در چگونگی کلاه شرعی
With four parameters I can fit an elephant, and with five I can make him wiggle his trunk. –Attributed to John von Neumann
With four parameters I can fit an elephant, and with five I can make him wiggle his trunk. –Attributed to John von Neumann
بعد از مدت‌ها غور Ùˆ تÙکر -Ú©Ù‡ نشانه‌اش چند Ù‡Ùته سکوت ضدخاطرات بوده است- این سوال مهم برای‌ام Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯: آیا تا به Øال هیچ داستان علمی-تخیلی‌ای خوانده‌ام Ú©Ù‡ نه راجع به کهکشان راه‌شیری Ú©Ù‡ درباره‌ی زندگی، اØوال Ùˆ امور روزمره Ùˆ غیره روزمره‌ی موجودات کهکشان‌های دیگر (مثلا آندرومدا/Andromeda) Ùˆ ارتباطشان با دیگر کهکشان‌ها باشد؟ سری‌ی Foundation از ایزاک آسیمو٠که این‌طوری نیست. Hitchhiker’s Guide to Galaxy هم –تا جایی Ú©Ù‡ خوانده‌ام- درباره‌ی کهکشان خودمان است. داستان‌های سولاریس Ùˆ سÙرهای یون‌تیخی (از استانیسلاو لم) هم Ú©Ù‡ در دوردست نمی‌گذرد. مجموعه‌ی راما از آرتور سی. کلارک هم Ú©Ù‡ به هم‌چنین. عجیب نیست؟
ناگهان به کش٠و شهودی جذاب، دوست‌داشتنی و هول‌ناک نایل شدم: هم‌اینک موجودی در یکی از منظومه‌های خورشیدی‌ی کهکشهان آندرومدا پشت کامپیوترش نشسته است و در چیزی که ما به اسم وبلاگ می‌شناسیم از این سخن می‌گوید که هم‌اینک موجودی در یکی از منظومه‌های خورشیدی‌ی کهکشان راه‌شیری پشت کامپیوترش نشسته است و در چیزی که شبیه به چیزی است که ما وبلاگ می‌شناسیم از همو سخن می‌گوید!
«آهای! سلام!»
ØªÙˆØ¶ÛŒØ ØªÚ©Ù…ÛŒÙ„ÛŒ: اسم این موجود E.G. the Extra-Galactic است.
«اگر وبلاگ نمی‌نویسید، دست‌کم توییتر باشید!» -ابوالبلاگر Øسین بن درخشنده در صØرای درکه
Ù…Øرم است! تصور من از Ù…Øرم همیشه هم‌راه با Ù‡Ùرم گرمای تند٠تابستان تهران بوده است. اینک اما، نه خبری است از گرما، نه خبری است از زنجیرزنان شوریده Ùˆ عَلم‌های هائل Ùˆ سلام‌های‌شان، Ùˆ نه Øتی خبری است از عزاداران سیاه‌پوش Ùˆ نوØه‌خوانی Ùˆ سینه‌زنی برای Ùرزند پیغمبر.
هوا منÙی‌ی سیزده درجه است؛ زمین سÙیدپوش است؛ دغدغه‌ها نه به هزار Ùˆ چهارصد سال پیش Ú©Ù‡ به همین امروز Ùˆ Ùردا Ùˆ یک ماه دیگر برمی‌گردد؛ Ùˆ اگر سرماخوردگی بگذارد قصد دارم به جای «هیات»رÙتن Ùˆ بر منبر آخوند٠نوØه‌خوان نشستن بروم Ùˆ در Ùلان جلسه‌ی روشن‌Ùکرانه‌ای با موضوع «آیا ما ایرانیان مهاجر به هم اعتماد داریم؟» بنشینم Ùˆ به سخنرانی‌ی استاد دانش‌گاه گوش دهم.
ساعت‌ها می‌گذرد. به جلسه نمی‌روم اما می‌شنوم Ú©Ù‡ مهمل بوده است. Ùˆ به جای‌اش به این می‌اندیشم Ú©Ù‡ Ù…Øرم آن روزها Ùˆ Ù…Øرم این روزها نمایش‌گر خوبی‌اند از تÙاوت زندگی‌ی سنتی Ùˆ زندگی‌ی مدرن. تÙاوت٠دغدغه‌ها؛ تÙاوت‌ای از جنس بر٠زمستان Ùˆ له‌له تابستان؛ تÙاوت‌ای از جنس کودکی Ùˆ بزرگ‌سالی.
