانس باشی (شاید هم عاقل٠خوش‌شانس)ØŒ این دنیای جدید نوراÙکن‌ای می‌شود Ùˆ می‌تابد بر سرزمین‌هایی Ú©Ù‡ مدت‌ها در آن‌ها در ظلمت زندگی کرده بودی. تازه این‌گاه است Ú©Ù‡ می‌Ùهمی Ú†Ù‡ چیزهایی را بارها Ùˆ بارها لمس کرده بودی اما هیچ‌گاه ندیده بودی‌شان. نگاه‌ات رشد می‌کند، به کمال نزدیک می‌شود Ùˆ رنگ پیدا می‌کند. مدتی در این سرزمین تازه به کند Ùˆ کاو می‌پردازی تا شاید دوباره غاری پیدا Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ تو را به دروازه‌ی دنیای قشنگ نوی دیگری ببرد. Øال همه‌ی این‌ها دوباره تکرار می‌شود Ùˆ نوری دیگر همه‌ی دنیاهای پیشین را روشن‌تر می‌کند. نوری با رنگ‌ای دیگر.
پ.ن: بدی‌ی مرگ ماتریالیست این است که این روند ماتریالیست را متوق٠می‌کند. پنج بار، ده بار یا شاید هم بیش‌تر، اما همیشه چیزی ناشناخته برای‌اش باقی می‌ماند.
پ.ن.۲: بدتر این‌که شواهد نشان می‌دهد که روند کش٠دنیاهای تازه در سنین بالا -ولی خیلی پیش از مرگ- کم و بیش می‌ایستد: چارچوب‌ها بر انسان چیره می‌شوند.
Ù¾.Ù†.Û³: طنز معرÙت‌شناسانه‌ی این Ú©Ø´Ù‌های تو در تو این است Ú©Ù‡ گاهی این دنیای تازه -Ú©Ù‡ دروازه‌اش را به سختی Ùˆ رنج یاÙته‌ای- در ذات هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد: دنیای‌ست خیالین با مرزهایی دور از هر آن‌چه لمس می‌شود. آن‌گاه هنر انسان این است Ú©Ù‡ آن‌چنان تونل‌ای در دنیای Ùعلی‌اش ØÙر کند تا خیال به ریال(!) پیوند خورد.
آیا خوش‌گل‌ها نباید سکوت کنند؟
یا اگر سکوت نکنند
و اگر صدای‌شان را بشنوی
خوش‌گلی‌شان دود نمی‌شود برود در آسمان؟
دخترهای خوش‌گل دانش‌گاه‌ها نباید Øر٠بزنند، نباید هم‌کلاسی‌ات باشند (همیشه مال آن یکی گروه باید باشند) Ùˆ هم‌چنین نباید در جمع شما Øاضر شوند Ùˆ البته (Ùˆ صد البته) نباید Ù…Øل‌ات بگذارند.
آیا خوش‌گل‌ها نباید سکوت کنند؟!
That was the beginning and the idea seemed so obvious to me that I fell deeply in love with it. And, like falling in love with a woman, it is only possible if you don’t know too much about her, so you cannot see her faults. The faults will become apparent later, but after the love is strong enough to hold you to her. So, I was held to this theory, in spite of all the difficulties, by my youthful enthusiasm. (Richard Feynman’s 1966 Nobel Prize lecture.)
اصلا آدم یک چیزهایی رو نباید هیچ‌وقت Ùراموش کنه:
مثلا نباید بندگی‌ی مکان بکند،
شیطونی هم نباید بکند.
دل پاره پاره را هم باید بدوزد.
بر جهان هم تکیه نکند،
و وقتی کارد به استخوان برسد هم نباید دم بزند و بیان کند و ناله کند.
گرگ هم خودتی!
شبان هم باباته!
در ضمن باید توجه کرد که اگر شاعر می‌گوید باده بنوش، باید دقت کنیم منظور وقتی است که شمس آمده است از تبریز. در غیر این صورت نکن آقا! اگر به‌ات تعار٠هم کردن، خودت باش، پسره‌ی یه لاقبا!
در ضمن Øیله‌بازی رو بگذار کنار پسره‌ی سوسول٠دیوانه!
با دختر هم‌سایه، پروانه‌، هم هر بازی‌ای نکن.
چیز میز هم روی اجاق نسوزون، وگرنه نمی‌تونیم زن‌ات بدیم به اØتمال زیاد!
اگر ØرÙ‌های مرا می‌شنوی،
کینه به دل نگیر،
شراب را پیمانه پیمانه بنوش.
باید جمله را جان شوی اگر می‌خواهی مستان را مست کنی!
Ù‚ÙÙ„ÛŒ را Ù…ÙØªØ§Ø Ø´Ùˆ وگرنه دندانه شو!
به صنم هم نگاه نکن.
وقتی موهاش رو هم اÙشان می‌کنه هم نگاه Ù†Ú©Ù† – دلیل نمی‌شه Ú©Ù‡!
Ùˆ اگر می‌دانستید Ú©Ù‡ در ارکات Ú†Ù‡ گنج‌هایی از بهر Ùضولان چال کرده‌اید …
ارکات منبع نوستالژی است!
(تقدیم به پویان – بابت رنج‌های‌اش)
از نوای کشک‌های سابیده‌نشده
Ùˆ ظرÙ‌های خسته‌ای Ú©Ù‡
روز به روز
Ùˆ از شب تا سØر
آوای Ú©Ù‌های ندیده Ùˆ اسپنج‌های خشک را مویه می‌کنند؛
Ùˆ به تلالوی Ú¯Ùتار
در سایه‌سار چراغ خاموش آشپزخانه
Øسرت سبز Ùˆ آبی‌ی تلویزیون را
قطره‌قطره،
به چربی‌های تن‌شان Ùرومالند [مگر پاک شوند Ùˆ مگر پاک می‌شوند؟] –
به خداوندگار باتری‌ها پناه می‌برم:
تا برقی از قهر
بÙرستد
-در این سوسوی جیرجیرک‌ها-
و همسایه‌هایی که
(سرد
تاریک
منجمد)
چون مردان همیشه مدÙون خشایارشاه -کور-
خواب‌های ÙˆØشی‌شان،
به انتظار صدای هیم هیم و هن هن ماشین لباس‌شوی‌ی من نشسته است.
آیا صدای‌اش بی‌ک٠خواهد بود؟