«نگو کیندل برای‌ات Ú†Ù‡ نکرده، بگو تو روی کیندل چند کتاب خوانده‌ای.» – منسوب به لویی کیندور
[تز]
بیش‌تر آدم‌ها ماشین دائم‌القضاوت هستند. گویی قاضی‌القضات‌ای هستند Ú©Ù‡ وظیÙه‌ی شرعی دارند بر هر Ú©Ù‡ از پیش روی‌شان رد می‌شود انگ‌ای Ùˆ گر دست داد ننگ‌ای بنهند. تاسÙ‌بار آن‌که خیلی وقت‌ها معیار قضاوت نه از شناخت عمیق Ú©Ù‡ از سطØی‌ترین٠ویژگی‌ها نشات می‌گیرد: Ùیزیک بدن، رنگ پوست، Ù„ØÙ† صدا، نوع Ùˆ مارک لباس. Ùˆ اگر هم معیارها اندکی عمیق‌تر شود، هم‌چنان بی‌ربط به هویت واقعی‌ی Ùردند: این‌که خانواده‌اش از کدامین قشر اجتماعی هستند، جهت‌گیری‌ی جنسی‌ی Ùرد چگونه است (انصاÙا چند Ù†Ùر از شما تاکنون از Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Â«Ú¯Ùی»، «اوا-خواهر» Ùˆ یا «هم‌جنس‌باز» -Ùˆ نه هم‌جنس‌گرا- برای تØقیر دیگری استÙاده نکرده‌اید؟) Ùˆ یا Øتی در کجا تØصیل کرده است. این‌ها همه ویژگی‌هایی است ظاهری Ùˆ سطØÛŒ Ùˆ بی‌ربط به هویت واقعی‌ی Ùرد به عنوان انسان‌ای با تمام آرزوها، هدÙ‌ها، اعمال Ùˆ اندیشه‌های‌اش. همه‌مان می‌دانیم Ú©Ù‡ سخت است، اما بیایید Ùˆ دیگران را قضاوت نکنیم.
—
[آنتی‌تز]
وقتی آدم‌ها می‌گویند «بیایید قضاوت نکنیم» دقیقا از Ú†Ù‡ چیزی Øر٠می‌زنند؟ یعنی وقتی نور ساطع از بدن شخص‌ای به چشم‌ها رسید، توسط ساختار عدسی Ùˆ غیره معوج شد، بر شبکیه گسترید، Ùعالیت‌های الکترو-شیمیایی‌ای را در سلول‌های رتینا آغازید Ùˆ پردازش‌های پیچیده‌ای را در بیلیون بیلیون عصب ویژال-کورتکس مغز برانگیخت، آن‌گاه نتیجه‌ی این اعمال همه Ùˆ همه در یک ØÙره‌ی خالی از هر گونه عصب‌ای جمع شود Ùˆ پق، پق، پق، «بسوزد» Ùˆ تمام شود؟ یعنی منظور این است Ú©Ù‡ لبخند دوستانه‌ای Ú©Ù‡ می‌بینی، تماس دوستانه‌ای Ú©Ù‡ می‌سایی، Ù„Øن‌٠عصبانی‌ای Ú©Ù‡ می‌شنوی Ùˆ عطر ناخوش‌ای Ú©Ù‡ می‌بویی هیچ‌کدام نباید منجر به هیچ Ùعالیت‌ای در پری‌Ùرانتال کورتکست مغزت شود؟ همه Ùˆ همه هیچ،‌ بروند Ùˆ در dummy loadای -به قول برقی‌ها- به انرژی‌ی گرمایی تبدیل شوند Ùˆ همین؟ یعنی هیچ انتظار نمی‌رود Ú©Ù‡ دیدن Ùردی،‌ عمل‌ای، Ùˆ یا شرایطی تغییری در Øالت مغزی‌ات، اØساس‌ات، Ùکرت برانگیزد؟
کم‌تر کس‌ایست Ú©Ù‡ اذعان کند چنین توصیÙ‌ای از «بیایید قضاوت نکنیم» واقعیت را توصی٠می‌کند. Øدس می‌زنم به نظر بیش‌تر آدم‌ها توصی٠پیشین مرا «رادیکال» Ùˆ بیش از Øد سÙت Ùˆ سخت بیابند. اما هم‌چنان گاه Ùˆ بی‌گاه می‌بینیم Ú©Ù‡ آدمیان از همین Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ø§Ø³ØªÙاده می‌کنند با معنایی بس‌نزدیک به «نگذاریم Ùلان چیز باعث هیچ‌گونه تغییر Øالت ذهنی‌ی ما نسبت به بهمان شخص شود» Ùˆ «Ùلان چیز» می‌توان شامل وضعیت ظاهر، شیوه‌ی سخن‌ورزی، طبقه‌ی اجتماعی Ùˆ Øتی رÙتار شخص باشد. Ùˆ البته خیلی وقت‌ها دلیل چنین منع‌ای این است Ú©Ù‡ چون همه‌ی اطلاعات ممکن را در مورد شخص نمی‌دانیم، ممکن است قضاوت‌مان بر اساس اطلاعات Ùعلی -Ú©Ù‡ البته شاید تنها اطلاعاتی باشد Ú©Ù‡ در مورد شخص خواهیم دانست- دقیق نباشد. Ùˆ البته Ùراموش نکنیم Ú©Ù‡ این شرایط با توصی٠پاراگرا٠ابتدایی این بخش مو نمی‌زند.
چنین توصیه‌ای بیش از آن‌که توصیه‌ای عملی باشد، ژست‌ای اجتماعی است برای نشان‌دادن میزان «پذیرا-بودن» شخص از ایده‌ها Ùˆ شرایط متÙاوت؛ ژست‌ای برخاسته از ارزش‌های لیبرالی Ùˆ چندÙرهنگی؛ Ùˆ در نهایت ژست‌ای Ú©Ù‡ بیش‌تر همان توصیه‌کنندگان‌اش نیز نمی‌توانند به کمال به آن عمل کنند. قضاوت‌کردن اجتناب‌ناپذیر است!
—
[سنتز]
مطمئن‌ام Ú©Ù‡ شما خوانندگان ضدخاطرات بر این باورید Ú©Ù‡ من ناØق‌گویی هستم Ú©Ù‡ شما را ابتدا به قضاوت‌نکردن تشویق می‌کنم Ùˆ سپس می‌گویم قضاوت‌کردن اجتناب‌ناپذیر است؟
اگر این‌گونه است، پس دارید مرا قضاوت می‌کنید. پس ØÙ‚ با نوشته‌ی دوم است Ú©Ù‡ می‌گوید شما دارید قضاوت می‌کنید Ùˆ نوشته‌ی اول به ØÙ‚ از قضاوت‌کردن برØذرتان می‌دارد. Øال چطور است Ú©Ù‡ من‌ای Ú©Ù‡ نوشته‌ای این چنین بر ØÙ‚ نوشته‌ام ناØق‌گوی‌ام Ùˆ شما نیستید؟
اگر قضاوت نمی‌کنید، پس نوشته‌ی اول Ùˆ به پیروی از آن نویسنده‌ی مطلب، من، دارد شما را قضاوت می‌کند. پس نوشته‌ی دوم در موردم صدق می‌کند Ùˆ نوشته‌ی ابتدایی به ØÙ‚ مرا به قضاوت‌نکردن اندرز می‌دهد. Ùˆ شما می‌گویید Ú©Ù‡ من ناØق‌گوی‌ام چون به ØÙ‚ نوشته‌ام Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ ضع٠اخلاقی‌ای دارم؟ Ú†Ù‡ خوانندگان قسی القلب‌ای هستید Ú©Ù‡ چشم‌دیدن اعترا٠یک انسان دیگر را هم ندارید Ùˆ او را قضاوت می‌کنید! بیایید همان‌طور Ú©Ù‡ به ØÙ‚ توصیه کرده‌ام مرا قضاوت نکنید – گیریم اجتناب‌ناپذیر باشد! (;
مژده به همه‌گان Ú©Ù‡ پس از یک سال Ùعالیت بی‌وقÙÙ‡ Ùˆ خسته‌گی‌ناپذیر، سولوژن٠صاØب ضدخاطرات یک سال بر سالیان پرشمار عمرش اÙزود. او اینک می‌تواند به شما اطمینان دهد Ú©Ù‡ این تغییر هیچ تاثیر Ùیزیکی یا متاÙیزیکی‌ی مشهودی بر کیهان نداشت Ùˆ همه‌گان می‌توانند با آسودگی‌ی خیال همان مسیر را Ø·ÛŒ کرده Ùˆ یک سال بر سن‌شان Ú©Ù… یا زیاد کنند.
سال‌ای Ú©Ù‡ گذشت مثل هیچ سال دیگری نبود. درست همان‌طور Ú©Ù‡ سال‌ای Ú©Ù‡ خواهد آمد نیز چنان خواهد بود. Ùˆ البته این بدان معنا نیست Ú©Ù‡ سال گذشته سال ویژه‌ای بود Ùˆ زبان‌ام لال اگر بخواهم بگویم سال پیش Ú©Ù… هیجان بود یا ثمری نداشت Ùˆ یا Ú©Ù‡ خوش نگذشت Ùˆ یا Øتی گذشت Ùˆ داشت Ùˆ نبود. اصولا همه‌ی این ØرÙ‌ها بی‌معناست اگر بدانیم Ú©Ù‡ من Ùˆ شما Ùˆ این وبلاگ Ùˆ مخصوصا آن گودرتان Ú©Ù‡ سÙت به آن چسبیده‌اید همه Ùˆ همه سایه‌های سیاه Ùˆ سÙید Ùˆ بلکه خاکستری‌ای در ذهن شبدری سبز رنگ هستند Ú©Ù‡ بر کرانه‌ی رود نیل لم داده Ùˆ سعی می‌کند به معضل متاÙیزیکی‌ی رابطه‌ی پروانه‌ی رنگارنگ Ùˆ Ùیلسو٠چینی بیاندیشد ولی یکی از میلیون میلیون پشه‌ی مالاریای مزاØÙ… رود تمرکزش را بی‌وقÙÙ‡ به هم می‌زند Ùˆ ذهن‌اش را از سایه‌های سیاه Ùˆ سÙید Ùˆ بلکه خاکستری‌ی Ùوق‌الذکر اشباع می‌کند.
Øال Ú†Ù‡ این Ú†Ù‡ آن، تولدم مبارک!
امروز ØµØ¨Ø Ú©Ù‡ از خواب پاشدم، ساعت موبایل Û¹:Û´Ûµ را نشان می‌داد. خمیازه‌کشان Ùˆ چشم‌مالان به آشپزخانه رÙتم. آشپزخانه‌ام پنجره‌ای رو به مشرق دارد Ùˆ صبØ‌ها روشن‌ترین اتاق خانه است. چیز عجیب‌ای توجه‌ام را جلب کرد. Ø¢Ùتاب مثل سابق این موقع روز نبود: گویا تازه خورشید طلوع کرده باشد Ùˆ Ø¢Ùتاب هنوز اریب بود. به اتاق خواب بازگشتم Ùˆ نگاه‌ای به ساعت مچی‌ام انداختم. ساعت Øدود Û¸:Û´Ûµ را نشان می‌داد. متعجب نگاه‌ای به ساعت iPod Ùˆ بعد کامپیوتر انداختم Ú©Ù‡ آن‌ها هم Û¹:Û´Û¶ بود. Ùکر کردم نکند ساعت‌ها را تغییر داده‌اند. Ú¯ÙˆÚ¯Ù„ را هوا کردم تا ببینم زمان تغییر ساعت‌های استان‌مان Ú©ÛŒ است. یادم بود Ú©Ù‡ قرار است در همین ماه باشد اما تاریخ‌اش را مطمئن نبودم. Ú†Ú© کردم Ùˆ دیدم هنوز دو سه روز به آن تاریخ مانده است. یعنی زودتر تغییر داده‌اند؟ نمی‌شود Ú©Ù‡! شاید تاریخ‌ای Ú©Ù‡ Ùلان سایت نوشته بود غلط باشد. هنوز چشمان‌ام درست باز نشده بود تا بروم چندین سایت را زیر Ùˆ رو کنم Ùˆ از تاریخ تغییر ساعت مطمئن شوم.
ناگهان Øس عجیب‌ای به‌ام دست داد: از بین شش روش دم‌دست Ùهمیدن ساعت (موبایل، ساعت کامپیوتر، ساعت iPodØŒ ساعت اعلام‌شده توسط یکی از کانال‌های تلویزیونی، جستجوی Ú¯ÙˆÚ¯Ù„ برای «اسم شهرمان + time» Ùˆ ساعت مچی‌ام) تنها یکی‌اش Øاصل Ùعالیت هزاران خط برنامه‌ی کامپیوتری Ùˆ اتصال به شبکه‌ای الکترونیکی نیست.
موبایل که عملا یک کامپیوتر کوچک است و مستقیم به شبکه‌ی مخابراتی وصل است و این‌که چه ساعت‌ای را اعلام می‌کند کاملا بستگی به این دارد که ساعت شبکه چه مشخص شده باشد. و پشت شبکه هم میلیون‌ها خط برنامه وجود دارد که هیچ‌کس‌ای در دنیا نمی‌تواند تضمین دهد که بی‌خطا کار می‌کند. iPod هم میلیون‌ها خط برنامه دارد و هر چند وقت یک بار هم خودش را از طریق اینترنت به‌روز می‌کند. ساعت اعلام‌شده‌ی کانال‌های تلویزیونی هم توسط شبکه‌ی تلویزیونی مشخص می‌شود. گوگل هم که وضعیت‌اش مشخص است. تنها ساعت مچی‌ام می‌ماند که با این‌که الکترونیکی است، اما منطق پشت‌اش معادل یک برنامه‌ی چند صد خطی بیش‌تر نیست.
Ùˆ از این شش روش، پنج تای‌اش‌ آن‌قدر در پیچ Ùˆ تاب هزاران هزار خط برنامه Ùˆ شبکه‌ای غیرقابل کنترل توسط من تنیده شده است Ú©Ù‡ روش‌ای آسان برای تشخیص صدق Ùˆ دروغ‌شان ندارم. اگر همه‌ی این‌ها یک روز تصمیم بگیرند Ú©Ù‡ به من دروغ بگویند، باید دوباره به شیوه‌های باستانی‌ی ساعت‌نگاری متوسل شوم Ùˆ Ù…Øاسبه کنم Ú©Ù‡ در Ùلان روز سال (Ú©Ù‡ نگه‌داری‌اش خود Øساب Ùˆ کتاب مجزایی می‌طلبد) خورشید Ú†Ù‡ ساعت‌ای طلوع می‌کند Ùˆ بعد ØµØ¨Ø Ú©Ù„Ù‡â€ŒÛŒ سØر بیدار شوم Ùˆ ساعت‌های مکانیکی‌ام را تنظیم کنم. Ùˆ کدامین‌مان می‌توانند ساعت مکانیکی‌ای بسازد Ú©Ù‡ خطای‌اش در روز کم‌تر از چند دقیقه باشد؟
از امروز Ùوبیای تازه‌ای خواهم داشت: شب به خواب روم Ùˆ وقتی بیدار شدم هوا تاریک باشد Ùˆ Ù†Ùهمم آیا هنوز شب است Ú©Ù‡ همه‌ی ساعت‌های شیطان‌زده روز جلوه‌اش می‌دهند یا این‌که خورشید مرده است Ùˆ از این پس روز Ùˆ شب‌مان یکی خواهد بود.
«نو Ú©Ù‡ اومد به بازار، کهنه شود دل‌آزار!» – علامه لیاپانویچ
«آدم باید هر روز در خیابان چند متلک بار دختران کند، چند جوک سکسیستی بگوید Ùˆ اگر دست داد شب‌ها جوراب‌های‌اش را بدهد زن‌اش بشوید.» – علامه جاهلی‌زاده
مطمئن باشید اگر اسم‌تان دوست‌تان «غزل» است، به اشتباه برای‌اش نامه ننویسید Ú©Ù‡ «غزال جان! نمی‌دونی چقدر دل‌ام برات تنگ شده Ú©Ù‡ شب‌ها دیگه Øتی خواب‌ام نمی‌بره؛ قربونت برم الهی!» چون ممکن است در خلوص نیت‌تان Ø´Ú© کند. Øالا از من Ú¯Ùتن. (به جای غزال Ùˆ غزل هر اسم معادل‌ای بگذارید در اصل قضیه تÙاوت‌ای ایجاد نمی‌شود.)
Øدیث بالا هم از آقای کارنگی است Ú©Ù‡ Øامد [Ùˆ اØتمالا آزاد] اعتقادی به‌اش ندارند!
«لَیَکَ (Û±) آن‌چه مردم را لایک می‌آید همان نیست Ú©Ù‡ به Ùکرشان Ùرو می‌برد (Û²) Ùˆ یا کامنت می‌طلبد (Û³) Ùˆ هیچ‌کدام نیز آن نباشد Ú©Ù‡ به کار دنیا Ùˆ آخرت‌‌شان بیاید. (Û´) Ùˆ همانا ایشان از خاسران‌اند مگر به Ùید٠ضدخاطرات Ú†Ù†Ú¯ زنند. (Ûµ)»
«هر دانش‌جویی در روز باید پنج چکیده مقاله بخواند، دو ساعت با قلم Ùˆ کاغذ Ù…Øاسبه انجام دهد Ùˆ اگر دست داد دو پاراگرا٠هم مقاله بنویسد.» استاد میکائیل آهنین
«آدم باید هر روز ØµØ¨Ø Ø¢Ù…Ø§Ø± وبلاگ‌اش را نگاهی بیاندازد، گودرش را صÙر کند Ùˆ اگر دست داد پست‌ای هم هوا کند.» – ابوابلاگر ابن گودری
«آدم باید هر روز به پنج Ù†Ùر لبخند بزند، سر صØبت را با سه Ù†Ùر باز کند Ùˆ اگر دست داد یک دوست جدید بیابد.» –شیخ‌Ùضل‌الله کارنÙÚ¯ÛŒ